بازگشت

خواب غفلت


انسان مركّب از جسم و روح عقل و قلب و حالات معنوي و مادي است. جسم جهت گذران امور دنيا، و قلب و روح و عقل جهت راه يافتن به ملكوت عالم و شناخت حق و ارتباط گرفتن با انبياء و امامان و معاد روز قيامت است.



انسان براي رسيدن به رشد و كمال و به دست آوردن حالات الهي و ربّاني و تبديل شدن به منبع خير، بايد هر يك از نواحي وجود خويش را با كمك هدايت الهي رعايت نمايد. بي توجهي به خويش كه نتيجه اش بي توجهي به نظام خلقت و ربوبيت حضرت ربّ العزّه و نبوت انبياء و امامت امامان و حقوق مردمان است، در فرهنگ دين به عنوان خواب غفلت ملاحظه شده.



شما حساب كنيد گرفتاران خواب غفلت در معرض چه بلاها و حوادث و گناهان و سيّئاتي هستند، و از چه خيرات و مبرّات و فيوضات و بركاتي محرومند. اگر انسان خويشتن خويش را بشناسد، حيات ابدي خود را بيش از هر چيزي مي بيند و نسبت به او مهر ميورزد ،و اگر به حيات ابد دل نمي بندد براي آن است كه خودش را نمي شناسد، و آنچه باعث شد خودش را نشناسد سرگرمي او به عالم طبيعت و لذائذ حسي آن است. هر چه انسان به لذائذ حسي تن در بدهد از شناخت خويش غافل مي شود، و هر چه از خويشتن غافل بماند، هم از مبدأ آفرينش خود غفلت مي كند و هم از معاد و بازگشت خويش غافل مي ماند.



قرآن كريم سرّ غفلت انسان از مبدأ را همان غفلت انسان از خويشتن خويش مي داند و مي فرمايد: چون انسان خود را فراموش كرد خداي خود را فراموش كرد، و چون خود را نشناخت و به ياد خود نبود و نيست قيامت را فراموش كرد و به ياد روز جزا نيست. در پايان سوره يس چنين آمده:

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ:(1)



و براي ما مثل زد كسي كه آفرينش خود را فراموش كرد، درباره قيامت ترديد دارد و آن را بعيد از عقل و دور از امكان مي پندارد.



اگر نفس خود را ببيند، نه آنكه او را بفهمد، بلكه با علم حضوري خود را مشاهده كند، كه ذاتش عين ربط به خداست، حتماً مربوط اليه كه خداي سبحان است به مقدار شهودش مشهود او مي شود. اگر كسي خود را ببيند يقيناً خداي خود را با چشم جان مشاهده خواهد كرد، چون خود را مشاهده مي كند و خودش حقيقتي است عين ربط به خداي سبحان، پس خداوند را هم مي بيند، لكن نه با چشم حسّي، زيرا: لا تَدْرِكُهُ الأْبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأْبصارَ،(2)بلكه با حقايق ايماني و ديده جان، چنانكه در كلمات نوراني اميرالمؤمنين((عليه السلام)) آمده است. و اين شناخت فطري همان شناخت حضوري و شهودي است.



بنابراين اگر كسي خود را ببيند خداي خود و قيامت خود را هم مي بيند، چون خودش هم از طرف آغاز پيدايش به مبدأ غائي مرتبط است و هم از طرف انجام خلقت به مبدأ غائي وابسته است، هم به «هُوَ الأوّل» مرتبط است، هم به «هُوَ الأوّل». پس چگونه ممكن است كسي نفس خو در را مشاهده كند و خدا را كه «هُوَ الأوّل» است مشاهده نكند و مبدأ خويش را نبيند! و چگونه ممكن است جان خود را مشاهده بكند و خدا را كه «هُوَ الآخِر» است مشاهده نكند و معاد خويش را نشناسد.(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. يس، 78.



2. انعام، 103.



با توجه به سطور بالا، آثار مخرّب و مهلك خواب غفلت بيشتر روشن مي شود، خواب غفلتي كه منشأ جدايي از حق و قيامت است، آن فرقت و جدايي كه زمينه آلوده شدن انسان به تمام معاصي دروني و بيروني است.



