بازگشت

خون


درباره خون بدن آورده اند: خون مايه زندگي است و آن در انسان و مهره د اران سرخ رنگ، و مركّب از دو قسمت است: سلولهاي خون و پلاسما. سلولهاي خون از سه گروه تشكيل يافته اند: گلبولهاي قرمز و گلبولهاي سفيد و پلاكتها.



گلبولهاي قرمز ور رسانيدن اكسيژن به بافتها هستند گلبولهاي سفيد مدافع تن در برابر هجوم ميكروبها و ذارت خارجي اند و پلاكتها مانع خونريزي مي شوند. پلاسما غذاي بافتها را تأمين مي نمايد و مواد اضافي را از بافتها گرفته از راه كليه به نام ادار خارج مي سازد.



خون در ضمن گردش از غده هاي مترشح داخلي موادي مي گيرد و براي انتظام تن آنها را به همه جا مي برد. مسلّم است در اين گيرودار دسته اي از گلبولهاي خون پير و فرسوده شده از دايره فعاليت خارج مي شوند و گلبولهاي تازه نفس جانشين آنها مي گردند.



عمر گلبولهاي قرمز در حدود چهار ماه، امّا عمر گلبولهاي سفيد و پلاكتها كوتاهتر است. پس كمبود خون از كجا تأمين مي شود؟ در بدن دستگاههائي وجود دارد به نام دستگاههاي خون ساز و آنها شامل مغز استخوانهاي گِرد و پهن و طحال و عقده هاي لنفاوي اند.



مغز استخوآنها ور ساختن گلبولهاي سفيد هسته اي و پلاكتها مي باشند، طحال و عقده هاي لنفازي سازنده گلبولهاي سفيد يك هسته اي اند و اين دو دستگاه در دوران زندگي دايم در كارند. در بدن هم قرنطينه اي وجود دارد و آن ور است عناصر فرسوده خوني را بازداشته و متلاشي سازد، در عوض دستگاههاي خون ساز سلولهاي تازه نفس را وارد گردش خون مي نمايد. در مدّت زندگي انسان سالم اين روش برقرار است. اين است سرّ زندگي كه آثار آن در هر جا به شكلي نمودار است!

اگر بقاطلبي روفناي جانان باش *** چو قطره راه به دريا بجوي و عمّان باش

اگر كه از لب دلدار كام دل خواهي *** چو جام با دل پر خون مدام خندان باش

دهند جاي تو را به چشم خود مردم *** بر آز خوي بهائم، به طبع انسان باش

به رغم غير چو در بزم قرب جستي يار *** به روي يار چو آئينه مات و حيران باش

ز خطّ سبز بجو چشمه لبش يعني *** بروز خضر طلبكار آب حيوان باش

مگر ز چنگ تو افتد ز طرّه اش تاري *** ز جان به چنگ غمش همچوني در افغان باش

چو قدر شربت وصلش نداشتي اي دل *** به پيچ و تاب چو مويش ز تاب هجران باش

مرا كه نوح بود ناخدا به كشتي عشق *** ز موج حادثه گوبرّ و بحر طوفان باش

مگو كه يار چو عهدش دلم شكسته شكيب *** تو با شكسته دلي رو درست پيمان باش



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «انسان موجودناشناخته» ص 14.



2- اسراء، 85.



كارل كه از اساتيد بزرگ قرن معاصر است، درباره خون و محيط داخلي آن مي گويد: محيط داخلي جزئي از بافتها و از آن بافتها و از آن غير قابل تفكيك است و ادامه زندگي براي اندامهاي بدن بدون آن ممكن نيست. تمام تظاهرات حيات عضوي و حالت سلسله عصبي و افكار و اميال ومحبّتها و خشونتهاي ما و زشتي و زيبائي جهان در ديده ما با حالت فيزيكو شيميائي اين محيط بستگي دارد.



اين محيط از خون كه در شريانها و وريدها گردش مي كند، و مايعي كه از جدار مويرگها مي گذرد و در ما بين اندامها و بافتها نفوذ مي كند تشكيل شده است و به اين ترتيب مي توان يك محيط عمومي شامل خون و محيط هاي موضعي كه به وسيله لنف بين بافتي ايجاد مي شود تميز داد.



هر عضوي به استخري مملوّ از نباتات آبي شبيه است كه به وسيله نهر كوچكي سيراب مي شود. آب را كد استخر نظير با لنفي است كه سلولها در آن شناورند و مازاد تغذيه گياهان و مواد شيميائي ديگري كه آزاد مي كنند در آن ريخته مي شود. ميزان ركود يا آلودگي اين به سرعت حجم جويباري كه در آن مي ريزد بستگي دارد، همچنين تركيب لنف بين بافتي نيز به وسيله مقدار خون شريان مغذّي عضو تنظيم مي شود. در هر حال خون است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم تركيب محيطي را در آن تمام سلولهاي بدن زندگي مي كنند مي سازد.



