بازگشت

قرآن و مسأله مصائب و مكاره


كتاب خدا مسأله بلا و ابتلا و مصائب و مكاره را، گاهي معلول ايمان و عمل صالح انسان دانسته و منبع مولّد مكاره را براي اهل ايمان، دشمنان خدا و شياطين معرفي مي نمايد، شياطين و دشمناني كه تحمل اهل ايمان و كردار پسنديده آنان را نداشته و خود را در برابر موج ايمان مؤمنين نابودشدني مي بينند، از اين جهت دست به آزار و اذيت زده و تا سرحدّ از بين بردن اهل دل مي كوشند و انواع آزار و اذيت را متوجه آنان مي نمايند، ولي مكر و ظلم آنان به جايي نمي رسد و عاقبت گره مشكلات اهل ايمان به نفع دين و دنيا و آخرت آنان، به دست عنايت حق گشوده مي شود.

لَتُبلَوُنَّ أمْوالِكُمْ وَ أنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ اُتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أشْرَكُوا أذيً كَثيراً وَ إنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ.(1)



به وقتي كه اهل ايمان، محض دستور خدا و گسترش اسلام، از مكّه به مدينه هجرت كردند و از خانه و زندگي و كسب و تجارت خود دور شدند، اموال و املاكشان به دست مشركان به غارت رفت، و آنان كه دچار دست ظلم و ستم گشتند، به انواع شكنجه ها از آزارهاي بدني و زباني مبتلا شدند.



و زماني كه جمع اهل ايمان در شر مدينه به پيامبر پيوستند، گرفتار آزار يهود و سرزنش و بدگويي بدزبانان، و پس از مدّتي اندك دچار جنگ با مشركين، كه پيروزي بر آنان اخلاص در عمل و نثار جان و مال مي طلبيد، شدند و اين راه سخت كه پيچيده به انواع مكاره و مصائب و بلاها و رنجها و اندوه و غصه ها بود، صبر و استقامت مي خواست و چاره اي جز تحمّل مشكلات تا گشوده شدن گره ها به دست حق نبود، كه تحمّل مصائب آنهم از دست نابخردان، تا رسيدن به پيروزي، ضامن تداوم تابش خورشيد اسلام بر صحنه حيات انسان و انسانيت بود، از اين جهت خداوند مهربان آيه فوق را در همين زمينه نازل كرد ك ترجمه آن به شرح زير است:



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. آل عمران، 186.



به حقيقت كه در اموال و نفوس خود به آزمايش دچار مي شويد، و از آنها كه پيش از شما كتاب آسماني داده شدند و همچنين از آنها كه آلوده به شرك هستند، سخنان آزار دهنده فراوان خواهيد شنيد، و اگر صبر كنيد و تقوا پيشه سازيد، هر آينه صبر و تقوا از برنامه هاي محكم و قابل اعتماد است.



اصحاب با وفاي رسول خدا همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، بلال، خبّاب، ياسر و نيز ياران ائمّه طاهرين((عليهم السلام)) همچون مالك اشتر، ميثم تمّار، سهل بن حنيف، ابوالهيثم بن التّيّهان، حُجر بن عدي، رُشَيد هَجَري، كميل، سعيد بن جُبَير، ابوحمزه ثمالي، زُراره، هِشام بن حكم، محمّد بن مسلم، ابن أبي عُمَير، صفوان بن يحيي، ابوهاشم جعفري، زكريّا بن آدم، در راه اسلام و ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه به انواع مصائب و بلاها و دردها و مكاره و شدائد و محنت ها دچار شدند و در اين راه براي رضاي حق صبر پيشه ساختند، تا گره مكاره به دست رحمت حق باز شد و آنان به فوز عظيم و سعادت سرمدي رسيدند.



آري در صريح آيات قرآن مجيد است كه خداوند مهربان گره مشكلاتي را كه براي اهل ايمان به وجود مي آي باز مي كند.



در سوره مباركه انشراح مي خوانيم:

اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ، وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ، اَلَّذي أنْقَضَ ظَهْرَكَ، وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ، فَإنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً.



