بازگشت

عظمت حضرت ربّ از زبان نهج البلاغه


در كلام 49 «نهج البلاغه» حضرت مولي الموحّدين عليه السّلام آمده:



وجود مقدّسش بالاتر از كلّ شيء است و چيزي بر او برتري ندارد. نزديكتر از هر چيزي به هر چيزي است و چيزي نزديكتر از او نيست.



بزرگي و برتري او از آفريده هايش او را از هيچ دور نساخته، و نزديكي او هيچ مخلوقي را در مكان با او مساوي ننموده است. برايش حدّ و نهايتي نيست تا عقول را بر وجودش آگاه كند، كه عقول جز در محدوده حدود راهي ندارند، ولي آنها را از شناختن خويش به اندازه لازم باز نداشته است.



در خطبه 64 مي فرمايد:



هر عزيزي جز او ذليل و خوار است، و هر قدرتمندي غير او ضعيف و ناتوان هر مالكي بجز حضرتش مملوك و بنده است، و هر دانا و دانشمندي غير او متعلّم و ياد گيرنده، و هر توانايي جز او گاهي توانا و زماني ناتوان است. آفريده ها را به خاطر تقويت تسلّط خود و محض ترس از حوادث روزگار نيافريده است، (كه آفريده ها را به اختيار و اراده و به علم و قدرتش همراه با جهاني عشق و محبّت به آنها به وجود آورده است).



در خطبه 82 مي فرمايد:



پروردگاري كه بلندي مرتبه اش به خاطر قدرت بي نهايت در بي نهايت اوست، و نزديكي اش به مخلوقات به واسطه عطا و بخشش او، بخشنده هر غنيمت ظاهري و هرگونه فضل معنوي است، و دفع كننده بلا و سختي.



از او هدايت و ارشاد مي خواهيم كه نزديك است و هدايتگر، و از حضرتش استمداد و ياري مي جويم كه بر هر چيزي چيره و تواناست.



در خطبه 89 مي فرمايد:



حضرتش بر هر كه بخواهد كه در عزّت بر او غلبه كند چيره مي گردد، و مخالف و دشمن خويش را از ميان مي برد، و كسي را كه در برابر او ايستادگي كند خوار و ذليل مي كند، و بر دشمن خويش هر كه باشد غالب است.



در خطبه 90 مي فرمايد:



سپاس و ستايش از آن خداوندي است كه عطا نكردن بر ثروت و مايملَكِش نمي افزايد، و سخاوت و جود و بخشش از دارائي و مُكنش نمي كاهد، در صورتي كه هر عطا كننده اي جز او دارائي و ثروتش نقصان يابد، و غير او هر كس مانع عطا شود، نكوهش مي گردد.



اوست بخشنده انواع نعمتها و سودها و افزوني ها فوق العاده بر بندگان. تمام آفريده ها جيره خوار اويند و حضرتش ضامن روزي آنهاست.



وجود مقدّسش تمام كساني را كه مايلند به پيشگاه ربوبي او راه يابند و خواهان چيزي هستند كه فقط نزد اوست هدايت مي كند، و چنين نيست كه سخاوت او در جائي كه از وي مي خواهند بيشتر از جائي باشد كه از او نمي طلبند. اگر حضرتش آنچه معادنِ كوهها نفس زنان بيرون مي ريزند، و صدف هاي درياها خنده زنان آشكار مي نمايند، از قبيل نقره خالص و طلاي ناب و مرواريد و غلطان و خوشه مرجان، همه را ببخشد در جود و سخاي او كمترين تأثيري ندارد و عطايش پايان نپذيرد كه او صاحب نعمتهاي بي پايان اندوخته شده است كه خواسته هاي مردم آنها را پايان نمي دهد، چون وجود مباركش بخشنده اي است كه در خواست سائلان از او چيزي كم نمي كند و اصرار و الحاح در خواست كنندگان او را به بخل وا نمي دارد.



