بازگشت

ويژگي هاي صحابه و تابعين حقيقي


در هر صورت صحابي و تابعي بودن كار آساني نيست، صحابي و تابعي و پيرو واقعي كسي است كه در حدّ قبول حضرت حق از ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه برخوردار باشد و در پيشگاه حق چه در دنيا و چه در آخرت، مصداق ظلم، فسق، فجور، خيانت، تعرّب بعد از هجرت، مارق، ناكث، قاسط، منافق، توبه شكن به حساب نيايد، كه صحابي و تابعي مانند ديگران از اين امور مصونيّت نداشتند و تنها آنان كه راه پرعظمت صراط مستقيم و تقوا را تا هنگام مرگ ادامه دادند از هجوم آن خطرات مصون ماندند و رضايت حق را براي خود نگاه داشتند و به عالم آخرت بردند، ولي گروهي كه بيعت شكستند و از عنوان صحابي و تابعي و پيرو به در آمدند به حكم آيات قرآن به عذاب الهي دچار شدند.



معارف الهيّه علائم و صفات و خصوصيّاتي براي مؤمن واقعي ذكر كرده اند كه لازم است در پايان اين جلد به قسمت از آن ويژگي ها اشاره شود تا به قول قرآن مجيد خبيث را از طيّب تميز دهيد و بر خلاف حكم الهي حكم نكنيد و چون فخر رازي نگوييد كه تمام صحابه پيامبر داراي مقام عصمت بودند و هر چه انجام دادند عين حقيقت بود، كه دروغي چون اين سخن در جهان علم و عقل و انديشه و انصاف نظير ندارد.

عَنِ الرِّضا، عَنْ آبائِهِ عليهم السّلام قال: قالَ رَسولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله: الإيمانُ إقْرارٌ بِاللِّسانِ، و مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَعَمَلٌ بِالأركان.(1)



امام هشتم عليه السّلام از پدرانش از رسول خدا نقل مي كند: ايمان اقرار به زبان، معرفت به قلب و عمل به اعضاء جسم است.



آن كه دلش منوّر به نور شناخت خداست و معبودي جز حضرت او ندارد و زبانش مترنّم به امورا يماني از قبيل شهادتين، نماز، امر به معروف و نهي از منكر و نصيحت و موعظه و پند، و چشم و گوش و دست و پا و شكم و شهوتش در تسخير مسائل ايماني والهي است به حق كه مؤمن واقعي است. چنين انساني با سير و حركتي كه در صراط مستقيم حق دارد به تدريج به صفا و لطافت و فضيلت و حقيقت آراسته مي گردد، تا جايي كه جز محبوبش چيزي در عرصه گاه حياتش نماند.



او با هيچ قيمتي حاضر نمي شود معشوقش را از دست بدهد، آزار و شكنجه و سختي و شهادت در راه دوست برايش از عسل شيرين تر شود. وجودش براي ديگران چراغ راه مي گردد و هويّت و هستيش براي عباد خدا منبع بركت مي شود.



بيداران راه دونست در حقّ چنين مؤمني گفته اند: چون اللّه بنده را شايسته مقام قرب گرداند و او را شراب لطف ابد بچشاند و ظاهر و باطنش را از ريا و نفاق صاف مي كند، محبّت اغيار را در باطن وي گنجايي نماند، مشاهد لطف خفي گردد، به چشم عبرت در حقيقت كون نظاره مي كند، از مصنوع با صانع مي نگرد و از مقدور به قادر مي رسد، آنگاه از مصنوعات ملول گردد و به محبّت صانع مشغول شود، دنيا را خطر نماند، عقبي را بر خاطر او گذر نماند، غذاي او ذكر محبوب گردد، تنش در هيجان شوق معبود نازد، دل در محبّت محبوب مي گدازد، نه روي اعراض، نه سامان اعتراض.



چون بميرد حواسّ ظاهرش از دور فلك بيرون آيد، كل اعضاش از حركت طبيعيش ممتنع گردد. اين همه تغيّر، ظاهر را بود وليكن باطن از شوق و محبّت پر بود.

أمواتٌ عِندَ الْخَلْق، أحياءٌ عِنْدَ الرَّبِّ:(2)



نزد خلايق مردگانند و نزد پروردگار، زندگان.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «عيون أخبار الرضا»، ج 2، ص 28.



2- «معرف بهاء الدين ولد»، فصل 90، ص 129.



در «اصول كافي»، جلد دوم، صفحه 28 باب «في أنّ الإيمانَ مَبثوتٌ لِجوارِحِ البَدَنِ كُلِّها» و «وسائل الشيعه» جلد 11، ص 124 «بابُ الفُروضِ عَلَي الجوارح وَ وُجوبِ القيامِ بِها» روايتي بسيار مهم و روشنگر از امام صادق عليه السّلام نقل شده، كه لازم است تمام مرد و زن مؤمن از متن آن روايت اطلاع پيدا كنند.