«خداوند مهربان مي ديد كه بنده برگزيده اش محمّد((صلي الله عليه وآله)) به واسطه وريتي عظيم كه به وي داده و بار مسئوليت سنگيني كه بر دوشش نهاده سخت گرفتار است، شدائد از همه سوي او در ميان گرفته و سر و كارش با مردمي است كه شديدترين اقوام جهان در كفر و نفاقند، جمود و تعصّب آنها در پرستش خداياني كه خود از سنگ و چوب و خرما ساخته و مي سازند بي نهايت است، اخلاقشان فاسد و اعمالشان زشت است، سنگدل و سفّاك و نادان و در منجبالب فساد فرو رفته اند، هر چه رهايي آنها مي كوشد به نتيجه مطلوب نمي رسد، سينه اش تنگ مي شود، سرگردان و پريشان مي گردد، با لطف و عنايت و رحمت و رأفتش پيامبر محبوبش را مورد محبت خاص قرار مي دهد، دلش را روشن و سنه اش را فراخ مي سازد، بيشتر از ديگر پيامبرانِ با تصميم، به وي عزمي آهنين و همّتي بلند و شكيبايي و بردباري مرحمت مي نمايد.



راه نفوذ و چاره كار را به او نشان مي دهد، نيكوترين وسيله نجات بشر را در اختيارش مي گذارد و با نزول وحي، وي را تقويت مي كند و دلداري مي دهد و تفقّد و خبرگيري و دلجويي مي نمايد و سراسيمگي و پريشاني او را برطرف مي فرمايد.



چنان عظمت روح و قوّت قلب و ظرفيتي شگفت به او مي بخشد كه حوادث روزگار هر چند بزرگ باشد درياي وجودش را طوفاني نمي سازد و آن كوه وقار را متزلزل نمي كند. در همه احوال قلبش قوي و انديشه اش استوار و خاطرش مطمئن و اعتمادش به تأييد و ياري پروردگارش كامل است و علم قطعي و يقيني دارد به اينكه آن كس كه او را فرستاده است ياريش خواهد كرد و دشمنش را پيروزي نخواهد داد».(1)

اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ.



سختي و سنگيني توانفرساي برنامه هايي كه بر دوش جانت بود، با لطف خاصّ خود از تو برداشتيم، آن سختيها و مصائب و بارهاي سنگيني كه حتي براي تو كه عظيم ترين روح و قلب را داراي كمرشكن بود.



ياد و نامت را بالا برديم، «چون همه اصول معارف عالي ايماني و فضائل و شريعت انساني و حق و عدل و خير در شخصيّت و دعوت آنحضرت تحقّق و تمثّل يافت، ياد و نمودار اينها ياد او مي باشد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «تفسير نوين» ص232.



هر كس و در هر زمان، حق و عدلي را متذكر شود و نمونه محقَّق آن را بجويد، در راه و روش و گفتار و تعاليمش نمونه برتر آن را مي يابد.



هر حكيم و عارفي كه در اسرار و مبادي و غايات آفرينش بينش يابد، در وحي و تعاليم او برتر از آن را مي نگرد. هر قانون شناس و قانونگذاري بخواهد نظامات و روابط حقوقي بشر را بشناسد، در شريعت محمّدي اصول عميق و پايدار آنها را مي يابد.



نام و ياد او مانند خورشيد و ماه در افق و مدار بلندي است كه بر همه كس و در هر زمان و فراخور استعدادها مي تابد، و تيرگي اوهام و انديشه ها و انحرافهاي بشري نمي تواند آن را از تابندگي بازدارد يا بيالايد.



آواي گواهي به رسالتش با شهادت به توحيد خداوند جهان، پيوسته و در قرون متمادي و مفاصل حيات و آفاق مختلف، بلند است و با همه دشمني ها و تيرگي ها روزبروز وسعت بيشتر مي يابد.



مگر نور نبوّتش در اندك زماني نخست جزيرة العرب تاريك، آنگاه شرق و غرب و جنوب و شمال را روشن نكرد و شعاع آن قلوب پراكنده را بهم نپيوست و از اندلس تا هند نام محمّد((صلي الله عليه وآله)) و تعاليم او بر نام و تعاليم ساكنين اين سرزمين ها برتري نيافت؟!



آيا آن بلند آوازيِ يتيم عاليمند، و بي پناه و درس نخوانده و در ميان مردمي جاهل و بيابانگرد و گمراه، آنهم با اين سرعت، جز به ياري خداوند و لطف و قهر او بود؟ آيا تاريخ مي تواند نمونه اي از اين رفعت و سرعت نشان مي دهد»؟(1)

وَ رَفَعْنالَكَ ذِكْرَكَ.



و اين است معناي واضح و روشن گره گشايي حضرت حق از مشكلات و مكاره كه:

فَإنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً:



پس براستي با هر سختي آساني است، راستي با هر سختي آساني است.

