بازگشت

انسان به خاطر عظمت باطنش امانت دار الهي است


هويّت و عظمت باطن انسان كه ظرف اسرار ملكوت، حرم حضرت محبوب، حريم واقعيات و مركز كشف و انكشاف است براي هيچ موجود سمائي و ارضي نيست، از اين جهت است كه خداي تبارك و تعالي از ميان تمام موجودات مُلكي و ملكوتي، انسان را جهت حمل امانت برگزيد.



انسان اگر به امانت حضرت ربّ العزّه توجه علمي و عملي بنمايد و همّت خود را براي رساندن بار امانت به منزل اصلي به كار گيرد از مَلك برتر شود، و اگر نسبت به امانت حضرت دوست بي تفاوت بماند و همّت و اراده خويش را در راه شكم و شهوت و به دست آوردن مظاهر مادّي مصرف كند از هر حيواني پست تر گردد.

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً:(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- احزاب، 72.



به حقيقت كه ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها ارائه كرديم. آنان از حمل آن سر باز زدند و از قبول حملش ترسيدند، انسان امانت الهي را تحمّل كرد، همانا او ظلوم و جهول است.



لفظ امانت و امانت در پنج جاي قرآن آمده و در همه جا معناي پيمان و مطالبه و مسئوليّت را در بر گرفته است. در يكي از آيات سوره بقره كه در سياق محكم كاري در امر ديوان نازل شده مي بينيم لفظ امانت در سپرده هاي مالي به كار رفته است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْن إِلَي اََجَل مُسَمّيً فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ...(1)



اي مؤمنان، هر گاه بدهي اي به يكديگر پيدا مي كنيد تا در زمان معيّني پرداخت شود آن را بنويسيد، و اين نوشته را بايد نويسنده اي درستكار بنويسد، و نويسنده نبايد از نوشتن به پاس آنكه خدا تعليم او داده خودداري كند...



در آخر آيه امانت فقط به معنائي آمده كه به كار سپرده ها و ديون مالي مي خورد، ولي ما از اين آيه به طور كلي در مي يابيم كه امانت به هر شكلي كه باشد حقّي است و رعايت آن واجب است، چنانكه تعليم دانش نيز حقّي است كه ياد گيرنده نبايد آن حق را فراموش كند.



اما در مواردي كه امانت در سياق سپرده ها و ديون مالي نيامده، ديگر مسلّم است كه معناي كلّيش مراد بوده، گر چه به علّت ويژه اي نازل گشته باشد، چه مناسبت نزول مانع جريان حكم آيات بهتمام موارد اطلاق آن، يا نسبت به هر كسي كه در حال نزول آيه حاضر نبوده و بعد آن را شنيده نمي باشد.

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَي أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ:(2)



خداوند به شما امر مي كند كه امانتها را به صاحبانشان واگذاريد، و هر گاه ميان مردم داوري كرديد به عدالت داوري كنيد.



اكثر مفسّران فريقين مي گويند: مخاطَب اين آيه عموم مردمند و هر امانتي را شامل مي گردد. تفسير «الجواهر» مي گويد: آنچه نعمت در اختيار انسان قرار مي گيرد امانت است.



لفظ امانت و پيماني كه در سوره مؤمنون آمده:

وَالَّذِينَ هُمْ لاَِمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ:(3)



آنان كه امانتها و پيمان خود را رعايت مي كنند.



شامل تمام گونه هاي آنست. همچنين اماناتي كه در سوره انفال آمده نيز بر اين منوال عموميّت پيدا مي كند. مختصر آنكه: به طور كلي مي توان گفت: هر دستوري كه در قرآن آمده، گر چه گاهي نظر به موارد خاصي بوتده، و لي تمام مردم مخاطب آنند.



امانتي كه بر تمام كائنات عرضه شده و در آن ميان تنها انسان بوده كه آن را عهده دار گرديده اعم از جهات خصوصي و عمومي اي است كه مردم در برابر احكام الهي دارند. اما موضوع عرضه يك امر تكويني و فطري است كه عاقل و غيرعاقل، جاندار و بيجان، مخاطب به تبليغ و غير آن همه در برابرآن قرار گرفتند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- بقره، 282.



2- نساء 58.



3- مؤمنون، 8.



در اينجا كه قرآن سخن از اينگونه فطرت به ميان مي آورد تمام موجودات را در برابر فطرت انساني مقايسه مي كند، آنگاه مي فهميم چه امتيازي بشر با پذيرفتن اين امانت پيدا كرده و تمام عواقب آن را نيز بر ذمّه گرفته است. كشيدن بار چنين امانتي يعني تحمّل عواقب آن نيز.



پس انسان بسيار تجاوزكار و نادان است. انسان گاهي با علم به حدود تكاليف قدم به خطا بر مي دارد كه در اين صورت بسيار تجاوزكار است، و گاهي هم مي توانست براي رفع جهل خود از فروغ عقل مدد بگيرد ولي نگرفت. جز موجود صاحب عقل كدام موجودي به تعدّي و جهل موصوف مي تواند گشت؟ غير عاقل كه حدودي نمي شناسد. تنها كسي را ظالم و جاهل مي ناميم كه دادگر و دانا نيز درباره اش اطلاق كنيم.