فشرده و خلاصه اي از آن روايت چنين است: ابوعمرو زبيري مي گويد: به حضرت صادق عليه السّلام اظهار كردم: دانشورا، روشنم كن كه برترين عمل در پيشگاه خداوند چيست؟ فرمود: آنچه خدا هيچ عملي را جز با تحقّق آن نمي پذيرد.



عرضه داشتم: آن چيست؟



فرمود: پذيرش اللّه كه جز او اله و معبودي نيست.



عرضه داشتم: روشنم نمي كنيد كه اين پذيرش، قول با عمل است يا قول تنهاست؟



فرمود: اين پذيرش سرتاسر عمل است و قول گوشه اي از آن عمل.



گفتم: توضيح دهيد.



فرمود: اين پذيرش هر سه حوزه قلب و زبان و اندام (عقيده، ابلاغ و عمل) را فرا مي گيرد.



اما آنچه به عهده قلب و عقل است، پس دريافت و شناخت و شكل گيري و رضامندي و تسليم به اين است كه جز اللّه، الهي نيست، شريكي ندارد و او را همشأن و همسر و فرزندي نيست (نفي ادّعاهاي تزويرگران تاريخ كه به نام شريك و همشأن و همسر و فرزند براي خدا، توده هاي خلق محروم را افسون داشته، حقوق انساني آنان را تصاحب كرده و ايشان را به هر راه كه مي خواستند مي رانده اند) و اين وظيفه اي است كه خدا بر دوش انديشه و بينش نهاده است.



و اما آنچه را زبان عهده دار شده است، پس اظهار و ابلاغ و اعلام دريافت عقل و دل است، چه خداي متعال فرمان داده است:



«اعلام كنيد كه اللّه خدا و حاكم ماست». در آيه ديگر مي گويد: «آنان كه اعلام كردند كه نقشبند و نظام بخش زندگي ما خداست سپس در اين راه پايمردي كردند...» و اين تعهدي است كه خدا به دوش زبان گذاشته است و اين عمل آن است.



و اما آنچه تعهّد دستها و اندام است، پس يورش بر آناني است كه خدا فرمان داده است كه چونان باز بر آنان تازند و همچون صاعقه بر جانشان زنند چه اين ذات باري است كه فرمان مي دهد:

فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّي إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا...(1)



در رودررويي با حق پوشان، شما و شاهرگهاي گردنشان، تا وقتي كه از پايشان افكنيد گروگان گيريد و بند كمند آنان را محكم سازيد، سپس يا منّت گذاريد (آنجا كه تن دهند و تسليم شوند) و يا عوض گيريد تا آنجا كه با اسلحه وداع شود.



يعني حاكميّت مطلق و جهان شمول الهي مستقر گردد، و اين تعهّدي است كه خدا بر جسم و اندام فرض كرده است، چه سركوبي دشمن كار بازوهاست.



تا آنكه امام صادق عليه السّلام فرمايد:

وَ بِتَمامِ الأيمانِ دَخَلَ الْمُؤمِنُونَ الْجَنَّةَ، وَ بِالنُّقْصانِ دَخَلَ الْمُفَرِّطُونَ النّار.



با انجام تعهّدات در هر سه مرحله دل و زبان و اندام (عقيده و ابلاغ و عمل) است كه مؤمنان وارد بهشت مي گردند، و با كوتاهي در هر يك از اين سه زمينه است كه ساده گزينان به آتش جهنّم درافتند.



آيا مي توان گفت صحابي اگر كوتاهي در يكي از اين سه زمينه داشته باشد از آيات عذاب مستثني است؟



تاريخ نشان مي دهد كه عده اي از اصحاب بر اثر پيروي از هوا از جاده صواب منحرف شدند و بر اثر كوتاهي آنان ضربه هاي هولناكي به پيكر اسلام وارد آمد كه هنوز جبران نشده است! روي اين حساب چگونه مي توان آنان را مجتهد و مصيب، داراي مقام عصمت و تقوا و از همه مهمتر مستثناي از آيات قرآن و معارف حقّه الهيّه دانست؟!

عَنْ أبي عَبْدِ اللّهِ عليه السّلام قال: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله: لَيْسَ الإيمانُ بِالتَّحَلّي وَلا بِالتَّمَنّي وَلكِنَّ الإيمانَ ما خَلُصَ فِي الْقَلبْبِ وَصَدَّقَهُ الأعْمالُ.(2)



امام صادق عليه السّلام از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نقل كردند: ايمان اموري ظاهر بدون ارتباط با قلب و آرزوي نجات در كنار اعتقاد منهاي عمل نيست، ايمان حقيقتي خالص در قلب است كه اعمال انسان آن حقيقت را تصديق كند.



