بازگشت

عظمت حق از زبان حديث


انسان وقتي در برابر احاديثي كه از ائمّه معصومين عليم السّلام در باب معرفت حضرت ربّ العالمين رسيده قرار مي گيرد، خود را با دريائي بي ساحل و بحري بي پايان و اقيانوسي بي كرانه روبرو مي بيند. احاديثي كه در «توحيد»



صدوق، «تحت العقول»، «بحار الانوار»، «علم اليقين» فيض و... آمده آدمي را مبهوت و حيران و شگفت زده مي كند، از جهتي از عظمت حضرت محبوب و از جهت ديگر از معلومات و معارف ائمّه شيعه عليم السّلام.



به ذكر يكي چند حديث در محور اين حقيقت اكتفا كرده و عزيزان را به مطالعه كتب مربوط ارجاع مي دهم، باشد كه با رجوع به آن منابع، نور بيشتري كسب كنند.

عَنْ أبي عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام قال: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ اسْمُهُ، وَتَعالي ذِكْرُهُ، وَجَلَّ ثَناؤُهُ، سُبْحانَهُ وَتَقَدّ وَتَفَرَّدَ، لَمْ يَزَلْ وَلا يَزالُ، وَهُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ، فَلا أوَّلَ لاِوَّلِيَّتِهِ، رَفيعاً في أعْلي عُلُوِّهِ، شامِخُ الاْرْكانِ، رَفيعُ الْبُنيانِ، عَظيمُ السُّلْطانِ، مُنيفُ الآلاء، سَنِيُّ الْعُلْياءِ، الَّذي يَعْجِزُ الْواصِفُونَ عَنْ كُنْهِ صِفَتِهِ، وَلا يُطيقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَةِ إلهيَّتِهِ، وَلا يَحُدُّونَ حُدُودَهُ لاِنَّهُ بِالْكَيْفِيَّةِ لا يُتَناهي إلَيْهِ.(1)



اسم جلاله «اللّه» تنها و تنها به او اختصاص دارد و به قول اهل ادب، عَلَم براي ذات مقدّس اوست. اين اسم نشان دهنده وجودي است كه مستجمع صفات ذاتي و كمالاتي وجودي و جامع توحيد افعالي است و به منزله همه صفات وجودي ذاتي و فعلي است.



همه بركات و آثار خير كه بر عوالم امكاني افاضه شده و تا ابد ادامه خواهد داشت از تجلّيات حقيقت اين اسم است، كه اين اسم و رسمش، كه اين لفظ و حقيقتش، كه اين كلمه و مفهومش، به حريم مبارك و پيشگاه با عظمت او اختصاص داشته و بر ديگري اطاق نمي گردد.



او مستحقّ الوهيّت است كه عرصه گاه امكان را به نورش منوّر نموده، و انواع نعمتها را بر خوان جهان نهاده، و همه موجودات از خرد و كلان و غيب و نهان و ظاهر و باطن با زبان وجودي و استعداد امكاني، كمال او را ارائه مي دهند و تنها حضرت وي را شايسته تسبيح و تنزيه و پاك از نقص و عيب و نظير و شبه نشان مي دهند.



او متفرّد و يگانه و يكتا و بي همتاست و هرگز نعمتهاي و فيوضات ساحت قدس او قابل شماره نيست، چنانكه پيامبر بزرگوار اسلام بدان اشاره فرموده:

لا اُحْصي ثَناء عَلَيْكَ، أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلي نَفْسِكَ:



من هرگز ثناي بر تو را احصار نتوانم كرد، تو آنگونه اي كه خود بر خود ثنا گفته اي.



در وحدت و يكتائي بي نظير و بدون مانند است، او وجود لم يزل و لايزال مي باشد، چرا كه وجود او واجب و حقيقت وجود و ذات او عين بقا و ابدي و ازلي است و فنا در آن حريم پاك راه ندارد.



مبدأ و اصل پيدايش و اوّل هر چيزي، و نهايت هر موجودي است: و هو الأوَّل و الآخر، ظاهر و باطن است، ظهورش منشأ بطون مي باشد، جهت ظهور كبريائي بعينه همان جهت بطون، و از همان جهت كه ظاهر است از همان جهت باطن است. بر آغاز و اوّليّت او كه اوّل هر چيزي است و ازلي، چيزي سابقه ندارد.



نهايت رفعت حقيقي را واجد است، كه عقول از درك اين رفعت و بلندي مقام عاجزند، چرا كه عقول پاي رفتن به عرصه بي نهايت در ندارند. حضرتش شامخ الأركان، و رفيع البنيان است، آنچنان كه حتَّي عقول قدسيّه و قدرت داران حريم ملكوت از فهم و شامخيّت آن جناب عاجزند، و پر و بالي براي پرواز به آن ساحت قدس و بارگاه مقدّس ندارند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «اصول كافي» ج 1، ص 106.



