بازگشت

نوح و مكاره


آن جناب به فرموده قرآن مجيد در سوره مباركه عنكبوت آيه 14، نهصد و پنجاه سال مردم را به توحيد و اعمال صالحه و اخلاق حسنه دعوت كرد. او مي خواست مردم را از آلودگيها برهاند و به حسنات آراسته نمايد و خير دنيا و آخرت مردم را تضمين كند. او از ابتداي بعثت و رسالتش تا نهصد و پنجاه سال همراه با انواع مشكلات و مشقّات و مكاره و مصائب مردم را به فضيلت دعوت و از رذيلت نهي فرمود.



از مردم زمان عده اي بسيار كم و گروهي اندك و جمعي قليل به او ايمان آورده و دعوتش را پذيرفته، رسالتش را تصديق كردند. اما آنان كه خداوند مُهر بر دلهايشان نهاده بود و قلم ازل شقوت را بر ايشان ثبت كرده بود ايمان نياورده و هدايت نشدند. بيشتر آنان از طبقه اول و دوم جمعيت بودند كه در ميان قوم و ملّت موقعيت و مقامي داشتند. اينان نه تنها به وي ايمان نياوردند بلكه عليه او كارشكني هم مي كردند و در آخر كار آشكار او را استهزاء نموده طرز فكر او را سفيهانه خوانده مي گفتند:



«تو جز بشري مانند ما نيستي، اگر خدا مي خواست رسولي نزد ما بفرستد فرشته اي انتخاب مي كرد و در آن صورت ما هم به گفته هايش گوش فرا داده دعوتش را مي پذيرفتيم. علاوه اگر دعوت تو حق بود يك مشت اراذل و اوباش و صاحان مشاغل پست و فاقد افكار پخته كه اقبال و ادبار و ردّ و قبولشان كوركورانه و بدون تحقيق است، به قبول دعوتت بر ما سبقت نمي گرفتند بلكه ما مردم فَطِن و بافر است و صاحبان اذهان صاف و افكار روشن پيشدستي كرده و به ايمان به تو و اقتدا به هدايتت از آنان سبقت مي جستيم».



آنگاه در جدال خود لجاجت و پافشاري كرده گفتند: «ما اصلا براي تو و يارانت فضيلتي بر خود نمي بينيم، نه در عقل و درايت و نه در دورانديشي و نه در تشخيص و رعايت مصالح و نه در شناختن معاد و سرانجام گردون گردان، بلكه ما تو و يارانت را مردمي دروغگو مي شناسيم».



نوع((عليه السلام)) بدون اينكه سفاهت ايشان حوصله اش را بسر آورد و با روش و رأي و انديشه او را از آنچه بود تغيير داده باشد، در جوابشان فرمود: «به من انصاف دهيد آيا اگر من بر صدق دعوايم از ناحيه خدا داراي حجت باشم و خداوند مرا مشمول رحمت و فضل خود كرده باشد و لكن شما در اشتباه بوده و راه حق را گم كرده باشيد و بخواهيد آفتاب را با دستهاي خود مستور سازيد و ستارگان را كور كنيد، راستي بگوييد آيا مي توانم با اين حال رسالت خود را بر شما تحميل نموده و شما را به ايمان مجبور سازيم»؟



گفتند: «اي نوح اگر مقصورت از ايمان آوردن ما هدايت ماست و مي خواهي كه ما ياريت كرده مزيد بر شوكوتت شويم، بايد نخست اراذل و او باشي را كه دوروبرت را گرفته اند از خود ساخته و از ياريشان چشم بپوشي، چون ما طاقت اين را نداريم كه خود را همدوش ايشان نموده و همكاريشان كنيم، حتي حاضر نيستيم در ايمان آوردن به تو قرين ايشان باشيم چطور ديني را بپذيريم كه ميانه اشراف و سفلگان و شاه و و گدا فرقي نمي گذارد»؟!



نوح((عليه السلام)) در پاسخ گفت: «دعوت من عمومي و براي همه طبقات شماست و در اين دعوت فرقي ميانه افراد روشن فكر و بي سواد، وافراد سرشناس و دورافتادگان، و مردمان توانگر و تهيدستان، و رؤسا و مرئوسين نيست، گيرن كه درخواست شما را پذيرفته و منظور شما را تأمين كرده، اين دسته از مردم را از خود طرد نمودم، آن وقت در نشر دين تأييد رسالتم به چه كساني اعتماد مي كنم؟ به شما كه همه در فكر لذّات ناپايدار دنياييد؟ من تا ياد دارم همواره از ايشان ياري و مددكاري ديده ام و از شما خذلان و شانه خالي كردن، از ايشان پذيرفتن دعوت و از شما انكار و لجاجت، علاوه به اينكه اين طائفه دين مرا بپا داشته اند، اگر من تركشان گويم و از من نزد خداي تعالي شكايت برده و با من به محاجّه برخيزند و بگويند كه تو زحمات و خير ما را كفران نموده و نيكيهاي ما را ناديده گرفتي، من چه جوابي خواهم داشت؟ براستي شما مردمي نادانيد».



