بازگشت

تساوي صحابه با ساير مسلمين در تعهّة و عمل


جرم عبارت است از گناهان بدني، مالي، خانوادگي، اجتماعي و هر عملي كه خلاف رضاي خدا و رسولش باشد. مجرم آن كس است كه به آن برنامه ها دچار شده و براي هوا و هوس چند روزه خدا را با شيطان، و آخرت را با دنيا، و رضاي حق را با رضاي خودش معامله مي كند. چنين كس از نظر قرآن مجيد و سنّت در صورتي كه با تمام وجود دست از آلودگي برندارند، اهل عذاب است و در اين زمينه قرآن مجيد و روايات، كسي را به عنوان صحابي استثنا نكرده است. مجرم، مجرم است و اهل عذاب خواه صحابي و خواه غير صحابي. صحابي بودن هيچ خصوصيتي براي انسان ايجاد نمي كند. و متّقي، متّقي است و اهل نجات، خواه صحابي يا غير صحابي. ملاك عذاب و نجات در صريح آيات كتاب حق كه حجّت بر تمام اهل زمين و بر همه اعصار است جرم و تقواست.

يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمنِ وَفْداً. وَنَسُوقُ الْـمُجْرِمِينَ إِلي جَهَنَّمَ وِرْداً.(2)



روزي كه اهل تقوا را به نزد خداي رحمان محشور كنيم. و مجرمان رابه سوي دوزخ رانده و در آن وارد سازيم.

أفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ.(3)



آيا مسلمانان را در پيشگاه عدالتمان چون مجرمين قرار مي دهيم؟



در هر صورت بر اساس صريح آيات قرآن، مجرم اهل عذاب و ملعون و مردود و مطرود از رحمت الهي است و براي حضرت رب فرق نمي كند كه اين مجرم چه كسي باشد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «بحار»، ج 67، ص 185.



2- مريم، 85 - 86.



3- قلم، 35.



به آيات بسيار مهمّ زير توجه كنيد تا به عمق مطلب پي برده و بي پايگي عقيده آنان كه صحابي بودن را كافي مي دانند براي شما روشن شود.

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوح وَامْرَأَةَ لُوط كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ:(1)



خداوند براي كافران همسر نوح و لوط را مثل زد، كه در قيد همسري دو بنده از بندگان صالح ما بودند، پس اين دو زن به آن دو پيامبر خيانت كردند (به اين معني كه از پذيرش برنامه الهي آنان سر باز زدند)، عظمت نوح و لوط آنان را از قهر الهي نرهاند، و در عرصه محشر به آن دو زن گفته شود: با دوزخيان در آتش رويد.



افرادي كه تصوّور مي كنند مصاحبت با پيامبر در حكم به عدالت و وثاقت و اجتهاد و معذور بودن كافي است، در برابر اين آيه چه مي گويند؟

يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَة مُّبَيِّنَة يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً.(2)



اي زنان پيامبر، هر كدام از شما گناه آشكار و معصيت فاحشي انجام دهد عذاب او دوچندان خواهد بود و اين براي خدا آسان است.



براي خدا آسان است يعني خداوند متعال در جريمه مجرم ملاحظه اي ندارد، و براي او فرق نمي كند كه مجرم كيست؟ نزديكترين فرد به پيامبر يا دورترين آنان است مجرم، مجرم است و بايد به جريمه جرمش برسد. همسر نوح و لوط باشد يا همسر پيامبر بزرگوار اسلام، عموي پيغمبر باشد يا غريبه، صحابي محمّد صلّي اللّه عليه و آله باشد يا تابعي يا غير. متجاوز بايد عذاب تجاوزش را بچشد.



در هر صورت ارتباط با پيامبر مانع از عذاب الهي نيست، و نيز ارتباطِ تنها و رفت و آمد و مصاحبت، علّت عدالت و اجتهاد و مصون ماندن از قهر و غضب حق نمي باشد.

تا كي ز حرص سيم مس رخ طلا كني *** رو كوش در عمل كه نظر كيميا كني

ملك جهان و هر چه در آن هست آنِ توست *** ليك آن زمان كه خويش خود تو آنِ خدا كني

باللّه تو را بقاي ابد دست مي دهد *** در راه حق چو هستي خود را فدا كني

گفتند مار نفس بكش اي عجب كه تو *** اين مار را بپروري اژدها كني

خشت است بالش آخر و خاكست بسترت *** حالي اگر ز چرخ برين متّكا كني

آخر به رهگذر فتدت سيم استخوان *** گر صدهزار خانه زرّين بنا كني

زان پيشتر كه از تو علايق جدا شود *** آن به كه خويش دل ز علايق جدا كني

حق مهربان تر از تو بود بر تو حيف نيست *** بيگانه خويش را دل ز علايق جدا كني

او خوانَدَت به خود تو گريزي به سوي ديو *** ابليس را بگيري و حق را رها كني



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- تحريم، 10.



2- احزاب، 30.



