بازگشت

دستگاه اعصاب


در ميان شگفتيهاي حيات و وجود اسرارآميز انسان، هيچ پديده اي عجيب تر از چگونگي انتقال امواج عصبي از مغز در طول رشته هاي عصبي و رسيدن به عضلات يعني در حقيقت مكانيسم تبديل انديشه به عمل نيست. سالهاست كه دو گروه از دانشمندان و محقّقين كه هر يك طرفدار يك نظريه بخصوص هستند براي پي بردن به چگونگي اين انتقال انديشه و فكر از مغز و تبديل آن به عمل و حركت منشأ شيميائي دارد و فرآورده هاي بخصوص شيميائي عامل سير امواج عصبي از مغز به اندامها هستند.



دسته ديگر بيشتر طرفدار نظريه انتقال الكتريكي هستند و كيفيت عبور موج عصبي را در نتيجه ايجاد جريانهاي خفيف الكتريكي مي دانند. تا اين لحظه هيچ يك از اين دو گروه نتوانسته اند چگونگي سير امواج عصبي را كاملاً توجيه كنند، در حالي كه تحقيقات آنها نشان مي دهد كه هر يك تا حدي به حقيقت و نتيجه نزديك گرديده اند.



كارل در مقاله اي بسيار مهم درباب ساختمان دروني بدن، سلولها و اجتماعات و ساختمان آنها، نژادهاي مختلف سلولي مي گويد: دنياي دروني ما هرگز به آن چيزي شبيه نيست كه كالبدشناسي كلاسيك به ما مي آموزد، زيرا اين علم از وجود آدمي جز شبحي كه مطلقاً ساختماني و مجازي است توصيف نمي كند.



تنها كافي نيست كه جسد انسان را براي شناسائي ساختمان وي بشكافند، البته از اين راه مي توان عظلات انسان و استخوان بندي را كه چون تار و پودي براي نگهداري وضع بدن به كار مي رود ديد و در ميان قفسه اي كه در پشت با ستون مهره ها و از اطراف با دنده ها و در جلو به وسيله عظم قَصّ محدود مي شود قلب و ريتين را معلّق يافت، كبد و طحال و كليه ها و معده و رودها و غدد تناسلي را ملاحظه كرد كه به وسيله چين هاي صِفاق به سطح داخلي حفره بزرگ شكم چسبيده اند. همچنين ظريف ترين اندامهاي بدن يعني مغز و نخاع را مشاهده نمود كه در جعبه هاي استخواني محكمي محفوظ گشته اند و بر عليه ديواره سخت آنها با واسطه پرده هائي چند و مايع مياني آنها نگهداري مي شوند.



ولي روي جسد بيجان، فهم ساختمان حقيقي موجود زنده غير ممكن است، زيرا در اين حال او را فاقد اعمال و محروم از محيط طبيعي يعني خون و هورمونها مي بينيم. در حقيقت يك عضو دور از محيط داخلي خود نمي تواند زيست. هنگام حيات خون با جريان مرتب خود همه جا گردش مي كند، در شرائين مي تپد، در وريدهاي آبي رنگ مي لغزد و مويرگها را پر مي كند و تمام بافتها را از لنف شفافي مشروب مي سازد.



براي درك حقيقت دنياي دروني ما، تكنيكهاي دقيقتري از كالبدشناسي و بافت شناسي ضروري است. بايستي اندامها را بر روي جانوران و انسانهاي زنده همانطوري كه در جريان يك عمل جراحي مي بينيم مطالعه كرد و فقط به جسدهاي بي جان كه براي كالبد شكافي آماده شده اند اكتفا ننمود. همچنين بايد ساختمان آنها را در عين حال روي برشهاي ميكروسكپي بافتهاي مرده و روي بافتهاي زنده در حين عمل و فيلمهاي سينما كه حركاتشان رسم شده باشد تحقيق نمود، زيرا ما نيايد مصنوعاً بين سلول و محيطش، و ميان شكل و عمل جدائي بيندازيم.