روي از خلق بگردان كه به حق راه اين است *** سرّ و معنيّ توكّلت علي الله اين است

چون بريدي طمع از خلق، ز خود دست بدار *** زانكه زادِ ره حق آن و حق راه اين است

از سرِ خواست نگوييم ز سرِ دل برخيز *** دل چو نبود نتوان گفت كه دلخواه اين است

جاي آن است كه بر نفس كني حمله شير *** كه سگي صنعت او، حيله روباه اين است

بارگيري است تن كاهل تو جان تو را *** مي كند ميل به دنيا كه چراگاه اين است

جان بپرور به غم عشق و تنت را بگذار *** كاندر اين ره خر عيسيِّ تو را كاه اين است

تو مپندار كه تن آب روان را دَلْو است *** بلكه مر يوسف مه روي تو را چاه اين است

در ره عشق گر از قيمت يار آگاهي *** ترك جان كن كه نشان دل آگاه اين است

كار عشق است برو دست در او زن كه عقول *** اخترانند چو در مي نگري ما اين است

اي كه از وقت سؤالي كني امروز مرا *** در جواب تو يكي نكته كوتاه اين است

گر دمي حظّ خود از خلق فراموش كني *** از پي ياد وي اَلْوَقْتُ مَعَ الله اين است

سيف فرغاني افعال نكو كن پس از اين *** زانكه تو نيك نه اي و ز تو در افواه اين است



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «پرتوي از قرآن» قسمت دوم از جزء 30، ص156.

وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إنَّ اللهَ بالِغُ أمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيْء قَدْراً:(1)



و آن كس كه تقواي الهي پيشه كند، خداوند راه بيرون شدن از مشكلات را به روي او بگشايد و از جايي كه گمان نبرد روزي را عطا نمايد، و هر كس در تمام امورش بر حضرت الله توكل كند خداوند او را كفايت نمايد، كه امر خداوند بر تمام امور نافذ است و براي هر چيز قدر و اندازه اي مقرّر داشته است.



نمونه اين آيات در قرآن مجيد فراوان است، فقط دل اميدوار و قلب بيدار مي خواهد كه بر اين آيات تكيه كند و يقين نمايد كه حضرت دوست، حلاّل تمام مشكلات است و بداند كه هيچ صاحب بليّت از خفاياي لطف باري تعالي در مشكلات است و بداند كه هيچ صاحب بليّت از خفاياي لطف باري تعالي در كشف بليّات نبايد نوميد باشد و در نظرش دستگيري زمره اي كه پايمال حوادث باشند در اعادت نعمت و ازالت شدت، مستبعد و غريب و نادر و عجيب نيايد.



آنان كه عاشق جمالند در راه وصال، از شدّت و حدّت، و از مصيبت و محنت، و از درد و رنج و سختي و مشقّت كه از عوارض اين طريق و قطعيات اين مسير است نهراسند بلكه مكاره را بر جان بخرند و در راه محبوب بر شدائد حوصله كنند، تا گره كار به دست يار وفادار باز شود و معشوق در برابر ديدگان قلب عاشق چهره نمايد،



...كه نصيب عاشقان در عشق جز غم نيست، غمشان وصول است و در اين وصول جز آتش و نم نيست.



زيركان ديوان اند، آشنايان بيگانه اند، مجنونان هشيارند، سينه بر روح گوا دارند، دل و جان را در عشق معشوق براي فنا دارند، مرغان قفس شكنند، باغبانان گُل بدنند، رهروان بي برگند، زندگان بي مرگند، سفرشان جز حقيقت نيست، سرمه ديده شان جز خاك كوي شريعت نيست. حرّان رهينند، سيّارگان سماوات يقينند، جان حرّشان بنده عشق است، زانكه مرغ روحشان قفس جسم بشكست.



در باغ عشق را به سر پيش شوند، دُرّ درياي عشق را به جان خويش شوند، ويران كنان سراي طبيعتند، بيخودان راه حقيقتند، رخش دلشان جز بار محبت نكشد، لُبّ جانشان جز شراب الفت نچشد، عشوه خران بي مقصود و استادان بي مزدوراند، در ره عشق از افسردگي دوراند.



نازكان دلخوشند، مَهرويان كَشند، شربتشان جز خون جگر نباشد، زانكه ابر عشق جز اشك غم در دل ايشان نباشد.



شب ايشان همه روز است، روز ايشان همه نوروز است، به طرق خيال دزدان خانه جانانند، چه كنند كه جز دزدي نمي دانند، طرّاران يار فريبند، جز در كوچه يار از دست غم نگريزند، سِحر نمايان هندند.



