بازگشت

كرامت عالي انساني


در كارگاه هستي و عرصه گاه حيات خانه خلقت و در ميان موجودات، انسان از موقعيّتي خاص و موقفي كم نظير برخوردار است. اين موقعيّت و موقف به خاطر استعدادهاي فراواني است كه براي رسيدن انسان به لقاء حق و به دست آوردن رشد و كمال، در وجود آدمي نهاده شده است. اين استعدادها كه به صورت علل ظاهري و باطني در گنجينه وجود انسان است همه و همه اسباب ظهور كرامت است.



كرامت حقيقتي است كه از ارتباط انسان با واقعيّات هستي به دست مي آيد.



كرامت عنصري است كه با كمك معرفت به اصول اهلي و انساني، چهره نشان مي دهد.



كرامت در سايه يك سلسله حقايق باطني و امور معنوي و حركات مثبت نصيب انسان مي شود.



كرامت مجموعه اي از عقايد صحيحه، اعمال صالحه، اخلاق پسنديده و حسنات الهيّه است.



كرامت كليد گنج سعادت، علاج مرض شقاوت، راهبر انسان به سوي ارادت، نتيجه همّت، زمينه حُسن نيّت و راهبر عاشقان به سوي حريم حضرت ربّ العزّه است.



ملائكه به دور از شهوت و ماديّت و خالي از گناه و معصيت، دارنده عنوان كرامت اند:

هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ:(2)



آيا داستان مهمانان با كرامت ابراهيم كه فرشتگان الهي بودند به تو رسيده؟

بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ:(3)



فرشتگان، بندگان با كرامت حضرت حقّند.



انسانهاي پاك و خالص و با تقوا و متّصل به مقام نبوّت و بهره گرفته از نور امامت، و نيكوكار و با معرفت و خلاصه آنان كه سعي دارند با تمام حسنات آراسته شوند و از تمام سيّئات مصون بمانند، همچون ملائكة اللّه معنون به عنوان كرامت هستند:



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- مفصل اين پنج برنامه در كتاب «جواهر الكلام در روش و آداب سلوك» آمده است.



2- ذاريات، 24.



3- انبياء، 26.

إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُـخْلَصِينَ، أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ. فَوَاكِهُ وَهُم مُّكْرَمُونَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ:(1)



به روز محشر همه مسئول و گرفتار دادگاههاي عدل الهي اند، جز بندگان پاك و برگزيده كه در پرونده خود اختلافي با برنامه هاي الهي ندارند، ايشان را در پيشگاه حق روزي جسماني و روحاني معيّن است، ميوه هاي گوناگون و هم آنان بزرگوار و محترم و باكرامتند و در بهشتهاي پرنعمت متنعّمند.

قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ:(2)



حبيب نجّار آن انسان والا، و مجاهد في سبيل اللّه، پس از شهادتش، در عالم برزخ زبان جانش به اين حقيقت مترنّم شد:



اي كاش قوم من مي فهميدند كه خدايم به غفران و مغفرت سرافراز كرد و مرا جزء بندگان باكرامت قرار داد.



اگر استعدادهاي ظاهري و باطني هماهنگ با وحي و دستورات انبيا و خواسته هاي ائمّه معصومين شود و در اين هماهنگي، تقواي الهي يعني خودداري از هر معصيت و گناهي، رعايت گردد كرامت عالي انساني دست مي دهد تمام درهاي رحمت الهيّه به روي قلب و جان باز مي شود و نسيم رضايت الهي به جانب گلستان وجود آدمي وزيدن مي گيرد، كه قرآن در سوره مباركه حجرات مي فرمايد:

إنَّ أكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاكُمْ:(3)



گرامي ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست.

اي انسان، كريمه «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ»(4) در شأن توست، از اين بهتر در اين عرصه گاه هستي چه مي خواهي؟



حضرت سيّد الشّهداء، پيشواي آزادگان، سرور عاشقان، شمع شبستان قلب عارفان، به شب عاشورا به مسأله كرامت كه نتيجه اتّصال علمي و عملي به مقام باعظمت نبوّت است ـ نبوّتي كه راهگشاي دل به سوي خدا و ايمان به قيامت و محرّك انسان به سوي اخلاق حسنه و اعمال صالحه است ـ افتخار كرد:

اُثْني عَلَي اللّهِ أحْسَنَ الثَّناءَ وَأحْمَدُهُ عَلَي السَّرّاءِ وَلضَّرّاءِ، اَللّهُمّ إنّي أحْمَدُكَ عَلي أنْ أكْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ...



خدا را ثنا مي گويم به بهترين ثنا، و او را در خوشي و سختي حمد مي كنم، الهي تو را سپاس مي گويم كه ما را به نبوّت گرامي داشتي...