روايات بسيار مهمي در اين باب از منابع نور و هدايت نقل شده كه به قسمتي از آن اشاره مي شود:



از حضرت مولي الموحدين((عليه السلام)) روايت شده:

اَلْغَفْلَةُ أضَرُّ الأْعْداءِ:(2)



زيانبارترين دشمنان غفلت است.

اَلْغَفْلَةُ ضَلالُ النُّفوسِ وَ عِنْوانُ النُّحُوسِ:(3)



غفلت گمراهي نفوس، و ديباچه نحسي هاست.

اَلْغَفْلَةُ تَكْسِبُ الاِْغْتِرارِ، وَ تُدْني مِنْ الْبَوارِ:(4)



غفلت، آورنده غرور و نزديك كننده به هلاكت است.

وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الْغَفْلَهُ، فَنَسِيَ الرِّحْلَةَ وَ لَمْ يَسْتَعِدَّ:(5)



واي بر كسي كه غفلت بر او پيروز گردد، پس حركت و رفتن خود را از دنيا فراموش نموده و آماده جهان آخرت نگردد.

إحْذَرْ مَنازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفاءِ، وَ قلَّةَ الأْعوانِ عَلي لاعَةِ اللهِ:(6)



از منازل غفلت و آزار رساني و كمي ياور بر طاعت خداوند بپرهيز.

اَلا مُسْتَيْقِظٌ مِنْ غَفْلَتِهِ قَبْلَ نَفادِ مُدَّتِهِ؟!(7)



آيا كسي نيست كه قبل از سپري شدن عمرش از خواب غفلت بيدار شود؟

مالي أراكُمْ أشْباحاً بِلا أرْواح، وَ أرْواحاً بِلا أشْباح، وَ نُسّاكاً بِلا صَلاح، وَ تُجّاراً بِلا أرْباح، وَ أيْقاظاً نُوَّماً، وَ شُهوداً غُيَّباً:(8)



چه شده كه شما را چون پيك بي جان و جان بي پيكر مي بينم؟ (كنايه از اينكه بعضي چون مردگان بي چشم و گوش، و برخي با چشم و گوش ولي دنياپرست). چه شده كه شما را عبادت كنندگان بي تقوا، و تاجران بدون سود، و بيداران چون خواب، و حاضران چون غايب مي نگرم.



چنين مسائلي در وجود انسان، بي شك و ترديد معلول خواب غفلت است.

اُوصيكُمْ بِذِكْر ِالْمَوتِ وَ إقْلالِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ، وَ كَيْفَ غَفْلَتُكُمْ عَمّا لَيْسَ يُغْفِلُكُمْ؟!(9)



شما را به ياد مرگ سفارش مي كنم و اينكه غفلت خود را نسبت به اين مسأله كم كنيد، چگونه غافل هستيد از چيزي كه از شما غفلت ندارد.

أيُّهَا النّاسُ غَيْرُ الْمَغْفُولِ عَنْهُمْ، وَ التّارِكُونَ الْمأْخُوذُ مِنْهُمْ، مالي أراكُمْ عَنِ اللهِ ذاهِبينَ، وَ إلي غَيْرِهِ راغِبينَ؟(10)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «تفسير موضوعي»آملي،ج5، ص196.



2. «ميزان الحكمة»ج7، ص258.



3. «ميزان الحكمة»ج7، ص258.



4. «ميزان الحكمة»ج7، ص258.



5. «ميزان الحكمة»ج7، ص258.



6. «ميزان الحكمة»ج7، ص258.



7. «ميزان الحكمة»ج7، ص261.



8. «نهج البلاغه» فيض خطبه 107.



9. «نهج البلاغه» خطبه 187.



10. «نهج البلاغه» شرح ابن ميثم، خطبه 174.



اي مردمي كه از حقايق غافل بوده و از شما غافل نيستند! اي كساني كه بر اثر فريب دنيا طاعت خدا و رسول را ترك كرده و بزودي آنچه را دارند از ايشان خواهند گرفت، چه شده شما را مي بينم از خدا دوري جسته و به غير او ره آورده و دوستي نموده ايد؟!

