بازگشت

شگفتيهاي باطن انسان


از آياتي كه در قرآن مجيد، مقام خلافت، كرامت، معرفت، هدايت و فضيلت انسان را بازگو كرده و اين همه را مستند به حقيقت انسان و باطن وي نموده، عجائب عظمت عقل و روح و نفس انسان ديده مي شود. از روايات مهمّي كه در كتب روائي نقل شده و به گوشه اي از آن اشاره مي شود، جامعيت انسان و مقام والاي باطنيش و اينكه او بر بسياري از موجودات آفرينش برتي دارد، به نظر مي رسد. فيض عظيم القدر در كتاب پرارزش و كم نظير «صافي» حديث بسيار مهم زير را روايت مي كند:

قَالَ عَليٌّ عليه السّلام: اَلصُّورَةُ الإنسانِيَّةُ هِيَ أكْبَرُ حُجَجِ اللّهِ عَلي خَلْقِهِ، وَهِيَ الْكِتابُ الَّذي كَتَبَهُ بِيَدِهِ، وَهِيَ الْهَيكَلُ الَّذي بَناهُ بِحِكْمَتِهِ، وَ هِيَ مَجْمُوعُ صُوَرِ الْعالَمينَ، و هِيَ الْمَخْتَصَرُ مِنَ اللَّوحِ الْمَحفُوظِ، وَهِيَ الشّاهِدَةُ عَلي كُلِّ غائِب، وَهِيَ الْحُجَّةُ عَلي كُلِّ جاحِد، وَهِيَ الطَّريقُ الْمُستَقيمُ إلي كُلِّ خَيْر، وهِيَ الْجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ:(1)



انسان با تمام وجود و ماهيتش بزرگترين دليل و حجّت خدا بر ساير مخلوقات است، و هم او كتابي است كه حضرت حق آن را به دست علم و قدرت و حكمتش نوشته ،و هيكل و ساختماني است كه آن را بر اساس محكم كاري بنا نهاده، او موجودي است كه مجموع خلقت در آن خلاصه شده، و اجمالي از لوح محفوظ، و شاهدي بر حقايق غيبيه، و حجت و دليلي بر هر منكر، و راه مستقيم به سوي هر خوبي، و پلي بين بهشت و جهنم است.



در حديث قدسي آمده:

خَلَقْتُ الأشياءَ لاِجْلِكَ وَخَلَقْتُكَ لاِجْلي:



اشياء را محض تو آفريدم، و تو را به خاطر خودم خلق كردم.



اين حديثي است كه مفهوم بلند و آسمانيش در آيات قرآن مجيد ديده مي شود:

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً:(2)



وا وست خداوندي كه آنچه در زمين است براي شما آفريد.

وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إلاّ لِيَعْبُدُونِ:(3)



و نيافريدم جنّ و انس را مگر براي عبادت.



و در عبادت و تحقّق حقيقت آن آمده است كه: انسان بايد به سه مقام محو و طمس و محق برسد، ورنه عبادتش عبادت نخواهد بود. مقام محو يعني آنچنان شود كه افعالش در فعل حق فنا گردد، و به عبارت ديگر اراده فعلش اراده حق شود. مقام طمس يعني آنچنان شود كه صفاتش در صفات حق فاني گردد، و صفتي جز صفت حق براي وي نماند.



مقام محق يعني ذاتش در ذات حق فاني گشته تا جائي كه از خود و غير بي خبر شود و خبري جز ذات حضرت احديّت در ميان نماند.



باز در حديث قدسي آمده:

اَالإنسانُ سِرّي وَأنَا سِرُّهُ:



انسان سرّ من و من سرّ او هستم.



اين حديث نيز مانند حديث قبل با آيات قرآن و معارف الهيّه هماهنگ است، چنانچه در قرآن مجيد در باب آفرينش انسان تَبارَكَ اللّهُ أحْسَنُ الْخالِقين(4) فرموده: و او را به عنوان أحْسَنُ تَقْويم(5) ياد كرد. اين نمونه آيات معلوم مي دارد كه انسان سرّ خداست، و خداوند سرّ او، و انسان عالم كبير، و جهانْ عالم صغير است، و اين همه مربوط به باطن اوست كه تجلّي گاه روح خدائي است: وَنَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي.(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «تفسير صافي» و «مجلي» ابن ابي جمهور.



2- بقره، 29.



3- ذاريات، 56.



4- مؤمنون، 14.



5- تين، 4.