عرفاي بزرگ شيعه در زمينه ايمان حقيقي يعني باور داشتن حق و انبيا و ملائكه و كتب آسماني و قيامت و عمل بر اساس ايمان و عقيده و نيز ضرر آلوده شدن به گناه مي فرمايند:



بدانكه حق تعالي از ملكوت ارواح راهي به روح نهاده است، و از روح راهي به دل گشاده، و از دل راهي به نفس نهاده، و از نفس راهي به قالب صورت كرده، تا هر مدد و فيض كه از عالم غيب به روح رسد، از روح بدان راه به دل رسد، و از دل راهي به نفس رسد، و از نفس اثري به قالب رسد، و از قالب عملي مناسب آن پديد آيد.



و اگر بر صورت قالب عمل ظلماني شيطاني پديد آيد، اثر آن ظلمت به نفس رسد، و از نفس كدورتي بر دل رسد، و از دل غشاوتي به روح رسد، و نورانيّت روح را در حجاب كند، چون هاله كه گِرد ماه درآيد، به قدر آن حجاب، راه روح به عالم غيب بسته شود و از مطالعه آن عالم بازماند و مدد فيض به او كمتر رسد، و هر چند آن عمل ظلماني بر قالب زياده شود، اثر ظلمت به روح زياده شود و حجاب او بيشتر گردد و به قدر حجاب، بينايي و گويايي و شنوايي و دانايي روح كمتر مي شود.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- محمّد صلّي اللّه عليه و آله، 4.



2- «بحار»، ج 69، ص 72.



اما اگر مطالعه بر قانون شريعت به او نرسد ـ العياذ باللّه ـ خوف آن باشد كه سوء الخاتمه به او پيوندد و به صفت:

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ:(1)



كر و گنگ و كورند، پس عقل خود را به كار نمي برند.



موصوف گردد، و اين جمله چون طلسمي است كه حق تعالي از جسماني و روحاني به يكديگر بستهاند و كليد طلسم گشايي آن «شريعت» كرده.



و شريعت را ظاهري است و باطني، و ظاهر آن اعمال بدني است، كه كليد طلسم گشايي صورت قالب آمده و آن كليد را پنج دندانه است:

بُنِيَ الإسْلامُ عَلي خَمْس، عَلَي الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالصَّومِ وَالْحَجِّ وَالْوِلايَةِ، وَلَمْ يُنادَ بِشَيْء كَما نُودِيَ بِالْوِلايَةِ:(2)



اسلام بر پنج پايه نهاده شده: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت، و نسبت به هيچكدام به اندازه ولايت تأكيد نشده است.



زيرا كه طلسم صورت قالب را به پنج حواس بسته اند، به كليد پنج دندانه: بُنِيَ الإسْلامُ عَلي خَمْس توان گشود.



و باطن شريعت اعمال قلبي است و سرّي و روحي، و آن را «طريقت» خوانند، و طريقت كليد طلسم گشايي باطن انسان است تا به عالم حقيقت راه يابد.



و خلايق بر دو نوع اند: انبيا عليهم السّلام و امّت ايشان. و انبيا را از در عالم حقيقت درآورند و به كليد مدد فيض فضل ربّاني و روحانيّت، ايشان را به عالم غيب برسانند كه قالب آن بوده اند در اصل فطرت، پس به كليد طريقت در طلسم دل ايشان را بشگايند تا مدد فيض به دل رسد، پس به كليد شريعت در طلسمات نفس بگشايند تا اثر فيض دررسد و صورت اعمال بدني بر صورت ظاهر قالب پديد آيد. و از روحانيّت تا جسمانيّت جمله بدان منوّر گردد چنانكه از حال جناب مقدّس نبوي صلّي اللّه عليه و آله بدين قانون خبر مي دهد كه:

وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا.(3)



اينگونه بر تو روحي را از امر خود (يا به فرمان خود) وحي كرديم، تو پيش از اين نمي دانستي كتاب و ايمان چيست، ولي ما آن را نوري قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مي كنيم.



اما امّت را از در عالم صورت درآورند، اوّل به كليد صورت شرع، طلسم قالب ايشان را بگشايند آنگه به كليد طريقت، طلسمات باطني ايشان بگشايند، همچنين تا به عالم غيب راه يابند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- بقره، 171.



2- «اصول كافي»، ج 3، ص 29.



3- شوري، 52.



اما ابتدا تا داد تصرّف كليد شريعت بر قانون فرمان و متابعت ندهند از طلسم صورت خلاصي نيابند. و داد تصرّف كليد شريعت چنان توان داد كه هر عضو را بدان مشغول كني كه امر فرموده اند و از آن عمل اجتناب نمايي كه نهي كرده اند، تا دندانه ها راست نشيند، و چون راست نشيند اثر راستي به زبان مي رسد، و از زبان به دل مي رسد، و از دل به غيب مي رسد و نور ايمان از غيب به دل او پديد مي آيد كه:

الَّذينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ.(1)



آنان كه به غيب ايمان دارند.



و هر چه استقامت ايمان از غيب و اعمال بدني بر قالب زياده ظاهر مي شود، نور ايمان از غيب در دل مي افزايد كه:

لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ.(2)



تا ايماني بر ايمان خود بيفزايند.