در داخل بدن سلولها شبيه به جانوران كوچك دريائي هستند كه در محيطي تاريك و نيم گرم شناورند. تركيب اين محيط نيز نظير با آب درياست ولي با نمك كمتر و عناصر متنوع تر و فراوان تر.



گلبولهاي سفيد خون و سلولهائي كه جدار عروق خوني و لنفاوي را مفروش مي سازند به ماهيهائي شباهت دارند كه برخي به آزادي در ميان آب شناورند و بعضي در شنهاي كف دريا مي خزند، ولي سلولهاي بافتها و اندامها در مايع آزاد نيستند و آنها را مي توان به ذوحياتين شبيه دانست كه هم در باتلاقها و هم در شنهاي مرطوب ساحلي زندگي مي كنند.



سلولها مطلقاً تابع شرايط محيط خود هستند و دائماً موجد تغييراتي در اين محيط مي شوند و يا خود تحت تأثير محيط تغيير مي كنند. در حقيقت سلولها از محيط خود جدائي ناپذيرند و چگونگي ساختمان و اعمال آنها به وسيله وضع فيزيكي و فيزيكو شيميائي مايعي كه آنها را احاطه كرده است تعيين مي گردد. اين مايع لنف بينابيني آنهاست كه خود از خون حاصل مي شود، و در عين حال نيز موجد خون است.



سلول و محيط ساختمان و عمل يك چيز است، معهذا براي فهم موضوع ما مجبوريم اين مجموعه غير قابل تفكيك را به سلولها و بافتها از طرفي، و محيط و بين اندامها يعني خون و مايعات از طرف ديگر تقسيم كنيم. اجتماع سلولها، بافتها و اندامها را مي سازد، ولي مشابه دانستن آن با زندگي اجتماع حشرات يا انسان خيلي سطحي است، زيرا فرديت سلولها خيلي از انسانها و حتي حشرات مشخص تر است. در هر كدام از اين اجتماعات مقرراتي كه افراد را به هم پيوند مي دهد و نزديك مي كند معرّف خصايص حياتي آنهاست. شناسائي خصايص افراد آدمي از اجتماعات انساني آسانتر است، ولي در مورد اجتماعات سلولي بر عكس اين است.



كالبد شناسان و فيزيولوژيست ها از مدتها پيش خصايص عمومي بافتها و اندامها را مي شناسند ولي جز اخيراً به مطالعه خواص سلولي يعني واحد ساختماني اعضا موفق نشده اند. به كمك طريقه هائي كه كشت بافتهاي زنده را در آزمايشگاه ممكن مي سازد، اطلاعات بيشتر و عميق تري از زندگي سلولي به دست آمده است. در اين موقع سلولها از خود خصايص شگفت انگيز و قدرت مسلّمي نشان مي دهند كه گرچه در شرايط عاديِ زندگي نهان است، با تأثير برخي حالات فيزيكو شيميائي محيط ظاهر مي شود. نه تنها خصايص آناتوميكي، بلكه اين خصايص عملي است كه آنها را به ساختن بدن موجود زنده قادر مي كند.



هر سلولي با وجود خردي وجود بسيار پيچيده و غامضي است و به هيچ وجه با انتزاعات شيميدانها، يعني يك قطره ژلاتين كه دورادورش را پرده نيمه تراوائي فرا گرفته باشد، شبيه نيست. همچنين در هسته يا بدن سلول جسمي را كه بيولوژيست ها به آن پرتوپلاسما نام داده اند نمي توان ديد. امروز مي توان تصوير سلولها را به روي پرده هاي سينمائي از اندازه قد آدمي نيز بزرگتر كرد و مطالعه نمود، در اين حال تمام نكات ساختماني سلول قابل رؤيت خواهد بود.