آيات يازدهم تا بيستم سوره مباركه احزاب مسائل عجيبي از بعضي از اطرافيان و مصاحبان رسول اسلام نقل مي كند كه انسان مبهوت مي شود كه چرا آنان كه دائم با رسول خدا بودند و آيات و بيّنات حق و معجزات آنحضرت را مشاهده مي كردند اينچنين سست عنصر و ضعيف الايمان و آلوده به معصيت و گناه و تجاوز از حق بودند! و عجيب تر از اين، عقيده طوايفي از مسلمين است كه صحابي بودن را در عدالت و وثاقت و اجتهاد و معذور بودن كافي مي دانند. راستي اين آيات كريمه را كه وحي خالص است بايد پذيرفت، يا عقيده گروهي از آخوندهاي مكتب خلفا و پيروانشان را كه خلاف بيّن و مخالف قطعي با اين آيات است؟!



اينك اين شما و اين ترجمه آن آيات، آياتي كه در رابطه با جنگ احزاب است.



«تفسير نمونه» در مقدّمه اين آيات مي گويد:



كوره امتحان جنگ احزاب داغ شد، و همگي در اين امتحان بزرگ درگير شدند. روشن است در اينگونه موارد بحراني، مردمي كه در شرايط عادي ظاهراً دريك صف قرار دارند به صفوف مختلفي تقسيم مي شوند. در اينجا نيز مسلمانان به گروههاي مختلفي تقسيم شدند:



جمعي مؤمنان راستين بودند، گروهي خواصّ مؤمنان جمعي افراد ضعيف الايمان، جمعي منافق، جمعي منافق لجوج و سرسخت، گروهي در فكر خانه و زندگي خويشتن ودر فكر فرار، جمعي سعي داشتند ديگران را از جهاد بازدارند و گروهي تلاش مي كردند رشته اتحاد خود را با منافقين محكم كنند.



خلاصه هر كس اسرار باطني خويش را در اين رستاخيز عجيب آشكار ساخت.



و اين همه صريح آيات يازدهم تا بيستم سوره مباركه احزاب است كه جمعي كوردل از پرورش يافتگان مكتب خلفا از آن چشم پوشيده و بر اين عقيده رفته اند كه صحابي، عادل، مجتهد، مورد وثوق و مصون از قهر حق است و احدي حق ندارد نسبت به آنان كمتر نر منفي داشته باشد!



نمي دانم اينان چرا در اين پانزده قرن حاضر نشده اند وضع اصحاب را با آيات قرآن بسنجند تا سره از ناسره وخالص از ناخالص و عادل از ظالم و مؤمن از منافق معلوم گردد، تا از ناخالص ها دست برداشته به خالصان و مخلصان و صادقان روي آورند و به اين همه اختلاف خسارتبار پايان دهند.



نمي دانم اينان چرا از وجود مقدّس اميرالمؤمنين عليه السّلام، سلمان، مقداد، ابوذر، بلال، حمزه، جابر، ابوايّوب انصاري، خزيمة بن ثابت، زيد بن حارثه، ابودجانه، عمار ياسر، مالك بن نويره و... در زندگي خود و برنامه هاي عملي و اخلاقي خويش روي گردانده، و آنان را اسوه خود قرار نمي دهند و بنا به روايتي كه خود نقل مي كنند:

أصْحابي كَالنُّجُوم.



ياران من مانند ستارگانند.



به چه علّت به آنان اقتدا نمي كنند؟ اينان كه از مصاديق حتميّه آيات ايمان و جهاد و احسان و عدالت و وثاقت و نجات در آخرت اند، و از روزي كه به رسول خدا پيوستند تا لحظه اي كه از دنيا خارج شدند جز اطاعت از خدا و رسول و سير و سلوك در صراط مستقيم و خدمت به فرهنگ حق و مردم مؤمن كاري نداشتند.



اگر از ابتدا مي گذاشتيد امّت اسلام پس از پيامبر، پيرو علي عليه السّلام باشند همه يكپارچه از آنجناب كه قرآن مجيد وي را نفس پيامبر خوانده، و در روز غدير به امر حضرت حقّ عهده دار رهبري امّت پس از رسول خدا شد(1) و وجودش علم و عدل و خلوص و ايمان و تقوا و كرامت و صفا و مهر و وفا و محبّت و صدق و جهاد و انفاق و عبادت و خدمت محض بود متابعت مي كردند، اين همه اختلاف و پراكندگي و نفاق و دوئيّت و جنگ و نزاع و عقب افتادگي و افتادن به بند استعمار و استثمار براي امّت اسلام پيش نمي آمد.



شما در عقيده خلاف قرآن خود آنقدر متعصّب هستيد كه لفظ مولا را در روايت غدير به غير نظر قرآن:

اَلنَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ.(2)



پيامبر به مؤمنان از خودشان به آنان سزاوارتر است.



ترجمه كرده و آنان را به معناي دوست گرفته ايد. معاويه را با تمام پرونده عجيب و غريب دوران حكومتش خالُ المؤمنين خوانده و از استعمال اين عنوان نسبت به محمّد بن ابي بكر، به جرم اينكه عاشق و پيرو علي عليه السّلام بوده چشم پوشيده ايد.