او و اصحابش با اتّصال علمي و عملي به نبوّت، به مقامي از كرامت انساني رسيدند كه براي خود مثل و مانند و شبيه و نظيري نگذاشتند.



فيلسوف و فقيه كم نظير مرحوم حاج ميرزا خليل كمره اي كه بيش از هفتاد جلد كتاب پرارزش در معارف اسلامي به رشته تحرير كشيد، درباره حضرت سيّدالشّهداء و ياران باكرامتش در جلد اول «عنصر شجاعت» مي نويسد:



بجاي يك تن سرباز گمنام، هفتاد و دو تن شهيد با نام، و به جاي قهرمانان افسانه اي، يكصد تن از مردان حقيقت در ديار ما وجود دارد. فداكاراني كه به



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- صافّات، 40 43.



2- يس، 26 - 27.



3- حجرات، 13.



4- اسراء، 70.



جهان فهماندند عده اندكي با فداكاري، هر كار بزرگ را مي توانند به عهده بگيرند، ولي عده افزون با داشتن هرگونه وسائل، و تمكّن از هر پايه علم و ثروت، بي روح فداكاري نمي توانند كار رشيد شايسته اي بكنند. به فداكاري خود پيام دادند كه شما آيندگان كه با يك جهان وسائل هم آغوش ولي از ما عقب هستيد براي اين است كه از فداكاري كسري داريد و فداكاري و آخرين پايه تضحيه را به آموزش جويان آموختند.

حُسني كه به او عشق سر و كار ندارد *** مانند طبيبي است كه بيمار ندارد

حرفي كه دل غمزده اي زو بگشايد *** غير از لب پرخنده سوفار ندارد

خارست به پيراهن فانوس گل شمع *** گر رنگي از آن گلشن رخسار ندارد

شوريدگي از خاطر ما دور نگردد *** ديوانه ز ويرانه خود عار ندارد

در مشرب رندان به نسب نيست بزرگي *** در بزم، سر آن است كه دستار ندارد

در چشم كليم از اثر گريه گل افتاد *** ديگر هوس ديدن گلزار ندارد



در اقدام به خدمت، در غياب و حضور، نهفته و آشكار، هر گونه خدمت را به موقع خود انجام دادند، از دوندگي و داد بردن و مدد خواستن از خويش و بيگانه، و دعوت از كسان خود و از ياران، و از تبليغ و سفارش به دمسازان قدمي فروگذار نكردند. در مقاومت با خطر، گرفتار تهديد جان و ويراني خانمان، و راه بي آب و آباداني، و جادّه هاي ميان كوه و كمر و بيراهه رفتن، و جانفشاني بر فراز منبر و قصر شدند و مقاومت كردند. برابري با كوه كوه آهن، اندكي از مقاومت آنها نكاست.



سربازاني كه با نيكنامي در پاي نيكنامي در لجّه گرداب خطر اقدام كردند. از وفاداري به نام سابقه پيغمبر خود، و سابقه پيمان خويش، كلمه وفا را به قيمت جان قيمت نهادند. از روح نظامي گري و نيروي جنگي، بهترين نمونه نظاميان صدر اول اسلامند، برجسته ترين سلحشور با آئين اند، كه روح سلحشوري را با نيروي دين چنان به هم آميخته دارند كه گوئي همه آئين است و سلحشوري نيست، يا همه سلحشوري است و آئين در سايه آن پيدا نيست.



از ادب نگذاشتند در ناملايمات و در مرگ عزيز و فرزند، امام آنها منّتي احساس كند يا ملالتي در خاطر راه دهد، بلكه گفتند ما را به مشرق ببر يا به مغرب با كمال سربلندي براي ما و تو دردسري نيست و هيچ سرافكندگي در كار نمي باشد. از دلداري، در دل سردار خود و هر شنونده اي نشاطي به وديعه مي گذاشتند كه مرگ در ذايقه او شيرين و گوارا مي نمود.



سخنوراني كه سخن بافي را به ديگران واگذاردند، گفتارشان به كردار آميخته، چنانكه تو گوئي كردار آنان گفتاري است مجسم، و گفتار آنان رفتاري يا رواني است اندك اندك رخ مي نمايد. گفتار گوهربارشان گاهي تسليتِ درمانده بود، و گاهي دلداري به افسرده مي داد، روح تازه مي دميد. در راه حقيقت، شجاعت و فداكاري مي آموخت، در رساندن پيغام فضيلت از عهده مجسم كردن فضائل كاملاً برمي آيد. مي نمود كه در تبليغ پيامهاي پروردگار بيم و هراس از احدي ندارند، در پند و اندرز براي دشمن نيز بسان دوست، غمخوري مي كردند.