چون ترتيب صورت قالب بر قانون شريعت به كمال رسد، ايمان در دل به كمال رسيده باشد، چنانكه حديث نبوي به بيان آن ناطق است:

لا يَسْتَقيمُ إيمانُ أحَدِكُمْ حَتّي يَسْتَقيمَ لَهُ قَلْبُهُ:



ايمان هيچ يك از شما راست نيايد تا دلش راست و استوار گردد.



فامّا آن كه پنج ركن شريعت پنج دندانه كليد طلسم گشايي پنج حس است، از آن است كه ايشان را به واسطه پنج حس آفاتي و حجبي پديد آمده است كه به مقام بهايم و اَنعام رسيده اند، بلكه فروتر رفته تا اگر در اين مقام بماند و اين طلسم نگشايد و از اين صفت خلاص نيابد در حق او اين فرمايند كه:

أُولئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ:(3)



اينان چون چهار پايانند بلكه گمراه تر.



و بهايم و انعام را نقصان از تمتّع ايشان است در مراتع عالم حيواني سفلي به واسطه پنج حس كه يك حس بصر است، همه آن خواهند كه صورت خوب بينند و صورت غير خوب نبينند.



دوم حس سمع است، همه آن خواهند كه آواز خوش شنوند و از صورتهاي ناخوش و آوازهاي مهيب بترسند و برمند.



سيم حاسّه شمّ است، همه آن خواهند كه بوي خوش بويند و از بوهاي ناخوش مدهوش شوند.



چهارم حاسّه ذوق است، همه آن خواهند كه چيزي خوش خورند و از مأكولات ناخوش احتراز كنند.



پنجم حاسّه لمس است، و آن به جمله تن تعلق دارد، تمامي استيفاي شهوات و لذّات بهيمي و انعامي به جلمه تن خواهند كه كنند، و ايشان را از عالم ديگر خبري نيست و آلتي ديگر ندارند كه بدان از عالم عِلوي و آخرتِ باقي برخورداري يابند.



پس اين پنج حس است كه آدمي را دادند، با مدركاتي كه ادراكات عالم غيب كند و بهايم را از آن ندادند. پس اگر به كلّي به تمتّع مراتع بهيمي و حيواني مشغول شود از تمتّعات عالم غيب به كلي باز ماند، چون بهايم و انعام باشد و گمراه تر از ايشان، زيرا كه هر قوّت شهواني و حيواني و آلات آن كه جملگي بهايم و سباع و وحوش و طيور و غير ذلك دارند مجموع آنها انسان را هست، و او را شهوت ديگري است نفساني كه حيوانات ديگر را نيست.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- بقره، 2.



2- فتح، 4.



3- اعراف، 179.



پس چون انسان به كلّي يك جهتِ تمتّعات حيواني شود، شهوات نفساني را ضايع و معطّل داشته است، و در حيوانات ديگر اين امكان ندارد، و اگر آدمي به كلّي ترك تمتّعات بهيمي و حيواني كند از تربيت قالب باز ماند و از فوائد آن محروم گردد.



و شريعت را فرستادند تا ميل كردن آن به مراتع بهيمي و تمتّعات حيواني به فرمان باشد نه به طبع، زيرا كه از طبع همه ظلمت و كدورت خيزد، و از فرمان همه نور و ايمان زيرا كه چون به طبع كند همه خود را بيند و حق را نبيند و اين همه ظلمت است و حجاب، و چون همه به فرمان كند، آن همه حق بيند و خود را نبيند هيچ و اين همه عين نور است و رفع حجب.



ديگر آنكه هر ظلمت و حجاتب كه در قالب، به واسطه حركات طبيعي پديد آيد كه بر وفق مراد نفس رفته باشد به واسطه اوامر شرعي كه به خلاف مراد نفس مي رود و بر مي خيزد.



ديگر هر ركني از اركان شرع او را تذكّري از قرارگاه اول و آمدن اواز آن عالم ارشاد مي كند او را به مراجعت به مقام خويش و آن جوار ربّ العالمين است و او در مراجعت معاونت كند، چنانكه كلمه لا اله الا اللّه او را خبر دهد از عالم وحدانيت و آن حالت كه ميان او و حضرت حق هيچ واسطه نبود شوق آن عالم و ذوق آن حالت در دلش پديد آيد، آرزوي مراجعت كند، دل از اين عالم سفلي برگيرد، لذّات شهوات بهيمي بر كام جانش تلخ شود، متوجّه حضرت خداوندي گردد.(1)

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله: اَلاْيمانُ في عَشرَة: الْمَعْرِفَةِ، وَالطّاعَةِ، وَالْعِلْمِ، وَالْعَمَلِ، وَالْوَرَع، وَالاِْجتهادِ، وَالصَّبْرِ، وَالْيَقينِ، وَالرِّضا، وَالتَّسْليمِ، فَأيُّها فَقَدَ صاحِبُهُ بِطَلَ نِظامُهُ:(2)



رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله: ايمان در ده برنامه است: شناخت حقايق، اطاعت از خدا و رسول و امام، دانش، عمل، پرهيز و تقوا، كوشش در راه حق، صبر، يقين، رضا، تسليم، كه هر يك را صاحبش از دست دهد به همان اندازه نظام حياتش از حق منحرف مي گردد.