هسته كه مانند بالون بيضي شكلي با جدار قابل ارتجاع خود در آن غوطهور است، و گوئي به وسيله ژله كاملاً شفافي پر شده دو نوكلئول دارد كه به آهستگي تغيير شكل مي دهند. در اطراف هسته جنب و جوش زيادي حكمفرماست كه مخصوصاً در مجاورت حبابهائي كه كالبدشناسان به آن دستگاه گولژي يا رنو نام مي دهند بيشتر مشهود است.



دانه هائي غير مشخص به مقدار زياد در اين ناحيه دائماً حركت مي كنند و حتي به پرده هاي سلول نيز مي رسند. قسمتهاي جالبتر رشته هاي دراز ميتوكندري است كه اغلب به مار و در برخي سلولها به باكتريهاي كوتاهي شباهت دارد. حبابها و دانه ها و رشته ها نيز به شدت و دائماً در مايع بين سلولي جنبش و حركت دارند.



هر چند ساختمان ظاهري سلولهاي زنده خيلي زياد پيچيده به نظر مي آيد، ولي پيچيدگي حقيقي آن بيشتر از اين است. هسته كه گوئي بجز نوكلئولها چيزي در بر ندارد معهذا مواد ديگري را شامل است كه ماهيت شگفت انگيزي دارند و ساختمان ساده اي كه شيميست ها براي نوكلئو پروتئين هاي سازنده آن قائلند تصوري واهي است.



در حقيقت هسته سلول، ژنها را شامل است. از اين عوامل چيزي نمي دانيم جز اينكه خصايص ارثي را با خود نقل مي كنند. ژنها غير قابل رؤيتند ولي به تحقيق در كروموزونها جاي دارند. كروموزونها قطعات كوچكي هستند كه هنگام تقسيم سلول در هسته پديدار مي شوند، چنانكه روي فيلم سينما ديده مي شود. در اين هنگام كروموزونها مراحل مختلف تقسيم غير مستقيم سلولي را طي مي كنند و به شكل دو توده كوچك از يكديگر جدا مي شوند و بالأخره تكانهاي شديدي در تمام جهات در بدن سلول ديده مي شود و سرانجام سلول اوليه به دو سلول جديد تقسيم مي گردد و به اين ترتيب دو عنصر تازه جاندار به وجود مي آيد!

بر جا دل و او مقابل ما *** گرد سر طاقت دل ما

حسرت بر اوست آنچه كشتيم *** گو برق بسوز حاصل ما

جز او كه گشايد آنچه او بست *** آسان مشمار مشكل ما

ننمود جمال، خون ما ريخت *** آه از دل سنگ قاتل ما

سرگشته روانِ كوي عشقيم *** زنهار مپرس منزل ما

از شوق حرم ز خويش رفتيم *** رَست از غم ناقه محمل ما

بازآ كه ز گريه بي تو نگذاشت *** مژگان تر آب در گل ما

مشتاق ز عشق منع ما بس *** تا چند شكنجه دل ما



سلولها نيز مانند جانوران نژادهاي گوناگوني دارند. نژادهاي سلولي در عين حال به وسيله خواصّ ساختماني و خصايص عملي خود مشخص مي گردند. سلولهاي نواحي و اعضاي مختلف بدن مانند غده تيروئيد و طحال و پوست طبيعه از يكديگر متفاوتند، ولي عجب در اين است كه در مراحل مختلف زندگي سلولهاي يك ناحيه عضوي نيز، از يك نژاد نيست و مي توان گفت كه موجود زنده در مكان نيز همچون زمان نامتجانس است.



سلولها نيز مانند جانوران نژادهاي گوناگوني دارند. نژادهاي سلولي در عين حال به وسيله خواصّ ساختماني و خصايص عمل خود مشخص مي گردند. سلولهاي نواحي و اعضاي مختلف بدن مانند غده تيروئيد و طحال و پوست طبيعهً از يكديگر متفاوتند، ولي عجب در اين است كه در مراحل مختلف زندگي سلولهاي يك ناحيه عضوي نيز، از يك نژاد نيست و مي توان گفت كه موجود زنده در مكان نيز همچون زمان نامتجانس است.