خون نيز بافتي مانند همه بافتهاي ديگر بدن است و تقريباً شامل 30000 ميليارد گلبول قرمز و 50 ميليارد گلبول سفيد است. اين گلبولها مانند ساير سلولهاي بدن در ميان تار و پودي ثابت نشده اند، بلكه در مايعي به نام پلاسما شناورند و به اين ترتيب خون، بافت سيّالي است كه تمام قسمتهاي بدن را فرا مي گيرد و به هر سلول غذائي را كه نيازمند است مي رساند، در عين حال محصولات زائد زندگي بافتي را نيز جمع آوري مي كند، به علاوه مواد شيميائي لازم و سلولهائي كه بتوانند نواحي آسيب ديده بدن را از نو ترميم كنند نيز با خود دارد و با اين عمل شگفت انگيزش بمانند سيلابي است كه به كمك گل و لاي و تنه هاي درختي كه با خود كنده و آورده است خانه هاي خراب شده مسيرش را از نو ترميم مي كند.



ساختمان پلاسماي خون در حقيقت آن چيزي نيست كه شيميست ها تصور مي كنند و علاوه بر موادي كه آزمايشهاي ايشان نشان داده است عناصر فراوان ديگر نيز در خود دارد. از يك طرف محقّقاً محلولي از بازها و اسيدها و املاح و پروتئين هائي است كه وان اسليك و هندرسون قوانين تعادل فيزيكو شيميائي آنها را كشف كرده اند و به علت اين تركيب خاص، خون مي تواند با وجود ترشحات دائمي مواد اسيدي بافتها، حالت يوني خود را كه خيلي نزديك به خنثي است حفظ كند و براي تمام سلولهاي بدن محيط تغييرناپذيري كه نه زياد قليائي ونه اسيد است بسازد، ولي از طرف ديگر شامل پروتئين ها و پلي پيتيدها و اسيدهاي آمينه و قندها و چربي ها و مايه ها و مقادير ناچيزي از فلزات مختلف و محصول ترشحات غدد داخلي و بافتها نيز هست و ما هنوز به خوبي ماهيت



بسياري از اين مواد را نمي شناسيم و به زحمت مي توانيم اعمال پيچيده و متعدد آنها را توجيه كنيم.



در پلاسماي خون براي هر بافتي غذاي مخصوص همان بافت و موادي كه اعمال آن را تند يا برعكس آهسته مي كند وجود دارد و به اين جهت مثلاً بعضي چربيها توام با پروتئين هاي سرم مي توانند از قدرت تقسيم سلولي بكاهند و حتي آن را يكباره متوقف سازند. همچنين در سرم خون عناصري يافت مي شود كه مي توانند مانع از رشد باكتريها گردند. اين مواد در نسوجي كه مورد حمله ميكروبها قرار گرفته است تهيه مي شود و براي دفاع به كار مي رود، به علاوه در پلاسما ماده اي به نام فيبرينوژن موجود است كه به شكل قيبرين در مي آيد و با چسبندگي خاص خود بزودي روي عروق زخمي شده را مي پوشاند و از خونروي جلوگيري مي كند.



سلولهاي خوني يعني گلبولهاي سفيد و قرمز وظيفه بزرگي را در تشكيلات محيط داخلي دارند. در حقيقت پلاسما نمي تواند جز مقدار كمي از اكسيژن هوا را در خود حل و ذخيره كند و اگر گلبولهاي قرمز مقدار كافي اكسيژن با خود حمل نمي كردند، تهيه اين ماده حياتي براي توده عجيب سلّولهاي بدن كه دائماً طلب اكسيژن مي كنند به وسيله پلاسما غير ممكن بود. گلبول قرمز سلول زنده اي نيست، بلكه كيسه كوچكي پر از هموگلوبين است كه هنگام عبور از ريه اكسيژن هوا را در خود مي گيرد و چند لحظه بعد آن را به سلولهاي گرسنه بافتها پس مي دهد. در همين حال سلولها اسيد كربونيك و ديگر مواد زائد را نيز در خون مي ريزند.



گلبولهاي سفيد برعكس، سلولهاي زنده اي هستند كه گاهي در ميان پلاسماي خون شناورند و گاهي نيز از جدار مويرگها مي گذرند و تا سطح سلولهاي مخاط روده و اندمهاي ديگر مي خزند. به وسيله اين عوامل ترميم نسوج فرسوده و در عين حال محيطي مايع و جامد بر مي آيد و به هر جا كه وجودش لازم باشد خود را مي رساند.