عَنْ أبي عَبْدِاللّه عليه السّلام قالَ: مَنْ أحَبَّ لِلّهِ، وَأبْغَضَ لِلّهِ، وَأعْطي لِلّهِ، وَمَنَعَ لِلّهِ، فَهُوَ مِمَّنْ كَمُلَ إيمانُهُ:(3)



امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس براي خدا عشق ورزد، و محض خدا دشمني كند و به خاطر خدا عطا كند، و براي خدا منع كند، ايمانش كامل است.

عَنْ أبي عَبْدِاللّه عليه السّلام قالَ: ثَلاثٌ مِنْ عَلاماتِ الْمُؤمِن: عِلْمُهُ بِاللّهِ، وَمَنْ يُحِبُّ، وَمَنْ يُبْغِضُ:(4)



امام صادق عليه السّلام فرمود: سه حقيقت از نشانه هاي مؤمن است: معرفتش به ذات و صفات حق به اندازه وسعت و طاقت و ظرفيّتي كه دارد، عشق به انبيا و اوصيا و پيروان حقيقي آنان، دشمني و نفرت نسبت به كفّار و اهل ضلالت



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «مراحل السالكين»، ص 43.



2- «بحار»، ج 69، ص 175.



3- «بحار»، ج 69، ص 238.



4- «كافي»، ج 2، ص 126.

قالَ رَسولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله: اِلْزَمُوا مَوَدَّتَنا أهْلَ الْبَيْتِ فَإنَّهُ مَنْ لَقِيَ اللّهَ وَهُوَ يُحِبُّنا دَخَلَ الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا، وَالَّذي نَفْسي بِيَدِهِ لا يَنْتَفِعُ عَبْدٌ بِعَمَلِهِ إلاّ بِمَعْرِفَتِنا:(1)



رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: ملازم حريم عشق و اطاعت از ما اهل بيت باشيد، كه هر كس با محبّت ما خدا را ملاقات كند بهره اش از بركت شفاعت ما بهشت است. به خدايي كه جانم به دست اوست عمل بدون معرفت و شناخت ما اهل بيت كه داراي ولايت بر همه ايم سود ندارد.



آري قبول ولايت ديگران بنا به روايت بالا و روايات بسياري مشابه روايت بالا، و برتر از روايات بنابر آيات قرآن مجيد، مانع قبولي عمل در پيشگاه حضرت حق است.



ولايت بر مردم نه در شأن هر كسي است، كه حق ولايت را شرايطي است كه آنشرايط در انبيا و امامان معصوم و اولياء خاصّ حق از تربيت شدگان مكتب قرآن و اهل بيت جمع است.

عَنْ أبي عَبْدِاللّه عليه السّلام قالَ: إنَّ صاحِبَ الدِّينَ فَكَّرَ فَعَلَتْهُ السَّكينَةُ، وَاستَكانَ فَتَواضَعَ، وَقَنَعَ فاسْتَغْني وَرَضِيَ بِما اُعْطِيَ، وَانْفَرَدَ فَكُفِيَ الاْحْزانَ، وَرفَضَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرّاً، وَخَلَعَ الدُّنْيا فَتَحامَي الشُّرُورَ، وَطَرَحَ الْحدَ فَظَهَرَتِ الْمَحَبَّةُ، وَلَمْ يُخِفِ النّاسَ فَلَم يَخَفْهُمْ، وَلَمْ يُذْنِبْ إلَيْهِمْ فلِمَ مِنْهُمْ، وخَتْ نَفْسَهُ عَنْ كُلِّ شَيْء فَفازَ وَاسْتَكْمَلَ الْفَضْلَ، وَأبْصَرَ الْعافِيَةَ فَأمِنَ النَّدامَةَ:(2)



دارنده دين چون در وجود خودش فكر كند كه ريشه اش خاك و اصل وجودش نطفه و پايانش جيفه شدن جسم و بدن در خاك است و در برابر حضرت حق قابل ذكر نيست، آرامش و اطمينان بر او دست دهد. از علوّ و فساد بركنار ماند پس به تواضع در برابر خالق و خلق برخيزد. به حلال حق قناعت كند پس استنعناء از آنچه در دست مردم است برايش حاصل شود و به عنايت و داده خدا خوشنود گردد. دل از علايق غلط به دنيا و مردم دنيا بردارد پس به اين جهت از حزن و غصه راحت گردد. ترك شهوات نمايد پس به آزادي رسد. دل از دنياي فاني بركند پس از شرور امان يابد. حسد را بگذارد پس محبّت در قلبش ظهور نمايد. مردم را نترساند پس به اين خاطر از آنان نترسد. نسبت به آنان گناهي ننمايد پس از سوي آنان به سلامت ماند. نفس از هر چيزي راحت كند پس به فلاح و رستگاري رسد و بر فضلش بيفزايد. مواضع عافيت و سلامت و در دنيا و آخرت را بشناسد پس بدين لحاظ بر حريم امن راه پيدا كند.