از آسمان فضيلت، زبان آنان براي ترجمان وحي گوئي انتخاب شده زبان، زبان انبيا پيام، پيام انبيا اگر پيغمر خود را به آنان رسانيده بود دهن آنان را مي بوسيد. از گريبان آنان ناطقه انسان نيروي خود را آشكارا مي كرد، و محسوس مي كرد كه نفس ناطقه سپهبد و مُهَيْمِن نيروهاي ديگر انسان است، و گاهي اين سپهبد توانا براي ابراز منويّات، گذشته از زبان و منطق، تمام اعضا و جوارح را استخدام مي كرد و پيام فضيلت را در سر چهارسوي و بازار دنيا مي رساند، به آوازي رسا اين صدا را بلند مي كرد كه به هيچ جنجالي نتوان آن را نهفته كرد. و سخنوري آن است كه در ديگران به حسّ اعتماد و حسن اعتقاد بيفزايد و امور جوهري در ذوات و نفوس بيافريند، با آنكه آواز، خود، صدا، يعني تموّج هوائي بيش نيست.



اگر به اين زندگان ابد عشق بورزيم جا دارد، چه از اين زندگان تا ابد شعاع حيات بسان سرچشمه آب حيات روان است. اگر نام آنان را تجديد كنيم روان خود را از رنج و فشار نجات داده ايم. اگر روش اقدام و كردار و روحيه آنان را تجديد كنيم به روح سلحشوري و وظيفه نظامي گري خدمت كرده ايم. اگر به جنبه خداپرستي آنان، آئين را تقويت كنيم، سزد كه آنان را ذكر خدا خواهيم يافت. ما اگر همه فضائل را بخواهيم در يكجا بيابيم در ميهن يعني قبّه و بارگاه جان و روان اينان اخواهيم يافت.



علماء اخلاق ما اگر اخلاق را در پيرهن اينان ببينند، امير لشگران ما اگر براي تهيه روح نظامي و رويّه سلحشوري پيام آنان را بشنوند و بشنوانند، هر دووان به سپاه صلاح و سلاح خود، ذخيره فناناپذير رسانده اند.



اگر عرفا تن در دهند كه از ادّعا به وادي حقيقت و عمل يك قدم بردارند، طرز گشودن درهاي آمد و شد را به جهان ملكوت يا د خواهند گرفت، مرداني را خواهند ديد كه شوق پياپي، آنان را چنان كشانده كه چون ديدند بقاء با لقاء سازگار نيست، لباس بقاء را كندند تا درِ لقاء را كوبيدند.



حجّت خداي بر خلايق اگر اينان باشند، كار ما به رسوائي است، معلوم مي شود عارف عذري ندارد كه سلحشور نيست، سلحشور سخني پا بر جا ندارد كه مرد آئين نيست، و شاعر زبان آور معذور نيست كه پشت كار ندارد. ولي تذكر آنان جنانكه مايه سرافكندگي ماست، چه كه به وزن واقعي خود پي مي بريم، سبب شور و جوش و خروش پاسبانان وظيفه مقدس است.(1)



بلبل بوستان حق و حقيقت، فيض بزرگوار مي فرمايد:

اي دل ار بگذار ز عشق مجاز *** برتو گردد در حقيقت باز

چه به پهناي راه مي گردي *** از براي حقيقت است مجاز

راه بسيار رو به مقصد كن *** راه نبود مگر براي جواز

بهل اين قوم بي حقيقت را *** اسب همّت ز مهرشان در تاز

آتش پر شرند و پر ز شرر *** ذرّه اي نيست سوزشان را ساز

روزگاري دل تو را سوزند *** تاكه گردند يك دمت دمساز

آتشي در دل تو افروزند *** كاين وصال است با هزاران ناز

جگرت خون كنند گه ز فراق *** گاهي از وعده هاي دور و دراز

بهرشان چند آبرو ريزي *** يا گذاري به خاك روي نياز

دست و دل را ز مهرشان بگسل *** تاكني در فضاي حق پرواز

جاي حق است دل بروت از غير *** غير، باطل بود به حق پرداز

حق چنين گفت در دل من فيض *** آنچه حق گفت با تو گفتم باز



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «عنصر شجاعت» ج 1، ص 59.



قرآن مجيد در آيات متعددي راه به دست آوردن كرامت را به آنان كه عاشق كرامت هستند نشان مي دهد. در آيات 23 تا 35 سوره مباركه معارج، نزديك به 9 برنامه را سبب كرامت در دنيا و آخرت قلمداد مي كند:



1- آنان كه در نماز و طاعت مقيمند و تا لحظه آخر عمر دست از عبادت نمي كشند.



2- در مال و دارائي و ثروت خويش براي سائل و محروم، حقّ معيّن و معلوم قرار مي دهند.



3- قيامت را براساس معرفتي كه كسب كرده با تمام وجود تصديق دارند.



4- از قهر و عذاب خويش سخت ترسانند، عذابي كه اماني براي هيچ كس جز پاكان از آن نيست.