فَيالَها حَسْرَةً عَلي ذي غَفْلَة أنْ يَكُونَ عُمْرُهُ عَلَيْهُ حُجَّةً، وَ أنْ تُؤدّيَهُ أيّامُهُ إلي شَقْوَة:(1)



پس چه بسيار است حسرت براي دارنده غفلت به اينكه عمرش بر او حجت است، و ايّام حياتش او را به شقاوت مي رساند.



لقمان بزرگوار به فرزندش فرمود:

وَ لِلْغافِلِ ثَلاثُ عَلامات: اَللَّهْوُ وَ السَّهْوُ وَ النِّسْيانُ:



براي غافل سه نشانه است: سرگرمي، اشتباه فراموشي.



ار اميرالمؤمنين((عليه السلام)) است:

كَفي بِالْمَرْءِ غَفْلَةً أنْ يُضَيِّعَ عُمْرَهُ فيما لايُنْجيهِ:



در مسأله غفلت براي مرد همين بس است كه عمرش را در آنچه مايه نجات او نيست خرج كند.



عطار در كتاب «لسان الغيب» در شرح حال دنياي از دست رفتني و مغروران به اين دنيا مي فرمايد:

اين جهان دارد هزاران قرن ياد *** تخت شاهان را بسي داده به باد

ميهمان در اين جهان پرگشته است *** بر سر خاك كسان بنوشته است

نيست او را باك از مردم كشي *** در خوشيّ خويش دارد ناخوشي

نيست او را باك از مهمان خود *** گرچه بنهادست اينجا خوان خود

او ندارد ذرّه اي پرواي كس *** اين ندا در كاروان داده جرس

خون مهمان خورده و پرواش نيست *** اندر اين جنگي چنين پرواش نيست

او بود دزد و بگيرد كاروان *** چون جرس بردارد او ناگه فغان

هر كه خورده لقمه از احسان او *** در عوض داده است اينجا جان او

با چنين كس چون نشيند كس به دير *** بگذرد از او در اين وادي به سير

از چنين فرهاد كش دوري گزين *** تا به حور آن جهان گردي قرين

باز ره از قيد اين دنيا دمي *** كاندر اين دنيا تو نقد آدمي

همنشيني كن تو با وارستگان *** بگذر از باغ نو نورستگان

خلق را آگاهي درگه نيست *** در بهشت جاودانشان راه نيست

رو گريز از صحبت جاهل دمي *** يك دمي بنشين به پيش محرمي

صحبت اهل جهانت گيج كرد *** زار ماندستي الا اي هيچ مرد

صحبت اهل جهانت خوار كرد *** واندرين عالم تو را مردار كرد

اين جهان دارد بسي ماتم زده *** خان و مان جمله را بر هم زده

گر تو مردي از جهان پرهيز كن *** بهر قتلش تيغ تقوا تيز كن

گر تو مرد او نه اي بگريز از او *** روز و شب مي باش در پرهيز از او

هر چه جاندار است قربان وي است *** حكم عزرائيل فرمان وي است

واصلان چون گوي از اين ميدان برند *** جان فداي صاحب اين جان كنند

پيش واصل اين جهان چون ذرّه اي است *** نُه فلك با چرخ گردون قطره اي است



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «ميزان الحكمة»ج7، ص263.

مناجات عاشق با معشوق


اي معبود من، اي اقاي من، اي سيّد و سرور و مولاي من، آيا اعترافم و اقرارم به بديهاي كه بر اثر جهالت و شرارت نفس و طغيان هوا و كثرت شهوات كسب كرده ام و با كسب آن ساختمان شخصيتم راخراب، و تيشه به ريشه سعادت و خير دنيا و آخرت زده ام سودي به من مي بخشد؟ اين اقرار و اعترافم باعث جلب و رحمت و جذب لطف و عنايت، و رسيدن رضايت و كرمت به من شرمنده و وامانده و درمانده مي شود؟



اي خالق و خداي من، اي معبود و معشوق من، اي هستي و نور قلب من، اي انيس و مونس دل، اي روشنائي جان، اعتراف و اقرارم به زشتي و گناهي كه بر اثر دوري از تو و غفلت از حضرتت مرتكب شده ام، باعث نجات من از جريمه هاي سنگين، و علت آزادي من از عذاب سخت فردا، عذابي كه آسماني و زمين طاقت تحمّل آن را ندارند مي گردد؟