عظمت و بزرگي خداي سبحان را با عقل خويش اندازه مگير كه هلاك و تباه مي شوي. او قدرتمندي است كه اگر همه وهمها بكوشند تا به نهايت قدرتش پي ببرند، و اگر انديشه هائي كه منزّه از وساوس شيطاني هستند بخواهند اسرار عميق سلطنت و جبروت او را در منتهاي عالم غيب بدانند، و اگر دلها شيفته و مشتاق او شوند تا چگونگي او را دريابند، و اگر عقل ها به گونه اي به كنجكاوي برخيزند تا چون حقيقت صفاتش آشكار نيست به كُنه ذاتش دست يابند، عظمت خداوند متعال آن اوهام و دلها و عقول را از درك حقيقت صفات و ذات باز دارد در حالي كه آن عقول و اهام در تاريكيهاي غيب تمام توجه خود را در راه ادراك او به كار مي برند. پس در آن زمان كه باز داشته شدند برمي گردند در حالي كه اقرار مي كنند كه با طيّ اين راه نادرست به حقيقت معرفت او نتوانند رسيد.



آنقدر از ملكوت قدرت خود و شگفتي هاي آثار رحمتش كه برهان گوياي عظمت و دليل استوار خلقت او هستند به ما نشان داده كه ما را بي اختيار به معرفت خويش دعوت مي كند. آثار صنع و نشانه هاي حكمتش در مخلوقات نوظهورش آشكار است. آفريده هايش بهترين دليل بر وجود اويند، گر چه به ظاهر خاموشند ولي برهاي گويا بر تدبير ذات آن جناب مي باشند، و گواهي آنها بر وجود صاحبشان دائمي و هميشگي است.



آنچه را خلق كرده به درستي و حقيقت بقايش را معيّن نموده، و آن را از هر جهت محكم و استوار ساخته و به خوبي آن را تدبير نموده است، و وي را در مسير خويش قرار داده به نحوي كه از حدود خويش خارج نشود و از وظيفه اش قبل از رسيدن به هدف كوتاهي ننمايد، و از آنچه خداوند او را بدان ور نموده سرپيچي ننمايد. سرپيچي از فرمان حضرت او چگونه ممكن است، كه هر چيزي از مشيّت و اراده او سر چشمه گرفته؟! او خدائي است كه اقسام موجودات را بدون فكر و انديشه و بدون غريزه اي كه در درون پنهان داشته باشد يا از پيش آورهاي گذشته تجربه اخذ كند آفريده است. هيچ مخلوقي در پذيرفتن فرمان وي درنگ و سستي نكرده، و انجام امرش را به تعويق نينداخته است.

خورشيد رُخَت چو گشت پيدا *** ذرّات دو كون شد هويدا

مهر رخ تو چو سايه انداخت *** زان سايه پديد گشت اشيا

هم ذرّه ز نور مهر رويت *** خورشيد صفت شد آشكارا

هم ذرّه به مهر گشت موجود *** هم مهر به ذرّه گشت پيدا

درياي وجود موج زن شد *** موجي بفكند سوي صحرا

آن موج فرو شد و بر آمد *** در كسوت و صورتي دل آرا

بر رسته بنفشه معاني *** چون خطّ خوش نگار رعنا

بشكفته شقايق حقايق *** بنموده هزار سرو بالا

اين جمله چو بود عين آن موج *** وان موج چو بود عين دريا

اجزا چو بود؟ ظهور خورشيد *** خورشيد جمال ذات والا

اسما چه بود؟ زمين امكان *** كآن است كتاب حق تعالي

اي مغربي اين حديث بگذار *** سرّ دو جهان مكن هويدا



در خطبه 108 مي فرمايد:



هر چيزي براي حضرتش خاضع و فروتن، و هر موجودي قائم به قيّوميّت اوست.



بي نياز كننده هر نيازمند، عزّت بخش هر خوار و ذليل، نيرو دهنده هر ناتوان، و پناهگاه هر ستمديده اي است.



الهي آفريدگانت را به خاطر ترس از تنهائي نيافريدي، و آنها را به خاطر سود و بهره اي به عمل و عبادت فرمان ندادي. هر كس را طلب كني نمي تواند از تو پيش افتد، و هر كس را بگيري نتواند از چنگت بيرون رود، آن كس كه تو را نافرماني كند نمي تواند از تسلّط و عظمت تو بكاهد، و هر كس از تو اطاعت نمايد به ملك و پادشاهيت نيفزايد، و آن كس كه به قضاء تو راضي نباشد امر تو را باز نمي گرداند، و آن كه از فرمان تو روي مي تابد از تو بي نياز نمي شود.