5- از شهوات جنسي حرام خود با ياد خدا و محشر حفظ مي كنند و جز به زنان و كنيزان ملكي خويش نظر ندارند، كه غير اين تعدّي و تجاوز و ستمكاري است.



6- در تمام امور امين و امانتدارند.



7- عهد و پيمان خويش را رعايت مي كنند.



8- براي حفظ حقوق مردم به شهادت در دادگاه عدل قيام كنند.



9- از نماز خود با رعايت وقت و شرايط و حضور قلب محافظت نمايند.



آنان كه جامع اين اوصافند در باغهاي بهشت با عزّت و احترام متنعّمند. اين را بايد بدانيم كه كرامت انساني، در هر دو جهان محصول ايمان و عمل و اخلاق است، كه بدون اين حقايق از انسانيت انسان چيزي ظهور نخواهد كرد و جداي از اين واقعيات زيستن، آدمي را به پست ترين مرحله سقوط خواهد رساند.



فيض كاشاني كه در علوم منقول و معقول و حكمت و عرفان و فهم قرآن و احاديث، انساني كم نظير است، در رساله «زاد السالك» بر مبناي آيات قرآن و روايات، جهت كسب كرامت مي فرمايد:



«بدان - ايّدَكَ اللّهُ بِروح مِنْه - همچنان كه سفر صوري را مبدأي و منتهائي، و مسافتي و مسيري، و زادي و راحله اي، و رفيقي و راهنمائي مي باشند، همچنين سفر معنوي را كه سفر روح است به جانب حق - سبحانه وتعالي - همه هست.



مبدأش جهل و نقصان طبيعي است كه با خود آورده اي از شكم مادر:

وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً:(1)



و خدا شما را از شكم مادرتان بيرون آورد در حاليكه هيچ چيز نمي دانستيد.



و منتهايش كمال حقيقي است كه فوق همه كمالات است و آن وصول است به حق سبحانه و تعالي:

وَ أنَّ إلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي:(2)



و همانا نهايت كار به سوي پروردگار توست.

يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ:(3)



اي انسان، همانا تو به سختي به سوي پروردگارت ره مي سپري و در نتيجه او را ملاقات خواهي كرد.



و مسافت راه، دراين سفر، مراتب كمالات علميّه و عمليّه است كه روح طي آنها مي كند شَيْئاً فَشَيْئاً، هرگاه بر صراط مستقيم شرع كه مسلوك اولياء و اصفياست ساير باشد:

وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ:(4)



و اين است راه من كه راه راست است، پس از آن پيروي كنيد و از ساير راهها پيروي مكنيد كه شما را از راه او پراكنده مي سازد.



و اين كمالات مترتّب است بعضي بر بعضي تا كمال متقدم طي نشود به متأخّر منتقل نتوان شد، چنانكه در سفر صوري تا قطعه مسافت متقدمه طي نشود به متأخّر نتوان راه يافت. و منازل اين سفر، صفات حميده و اخلاق پسنديده است كه احوال و مقامات روح است، از هر يك به ديگري كه فوق آنست منتقل مي شود به تدريج.



منزل اوّل يقظه است كه آگاهي است، و منزل آخر توحيد است كه مقصد اقصي است از اين سفر. و مسير اين سفر، جدّ تمام و جهد بليغ نمودن و همّت گماشتن است در قطع اين منازل به مجاهده و رياضت نفس به حمل أعباء تكاليف شرعيه، از فرائض و سنن و آداب و مراقبه و محاسبه نفس آناً فاناً و لحظةً فلحظةً، هموم را واحد گردانيدن، و منقطع شدن به حق سبحانه و تعالي:

وَ تَبَتَّلْ إلَيْهِ تَبْتيلاً:(5)



و بكلّي از غير او علاقه و تعلّق بردار و به او بپرداز.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- نحل، 78.



2- نجم، 42.



3- انشقاق، 6.



4- انعام، 153.



5- مزّمّل، 8.

وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا:(1)



و آنان كه درباره ما كوشيدند هر آينه آنان رابه راههاي خود ره نماييم.



و زاد اين سفر تقواست.

وَ تَزَوَّدُوا فَإنَّ خَيْرَ الزّادَ التَّقْوي:(2)



و زاد و توشه بر گيريد كه بهترين توشه تقواست.



و تقوا عبارت است از قيام نمودن به آنچه شارع امر به آن فرمود است، و پرهيز كردن از آنچه نهي از آن كرده، از روي بصيرت، تا دل به نور شرع و صيقل تكاليف آن مستعدّ فيضان معرفت شود از حقّ و عزّوجلّ:

وَ اتَّقُوا اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ.(3)



و تقواي الهي پيشه كنيد و خداوند به شما مي آموزد.