يا در اين بارگاه باعظمت، و پيشگاه عنايت، و عرصه گاه كرامت، كه بايد هر كسي را غرق لطف و محبّت كند، سخط و خشم و غضبت را برايم قرار داده اي، و بنا داري اين گداي تهيدست، اي فقير و مسكين، اي ذليل مستكين، اين مستمند دردمند، اين دور افتاده از عبادت و خدمت را از رحمتت دورسازي؟



يا اي مولاي مهربان، اي رحمت بي نهايت، اي همه لطف و كرامت، بوقت دعا و درخواست و زاري و ناله ام و انابه و توبه ام دشمني تو همراه من است؟!!



اي رازدار من، اي شنواي زاري قلب، اي سميع و بصير، اي كريم و رحيم، و به ذاتت قسم، و به وجود مقدست سوگند كه اينچنين نيست، اقرارم خالي از منفعت نمي باشد، اعترافم بدور از نجات من نيست، ايستادنم در پيشگاهت باعث سخط و خشم تو نمي باشد، بوقت دعا دشمني تو متوجه من نخواهد شد، تو از هر عيب و نقصي آراسته و پاكي، اي خداي سبحان، اي معبود منزّه، اي كمال اندر كمال،اي جامع تمام حقايق و فاقد تمام نقايص هرگز از حضرتت مأيوس و نااميد نمي شوم، كه درگاه جلالت، و بارگاه رحمتت جاي نااميدي نيست، و محلي براي يأس و دلسردي خطا كار بدبخت و گنه كار تيره روزگار ندارد.



چگونه مأيوس و نااميد شوم، چسان دلسرد و دل مرده گردم در حالي كه از باب لطف و محبت، و كرامت و عنايت بخاطر نجات گمراهان، و دستگيري از تيره بختان و دردمندان دري با عظمت و راه نجاتي مملّو از رحمت تحت عنوان توبه وبازگشت به حق برويم گشودي.



اي محبوب محبان، اي معشوق عاشقان، اي اميد دل نااميدان، اي تكيه گاه مستمندان، اي طبيب دردمندان، به اين بنده ناچيزت اجازه بده تا در محضرت بگويد، گفتار بنده ذليل و ستم كرده بنفس خود، و بنده اي كه با بي شرمي حرمت حريم پروردگارش را رعايت نكرده، بنده اي كه گناهانش عظيم و رو به فزوني است، و روزگارش به او پشت كرده و از او برگشته، تا جائي كه مشاهده مي نمايد كه فرصت عمل و اجتهاد و عبادت و خدمت گذشته، و عمر عزيز بپايان رسيده و باور نمايد كه پناه و مفري از كيفر گناه برايش نيست، در اينصورت بوسيله توبه بحضرتت روي آورد و توبه اش را محض قبول شدن خالص گرداند، پس با دلي و قلبي پاكيزه بسوي تو برخيزد، و با صدائي حزين و صوتي دل سوز وجود مقدست را آهسته بخواند.



اي عزيز دل من، اي رفيق راه من، اي مقصد سلوك من، اي عشق آتشين من، اي من جان جان من:

با درد خستگانت درمان چه كار دارد *** با وصل كشتگانت هجران چه كار دارد

از سوز بيدلانت مالك خبر ندارد *** با عيش عاشقانت رضوان چه كار دارد

در لعل تست پنهان صد گونه آب حيوان *** از بيدلي لب من با آن چه كار دارد

هم ديده تو بايدتا چهره تو بيند *** كآنجا كه آن جمالست انسان چه كار دارد

گر در خورت نيايم شايد كه بر سماطت *** پوسيده استخواني بر خوان چه كار دارد

و هم از دهان تنگت هرگز نشان نيابد *** با خاتم سليمان شيطان چه كار دارد

جان من از لب تو ما نا كه يافت ذوقي *** ورنه خيال جاويد با جان چه كار دارد

دل مي طپد كه بيند در ديده روي خوبت *** ورنه بريده زلفت پنهان چه كار دارد

عاشق گر از در تو نشنيد مرحبائي *** چون حلقه بر در تو چندان چه كار دارد

گر بر درت نيايم شاد كه باز پرسند *** پوسيده استخواني با خوان چه كار دارد

دردل كه عاشق نبود معشوق كي توان يافت *** جائي كه جان نباشد جانان چه كار دارد

دردل غم عراقي وانگاه عشق باقي *** در خانه طفيلي مهمان چه كار دارد

قَدْ تَطَأْطَأَ لَكَ فَانْحَنَي وَ نَكّ رَأْسَهُ فَانْثَنَي قَدْ أَرْعَشَتْ خَشْيَتُهُ رِجْلَيْهِ وَ غَرَّقَتْ دُمُوعُهُ خَدَّيْهِ يَدْعُوكَ



بِيَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ يَا أَرْحَمَ مَنِ انْتَابَهُ الْمُسْتَرْحِمُونَ

وَ يَا أَعْطَفَ مَنْ أَطَافَ بِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ وَ يَا مَنْ عَفْوُهُ أَكْثرُ مِنْ نَقِمَتِهِ وَ يَا مَنْ رِضَاهُ أَوْفَرُ مِنْ سَخَطِهِ



وَ يَا مَنْ تَحَمَّدَ إِلَي خَلْقِهِ بِحُسْنِ التَّجَاوُزِ وَ يَا مَنْ عَوَّدَ عِبَادَهُ قَبُولَ الْإِنَابَةِ

وَ يَا مَنِ اسْتَصْلَحَ فَاسِدَهُمْ بِالتَّوْبَةِ وَ يَا مَنْ رَضِيَ مِنْ فِعْلِهِمْ بِالْيَسِيرِ وَ مَنْ كَافَي قَلِيلَهُمْ بِالْكَثِيرِ



وَ يَا مَنْ ضَمِنَ لَهُمْ إِجَابَةَ الدُّعَاءِ وَ يَا مَنْ وَعَدَهُمْ عَلَي نَفْسِهِ بِتَفَضُّلِهِ حُسْنَ الْجَزَاءِ



«اي سند پويندگان، اي عزّت جويندگان، اي درياي بي سالح رحمت، اي منبع مهر و محبت، بنده شرمنده ات، و عبد گنهكارت در حالي كه در برابر عظمتت فروتني بخرج داده و براي نشان دادن نهايت تواضع خم گشته، و سربزير افكنده قامت ارستش كج شده، و ترس از هيبت و عذاب تو پايش را بلرزه آورده،و اشك زياد گونه هايش را غرق نموده بدينگونه حضرتت را آواز مي دهد، و وجودمقدّست را مي خواند، و جنايت را با قلبي شكسته ودلي حزين صدا ميزند:



اي بخشنده ترين بخشندگان، و اي بخشنده تر كسيكه رحمت جويان و عنايت خواهان پي در پي به بارگاهش رو مي آورند، و اي مهربانتر كسي كه آمرزش طلبان گرداو حلقه زنند، و اي مهربان مولائي كه گذشت و عفوش از كيفرش بيشتر است، و خودشنوديش از خشمش افزون تر .



اي مهربان خدائي كه با گذشت نيك بر عبادش منت نهاده و اي مولائي كه بندگان گنهكارش را به توبه پذيري عادت داده، و اي خدائي كه اصلاح تباهيهاي انسان را بوسيله توبه درخواست نموده، و اي آن كه از عمل خوب ايشان به اندك رضايت داده، و اندك آنان را پاداش بسيار مرحمت فرموده و اجابت دعاي نيازمندان را ضمانت كرده و از روي فضل و تفضل و لطف و مرحمت پاداش نيك به ايشان وعده فرموده است.

نگارا كي بود كاميدواري *** بيابد بر در وصل تو باري

چو خوش باشد كه بعد از نااميدي *** بكام دل رسد اميدواري

بده كام دلم مگذار جانا *** كه دشمن كام گردد دوستداري

دلي دارم گرفتار از غم تو *** ندارد جز غم تو غمگساري

چنانخو كرد با دل غم كه گوئي *** بجز غم خوردن او را نيست كاري

بيا اي يار و دل را ياريي كن *** كه بيچاره ندارد جز تو ياري

به غم شادم از آن كاندر فراغت *** ندارم از تو جز غم يادگاري

چه خوش باشد كه جان من برآيد *** زمحنت وارهم يك باره باري

عراقي راز غم جان برلب آمد *** چه مي خواهد غمت از دل فكاري

مَا أَنَا بِأَعْصَي مَنْ عَصَاكَ فَغَفَرْتَ لَهُ وَ مَا أَنَا بِأَلْوَمِ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْكَ فَقَبِلْتَ مِنْهُ وَ مَا أَنَا بِأَظْلَمِ مَنْ تَابَ إِلَيْكَ فَعُدْتَ عَلَيْهِ