ملا مهدي نراقي كه از اعاظم فقها و دانشمندان و فيلسوفي بزرگ و عارفي كم نظير و عاشقي واله و محبّي صادق است، در مقدمه كتاب «جامع السعادات» در عظمت معنوي انسان مي فرمايد:



سپاس و ستايش خداي را كه انسان را بيافريد، و وي را در زمره كائنات در مرتبه برين قرار داد، و او را رونوشتي ساخت از عوالم امكان كه پديد آورده است. شگفتيهاي قدرت فراگير و بي پايان، و عجايب عظمت آشكار و نمايان خود را در او ظاهر ساخت. در وجود او ناسوت را به لاهوت پيوند داد، و در هستي او حقايق عوالم مُلك و ملكوت را به وديعت نهاد. طينت وي را از نور و ظلمت بسرشت، و در ذاتش انگيزه هاي خيرات و شرور بهم آميخت. خميره هستيش را از مواد ناهمگون عجين كرد، و نيروها و صفتهاي متضاد را در او گرد آورد، آنگاه وي را به تربيت و تهذيب اين قوا و صفات به نحو قوام و تعادل فرا خواند، و بعد از آنكه راه تهذيب آنها را برايش هموار ساخت وي را به نيكوداشت آنها برانگيخت.(2)



آنچه را از واقعيات باطني و حقايق ملكوتي نسبت به انسان دانستي به صورت قوّه و استعداد در آدمي جاي دارد،كه به هدايت وحي و اتّصال به نبوّت انبيا و امامت امامان بايد به فعليت برسد، تا انسان از مقامات بسيار بلندي كه برايش مقرّر شده بهره مند گردد. در اين نقطه است كه جايگاه تربيت و تزكيه و نقش انبيا و امامان، معلوم مي شود.



در معارف الهيّه آمده: اگر قواي ظاهر و باطن را هماهنگ با مسائل الهي نمودي از فرشته برتر مي شود، و چنانكه از صراط المستقيم حق روي گرداندي از حيوانات و درندگان پست تر مي شود. جايگاه خود و حالات و نفسانيات خويش را در بين موجدات توجّه كن و مواظب باش كه دزدان راه انسانيت سرمايه هاي الهيّه را كه مجاني به تو عنايت شده و وسيله اعتلاي تو به مقام قرب و وصل است از تو نربايند، و مايه هاي سعادتت را به غارت و دزدي نبرند.



مرحوم نراقي به عنوان موعظه و نصيحت در كتاب گرانقدرش «جامع السعادات» مي فرمايد:



اكنون كه دانستي كه انسان در لذّت عقلي با فرشتگان انباز است و در ديگر لذايذ حسّي و متعلّق به سه قوه ديگر، يعني قواي سَبُعي و بهيمي و شيطاني، مشارك درندگان و چارپايان و شياطين است، اين را نيز بدان كه هر كس كه يكي از اين لذّات چهارگانه بر او غلبه كند، مشاركت او با آن قوّه اي كه بدان منسوب است بيشتر خواهد بود تا آنجا كه وقتي اين غلبه تامّ و كامل شد او عين همان قوه خواهد بود.



پس اي دوست من، بنگر كه نفس خود را در كدام جهت قرار مي دهي، اگر غلبه با قوّه شهوت تو باشد تا آنجا كه بيشتر همّ و انديشه تو متوجه شهوات حيواني، مانند خوردن و آشاميدن و آميزش و ديگر شهوات بهيمي باشد يكي از چهارپايان خواهي بود. و اگر غلبه و چيره گي با قوّه غضب تو باشد و ميل تو بيشتر بهمناصبت و رياست طلبي و آزار مردم و ضرب و شتم و ديگر حركات درنده خوئي باشد به منزله درندگان خواهي بود. و اگر غلبه با قوه شيطاني «قوه وهم» باشد تا آنجا كه غالب سعي و كوشش تو صرف يافتن مكر و حيله براي رسيدن به مقتضيات دو قوه شهوت و غضب باشد و به انواع نيرنگها و تزويرهاي وهمي دست يازي در حزب شيطان داخل شده اي. و اگر غلبه با قوه عقل تو باشد تا آنجا كه جدّ و جهد تو مقصور بر فرا گرفتن معارف الهي و پيروي از فضايل اخلاقي باشد به مرتبه و افق فرشتگان راه يافته اي.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- حجر، 29.



2- «علم اخلاق اسلامي» ج 1، ص 25.



پس هر كه عاقل باشد، و با خود دشمني نكند بر او واجب است كه بيشتر همّت و كوشش خود رادر تحصيل سعادت علمي و عملي و در زايل ساختن نقايص و كمبودهاي نفس خويش صرف كند، و از امور شهواني و لذّات جسماني به اندازه ضرورت اكتفا كند.