به وسيله خون در پيرامون ميكربهائي كه به يك ناحيه بدن هجوم آورده اند بزودي توده بزرگي از گلبولهاي سفيد حاضر مي شوند و به مبارزه مي پردازند. همچنين خون براي ترميم زخمهاي پوستي و اندامهاي مواد ضروري را با خود همراه مي آورد. گلبولها در اينجا به شكل سلولهاي ثابت در مي آيند و به دور خود رشته هاي هم بندي ايجاد و نسوج مجروح را مرمّت مي كنند.



مايعات و سلولهائي كه از مويرگها خارج مي شود، محيط موضعي بافتها و اندامها را مي سازد. مطالعه اين محيط تقريباً غير ممكن است، چنانكه «رو» آزمايش كرده است اگر در بدن موجود مواد خاصي كه رنگ آنها برحسب حالت اسيدي بافتها تغيير مي كند تزريق نمايند اندامها به رنگهاي گوناگوني در مي آيند و به اين ترتيب مشاهده اختلاف محيط هاي داخلي موضعي ممكن مي گردد. در حقيقت اين تغييرات عميق تر از آن است كه به نظر مي آيد ولي ما قادر به شناسائي تمام خصايص آن نيستيم.



در دنياي وسيع بدن آدمي، كشورهاي مختلفي مي توان يافت و با اينكه كشورها همه از انشعابات يك رودخانه سيراب مي شود معهذا خواص آب درياچه ها و استخرهاي آنها با ساختمان زمين و نوع نباتات هر كشوري فرق مي كند. هر بافتي و هر اندامي به كمك پلاسماي خون، محيط خاص خود را مي سازد و سلامت يا بيماري و قدرت يا ضعف و سعادت و تيره روزي هر يك از ما با همكاري متقابل سلولها و اين محيط بستگي دارد.



آري به قول حضرت زين العابدين عليه السّلام:

يا مَنْ لا تَنْقَضي عَجائِبُ عَظَمَتِهِ.

اي يار ناگزير كه دل در هول توست *** جان نيز اگر قبول كني هم فداي توست

غوغاي عارفان و تمنّاي عاشقان *** حرص بهشت نيست كه شوق لقاي توست

گر تاج مي نهي غرض ما قبول تو *** ور تيغ مي زني طلب ما رضاي توست

گر بنده مي نوازي و گر بند مي كني *** زجر و نواخت هر چه كني رايْ راي توست

گر در كمند كافر و گر در دهان شير *** شادي به روزگار كسي كآشناي توست

هر جا كه روي زنده دلي بر زمين تو *** هر جا كه دست غمزده اي در دعاي توست

تنها نه من به قيد تو درمانده ام اسير *** كز هر طرف شكسته دلي مبتلاي توست

قومي هواي نعمت دنيا همي كنند *** قومي هواي عقبي و ما را هواي توست

قوت روان شيفتگان التفات تو *** آرام جان زنده دلان مرحباي توست

گر ما مقصّريم تو درياي رحمتي *** جرمي كه مي رود به اميد عطاي توست

كس را بقاي دائم و عهد قديم نيست *** جاويد پادشاهي و دائم بقاي توست

هر جا كه پادشاهي و صدريّ و سروري است *** موقوف آستان درِ كبرياي توست

سعدي ثناي تو نَتَواند به شرح گفت *** خاموشي از ثناي تو حدّ ثناي توست



اسكلت سر شامل سر، جمجمه و استخوان بندي صورت مي باشد. كاسه سر جعبه اي است كه در داخل آن مغز قرار گرفته، داراي يك سقف و يك قاعده غير منظم است. كاسه سر هشت استخوان دارد كه چهار عدد آن فرد، مرسوم به استخوان پيشاني و چهار عدد زوج.



در استخوان بندي صورت چهارده استخوان وجود دارد كه به قسمت قُدّام و قاعده كاسه سر آويزان است و آرواره هاي فوقاني و تحتاني را تشكيل مي دهد. آرواره هاي فوقاني از سيزده استخوان تشكيل شده، آرواره تحتاني فقط از يك استخوان موسوم به استخوان فكّ اسفل تشكيل مي يابد، بين استخوان صورت و كاسه سر حفره هائي وجود دارد كه اعضاء حواسّ باصره و شامّه و ذائقه در آنها قرار مي گيرند.



حنجره از قسمتهاي زير ساخته شده است: 1- غضروفها 2- مفاصل 3- عظلات 4- مخاط. غضروفهاي ثابت يازده عددند كه سه تا فرد و مياني و چهار تا زوج مي باشند. غضروفهاي غير ثابت يكي فرد و مياني و ديگري زوج و طرفي است. حنجره زن كوچكتر از حنجره مرد است و هر قدر حنجره كوچكتر باشد صدا نازكتر است!