أَتُوبُ إِلَيْكَ فِي مَقَامِي هَذَا تَوْبَةَ نَادِم عَلَي مَا فَرَطَ مِنْهُ مُشْفِق مِمَّا اجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَالِصِ الْحَيَاءِ مِمَّا وَقَعَ فِيهِ

عَالِم بِأَنَّ الْعَفْوَ عَنِ الذَّنْبِ الْعَظِيمِ لاَ يَتَعَاظَمُكَ وَ أَنَّ التَّجَاوُزَ عَنِ الْإِثْمِ الْجَلِيلِ لاَ يَسْتَصْعِبُكَ



وَ أَنَّ احْتِمَالَ الْجِنَايَاتِ الْفَاحِشَةِ لاَ يَتَكَأَّدُكَ وَ أَنَّ أَحَبَّ عِبَادِكَ إِلَيْكَ مَنْ تَرَكَ الاِسْتِكْبَارَ عَلَيْكَ وَ جَانَبَ الْإِصْرَارَ وَ لَزِمَ الاِسْتِغْفَارَ

وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِنْ أَنْ أَسْتَكْبِرَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ أُصِرَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِمَا قَصَّرْتُ فِيهِ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَي مَا عَجَزْتُ عَنْهُ



اي مولاي فقيران، اي پناه گدايان، اي دستگير عاصيان، اي بخشنده تائبان، اي آمرزنده خطاكاران، من عاصي تر از آن كه به تو عصيان ورزيده، و تو او را از باب لطف و محبت آمرزيده اي نيستم، و نكوهيده تر از آن كه به بارگاه باعظمتت عذر آورده و تو از باب رحمت و رأفت عذرش را پذيرفته اي نيستم، در اين مقام ستمكارتر از كسي كه نزدت توبه كرده و تو با احسان و كرم توبه اش را قبول فرموده اي نمي باشم، در پيشگاه مباركت از تمام كرده هاي ناپسندم بسويت باز مي گردم، بازگشت كسي كه از گذشته اش سخت پشيمان است، از آنچه به سرش امده ترسان و رد وحشت است و از آنچ در آن در افتاده شرمسار حقيقي و واقعي است.



مولاي من اين عبد ضعيف، اين موجود ناتوان، اين خسته وامانده به اين معنا واقف و آگاه است كه عفو از گناه بزرگ بر تو بزرگ نمي نمايد، و گذشت از خطاي بسيار بر حضرت تو كه قدرت بي نهايت در بي نهايتي دشوار نيست، و چشم پوشي از جرمهاي از اندازه گذشته بر تو گران نمي آيد، و دوست ترين و محبوبترين بندگانت كسي است كه بر تو سركشي ننمايد و از اصرار بر گناه دوري گزيند، و هماره آمرزش تو را بطلبد.



آي اي محبوب من اين معني را باتمام وجود اعلام مي كنم كه من در پيشگاهت ازسركشي بيزاري مي جويم، و از اصرار بر گناه به تو پناه مي برم، و از آنچه در تمام عمرم از دستورات تو و پيامبر و ائمه كوتاهي كردم از تو طلب عفو و بخشش دارم، و از هر طاعتي كه از انجامش ناتوانم از حضرتت طلب ياري مي نمايم.