صاحب سلطنت و قدرت عظيم است آنچنان عظمتي كه تمام موجودات در برابرش پست و ناچيزند. نعمتهايش خارج از شماره و هميشگي است.



صفات كريمه اش چنان ارجمند و رفيع است كه واصفان هر چند از علم وسيعي برخوردار باشند از درك جزئي ازت حقيقت يك صفتش ناتوانند. پاي قلوب اوليا و عارفان و عاشقان در اين وادي لنگ است، براي رسيدن به اين مقام براي كسي راه نيست كه آن جناب از حدود بيرون است و احدي طاقت تحمّل معرفت الهيّت او را ندارد، كه با بيان كيفيت و چگونگي نتوان به آستان حضرت او رسيد.

اين ديدن تو حيات جانم *** نا ديدنت آفت روانم

دل سوخته اي به آتش عشق *** بفروز به نور وصل، جانم

بي عشق وصال تو نباشد *** جز نام ز عيش بر زبانم

اكنون كه دلم ربودي از من *** بي روي تو بود چون توانم

دردي است مرا در اين دل از عشق *** درمانْش جز از تو مي ندانم

بر بوي تو ز آرزوي رويت *** همواره به كوي تو دوانم

تا گوش همي شنيد نامت *** جز نام تو نيست بر زبانم

تا لاله شدت حجاب لؤلؤ *** لؤلو ست هميشه بر رخانم

گلنار بهي شده ز تيمار *** وين اشك به رنگ نار دانم

شد خال رخ تو اي نگارين *** شور دل و نور ديدگانم

اي عشق تو بر دلم خداوند *** من بنده عشق جاودانم

وصف تو شده است ماهرويا *** از وهم برون و از گمانم

پيش آي و بتا و باده پيش آر *** بنشان برِ خويش يك زمانم

از دست تو گر چِشَم شرابي *** تا حشر چو خضر زنده مانم



در قسمتي از يك روايت بسيار مهم از قول حضرت رضا عليه السّلام نقل شده:

وَ إنَّ الْخالِقَ لا يُوصَفُ إلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أنّي يُوصَفُ الَّذي تَعْجَزُ الْحوَاسُّ أنْ تُدْرِكَهُ، وَالأوْهامُ أنْ تَنالَهُ، وَالْخَطَراتُ أنْ تَحُدَّهُ، وَالأبْصارُ عَنِ الإحاطَةِ بِهِ؟ جَلَّ عَمّا وَصَفَهُ الْواصِفُونَ، وَتَعالي عَمّا يَنْعَتُهُ النّاعِتُون. نَأي في قُرْبِهِ، وَقَرُبَ في نَأْيِهِ، فَهُوَ في نَأيِهِ قَريبٌ، وَفي قُرْبِهِ بَعيدٌ. كَيَّفَ الْكَيْفَ فَلا يُقالُ: كَيْفَ؟ وَأيَّنَ فَلا يُقالُ: أيْنَ؟ إذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفوفِيَّةِ وَالأيْنُونِيَّةِ.(1)



احدي نمي تواند و جود مقدّس آفريدگار را توصيف نمايد جز از طريقي كه حضرت او خودش را وصف كرده، و آن در آيات قرآن و فرمايشات ائمّه معصومين عليهم السّلام است.



دانش انسان آميخته به جهل است، آن را آن استعداد و قابليّت نيست كه بتواند وجود بي نهايت در بي نهايت در وصف كند. چگونه انسان قدرت توصيف آن جناب را دارد در حالي كه اساس و پايه دانش بشر نيروي حسّ است و حسّ از درك عظمت و جلال كبريائي ناتوان، و آن را تناسبي با ادراك حقايق و اسرار نيست، نيروي واهمه نيز از رسيدن به آن حقيقت محضه پايش لنگ است، كه واهمه به طور دائم در معرض خاطرات بي اساس است. عقل اكتسابي هم به آن ساحت مقدّس و عرصه با عظمت راه ندارد، كه آنجا را كه ميداني نامتناهي است با مركب عقل نمي توان رفت. وجود مبارك حضرت ربّ العزّه برتر از آن است كه به وصف واصفان در آيد، و ارجدارتر از آن است كه نعت ثنا گويان بتواند به نعتش برخيزد



او را نسبت به تمام موجودات قرب ذاتي است، ولي در عين قرب در جهت مقام و علوّشأن بسيار دور دست است. در دوريش نزديك است، و در نزديكيش دور چرا كه اوقائم بذات و ماسواي او قائم به او هستند، و چه فاصله اي دورتر از اينكه اوقائم به خود و موجودات نسبت به او ربط محضند، و او واجب و ديگران ممكن، و حضرتش خالق و غير او مخلوق است. فاصله او از موجودات همچون فاصله قيّوميّت از قوّام و نور از سايه است، ولي در عين اين فاصله به تمام موجودات نزديك است، چرا كه او به وجود آورنده و نگهبان همه آنهاست.