مهار پيشاني هر جنبنده به دست قدرت تو است، بازگشت هر انساني به سوي حضرت تو. پاك ومنزّهي، و چه بسيار عظيم و بزرگ است آنچه از آفرينش تو مي بينيم، و چه اندازه حقير و خرد است همين آفرينش بزرگ در مقابل قدرت تو، و چه بسيار هولناك آنچه ما به چشم عقل و پادشاهي تو مي بينيم، چقدر كوچك است آنچه ما مي بينيم در برابر آنچه از ما از سلطنت تو مخفي است، و چه بسيار است نعمتهاي تو در اين دنيا، و چه اندازه كوچك و پست است اين نعمتها در برابر نعمتهاي جهان آخرت!



در خطبه 133 مي فرمايد:



اين جهان و آن جهان فرمانبر حقّند و زمام اختيارشان به دست حضرت اوست، آسمانها و زمين كليدهاي خود را تسليم آن جناب كرده اند، و درختان سر سبز و خرم هر بامداد و شامگاه او را سجده مي كنند و بر فرمان وي از شاخه هايشان آتشهاي روشني دهنده كه گلها و ميوه هاي رنگارنگ است بر مي افروزند و به خواست و فرمان حضرتش جهت تغذيه مردم ميوه رسيده مي دهند.



در خطبه 159 مي فرمايد:



خداوندا، الها پروردگارا، ما پي به حقيقت عظمت و بزرگي تو نبرده ايم و تنها اين را مي دانيم كه تو زنده و به خود بر پايي و همه چيز قائم به تو است. چرت و خواب بر تو عارض نمي گردد، و هيچ انديشه اي به دريافت حقيقت ذاتت نمي رسد، و هيچ چشمي تو را در نمي يابد. پروردگارا، تو ديدگان را در مي يابي و اعمال و رفتار ما رابه شمار آوري، سرانجام موي پيشاني عاصيان و قدمشان را گرفته به كيفر تخلّفات و اعمال ناروايشان به دوزخ افكني.



چيست آنچه ما از مخلوقات تو ديده و از قدرت بي نهايت تو در ايجاد آنها به حيرت مي آييم و آن را به عنوان عظمت و سلطنت و قدرت تو وصف مي كنيم؟ در حالي كه آنچه از ما پنهان است و ديدگان ما از ديدن آنها عاجز است و عقول ما از رسيدن به آنها باز ايستاده، و پرده هاي غيب ميان ما و آنها مانع است، خيلي بزرگتر و عظيم تر هستند.



پس كسي كه دلش را از همه چيز جز ياد تو خالي كند و انديشه اش رابه كار گيرد تا بداند كه چگونه عرشت رابه پا



داشته اي، و آفريدگانت را چه سان آفريده اي، و به چه صورت آسمانهايت را در هوا آويخته اي، و چگونه زمينت را بر روي موج آب گسترده اي، از راه مي ماند و از درك اين حقايق عاجز مي شود، ناچار برمي گردد در حالي كه ديده او خسته و وامانده و عقل او متحيّر و گوش وي حيران و فكرش سرگردان است.



سنائي عزنوي آن عارف معارف الهيّه مي فرمايد:

ملِكا ذكر تو گويم كه تو پاكيّ و خدائي *** نروم جز به همان ره كه توام راهنمائي

همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم *** همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزائي

تو حكيمي، تو عظيمي، تو كريمي، تو رحيمي *** تو نماينده فضلي، تو سزاوار ثنائي

بري از رنج و گذاري، بري از شرك و شبيهي *** بري از صورت و رنگي، بري از عيب و خطائي

نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي *** نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيائي

نَبُد اين خلق و تو بودي، نبود خلق و تو باشي *** نه بجنبي، نه بگردي، نه بكاهي، نه فزائي

همه عزّيّ و جلالي، همه علمّي و يقيني *** همه نوري و سروري، همه كمّي تو فزائي

همه غيبي تو بداني، همه عيبي تو بپوشي *** همه بيشي تو بكاهد، همه كمّي تو فزائي

اَحَدٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ، صَمَدٌ لَيْسَ لَهُ ضِدّ *** لِمَنِ الْمُلْك تو گوئي كه مر آن را تو سزائي

لب و دندان سنائي همه توحيد تو گويد *** مگر از آتش دوزخ بودش روي رهائي