از در يار گذر نتوان كرد *** رخ سوي يار دگر نتوان كرد

ناگذشته زسر هر دو جهان *** بر سر كوش گذر نتوان كرد

زان چنان رخ كه تمناي دل است *** صبر از اين بيش مگر نتوان كرد

با چنين ديده كه پرخونابست *** بچنان روي نظر نتوان كرد

چون حديث لب شيرينش رود *** ياد حلوا و شكر نتوان كرد

سخن زلف مشوش بگذار *** دل از اين شيفته تر نتوان كرد

قصه درد دل خود چكنم *** راز خود جمله سمر نتوان كرد

غم او مايه عيش و طربست *** از طرب بيش حذر نتوان كرد

گرچه دل خون شود از تيمارش *** غمش از سينه بدر نتوان كرد

ابتلائي است در اين راه مرا *** كه از آن رنج هيچ خبر نتوان كرد

گفتم اي دل بگذر زين منزل *** محنتاباد مقر نتوان كرد



گفت جائي كه عراقي باشد *** زود از آنجاي سفر نتوان كرد اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ هَبْ لِي مَا يَجِبُ عَلَيَّ لَكَ وَ عَافِنِي مِمَّا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْكَ وَ أَجِرْنِي مِمَّا يَخَافُهُ أَهْلُ الْإِسَاءَةِ

فَإِنَّكَ مَلِيءٌ بِالْعَفْوِ مَرْجُوٌّ لِلْمَغْفِرَةِ مَعْرُوفٌ بِالتَّجَاوُزِ لَيْسَ لِحَاجَتِي مَطْلَبٌ سِوَاكَ وَ لاَ لِذَنْبِي غَافِرٌ غَيْرُكَ حَاشَاكَ



وَ لاَ أَخَافُ عَلَي نَفْسِي إِلاَّ إِيَّاكَ إِنَّكَ أَهْلُ التَّقْوَي وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

وَ اقْضِ حَاجَتِي وَ أَنْجِحْ طَلِبَتِي وَ اغْفِرْ ذَنْبِي وَ آمِنْ خَوْفَ نَفْسِي إِنَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ وَ ذَلِكَ عَلَيْكَ يَسِيرٌ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ



«اي طبيب دردمندان، اي غناي بي نوايان، اي محبوب قلوب مشتاقان، اي فروغ دل شب زنده داران بر محمد و آل محمد درود فرست و از آنچه از حقوقت بر من واجب است، و مرا در ادايش سستي بوده و از بجا آورندنش كسالت بر من ببخش، و از كيفري كه از جانب تو سزاوار آنم مرا معاف بدار، و از دوزخي كه تبهكران و عاصيان از آن وحشت دارند پناهم بده، زيرا تو بر عفو گناهكار توانائي و براي رسيدن به آمرزش بر تو اميدواري هست، و توبه گذشت از گناه مشهري، حاجت و نيازم را جز در پيشگاه لطفت جاي درخواستي نيست، و گناهم را غير تو آمرزنده اي نمي باشد، تو از عيوب منزه و دوري كه براي گناهان غير تو آمرزنده اي وجود داشته باشد و من بر خود جز از تو نيم ترسم، بحقيقت كه تو اهل تقوا و آمرزشي، بر محمد و آل محمد درود فرست و حاجتم را روا كن، و خواسته ام را برآور، و گناهم را ببخش، و از وحشت و ترسم ايمن كن زيرا توبه هر چيز ناتواني، و آنچه خواستم بر تو آسان است، اي صاحب جهانيان دعايم را به اجابت برسان».



بلبل گلزار عشق، عارف شوريده، حكيم بزرگ، فيلسوف وارسته حضرت فيض كاشاني به درگاهش عرضه داشته:

بده پيمانه سرشار امشت *** مرابستان زمن اي يار امشت

ندارم طاقت بار جدائي *** مرا از دوش من بردار امشب

نقاب من ز روي خويش برگير *** بر افكن پرده اسرار امشب

از خورشيد جمالت پرده بردار *** شبم را روز كن اي يار امشب

بيا از يكديگر كامي بگيريم *** فلك درخواب و ما بيدار امشب

شب قدر و ملا يك جمله حاضر *** مهل ساقي مرا هشيار امشب

از آن لب شربت بيهوشيم ده *** مرا باخويشتن مگذار امشب

ببويت دم بدم از جا رود دل *** قرار دل تو باش اي يار امشب

ببالينم دمي از لطف بنشين *** مرا مگذار بي تيمار امشب

بدست خويشتن تيمار من كن *** مرا مگذار با اغيار امشب

نخواهم داشت از دامان جان دست *** سرفيض است و پاي يار امشب