دسته هاي سلولي را مي توان تقريباً به دو طبقه تقسيم كرد: سلولهاي ثابت كه براي ساختمان اندامها به يكديگر متصل مي شوند، و ديگري سلولهاي متحرك كه در تمام بدن گردش مي كنند. دسته اول نژاد سلولهاي هم بند و پوششي و سلولهاي شريف مغز و پوست و غدد مترشحه را شامل مي گردد. سلولهاي هم بند تار و پود اندمها را مي سازد و در همه جا وجود دارد و اطراف آنها را مواد گوناگون غضروفي و استخواني و بافت ليفي و رشته هاي قابل ارتجاع فرا مي گيرد كه به استخوان بندي و عروق خوني و ديگر اندامها استحكام و سختي يا نرمي و قابليت ارتجاع آنها را مي بخشد، گاهي نيز به صورت عوامل قابل انقباضي مانند عضلات قلب و عروق و دستگاه گوارشي و ماهيچه هاي دستگاه حركتي در مي آيند.



گر چه اين سلولها بي حركت به نظر مي آيند و هنوز نام قديمي سلولهاي ثابت روي آنها مانده است، ولي در حقيقت به طوري كه تصاوير سينمائي نشان مي دهد داراي حركت اند ولي حركتشان خيل آهسته است و در محيط خود مانند روغني كه روي آب بخش مي شود مي لغزند و هسته خود را كه در ميان مايع دروني آنها را شناور است با خود مي كشانند. سلولهاي متحرك كه شامل اقسام مختلف گلبولهاي سفيد خون و بافتهاي مي گردد حركتشان سريع است. گلبولهاي سفيد چند هسته اي به آميبها شباهت دارند. لمفوسيتها خيلي آهسته تر و شبيه به كرمهاي كوچكي مي خزند. مونوسيستها كه بزرگترند شبيه به ستاره دريائي و



علاوه بر بازوهاي متعدد دورادور خود پرده موّاجي نيز دارند كه در چينهاي اين پرده سلولها و ميكروبها را جاي مي دهند و سپس با ولع زياد آنها را مي خورند.



وقتي كه انواع مختلف سلولها را در آزمايشگاه رشد دهند، خصايص آنها نيز مانند نژادهاي مختلف ميكروبي آشكار مي گردد.هر دسته سلول يك رشته صفات مخصوص به خود دارد كه حتي اگر ساليان دراز از بدن موجود جدا باشد باز آنها را نگه مي دارد. نژادهاي مختلف سلولي به واسطه طرز حركت و چگونگي اجتماع و منظره كولوني هاي خود و ميزان رشد و موادي كه ترشح مي كنند و غذاي خاصي كه بدان نيازمندند و همچنين شكل ظاهري خود مشخص مي گردند.



قوانين اختصاصي هر مجموعه سلولي يعني هر عضوي با خواص فردي سلولها بستگي دارد. اگر سلولها منحصراً خواصي را كه كالبدشناسان شناخته اند دارا بودند، نمي توانستند بدن را بسازند. سلولها به كمك خصايص عادي و خواص بي شمار پوشيده اي كه تنها در برابر تغييرات فيزيكو شيميائي محيط آشكار مي شود، با موقعيتهاي تازه اي كه در جريان زندگي عادي و موارد بيماري پيش مي آيد مواجه مي گردند و به صورت اجتماعات متراكمي در مي آيند كه ترتيب آن برحسب مصالح و احتياجات ساختماني و عملي بدن تنظيم مي شود.



بدن انسان، واحد متراكم و متحركي است و هماهنگي آن در عين حال به وسيله خون و رشته هاي عصبي بي شماري كه به تمام بافتهاي بدن مي رسد تأمين شده است. ادامه زندگي براي بافتها بدون وجود يك محيط مايع ممكن نيست. شكل اندامها را روابط بين سلولها و عروق مغذّي آنها و همچنين وضع مجاري دفع ترشحات غددي تعيين مي كند.