آري از ويژگيهاي مؤمن عدم خودبيني است، چه آنكه خودبيني ريشه و مادر بسياري از گناهان است، مؤمن چون خودبين نيست خدا بين است، و خدا بين آيينه صفات و اسماء حق است و باقي در رحمت حضرت محبوب.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «أمالي مفيد»، ص 13.



2- «أمالي مفيد»، ص 52.



خودبين چيزي ندارد و به جايي بند نيست، غرورش بيهوده و كبرش بي مورد و موجودي است كه در برابر طوفان حادثه چون پر كاه از بين رفتني است.

شبي گويند كاندر بزم جمعي *** چنين مي گفت با فانوس شمعي

من آن تابنده خورشيد جهانم *** كه افروزند در بزم شهانم

چو شب در بزم شاهانم فروزند *** بسي پروانگان آيند و سوزند

مرا پروانه چون از دور بيند *** ز گل برخيزد و بر من نشيند

كس اي ناچيز همّت با چنين نور *** نبيند روشنايي تو از دور

بدين نسبت كه ما را در ميان است *** تفاوت از زمين تا آسمان است

شنيدم كاندرين دم كاين سخن راند *** نسيمي شمع را خاموش گرداند

چنين گويند كاندر محفل جمع *** به نرمي گفت آن فانوس با شمع

تكبّر آدمي را خوار سازد *** فروتن سر به گردون برفرازد

كسي كافتد به راه كبر و مستي *** چنينش مي رود بر باد هستي

عَنْ أبي جَعْفر محمّد بنِ الحسينِ عليهم السّلام قال: ذِرْوَةُ الاْمْرِ، ونامُهُ، وَمِفتاحُهُ، وَبابُ الاْنبياءِ وَرِضِيَ الرَّحمنِ: طاعَةُّ الاْمامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ، ثُمَّ قالَ(1): مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّي فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً:(2)



امام باقر عليه السّلام فرمود: مرحله اعلاي ايمان و شريف ترين جايگاه و كليد ساير امورش و دري كه آدمي را به انبيا مي رساند و خوشنودي حق، شناخت رهبر تعيين شده از جانب حق و اطاعت از اوست.



سپس فرمود: خداوند در قرآن مي فرمايد: هر كس رسول را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده، و هر كه مخالفت كند كيفرش با حق است، كه ما تو را نگهبان بر مردم نفرستاديم.



بر اساس مدارك بي شماري كه در كتب اهل سنّت و شيعه است، رهبر واجب الاطاعه پس از رسول خدا، علي عليه السّلام است كه پيامبر عزيز اسلام در روز هيجدهم ذوالحجّه در كنار غدير به دستور حضرت حق وي را براي رهبري امّت معرفي كرد، و آن روز تمام مردم و به خصوص ابوبكر و عمر با وي به عنوان خلافت از پيامبر و وليّ مؤمنين بيعت كردند. آنان كه تا آخر عمر بر بيعتشان ماندند صحابي و پيرو حقيقي پيامبرند و آنان كه بر خلاف عقل و سنّت و به خصوص بر خلاف آيات قرآن با آن حضرت به مخالفت برخاستند، چگونه مي توانند مدّعي پيروي از خدا و رسول باشند و خود را مشمول رضايت حضرت حق بدانند در صورتي كه رضايت حق در پيروي كامل از قرآن و دستورات رسول خداست.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «أمالي مفيد»، ص 68.



2- نساء، 80.

صوفي نهاد دام و سر حقّه باز كرد *** بنياد مكر با فلك حقّه باز كرد

بازي چرخ بشكندش بيضه در كلاه *** زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد

ساقي بيا كه شاهد رعناي صوفيان *** ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز كرد

اين مطرب از كجاست كه ساز عرقا ساخت *** و آهنگ بازگشت به راه حجاز كرد

اي دل بيا كه ما به پناه خدا رويم *** زآنچه آستين كوته و دست دراز كرد

صنعت مكن كه هر كه محبّت نه راست باخت *** عشقش به روي دل در معني فراز كرد

فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد *** شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد

اي كبك خوشخرام كجا مي روي به ناز *** غرّه مشو كه گربه زاهد نماز كرد

حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل *** ما را خدا ز زهد و ريا بي نياز كرد

عَنْ أبي جَعْفر عليه السّلام قال: قالَ النَّبِيُّ صلّي اللّه عليه و آله: إنَّ خِيارَكُمْ اُولُوا النُّهي، قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ وَمَنْ اُولُوا النُّهي؟ قالَ: هُمْ اُولُوا الاْخلاقِ الْحنَةِ، وَالاْحْلامِ الرَّزينَةِ، وَصِلَةِ الاْرْحامِ، وَالْبَرَرَةُ بِالاُْمَّهاتِ وَالاْباءِ، وَالْمَتَعاهِدينَ لِلْفُقَراءِ وَالْجيرانَ وَالْيَتامي، وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ، وَيُغْشُونَ السَّلامَ فِي الْعالَمِ، وَيُصَلُّونَ وَالنّاسُ نيامٌ غافِلُونَ:(1)