از غذا به آنچه مايه اعتدال مزاج و حفظ حيات است بس كند و قصدش از آن لذّت جوئي نباشد، بلكه رفع نياز 1روري و دفع الم باشد، و وقت و عمر خويش را در به دست آوردنِ زيادتر تباه نكند، و اگر از اين مقدار بيشتر خواهد، باري به قدري باشد كه مقام و رتبه انسانيش حفظ شود و موجب پستي و ذلّت نگردد. و از لباس به مقدار ضروري و دفع گرما و سرما بهره گيرد و اگر از اين بيشتر خواهد به قدري باشد كهبه حقارت و خواري نكشاند و موجب اتّهام سقوط از طرف اقران و همكاران نشود. و از آميزش به اندازه اي كه نوع حفظ شود و نسل باقي بماند بس كند و اگر بيش از اين خواهد از حدّ سنّت خارج نشود و از اينكهدر مقتضيات شهوت و غضب فرو رود بپرهيزد، زيرا چنين سقوطي مايه شقاوت هميشگي و هلاك ابدي است.



خدا را خدا را، اي برادران، مواظب و مراقب جانها و نفوس خود باشيد و پيش از آنكه در درياي تباهي و مهلكه غرق شويد آنها را دريابيد، و قبل از آنكه ملكات مُهلك و عادات تباه كننده جايگير و استوار گردد به تحصيل سعادت پردازيد، زيرا زايل كردن رذايل بعد از محكم و استوار شدن آنها در نهايت دشواري است، و مبارزه با حزب شيطان بعد از بزرگسالي كمتر مؤثّر است، و غلبه بر نفس امّاره پس از سستي و ضعف پيري بي اندازه مشكل است لكن بههر حال يأس و نااميدي از لطف و رحمت خداوند روا نيست و بايد به قدر توانائي كوشيد، كه اين كار البته از به سر بردن در باطل بهتر است، شايد خداوند با رحمت عظيم خود شما را دريابد.



شيخ فاضل ابن مسكويه، استاد علم اخلاق و نخستين كسي كه در عالم اسلام به تدوين اين علم پرداخت گفته است: «من در سنّ پيري و بعد از آنكه عادت در من استوار و ريشه دار شده بود از خواب غفلت بيدار گشتم و بر آن شدم كه عنان جان و نفس خويش را از ملكات رذيله بازگيرم و مجاهده اي بزرگ آغاز كردم تا اينكه خداوند مرا موفّق گردانيد كه نفس خود را از آنچه مايه هلاك او بود رهائي بخشم».



پس هيچ كس نبايد از رحمت خدا مأيوس شود كه اميد نجات براي هر كسي كه خواهان باشد هست و درهاي فيض الهي همواره گشوده است.



پس اي برادران، به تهذيب نفوس پردازيد پيش از آنكه رئيس «عقل» زيردست و مرؤوس و مقهور شود و جوهر انساني شما تباه و حقيقت شما مسخ گردد و واژگوني و نگونساري در اخلاق شما پديد آيد، كه اين حالت خروج از مرتبه انساني و دخول در زمره بهائم و درندگان و شياطين است.



از اين حال به خدا پناه مي بريم و مي خواهيم كه ما را از خسران و زياني كه نهايت نداده حفظ فرمايد:



حكما كسي را كه از سياست و تدبير نفسِ غافل خويش بازمانده و آن را رها كرده است همانند كسي دانسته اند كه ياقوت سرخ گرانبهائي دارد و آن را در آتش شعله ور بيفكند تا بسوزد و سنگي بي ارزش شود.(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «علم اخلاق اسلامي» ج 1، ص 89.

اگر لذّت ترك لذّت بداني *** دگر لذّت نفس لذّت نخواني

سفره هاي عِلوي كند مرغ جانت *** گر از چنبر آز بازش پراني

وليكن تو را صبر عنقا نباشد *** كه در دام شهوت به گنجشك ماني

تو اين صورت خود چنان مي پرستي *** كه تا زنده اي ره به معني نداري

گر از باغ اُنست گياهي برآيد *** گياهت نمايد گل بوستاني

دريغ آيدت هر دو عالم خريدن *** اگر قدر نقدي كه داري بداني

همين حاصلت باشد از عمر باقي *** اگر همچنينش به آخر رساني

بگو تا به از زندگاني به دستت *** چه افتاد تا صرف شد زندگاني

به مُلكي دمي زين نشايد خريدن *** كه از دور عمرت بشد رايگاني

چنان مي روي ساكن و خواب در سر *** كه مي ترسم از كاروان بازماني

وصيّت همين است جان برادر *** كه اوقات ضايع مكن تا تواني

صدف وار بايد زبان واكشيدن *** كه وقتي كه حاجت بود دُر چكاني

همه عمر تلخي كشيده است سعدي *** كه نامش برآمد به شيرين زباني