و همچنانكه مسافر صوري تا قوّت بدن از زاد حاصل نكند قطع راه نتواند كرد، همچنين مسافر معنوي تا به تقوا و طهارت شرعيّه ظاهراً و باطناً قيام ننمايد و روح را تقويت به آن نكند، علوم و معارف و اخلاق حميده كه بر تقوا مترتّب مي شود و تقوا از آن حاصل مي شود، براو قائض نمي گردد. و مَثَل اين مَثَل كسي است كه در شب تار چراغي در دست داشته باشد و به نور آن راهي را مي بيند و مي رود، هر يك گام كه بر مي دارد قطعه اي از آن راه روشن مي شود و بر آن مي رود، و تا گام برندارد و نرود روشن نشود، و تا روشن نشود نتواند رفت. آن ديدن به منزله معرفت است، و آن رفتن به منزله عمل و تقوا.

قالَ الْباقِرُ عليه السّلام: مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ أوْرَثَهُ اللّهُ عِلْمَ ما لَمْ يَعْلَمْ:(4)



حضرت باقر عليه السّلام فرمود: هر كس به آنچه از واقعيات ديني مي داند عمل كند، خداوند آنچه را نمي داند به او مي آمورد.

عَنِ النَّبِيِّ صلّي اللّه عليه و آله: اَلْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإنْ أجابَهُ وَإلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ:(5)



دانش و معرفت به سوي عمل فرياد مي زند، اگر اجابت كند به آثار معرفت مي رسد، ورنه چراغ معرفت به خاموشي مي گرايد.

قالَ الصّادقُ عليه السلامُ: لا يَقْبَلُ اللّهُ عَمَلاً إلاّ بِمَعْرِفَة، وَ لا مَعْرِفَةَ إلاّ بِعَمَل. فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَي الْعَمَلِ، وَمَنْ يَعْمَلْ فَلا مَعْرِفَةَ لَهُ، ألا إنَّ الاْيمانَ بَعْضَهُ مِنْ بَعْض:(6)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- عنكبوت، 69.



2- بقره، 197.



3- بقره 282.



4- «بحار» ج 9، ص 456.



5- «بحار» ج 1، ص 79.



6- «بحار» ج 1، ص 63.



حضرت صادق عليه السّلام فرمود: خداوند عملي را بدون معرفت نمي پذيرد، و معرفت جز با عمل پا بر جا نمي ماند. معرفت راهنماي به سوي عمل است، بي عمل بي معرفت است. بدانيد قسمتي از ايمان مكمّل قسمت ديگر است.



همچنانكه در سفر صوري كسي كه راه را نداند به مقصد نمي رسد، همچنين در سفر معنوي كسي كه بصيرت در عمل ندارد به مقصد نمي رسد:

قالَ الصّادقُ عليه السّلام: اَلْعامِلُ عَلي غَيْرِ بَصيرَة كَالسّائِرِ عَلي غَيْرِ الطَّريقِ لا تَزيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إلاّ بُعْداً:(1)



امام صادق عليه السّلام فرمود: آن كه بدون بصيرت و شناخت حركت مي كند، مانند مسافري است كه بيراهه مي رود سرعت سيرش جز دوري از مقصد برايش نمي آورد.

بيا اي رِند عالم سوزِ بي باك *** به عصيان پرده عصمت مكن چاك

سر از شرم گنه در جيب خود كن *** حيا را پرده پوش عيب خود مكن

كسي كاواز حياخوي ازجبين ريخت *** كم آبروي خود را بر زمين ريخت

سري كاو از حيا در پيش باشد *** به حرمت پاسبان خويش باشد

چو مردم شوخ چشمي پيشه كردند *** حيا پيشي آر تا شرمنده گردند

نگشتي گر دهان غنچه خندان *** لبش را ژاله نگرفتي به دندان

حريف شوخ چشم مست بي باك *** كند پيراهن ناموس خود چاك

نگار شرمناك نرم گفتار *** به دلجوئي كند صد جان گرفتار

عزيز است آفتاب موسم دي *** كه از تندي حيا شد مانع وي

سر خود از حيا گر افكني پيش *** بيابي عاقبت گم كرده خويش



و راحله اين سفر بدن است و قواي آن. و همچنان كه در سفر صوري اگر راحله ضعيف و معلول باشد، راه را طي نتواند كرد، همچنين در اين سفر تا صحّت بدن و قوّت و قوي نباشد كاري نتوان ساخت. پس تحصيل معاش از اين جهت ضروري است و آنچه از براي ضرورت است به قدر ضرورت بايد، پس طلب فضول در معاش مانع است از سلوك و دنياي مذموم كه تحذير از آن فرموده اند عبارت از آن فضول است كه بر صاحبش و بال است، و اما قدر ضروري از آن داخل امور آخرت است و تحصيلش عبادت.



