بازگشت

دنياي شگفت انگيز پوست


پوست، سطحي خارجي بدن را مي پوشاند و از نفوذ آب و گازها در آن جلوگيري مي كند، همچنين مانع از ورود ميكروبها مي گردد، به علاوه با موادّي كه ترشح مي كند مي تواند اين عوامل زيانبخش را از بين ببرد. ولي موجودات خيل ريز و خطرناكي كه ويروس نام گرفته اند، مي توانند به آساني از آن بگذرند.



سطح خارج پوست در معرض نور و باد و رطوبت و خشكي و گرما و سرماست و سطح داخلي اش با دنياي مايعي تماس دارد كه گرم و تاريك است و در آن سلولهاي بدن مانند جانوران آبزي زندگي مي كنند. پوست با وجود نازكي خود به خوبي محيط داخلي را از دستبرد تغييرات هميشگي دنياي خارج حفظ مي كند و مرطوب و نرم و قابل كشش و فرسوده نشدني است. فرسده نمي شود، زيرا از چندين طبقه سلولهائي تشكيل شده است كه دائماً زياد مي شوند. هر چه از عمق به سطح مي آئيم سلولها پيرتر مي شوند و در سطح خارجي اين سلولهاي مرده، مانند قطعات منظمي ورقه ورقه قرار مي گيرند، ورقه هاي روئي مي افتند و ورقه هاي زيرين جاي آنها را مي گيرند، معهذا پوست هميشه به علّت ترشّح آب و چربي و غدد كوچكي كه در خود دارد مرطوب مي ماند.



در حدود بيني و دهان و مخرج و اورتر و مهبل، پوست به صورت مخاط كه پرده پوششي سطوح داخلي بدن است ادامه مي يابد، ولي اين رهها بجز بيني، به وسيله حلقه هاي عضلاني هميشه بسته اند، بنابراين پوست، مرز دنياي سربسته اي است كه به تمام وسائل دفاعي مجهّز گرديده است.



با واسطه پوست بدن، آدمي با تمام اشياء محيطش مربوط مي گردد چه، در حقيقت تعدادي از اندامهاي حسّي ما چون گيرنده هائي در آن جا گرفته است كه بر حسب ساختمان طبيعي و خاص خود تغييرات و تحريكات دنياي خارجي را درك مي كند. دانه هاي حسّ لمس كه در تمام سطح پوست پراكنده اند نسبت به فشار و درد و گرما و سرما حسّاسند. آنها كه در روي مخاط زبان قرار دارند، طعم و مزه اغذيه و حرارت آن را درك مي كنند. ارتعاشات صوتي روي دستگاه پيچيده گوش داخلي با واسطه پرده صماخ و استخوانهاي گوش متوسط تأثير مي نمايد. شبكه اي از اعصاب شامّه كه در مخاط بيني پراكنده است نسبت به بو حسّاسيت دارد بالأخره مغز قسمتي از خود را به صورت عصب باصره و شبكيه تا نزديكي پوست مي فرستد كه از تموّجات نوراني بين قرمز تا بنفش متأثر مي گردد.



پوست در اينجا تغيير عجيب و شگفت انگيزي مي كند، شفاف مي شود و به صورت قرنيه و عدسي در مي آيد كه به بافتهاي مجاور مي پيوندد و در مجموعه خود دتسگاه معجزه آسائي كه آن را چشم مي ناميم به وجود مي آورد! از تمام اين اعضا رشته هاي عصبي جدا مي گردد كه به مغز يا نخاع مي رود و با واسطه اين رشته ها دستگاه عصبي مركزي مانند پرده اي در تمام سطح خارجي بدن يعني جائي كه با محيط خارجي در تماس است گسترده مي شود.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «نشانه هاي معرفت» ص 82.



منظره اي را كه از دنياي خارجي درك مي كنيم وابسته به ساختمان اندامهاي حسّي و درجه حسّاسيت آنهاست. مثلاً اگر چشم ما از تموّجات اشعه تحت قرمز نيز متأثّر مي شد آن وقت دنياي خارج در ديده ما نماي ديگري داشت و تحت تأثير حرارت رنگ آبي و سنگها و درختها در فصول مختلفه، تغيير مي يافت، و مثلاً روزهاي درخشان تابستان كه طبيعةً مناظر و اشياء به وضوح ديده مي شوند، به وسيله مه قرمزي كدر و تيره مي گرديد، زيرا امواج حرارتي نيز قابل رؤيت مي شد و همه چيز را مي پوشانيد. بر عكس هنگام سرماي زمستان آسمان روشن تر و درخشنده تر مي نمود و حدود اشياء بوضوح ديده مي شد، در حالي كه قيافه انسانها كاملاً عوض و نيمرخ ايشان نامشخص و مبهم مي گرديد و ابر سرخ رنگي كه از بيني و دهان منتشر مي شد، صورتها را مي پوشانيد، و بعد از يك تمرين شديد عضلاني حجم بدن افزايش مي يافت، زيرا حرارت مشعشعه دورادور آن را مانند هاله سرخ رنگي فرا مي گرفت. همچنين اگر چشم از امواج فوق بنفش و پوست از امواج نوراني متأثر مي گرديد، يا فقط حسّاسيت هر يك از اندامهاي حسّي بي تناسب افزايش مي يافت باز دنياي خارج براي ما جلوه تازه اي داشت.



ما از وجود چيزهائي كه روي انتهاي اعصاب حسّي سطح بدن ما اثر نمي كند بي خبر مي مانيم، به اين جهت اشعه كسميك را با اينكه از هر طرف ما را احاطه كرده است و از ما مي گذرد اصالاً درك نمي كنيم، گوئي هر چيز براي آنكه به مغز ما برسد و درك شود بايد خود را در راه يكي از حواسّ ما بگذارد، يعني در يكجا شبكه عصبي بزرگي كه پيرامون ما را فرا گرفته است متأثر سازد. فقط عامل مجهول تلپاتي از اين قاعده مستثني است، و گوئي در روشن بيني انسان بدون استفاده از راههاي عصبي معمولي حقايق دنياي خارجي را درك مي كند، ولي چنين كيفياتي نادر است. اعضاء حسّي چون درهائي است كه از آنجا دنياي فيزيكي در ما وارد مي شود. بنابراين حالت يك فرد از جهاتي وابسته به سطح بدن او نيز هست، زيرا مغز بر حسب پيغامها و تحريكات دائمي كه از محيط خارجي به او مي رسد شكل مي پذيرد. به اين ترتيب نبايد وضع پوشش بدن خود را با عادات زندگي به سرسري تغيير داد.



به طور مثال: ما هنوز دقيقاً نمي دانيم كه اثرات مستقيم تابش نور روي پوست ما چيست، و تا روزي كه اين مسأله روشن نشود، نوديسم و تيره رنگ كردن پوست بدن خواه به وسيله آفتاب و خواه با اشعه مافوق بنفش، نبايد كوركورانه از طرف مردم پذيرفته شود. پوست و ضمايمش وظيفه نگهبان و مستحفظ دقيقي را براي ما دارد و به بعضي از عوامل دنياي فيزيكي اجازه ورود مي دهد و از بقيه جلوگيري مي كند، زيرا اين درها با آنكه هميشه بازند معهذا تحت مراقبت دقيق دستگاه عصبي مركزي مي باشند. بنابراين بايستي آنها را مانند يكي از مظاهر مهم وجود آدمي تلقّي كرد