چگونگي ها و عوارض و معروض آنها را حضرت او آفريد، براين اساس نمي توان گفت او چگونه است، چگونگي مخلوق است و او خالقِ چگونگي، خالق محال است داراي اوصاف مخلوق باشد. او علّت تامّ است، معنا ندارد به دايره معلوليت در آيد، كه علّت تام نيروي فاعليّت و ايجاد است، و معلول و عرض تنها و تنها قابليّت و امكان، و جمع اين دو از محالات حتميّه است، زيرا كه مخلوق و معلْول اوصاف خالق و علّت را ندارد، و خالق و علّت تام و وجود واجب، صفات ممكن و مخلوق را دارا نيست.



علّت تام و خالق هرگز در رتبه مخلوق نخواهد بود، بلكه ميان خالق و مخلوق بينونت كامل وجود دارد و ربط ميان اين دو ربط معيّت قيّومي است. آري خالق و مخلوق در نوع و ماهيّت به هيچ عنوان يكسان نيستند ورنه خالقيّت و قيّوميّت بي مفهوم خواهد ماند.



وجود ممكن آميخته به قيد عدمي و ماهيّت است، ولي وجود مقدّس حضرت ربّ العالمين حقيقت وجود و بساطت وجود است، كه حقيقت تفاوت ميان حق و ماسوا به امور عدمّيه است كه مراتب نقصان و قصور وجود مي باشد او از چگونگي و مكان كه هر دو از اوصاف مخلوقات است به كلّي جدا و مبرّاست.



اكنون خود قضاوت كنيد، ماسوا كه فقر و ربط و احتياج محضند و همه در تمام حيثيّات خود قائم به حضرت اويند و وصفي از اوصاف او آنچنان كه هست در هيچ موجودي يافت نمي شود، آيا مي توانند به درك كُنِه صاحب و مالك و خالق خود برسند؟!



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «اصول كافي» ج 1، ص 107.

بي پرتو رخسار تو پيدا نتوان *** بي مهر تو چون ذرّه هويدا نتوان رفت

جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد *** جز در رخ تو واله و شيدا نتوان رفت

تا موج تو ما را نكشد جانب دريا *** از ساحل خود جانب دريا نتوان رفت

تا جذبه او بر نربايد من و ما را *** هرگز نفسي بي من و بي ما نتوان شد

از مهر رُخَش سايه صفت پست نگشته *** اندر پي آن قامت و بالا نتوان شد

در خلوت اگر ديده ز اغيار نشد پاك *** از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد

بي ديده نشايد به تماشا شدن اين دوست *** تا ديده نباشد به تماشا نتوان شد

چون مغربي از مشرق و مغرب نرسيده *** خورشيد صفت مفرد و يكتا نتوان شد

سُئِلَ أميرُ الْمُؤمِنينَ عليه السّلام: بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قالَ: بِما عَرَّفَني نَفْسَهُ. قيلَ: وَكَيْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ؟ قالَ: لا يُشْبِهُهُ صُورَةٌ وَلا يُحَسُّ بِالْحَواسِّ وَلا يُقاسُ بِالنّاس ِ، قَريبٌ في بُعْدِهِ، بَعيدٌ في قُرْبِهِ، فَوقَ كُلِّ شَيْء وَلا يُقالُ شَيْء فَوْقَهُ، أمامَ كُلِّ شَيْء وَلا يُقالُ لَهُ أمامٌ، داخِلٌ فِي الأشْياءِ لا كَشَيْء داخِل في شَيْء، وَخارِجٌ مِنَ الأشْياءر لا كَشَيْء خارِج مِنْ شَيْء، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكَذا وَلا هكَذا غَيْرُهُ، وَلِكُلِّ شَيْء مُبْتَدَأٌ.(1)



از اميرالمؤمنين عليه السّلام سؤال شد به چه وسيله و چگونه حضرت ربّ العزّه پروردگار خود را شناختي؟ فرمود: به همان طوري كه خودش وجود مبارك خود را به من شناساند. سائل عرضه داشت: آفريدگار بزرگ چگونه خودش رابه حضرت معرفي كرد؟ فرمود: به اينكه هيچ صورتي به حضرتش شباهت ندارد، و به حواسّ در نيايد، و با كسي مورد قياس قرار نمي گيرد.