و همچنان كه اگر كسي راحله اي را در سفر صوري در اثناي راه سر دهد تا خود سر مي چرد راه را او طي نمي شود،همچنين در اين سفر معنوي اگر بدن و قوي را بگذارد تا هر چه مشتهاي آنهاست به فعل آورند و به آداب و سنن شرعيّه مقيّد نگرداند و لجام آن را در دست نداشته باشد راه حق طي نمي شود.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «مرآة العقول»، ج 1، ص 29.



و رفيقان اين راه علما و صلحا و عباد سالكانند كه يكديگر را مُمِد و معاونند، چه هر كسي بر عيب خود زور مطلع نشود، امّا بر عيب ديگري زود واقف مي شود، پس اگر چند كس با هم بسازند و يكديگر را از عيوب و آفات باخبر سازند، زود راه برايشان طي مي شود و از دزد و حرامي دين ايمن مي گردند، چه:

اَلشَّيْطانُ إلَي الْمُنْفَرِدِ أقْرَبُ مِنْهُ إلَي الْجَماعَةِ، وَيَدُ اللّهِ عَلَي الْجَماعةِ:(1)



تسلّط شيطان به فرد نزديكتر است از سلطه او به جمع، و دست خدا بر سر جمع است.



اگر يكي از راه بيرون رود ديگري او را خبردار مي گرداند، و اگر تنها باشد تا واقف شود هيهات است.



و راهنماي اين راه پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و ساير ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اند، كه راه نموده اند و سنن و آداب وضع كرده و از مصالح و مفاسد راه خبر داده اند و خود به اين راه رفته اند و امّت را به تأسّي و اقتضاي خود فرموده اند:

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حنَةٌ:(2)



همانا براي شما در تمام برنامه هاي رسول خدا سرمشق نيكوست.

قُلْ إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ:(3)



به مردم بگو اگر خدا را دوست داريد از من متابعت كنيد، تا خداوند شما را دوست بدارد.



و محصَّل آنچه ايشان انجام مي داده اند و به آن امر مي فرمودند، چنانكه از روايات معتبره به طريق اهل بيت عليهم السّلام مستفاد مي شود از اموري كه سالك را لابدّ است از آن، و اخلال به آن به هيچ وجه جايز نيست، بعد از تحصيل عقايد حقّه، بيست و پنج چيز است:



اول - محافظت بر صلوات خمس، يعني گزاردن آن در اول وقت به جماعت و سنن و آداب. پس اگر بي علّتي و عذري از اول وقت تأخير كند يا به جماعت حاضر نشود يا سنّتي از سنن يا ادبي از آداب آن را فرو گذارد الاّ نادراً از سلوك راه بيرون رفته و با ساير عوام كه در بيداري جهالت و ضلالت سرگردان مي چرند و از راه و مقصد بي خبرند و ايشان را هرگز ترقّي نيست مساوي است.



دوم - محافظت بر نماز جمعه و عيدين و آيات با اجتماع شرايط، الاّ مع العذر المُسقِط، كه سه جمعه متوالي ترك نماز كند بي علّتي، دل او زنگ گيرد به حيثيّتي كه قابل اصلاح نباشد.



سوم - محافظت بر نماز معهوده رواتب يوميّه، كه ترك آن را معصيت شمرده اند، الاّ چهار ركعت از نافله عصر و دو ركعت از نافله مغرب و وُتَيْره كه ترك آن بي غذر نيز جايز است.



چهارم - محافظت بر صوم ماه رمضان و تكميل آن، چنانچه زبان را از لغو و غيبت و دروغ و دشنام و نحو آن، و ساير اعضا را از ظلم و خيانت و فَطور را از حرام و شبهه بيشتر ضبط كند كه در ساير ايّام مي كرد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- قريب به اين مضون از امير المؤمنين عليه السّلام در «نهج البلاغه» در خطاب به خوارج روايت شده است.



2- احزاب، 21.



3- آل عمران، 31.



پنجم - محافظت بر صوم سنّت كه سه روز معهود است از هر ماهي كه معادل صوم دهر است، چنانكه بي عذري ترك نكند و اگر ترك كند قضا كند يا به مُدّي از طعام تصدّيق نمايد.



ششم - محافظت بر زكات بر وجهي كه تأخير و تواني جايز ندارد مگر عذري باشد، مثل فقد مستحق، يا انتظار افضل مستحقّين و نحو آن.



هفتم - محافظت بر انفاق حقّ معلوم از مال، يعني مقرّر سازد كه هر روز يا هر هفته يا هر ماه چيزي به سائل يا محروم مي داده باشد به قدر مناسب مال، چنانكه اخلال به آن نكند، و اگر كسي را نيز بر آن مطلع نسازد بهتر است.