تمام تشكيلات دروني بدن با احتياجات غذائي عوامل تشريحي بستگي دارد و ساختمان هر عضوي بر حسب ضرورت به قسمتي است كه هر جا سلولها هستند هميشه محيطي شامل مواد غذائي كافي در دسترس آنها باشد تا هيچ گاه به وسيله باقي مانده و مازاد تغذيه خود در زحمت نيفتند و مسموم نشوند.(1)



راستي مسأله خلقت بدن و ظاهر انسان و اين واحدي كه از اجتماع سلولها به وجود آمده و چيزي جز محصول اراده حضرت حق نيست، بهت آور است، و تعجب در اين است كه علوم انساني هنوز نتوانسته به تمام زواياي وضع يك سلول آگاه شود، تا چه رسد به تمام بدن و تا چه رسد به دنياي روان و روح و جهان عقل و نفس كه از نظر گستردگي و اوضاع و احوال قابل مقايسه با ظاهر آدمي نيست. بيائيد پس از توجه به قادر متعال، قلب خود را با گفتار حضرت سجّاد عليه السّلام آرام كنيم:

يا مَنْ لا تَنْقَضي عَجائبُ عَظَ مَتِهِ:



«اي كسي كه شگفتيهاي عظمتت پايان ندارد»!



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «انسان موجود ناشناخته» ص 81.

شكر و سپاس و نعمت و منّت خداي را *** پروردگار خلق و خداوند كبريا

دادار غيب دان و خداوند آسمان *** خلاّق بنده پروز و رزّاق و رهنما

اقرار مي كند دو جهان بر يگانگيش *** يكتا و پشت عالميان بر دوش دوتا

گوهر ز سنگ خاره كند لؤلؤ از صدف *** فرزند آدم از گِل و برگ گل از گيا

باري ز سنگ، چشمه آب آورد برون *** باري ز آب چشمه كند سنگ ذرّه سا

گاهي ز صنع ماشطه بر روي خوب روز *** گلگونه شفق كند و سرمه دُجي

درياي لطف اوست و گرنه سحاب كيست *** تا بر زمين مشرق و مغرب كند سخا

ارباب شوق در طلبت بيدلند و هوش *** اصحاب فهم در صفتت بي سرند و پا

شبهاي دوستان تو را اَنْعَمُ الصَّباح *** وان شب كه بي تو روز كنند اَظْلَمُ الْمَسا

ياد تو روح پرور و وصف تو دلفريب *** نام تو غمزدا و كلام تو دلربا

بي سكّه قبول تو نقد اَمَل دَغل *** بي خاتم رضاي تو سعي عمل هَبا

جائي كه تيغ قهر برآرد مهابتت *** ويران كند به سيل عَرِم جنّت سبا

شاهان بر آستان جلالت نهاده سر *** گردنكشانْ مُطاوع و كيخسروانْ گدا

گر جمله را عذاب كني وَر عطا دهي *** كس را مجال اين نه كه اين چون و آن چرا

خود دست و پاي فهم و بلاغت كجا رسد *** تا در بحار وصف جلالت كند شنا

گاهي سَموم قهر تو همدست با خزان *** گاهي نسيم لطف تو همراز با صبا

خواهند گان درگه بخشايش تواند *** سلطانِ در سُرادِق و درويشِ در عبا

اين دست بر تضرّع و آن روي بر زمين *** وان چشم بر اشارت و اين گوش بر ندا

مردان راهت از نظر خلق در حجاب *** شب در لباس معرفت و روز در قبا

فرخنده كوكبي كه كند ياد تو به خير *** برگشته طالعي كه فرامش كند تو را

يا رب خلاف امر تو بسيار كرده ايم *** اميد هست از كرامت عفو ما مَضي

دلهاي خسته را به كرم مرهمي فرست *** اي اسم اعظمت درِ گنجينه شفا

گر خلق تكيه بر عمل خويش كرده اند *** ما را بس است رحمت و فضل تو متّكا

يا رب به لطف خويش گناهان ما بپوش *** روزي كه رازها فتد از پرده بر ملا