ساحت قدسش از نظر احاطه قيّوميه اي كه بر موجودات و مخلوقات دارد، و همچنين احاطه اي كه فاعل بر فعل و اثر خود دارد بر هر موجود و آفريده اي احاط دارد، و هر لحظه نور وجود بر آن مي تابد و بدين وسيله هر موجودي پايدار بماند، و چنانچه لحظه اي از فيض وجود دريغ فرمايد موجود نابود خواهد شد. و در اثر همين صفت قيّوميّت، ساحت كبريائيش به موجود نزديك و به همان جهت نهايت فاصله ذاتي و مقامي از تمام مخلوقات دارد.



بر هر موجودي تفوّق و برتري دارد، و هيچ موجودي فوق او نيست، چرا كه حضرت او ذات واجب بي نهايت در بي نهايت است، و موجودات نسبت به آن حضرت معدومات و سايه و ربط و فقر محضند.



حضرت حق مبدأ و صانع و آفريدگار هر موجود و مخلوقي است، از اين جهت بر كلّ مخلوقات تقدّم ذاتي و وجودي دارد و كسي را و چيزي را بر حضرتش تقدّم نيست.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «اصول كافي» ج 1، ص 67.



از نظر قيّوميّت و صفت ربوبيّت در اعماق موجودات نور وجودش رسوخ دارد، و فيض هستي او همه ذرّات و اعماق مخلوقات را فرا گرفته و هر لحظه فرا مي گيرد نه مانند جزء خارجي و يا فرضي و ذهني كه جدا از اجزاء ديگر باشد، بلكه به طور قيّوميّت كه قوام هر ذرّه و اجزاء هر مخلوقي وابسته به نور و وجود و فيض هستي است كه درون و اعماق هر پديده اي را فرا بگيرد. و همچنين از نظر تفوّق وجود و برتري ذاتي، از موجودات خارج و اجنبي نخواهد بود بلكه قوام هر ذرّه اي از اجزاء بيكران موجودات وابسته به نور فيض اوست و هرگز انفصال پذير نخواهد بود.



منزّه است آن وجود مقدّسي كه چنين است، و هيچ موجودي همانند او نيست، و او مبدأ تمام موجودات عالم هستي است.



موسي در مناجاتش عرضه داشت:

إلهي أقَريبٌ أنْتَ فَاُناجيكَ، أمْ بَعيدٌ فَاُناديكَ، فَإنّي اُحِسُّ حُسْنَ صَوْتِكَ وَلا أراكَ، فَأيْنَ أنْتَ؟ فَقالَ اللّهُ تَعالي: أنَا خَلْفَكَ وَأمامَكَ وَعَنْ يَمينِكَ وَشِمالِكَ، أنَا جَليسُ مَنْ يَذْكُرُني، وَأنَا مَعَهُ إذا دَعاني.



الهي آيا به من نزديكي تا با تو نجوا كنم، يا آنچنان تفوّق ذاتي و علوّ مقامي داري كه فرياد برآوردم، من صداي دل نوازت را مي شنوم ولي از شهود عظمت و كبريائيت بي بهره ام، محبوب من كجائي؟



از ساحت حضرتش پاسخ آمد كه: قيّوميّت من از پشت سر و پيش رو و راست و چپ تو احاطه بر تو دارد، من همنشين آن كسي هستم كه يادم كند، و با آن كس معيّب دارم كه مرا بخواند.

نخست ديده طلب پس آنگهي ديدار *** از آنكه يار كند جلوه بر اولوالأبصار

تو را كه ديده نباشد كجا تواني *** به گاه عرض تجلّي جمال چهره يار

اگر چه جمله پرتو فروغ حُسن وي است *** ولي چو ديده نباشد كجا شود نظّار

تو را كه ديده نباشد چه حاصل از شاهد *** تو را كه گوش نباشد چه سود از گفتار

تو را كه ديده بود پر غبار نتواني *** صفاي چهره او ديد با وجود غبار

اگر چه آينه داري براي حُسن رُخَش *** غبار شرك كه تا پاك گردد از زنگار

اگر نگار تو آيينه اي طلب دارد *** روان تو ديده دل را به پيش دل مي دار

جمال حسن تو را صد هزار زيب افزود *** از آنكه حسن تو را مغز نيست آينه دار



در مقدّمه شرح جملات اوّل دعاي پنجم خوانديد كه اهل دل عجائب عظمت حضرت ربّ را به دو گونه تفسير كرده اند: اوّل كمال ذات، كه در سطور گذشته با كمك آيات «نهج البلاغه» و پاره اي از روايات، قطره اي از آن درياي بي نهايت در بي نهايت را مشاهده كرديد. دوم كميّت و كيفيت آفرينش موجودات،



كه هر يك دليلي بر عظمت خالق و صانع و به وجود آورنده آنهاست، كه سطور آينده اشاره اي به معناي دوم است.