اين فطرت كه ويژه انسانهاست در جاي ديگر قرآن به زبان تكريم ياد شده وا نسان را برتر از بسياري از مخلوقات و دارنده زمام كائنات معرّفي كرده است:

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً:(1)



و براستي فرزندان آدم را گرامي داشتيم و در خشكي و دريا سيرشان داديم و از پاكيزه ها روزيشان نموديم و بر بسياري از آفريدگان خود برتريشان بخشيديم.



جمله «بسياري از آفريدگان» كه در آيه فوق مشاهده مي كنيد، شامل تمام موجوداتي است كه وديعه خير و شر يا تكليف را بر عهده نگرفته اند، يعني اين كار در صلاحيّت فطرتشان نبوده است. در اين حكم عام، معناي «امانت» به طور كامل واضح شد و فهميديم كه مراد از آن تنها يك چيز است: تكليف. آن دسته از مفسّران كه به اين صرحت مقصود را بيان نداشته اند، چنددن از لوازم و متعلّقات آن سخن رانه اند كه جز بر معناي تكليف بر چيز ديگري تطبيق نمي گردد.



فخر رازي مي گويد اين معني نيز براي شما روشن باشد كه: خودداري كردن موجودات از پذيرفتن امانت مانند سرباز زدن ابليس از سجده نبود، كه قرآن درباره اش فرموده: «ابليس از سجده خودداري كرد»(2) زيرا به دو دليل اينها باهم فرق دارند: اول در داستان ابليس سجده واجب شده بود، اما در اينجا امانت پيشنهاد گرديد. دوم: خودداري ابليس ناشي از غرور و خودخواهيش بود، اما در موجودات از خود كم بيني سرچشمه گرفته تمام موجودات خود را به چشم حقارت نگريستند و بار امانت را قبول نكردند، زيرا عبارت، وَأشْفَقْنَ مِنْها حال دردناك و شكست خورده آنها را بازگو مي كند.(3)



در هر صورت اينگونه آيات دلالت بر عظمت روحي و معنوي انسان دارد و بايد گفت: خوشا به حال كسي كه به حضرت حق و تكاليفي كه خالق بر عهده اش گذاشته، براي تأمين سعادت دنيا و آخرت خود، با تمام وجود توجه كند.

دلا ديگر به فكر كار خود باش *** چو خود ياري نداري يار خود باش

تو سلطاني و تختت عرش والاست *** به پستي جا مكن جاي تو بالاست

برو جائي كه ما را جا نباشد *** چه جاي ما كه جا را جا نباشد

رفيقان اندكي بودند و رفتند *** در اين منزل نياسودند و رفتند

تو هم برخيز و بنشين با رفيقان *** منه پا در طريق بي طريقان

تو شهباز هواي لامكاني *** زمين طي كن كه مرغ آسماني

زمين هيچ است و دوران هيچ بر هيچ *** بر او نُه چرخ گردون پيچ بر پيچ

به دورش قاف هم كوه بلائي است *** به گرد خلق پيچان اژدهائي است

ز كِلك صنع يا رب اين چه قاف است *** كز او چون قاف در دلها شكاف است

ز دور چرخ دائم اضطرابي *** كز او حاصل نگردد رشته تابي

چو روز از مهر مشعل بر فروزد *** ز مهر خود جهاني را بسوزد

چو شب ظاهر كند كين نهان را *** ز بي مهري سينه سازد جهان را

شب آن و روز اين يارب چه سازيم *** سيه شد روز ما چون شب چه سازيم

بود عالم همين ويرانه اي چند *** به هر ويارنه محنت خانه اي چند

به يك باران كلوخ او در آب است *** ز يك طوفان بناي او خراب است

به شهر او نشان آدمي نيست *** بهدشت او گياه خرّمي نيست

اگر كوه است مأواي پلنگ است *** وگر بحر است غوغاي نهنگ است

بهار او گل حسرت شكفته *** خزانش برگ عشرت را نهفت

زمستانش ز سردي سرد چون يخ *** تموز او ز گرمي همچو دوزخ

عناصر هم ندارد هيچ بنياد *** به اين اركان نگردد خانه آباد

ز آتش خرمن عمرت بسوزد *** هوا بر خيزد آتش برفروزد

به درياي فنا آبت كند غرق *** فشاند خاكت آخر گرد بر فرق

سه فرزندي كه نسل اين چهار است *** يكي را كان گوهر اصل كار است

چو گوهر تاج شه را زيوري نيست *** وليكن خالي از دردسري نيست

دوم زان چيست شاخي رسته از خاك *** كه سر تا پاي او خار است و خاشاك

سيم جز نوع حيواني نباشد *** در اكثر رسم انساني نباشد

حقيقت از هزاران در يكي نيست *** بدي بسيار و نيكي اندكي نيست

همه از روي صورت آدمي سار *** ولي از راه معني آدمي خوار

به كوي ناسپاسي پي فشرده *** به راه حق شناسي پس نبرده

الا زين همرهان خود را جدا كن *** به ايشان رو مكن رو بر خدا كن

ز عالم روي خود را بر يكي كن *** غم بسيار خود را اندكي كن



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- اسراء، 70.



2- بقره، 34.



3- «نخستين انسان» ص 28.