خُلقشان جوانمردي است، طريقشان پارسايي و مردي است، در محل طاعت تواضع كنند، اوليا را به حضرت به شفاعت بزند.



مي سوزند و مي سازند، مي دانند و مي باشند، ترنّم نواي دردشان، سماعِ خوشِ مزمار مُزيل گَردشان، به شهرود عشق نواي آشفته زنند، زيرا كه بلبل دردشان در عشق و اله، و جان بوالعجبشان به روي يار مايل است.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. طلاق، 2 - 3.



در راه جانان جان و دل بگدازند، تا كار جدايي براندازند، در كوچه يار مناجاتي باشند، در صومعه زهّاد خراباتي باشند، هر چند گويي نشنوند، و در عشقِ يار يك دم نغنوند، ملوكان زمانه را پيش ايشان قدم نيست، زيرا كه عشق ايشان از ملك دو جهان كم نيست.



در طلب مشهود ازل خونهاي ديده بريزند، چرخ جز بار عشق ايشان نكشد، دهر در مجلس دردشان جز شربت غم نجشد، چون بگريند ابر بگريد، چون بنالند كوه بنالد، كاينات در ميزان عشقشان سبكسار است.



آوه كنانِ غمزده اند، مصيبت زدگان دلشده اند، خوردنشان مدد جان است، خفتنشان منهاج ايمان است».(1)

ألَيْسَ اللهُ بِكاف عَبْدَهُ...(2)



آيا خداوندي كه مستجمع جميع صفات كمال است، كفايت كننده عبد از جميع شرور و مكاره نيست؟



عجيب اين است كه حضرت حق با علم به اينكه اگر گروهي را از مكاره و شدائد برهاند در وقت راحت به غفلت دچار آيند و دست به معصيت زنند باز به دعا و درخواست آنان توجه نمايد و بلا و مكاره را از آنان بگرداند.



كتاب «فرج بعد از شدّت» مي گويد: و هيچ دليلي بر اعانت فريادخواهان و دستگيري پرگناهان و رهانيدن درماندگان بيش از آن نيست كه در آيات قرآن كريم خود اعلام مي كند از حال جمعي كه به ضرورت به نصرت او اعتصام نمودند و علم او بدان شامل بود كه چون آن بليّت مكشوف و آن بند مرفوع گرديد، جز به كفران نعمت و ناسپاسي و حق ناشناسي مشغول نباشند، و معهذا چون استغاثت بدو كردند دستگيري نمود و چون استعانت از او خواستند نصرت فرمود، چنانكه چند جايگه در تنزيل، بيان آن فرموده است.(3)

وَ اِذا مَسَّ الإْنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أوْقاعِداً أوْقائِماً فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأنْ لَمْ يَدْعُنا إلي ضُرٍّ مَسَّهُ كُذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ:(4)



و هرگاه انسان به رنج و زياني افتد و دچار رنج و ناراحتي شود، همان لحظه به هر حالت باشد از نشسته و خفته و ايستاده فوراً به ما التجا آرد و به استغاثه و دعا برخيزد آنگاه كه رنج و زيانش برطرف شود باز به حال غفلت و غرور چنان باز مي گردد كه گويي ما را براي دفع ضرر نخوانده است، همانا كفران و غفلت است كه اعمال زشت تبهكاران را در نظرشان جلوه داده است.



آري اين معني را بدكاران هم مي دانند كه جز حضرت الله كسي را قدرت بر حل مشكلات و گشودن كره ها نيست. شاعري در اين زمينه چه زيبا سروده:

تَمَسَّكْ بِحَبْلِ اللهِ وَ اقْرَأْ كَلامَهُ *** أَلَيْس بِكاف عَبْدَهُ اللهُ وَحْدَهُ



إذا كُنْتَ تَخْشي مِحْنَةً فَاعْتَصِمْ بِهِ *** هَوُاللهُ بِالإْفْضالِ يَعْصِمُ عَبْدَهُ



به ريسمان حضرت الله چنگ بزن و گفتار جنابش را در قرآن بخوان كه فرموده: آيا خداوند به تنهايي براي كفايت بنده اش از تمام شرور و مكاره كافي نيست؟



به هنگامي كه از محنت و درد و غم و رنج و مصيبت بترسي، به حضرت او پناه ببر و به دامن عنايت او چنگ بزن كه وجود مقدس حق با فضل و عنايتش بنده خود را پناه مي دهد و از آفات و بليّات حفظش مي نمايد.