هشتم - محافظت بر حَجة الاسلام، چنانكه در سال وجوب به فعل آورد و در حديث ديگر وارد است كه: هر امام را عهدي است بر گردن اوليا و شيعه خود، و از جمله تمامي وفاي به عهد، زيارت قبور ايشان است.



دهم - محافظت بر حقوق اخوان و قضاي حوائج ايشان، چه تأكيدات بليغه باشد مَهماأمكن.



دوازدهم - اخلاق مذمومه مثل كبر و بخل و حسد و نحو آن را از خود سلب كردن به رياضت و مضادّت، و اخلاق پسنديده مثل حُسن خلق و سخا و صبر و غير آن بر خود بستن تا مَلكه شود.



سيزدهم - ترك منهيّات جملةً، و اگر بر سبيل ندرت معصيتي واقع شود زود به استغفار و توبه و انابت تدارك نمايد تا محبوب حق باشد:

إنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ:(1)



بدرستي كه خداوند توبه كاران را دوست مي دارد.

وَ إنَّ اللّهَ يُحِبُّ كُلِّ مُفَتَتَن تَوّاب:



و به حقيقت كه خداوند دوستدار هر انساني است كه به فتنه گناه دچار شده و به عرصه گاه توبه آمده است.



فيض با كرامت مي فرمايد:

بي تو يكدم نمي توانم بود *** خسته غم نمي توانم بود

ذرّه اي تا ز من بود باقي *** با تو همدم نمي توانم بود

بي لقايت نمي توانم زيست *** با لقا هم نمي توانم بود

نظري كن به من، ز من بستان *** همدم غم نمي توانم بود

به نگاهي بلند كن قدرم *** بيش از اين كم نمي توانم بود

تا به كي غم خورد كه غم نخورم *** در غم غم نمي توانم بود

جام گيتي نماي عشقم ده *** كمتر از جم نمي توانم بود

عشق سور است و عقل ماتم من *** زاز ماتم نمي توانم بود

فيض مي گويدم مزن دم سرد *** واقف دم نمي توانم بود



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- بقره، 222.



چهاردهم - ترك شبهات كه موجب وقوع در محرّمات است. و گفته اند: هر كه ادبي را ترك كند از سنّتي محروم مي شود، و هر كه سنّتي را ترك كند از فريضه اي محروم مي شود.



پانزدهم - در مالا يعني خوض نكردن، كه موجب قسوت و خسران است، و في الحديث:

مَنْ طَلَبَ مالا يَعْنيهِ فاتَهُ ما يَعْنيهِ:



كسي كه دنبال امور بي فائده و كارهاي بيهوده باشد، كارهاي بافايده از دستش مي رود.



و اگر از روي غفلت صادر شود، بعد از تنبّه تدارك نمايد به استغفار و انابت:

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ. وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الْغَيِّ ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ:(1)



چون پرهيزكاران را از شيطان، وسوسه و خيالي به دل رسد هماندم خدا را به ياد آرند و همان لحظه نسبت به خود و عواقب وسوسه گناه، بصيرت و بينائي پيدا كنند. و شياطين جنّ و انس برادرنشان (مردم فاسق و هواپرست) را به راه گمراهي كشند و هيچ از گمراه بدكاران دست نمي كشند.



و تا ترك مجالست بطّالين و مغتابين و آنهائي كه سخنان پراكنده گويند و روز مي گذرانند نكند از مالا يعني خلاص نشود، چه چيز مثل اين نيست در ايجاب قسوت و غفلت و تضييع وقت.



شانزدهم - كم خوردن و كم خفتن و كم گفتن را شعار خود ساختن كه دخل تمام در تنوير قلب دارد.



هفدهم - هر روز قدري از قرآن تلاوت كردن، و اقلّش پنجاه آيه است، به تدبّر و تأمّل و خضوع، و اگر بعضي از آن در نماز واقع شود بهتر است.



هيجدهم - قدري از اذكار و دعوات ورد خود ساختن و اوقات معيّنه، خصوصاً بعد از نمازهاي فريضه، و اگر تواند كه اكثر اوقات زبان را مشغول ذكر حق دارد و اگر چه جوارح در كارهاي ديگر مصروف باشد زهي سعادت.



از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام منقول است كه زبان مبارك ايشان اكثر اوقات مترنّم بوده است به كلمه طيّبه: لاإلهَ إلاَّاللّهُ، اگر چيزي مي خورده اند و اگر سخن مي گفته اند و اگر راه مي رفته اند، إلي غير ذلك، چه اين مُمِد و معاوني قوي است مر سالك را، و اگر ذكر قلبي رانيز مقارن ذكر لساني سازد به اندك زماني فتوح بسيار روي مي دهد. تا مي تواند سعي نمايد كه دم به دم متذكّر حق مي بوده باشد تا غافل نشود، كه هيچ امري به اين نمي رسد در سلوك، و اين مددي است قوي در ترك مخالفت حق سبحانه وتعالي به معاصي.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- اعراف، 201 - 202.