وقتي اين گفتگوها در ميان نوح و قومش شدت يافت و زمينه بحث و جدل توسعه پيدا كرد، مردم از وي به ستوه آمده و سينه ها تنگ شده گفتند: «اي نوح تو با ما به جدال برخاستي و در جدالت زياد اصرار كردي و از حد گذراندي، اگر واقعاً راست مي گويي كار را يكسره كن و آن عذابي كه ما را از آن بيم مي دهي حاضر ساز».



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «فرج بعد از شدت» ص22 با اندكي تصرف.



نوح در جواب گفت: «شما خود نفهمي را از حد گذرانيده و حماقت را به منتها درجه رسانيده ايد، آخر مگر اختيار عذاب خدا به دست من است كه يا آن را بياورم و يا از آمدنش جلوگيرم؟ آيا من جز بشري هستم كه خداوندم به من وحي مي فرستد؟ اختيار عذاب به دست معبود شماست و معبود من و شما يكي است و من ور ابلاغ پيامهاي اويم و به ثواب او شما را بشارت و از عذابش بيمتان مي دهم، اگر تا حال اين معنا را نفهميده ايد اكنون بدانيد كه بازگشت هر چيزي به سوي خداست، اگر او بخواهد هدايتتان مي كند، و اگر بخواهد آن عذابي كه از من مطالبه اش مي كنيد بر شما نازل خواهد ساخت و چنانچه صلاح بداند عذاب را تأخير انداخته و شما را وهلت مي دهد تا عقاب روز رستاخيزتان را بيفزايد و بدبختي و خواريتان را عميق تر سازد».(1)



خداوند انبياء((عليهم السلام)) را براي اينكه رسالتش را به نحوا اكمل برسانند، صبر و استقامت در برابر اذيّت، و نيروي غير عادي در مبارزه ارزاني داشته است، همچنانكه دامنه همّت و آرزوهاشان را نيز وسعت داده تا بعد از آمدن ايشان ديگر حجتي براي مردم باقي نماند و كفار عذري نداشته باشند.



نوح((عليه السلام)) كه از انبياء اولوالعزم و قويّ الاراده بود، به همين جهت نهصد و پنجاه سال آزار قوم و استهزاء ايشان را به اميد رسيدن به هدف مقدس خويش تحمل نمود ولكن روز به روز مردم بر لجاج و طغيان خود مي افزودند و دعوتش در ايشان جز نفرت اثر نمي گذارد، تا رفته رفته رشته اميدش سست گشته، بناچار به درگاه خداوند شكايت برد و از او ياري و راه چاره طلب كرد، خداوند به وي وحي فرستاد كه:

أنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ:(2)



از قوم تو غير همان چند تني كه ايمان آورده اند هرگز كسي ايمان نخواهد آورد، بنابراين زياد از رفتار آنان ناراحت مباش.



نوح چون دانست كه قلم قضا بر كفر ايشان رانده شده و خداوند مُهر بر دلهاشان نهاده و هيچ اميدي به ايمان آوردنشان نيست و ديگر در برابر برهان او خاضع نخواهند شد، عرضه داشت:

رَبِّ لاتَذَرْ عَلَي الأْرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّاراً. إنَّكَ إنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لايَلدُوا إلاَّ فاجِراً كَفّاراً:(3)



پروردگارا، از اين قوم كافر احدي را زنده به روي زمين باقي مگذار، كه اگر بيش از اين مهلتشان دهي بندگانت را گمراه مي كنند و فرزنداني نخواهند آورد مگر مثل خود بدكار و كافر.



خداوند مهربان به مشكلات و مكاره نوح پس از دعا و استغاثه اش پايان داد و نفرينش را درباره قوم محقق ساخت و با فرستادن طوفان، مولّدان بلا و مكاره را غرق كرد و نوح و مردم مؤمن را از بلا و همّ و غم نجات بخشيد.(4)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. هود، 25 ـ 35.



2. هود، 36.



3. نوح، 26 ـ 27.



4. «تاريخ انبياء» ص21.

ناله ها بر لب و از ناله اثرها داريم *** با خيال تو چه شبها چه سحرها داريم

بيخود و بي خرد و عاجز و مسكين و فقير *** بخر اي خواجه ببين تا چه هنرها داريم

از ديار درگريم آمده سوي تو، كجاست *** ترجماني كه بگويد چه خبرها داريم

يكنظر بيش به روي تو نديديم و كنون *** روزگاري است كه در ديده گهرها داريم

از عدم تا به وجود اينهمه ره بايد رفت *** دير شد دير كه در پيش سفرها داريم

باربگذار و گراني بنه اي دل كه به راه *** گر سبكبار نباشيم خطرها داريم

چند روزي است كه بر عقل به همدستي عشق *** غارت آورده و اميد ظفرها داريم

خدمت سايه كشد تا بر خورشيد نشاط *** نخلها كِشته و امّيد ثمرها داريم