امام باقر عليه السّلام از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله روايت مي كنند: بهترين شما آنان هستند كه داراي عقل ناهي اند، عرضه داشتند: دارندگان عقل ناهي كيانند؟ فرمود: صاحبان اخلاق حسنه، دارندگان حلمي كه آنان را از انتقام باز مي دارد، آنان كه به ارحام مي رسند، و به پدران و مادران نيكي مي كنند، به فقرا و همسايگان و ايتام رسيدگي مي كنند، اطعام طعام مي نمايند، در جهان افشاي سلام مي كنند و به وقتي كه مردم در خواب و در بي خبري اند به نماز شب برمي خيزند.

دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند *** نياز نيم شبي دفع صد بلا بكند

عتاب يار پري چهره عاشقانه بكش *** كه يك كرشمه تلافي صد جفا بكند

ز مُلك تا ملكوتش حجاب بردارند *** هر آن كه خدمت جام جهان نما بكند

طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك *** چو درد در تو نبيند كرا دوا بكند

تو با خداي خود انداز كار و دل خوش دار *** كه رحم اگر نكند مدّعي خدا بكند

ز بخت خفته ملولم، بود كه بيداري *** به وقت فاتحه صبح يك دعا بكند

بسوخت حافظ و بويي ز زلف يار نبرد *** مگر دلالت اين دولتش صبا بكند



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «بحار»، ص 69، ص 305.

قالَ عَليٌّ عليه السّلام: طُوبي لِمَنْ ذَلَّ في نَفْسِهِ، وَ طابَ كَسْبُهُ، وَصَلُحَتْ سَريرَتُهُ، وَحَسُنَتْ خَليفَتُهُ، وَأنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ، وَأمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ لِسانِهِ، وَعَزَلَ عَنِ النّاسِ شَرَّهُ، وَوَسِعَتْهُ السُّنَّةُ، وَلَمْ يُنْسَبْ إلي بَدْعَة:(1)



خوشا كسي كه نفسش به تواضع و فروتني نشست، كسبش از مواضع حرمت و كراهت و شبهه پاك ماند، نيّت و اعتقادش پسنديده شد، خلق و خويش نيكو گشت، اضافه ثروتش را به مستمندان داد، پرگويي زبانش را حفظ كرد، شرّش را از مردم دور داشت و عمل به سيرت و روش پيامبر بر او ناگوار نيامد تا به بدعت و ضلالت كشيده شود و دنبال هوا و هوس و ناحق و باطل رود.

جاءَ رَجُل، إلَي الصادِقِ جَعفَرِ بن محمَّد عليهما السّلام فقال لَهُ: يَابْنَ رَسولِ اللّه أخثبِرني بِمَكارِمِ الاْخلاقِ، فَقَالَ: الْعُفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ، وَصِلَةُ مِنْ قَطَعَكَ، وَإعْطاءُ مَنْ حَرَمَكَ، وَقَوْلُ الْحَقِّ وَلَوْ عَلي نَفْسِكَ:(2)



مردي به محضر امام صادق عليه السّلام آمد، عرضه داشت: اي پسر رسول خدا، مرا از مكارم اخلاق خبر ده، حضرت فرمود: گذشت از كسي كه تو را آزرده، صله رحم نسبت به كسي كه با تو جدايي نموده، پرداخت به كسي كه تو را محروم كرده و گفتار حق گر چه به ضرر خودت باشد.

عَنْ عَليِّ بنِ مَيْمون قالَ: سَمِعْتُ أباعَبْدِ اللّهِ عليه السّلام يَقُولُ: مَنْ أرادَ أنْ يُدْخِلَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ في رَحْمَتِهِ، وَيُسْكِنَهُ جَنَّتَهُ، فَلْيُحْسِنْ خَلْقَهُ، وَلْيُعْطِي النَّصَفَةَ مِنْ نَفْسِهِ، وَلْيَرْحَمِ الْيَتيمَ، وَلْيُععِنِ الضَّعيفَ وَلْيَتَواضَعْ لِلّهِ الَّذي خَلَقَهُ:(3)



علي بن ميمون مي گويد: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: هر كس علاقه دارد خداوند عزَّوجلَّ وي را در رحمتش وارد كند و در بهشتش ساكن نمايد، بايد اخلاقش را نيكو كند، از جانب خود به ديگران انصاف دهد، به يتيم رحمت آورد، ضعيف را ياري كند و براي خدايي كه او را آفريده تواضع نمايد.