نوزدهم - صحبت عالم و سؤال از او و استفاده علوم دينيّه به قدر حوصله خود تا مي تواند، كه علمي بر علم خود بيفزايد:

أكْيَسُ النّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ إلي عِلْمِهِ:(1)



زيرك ترين مردم كسي است كه علم ديگران رابه علم خود بيفزايد.



صحبت اعلم از خود را فوزي عظيم شمرد، و اگر عالمي يابد كه به علم خود عمل كند، متابعت او را لازم شمرد و از حكم او بيرون نرود. و مراد از علم، علم آخرت است نه علم دنيا، و اگر چنين كسي نيابد و اعلم از خود نيز نيابد، با كتاب صحبت دارد و با مردم نيكوسيرت، كه از ايشان كسب اخلاق حميده كند، و هر صحبتي كه او را خوشوقت و متذكّر حق و نشأه آخرت مي سازد از دست ندهد.



بيستم - با مردم به حسن خلق و مباسطت معاشرت كردن تا بر كسي گران نباشد، و افعال ايشان را محملي نيكو انديشيدن و گمان بد به كسي نداشتن.



بيست و يكم - صدق در اقوال و افعال را شعار خود ساختن.



بيست و دوم - توكّل بر حق - سبحانه و تعالي - كردن در همه امور، و نظر بر اسباب نداشتن، و در تحصيل رزق اجمال كردن و بسيار به جدّ نگرفتن در آن، و فكرهاي دور به جهت آن نكردن، و تا مي توان به كم قناعت كردن و ترك فضول نمودن.



بيست و سوم - بر جفاي اهل و متعلّقان صبر كردن، و زود از جا در نيامدن و بدخوئي نكردن، كه هر چند جفا بيشتر مي كشد و تلقّي بلا بيشتر مي كند زودتر به مطلب مي رسد.



بيست و چهارم - امر به معروف و نهي از منكر به قدر وسع و طاقت كردن، و ديگران را نيز بر خير داشتن و عمخواري نمودن، و با خود سلوك شريك ساختن اگر قوّت نفسي داشته باشد، والاّ اجتناب از صحبت ايشان نمودن با مدارا و تقيّه تا موجب وحشت نباشد.



بيست و پنجم - اوقات خود را ضبط كردن، و در هر وقتي از شبانه روز وِردي قرار دادن كه به آن مشغول مي شده باشد، تا اوقاتش ضايع نشود، چه هر وقتي تابع موقوتٌ له است، و اين عمده است در سلوك.



اين است آنچه از ائمّه معصومين صلوات اللّه عليهم به ما رسيده كه خود انجام مي داده اند و ديگران را مي فرموده اند».



عارف عاشق ملاّ احمد نراقي، در باب اين سفر معنوي و سير ملكوتي و روحاني مي فرمايد:



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «بحار» ج 17، ص 32.

اندر اين عالم مسافر روز و شب *** سوي منزل مي رود با صد تعب

در جهان پاك ليكن اي عمو *** منزل آيد جَلد و چابك سوي او

سوي مقصد بايدت رفت اين جهان *** مقصد آنجا سوي تو گردد روان

ور تو هم ره را نوردي روز و شب *** ني از آنت رنج باشد ني تعب

اين سفر راه عراق و شام نيست *** طيّ راهش را پي و اَقدام نيست

راه شهر هستي و ملك بقاست *** كي در اين ره راهرو محتاج ماست

پا نمي خواهم كه گردد آبله *** بار سنگين ني كه گردد راحله

پاي اين ره شوق و مركب عزم توست *** كاروان آن سبكباران چُست

چون كه شوق آمد نه رنجست و نه غم *** با سبكباري نه محنت نه اَلَم

اي سبكباران خدا را همّتي *** فرصتي تا هست از خود رحلتي

هان و هان اين رهروان بيگاه شد *** راهزن از حالتان آگاه شد

همرهان رفتند و در خوابي هنوز *** پل شكست و آن سر آبي هنوز

اين خنك آنكس كه هنگام رحيل *** ني گرفتار كثير وني قليل

خيزد از خواب سبك گردد روان *** ني غم بار و نه فكر كاروان

ني ز دزدش بيم و ني خوف عسس *** ني كسش در ياد و ني يادش ز كس

هان و هان اين دوستان باوفا *** وقت كوچ آمد سوي ملك بقا

تا كي آراميده ره بي انتهاست *** وقت شد بيگاه و رهزن در قفاست

بار سنگين بفكنيد از راحله *** تا نمانيد از قفاي قافله

بفكنيد از دوش خود اين بارها *** بارها ني بلكه اين بيزارها

آنچه داري اي برادر بار نيست *** جز خيال و صورت و پندار نيست