قُلْ مَنْ يُنَجّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أنْجينا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِن الشّاكِرينَ. قُلِ اللهُ يُنْجيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْب ثُمَّ أنْتُمْ تُشْرِكُونَ:(5)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «عبهر العاشقين»ص51.



2. زمر، 36.



3. «فرج بعد از شدت» ص16.



4. يونس، 12.



5. انعام، 63 ـ 64.



بگو آن كيست كه شما را از تاريكيها و سختيهاي بيابان و دريا نجات مي دهد؟ كه او را به زاري و از باطن قلب مي خوانيد كه اگر ما را از اين مهلكه نجات داد پيوسته شكرگزار او هستيم. به آنان بگو: خداوند است كه شما را از آن سختيها مي رهاند و از هر اندوهي نجات مي دهد، باز هم به او شرك ميورزيد.

أمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الأْرْضِ ءَإلهٌ مَعَ اللهِ قَليلا ما تَذَكَّرونَ:(1)



(آيا بتها بهترند) يا آن كه دعاي بيچارگان مضطر را به اجابت مي رساند و رنج و غم آنان را برطرف مي سازند و شما را جانشينان اهل زمين قرار مي دهد؟ آيا با وجود خداوند يكتا خدايي هست و غير از او گره گشايي مي شناسيد؟ اندك مردمي هستند كه با اين واقعيت آشنايي دارند.

وَ ذَالنُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ، فَنادي فِي الظُّلماتِ أنْ لا إلهَ إلاّ أنْتَ سُبْحانَكَ إنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ. فَاسْتَجَبْنا لَهُ وز نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ:(2)



و ياد آر حال يونس را، هنگامي كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختي نمي افكنيم، (تا آنكه به ظلمات دريا و شكم ماهي در شب تار گرفتار شد) آنگاه در آن ظلمتها فرياد كرد كه: الها جز ذات يكتاي تو خدايي نيست، تو از شرك و شريك و هر عيب و نقصي منزّهي، من به خود ستم كردم. پس دعاي او را اجابت كرديم و او را از گرداب غم نجات داديم و اهل ايمان را اينگونه از بلا و غم و رنج و مكاره نجات مي دهيم.

هله عاشقان بكوشيد كه چو جسم و جان نماند *** دلتان چرخ پرّد چو بدن گران نماند

دل و جان به آب حكمت ز غبارها بشوييد *** هله تا دو چشم حسرت سوي خاكدان نماند

نه كه هر چه در جهانست نه كه عشق جان آنست *** جز عشق هر چه بيني همه جاودان نماند

عدم تو همچو مشرق، اجل تو همچو مغرب *** سوي آسمان ديگر كه به آسمان نماند

ره آسمان درونست، پرِ عشق را بجنبان *** پرِ عشق چون قوي شد غم نردبان نماند

تو مبين جهان ز بيرون كه جهام درون ديده است *** چو دو ديده را ببستي ز جهان جهان نماند

دل تو مثال بام است و حواس ناودانها *** تو ز بام آي مي خور كه چو ناودان نماند

تو ز لوح دل فرو خوان بتمامي اين غزل را *** منگر تو در زبانم كه لب و زبان نماند

تن آدمي كمان و نَفَس و سخن چو تيرش *** چو برفت تير و تركش عمل كمان نماند



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. نمل، 62.



2. انبياء، 87 ـ 88.



در هر صورت آيات كتاب حق، ناطق به اين معناست كه تنها و تنها گره گشاي مشكلات خداست و اين انسان است كه نبايد از مكاره و مصائب هراسي به خودراه دهد بلكه بايد بداند كه مكاره و دردها و مشكلات و سختيها نردبان ترقي و عوامل رشد و كمالند، چيزي كه هست بايد به پيشگاه حريم حرم دوست دست دعا بردارد و از جناب او بخواهد كه در حل مشكل به او كمك دهد كه او حلاّل تمام مشكلات است، چنانكه در جمله اول دعاي هفتم «صحيفه» خوانديم:

يا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكاِهِ.



قرآن مجيد به ابتلا و مصيبت و رنج و اندوه بعضي از انبياء اشاره دارد و به بيان اين معني در اين زمينه مي پردازد كه آن پاكان سرباخته در راه محبوب، به وقت گرفتاري، به حضرت دوست پناه برده و از قدرت حكيمانه و اراده عادلانه اش درخواست نجات نمودند، آن معشوق عاشقان هم با حفظ مصلحت و توجه به خير دنيا و آخرت آنان گره از كارشان گشود و از درياي غم به ساحل نجاتشان رهنمون گشت.