اي قوي پنجه كه بازوي تواناست تو را *** دست گير از ضعفا پاي چو برخاست تو را

كن مهيّا ز وفا خاسته محرومان *** اي كه ناخواسته هر چيز مهيّاست تو را

جرعه اي هم به حريفان تهي كاسه ببخش *** اي كه پر مي قدح و ساغر و ميناست تو را

اي به هر دايره پرگار صفت سرگردان *** بشنو اين نكته كه آن حلّ معماست تو را

حاجت خويش به محتاج دگر عرضه مكن *** از خداوند طلب هر چه تقاضاست تو را

دوش پير خردم گفت ز احمق بگريز *** گر چه در موعظه انفاس مسيحاست تو را

بي دليلت نشود ره سر مويي نزديك *** گر چه هر مو قدم باديه پيماست تو را

سوي معراج وصالت نبود بال عروج *** تا ز قيد من و ما سلسله بر پاست تو را

چون طبايع به تفاوت شده ايجاد صغير *** مصلحت با همه كس رفق مداراست تو را



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «نهج البلاغه»، حكمت 123.



2- «بحار»، ج 69، ص 368.



3- «بحار»، ج 69، ص 370.

عَنْ جَرّاح الْمَدائِنيَّ قالَ قالَ لي أبوعَبْدِ اللّهِ عليه السّلام: ألا اُحَدِّثُكَ بِمَكارِمِ الاْخْلاقِ؟ الصَّفْحُ عِنِ النّاسِ، وَمُواساةُ الرَّجُلِ أخاهُ في مالِهِ، وَذِكْرُ اللّهِ كَثيراً:(1)



جرّاح مدائني مي گويد: حضرت صادق عليه السّلام به من فرمود: مي خواهي تو را از مكارم اخلاق خبر دهم؟: چشم پوشي و گذشت از مردم، برادر ديني را به هنگام شدّت در مال خود شريك كردن، و زياد از خدا ياد نمودن.



رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: هفت نفر در قيامت در سايه رحمت حقّند، روزي كه سايه اي به جز سايه آن رحمت واسعه نيست:



پيشواي عادل، جواني كه در عبادت نشو و نما كرده، مردي كه دل به مسجد داده آنچنان كه وقتي از آن بيرون مي رود دوباره باز مي گردد، دو نفري كه بر اساس طاعت حق جمع مي شوند و متفرق مي گردند، مردي كه در خلوت ياد خدا كند و از دو ديده ببارد، مردي كه از جانب زني به شهوت دعوت گردد و پاسخ دهد من از خدا مي ترسم و مردي كه در كمال پنهاني در راه خدا صدقه دهد.(2)



امام صادق عليه السّلام مي فرمايد: در يكي از جنگها تني چند اسير شدند، رسول خدا دستور داد جز مردي از آنها بقيّه را به قتل برسانند. آن مرد به آن حضرت عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، چه شد كه از اين همه مرا آزاد ساختي؟ فرمود: جبرئيل از جانب حق به من خبر داد كه در تو پنج خصلت است كه خداوند و رسولش به آن خصلتها عشق ميورزند:



غيرت شديد بر ناموست، سخاوت، حُسن خُلق، راستي در زبان، شجاعت.



آن مرد چون اين حقايق را شنيد مسلمان شد و اسلامش نيكو گشت و در جبهه اي در ركاب رسول خدا به شدّت به مجاهدت با دشمن برخاست تا به فيض شهادت رسيد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «معاني الأخبار»، ص 191.



2- «خصال»، ج 2، ص 2.

چيست انسان، ديده بينا بود *** جامع مجموعه اسما بود

مجمع مجموع الطاف اله *** آن اياز بندگيّ پادشاه

مخزن اسرار سبحاني است او *** مطلع انوار ربّاني است او

روح و جسم و عين و اسم اين هر چهار *** مي نمايد او به مردم آشكار

كَون جامع نزد ما انسان بود *** ور نباشد اينچنين حيوان بود

جامع انسان كامل را بخوان *** معني مجموع قرآن را بدان

نقش مي بندد جمال ذوالجلال *** در خيال صورت او بر كمال

اسم اعظم كارساز ذات اوست *** عقل كل يك نقطه از آيات اوست

صورتش آيينه گيتي نماست *** معني او پرده دار كبرياست

صورت او معني اشياء بود *** معنيش سردفتر اسما بود

نقد گنج كُنْتُ كَنزاً را طلب *** جوهر دُرّ يتيم از ما طلب

جامي از مي پر ز مي بستان بنوش *** شير اگر نوشي از اين پستان بنوش

بر سر دار فنا سردار شو *** از بقاي خويش بر خوردار شو

هر كه او فاني شود باقي شود *** رند اگر رندي كند ساقي شود

گر حريف ساقي ياران شوي *** ساقي سرمست ميخواران شوي

آينه بردار تا بيني نكو *** جان و جانان خوش نشسته روبرو

عارفانه گر تو را باشد يقين *** نزد تو حقّ اليقين باشد چنين

علم، توحيدست، اگر داني تمام *** بعد از اين توحيد خواني والسّلام