عايشه و طلحه و زبير را در جنگ با امم زمانشان و خليفه مسلمين كه بدون علّت شرعيّه چند هزار كشته از طرفين باقي گذاشت بر خلاف آيه شريفه:

مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْس أَوْ فاد فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً.(3)



هر كس ديگري را بدون آنكه كسي را كشته يا در زمين به فساد برخاسته باشد به قتل برساند، گويا همه مردم را كشته است.



و از آن مهم تر بر خلاف آيه شريفه:

وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً.(4)



و هر كس مؤمني را از روي عمد به قتل برساند كيفرش جهنم است كه در آن جاويد خواهد ماند و خدا بر او غضب نموده و او را از رحمت خويش دور ساخته و عذاب بزرگي را براي او تدارك ديده است.



معذور دانسته ايد و مي گوئيد آتش افروزان جنگ توبه كرده اند، در حاليكه آتش افروزان جنگ در همان جنگ كشته شدند و در دنيا نبوده اند كه توبه كنند.



براي جنگ جمل چه علّت قرآني و چه دليل شرعي و عقلي داريد؟ آيا آن جنگ محض حسادت افراد نسبت به حضرت مولي الموحدين و به پيروي از هوا و هوس و حبّ جاه و مقام و به چنگ آوردن رياست چند روزه دنيا نبوده، و در كشتار آن جنگ و از بين بردن مردم مؤمن غير از عمد چيزي بوده؟



شما عمل به حديث ثقلين و سفينه و باب حطضه و خاصف النَّعل و وجوب اطاعت از اهل بيت را كنار گذاشته و تابع رأي خود و اجتهاد دست پروردگان مكتب خلفا شديد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- به كتابهاي «المراجعات»، «عبقات»، «الغدير»، «احقاق الحق»، «الآيات النازلة في علي عليه السّلام»، «دلايل الصدق»، «النص والاجتهاد»، «اَلْفِيْن» علامه، «الانصاف» مراجعه كنيد.



2- احزاب، 6.



3- مائده، 32.



4- نساء، 93.



شما شيعيان را كه راهي جز راه قرآن و محمّد و اهل بيت ندارند رافضي خوانده و آنان را به عنون حزبي كه در كنار امّت اسلام پديد آمد قلمداد كرديد!



شما قاتل مالك بن نويره و زناكننده با همسر او را در همان شب قتل معذور دانستيد و وي را از قصاص و حد معاف كرديد و او را مجتهد خطاكار پنداشتيد.



شما احاديث عايشه را بر احاديث امّ سلمه كه قرآن قلب وي را از نظر ايمان تصديق كرده مقدّم دانستيد.



شما بر خلاف صريح كتاب خدا تمامي صحابي رسول اسلام را عادل و مجتهد و معذور و معاف و اهل نجات دانسته ايد، و حاضر نشده ايد در متن آيات دوازدهم تا بستم سوره احزاب كه ترجمه اش را در زير مي خوانيد دقت كنيد تا حق از باطل بر شما روشن شود و سره هاي اصحاب از ناسره ها معلم گردد و چون آفتاب آشكار گردد كه صحابي بودن تنها ملاك اين همه فضيلت و حقيقت نيست، بلكه در اصحاب كساني بودند كه به هيچ عنون مورد رضايت حق و رسول اسلام قرار نداشتند.



12ـ به خاطر بياوريد زماني را كه منافقان و آنها كه در دلهاشان مرض بود و در جنگ احزاب در كنار پيامبر شركت داشتند، مي گفتند: خدا و رسولش جز وعده هاي دروغين به ما نداده اند.



13ـ و نيز به ياد بياوريد زماني را كه گروهي از آنها گفتند: اي مردم مدينه، اي ساكنان يثرب جبهه جنگ جاي ماندن شما نيست، به خانه هاي خود برگرديد، و گروهي از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مي خواستند و مي گفتند ك خانه هاي ما بدون حفاظ است، در حالي كه بدون حفاظ نبود، آنها فقط مي خواستند از جنگ فرار كنند.



14ـ آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدينه بر آنان وارد مي شدند و پيشنهاد بازگشت به سوي شرك به آنان مي دادند مي پذيرفتند و جز مدّت كمي براي انتخاب اين راه درنگ نمي كردند.



15ـ آنها قبل از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند و عهد الهي را مورد سؤال قرار خواهد گرفت.



16ـ بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرا كنيد سودي به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهره كمي از زندگاني نخواهيد يافت.



17ـ بگو: چه كسي مي تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتي را براي شما اراده كرده باشد، و غير از خدا هيچ سرپرست و ياوري نخواهند يافت.



18ـ خداوند كساني را كه مردم را از جنگ باز مي داشتند و كساني را كه به برادران خود مي گفتند به سوي ما بياييد و خود را از معركه جنگ بيرون كشيدند به خوبي مي شناسد، آنها مردمي ضعيف اند و جز به مقدار كمي كارزار نمي كنند.



19ـ آنها در همه چيز نسبت به شما بخيلند و هنگامي كه لحظات ترس و بحراني پيش آيد مشاهده مي كني آنچنان به تو نگاه مي كنند و چشمهايشان در حدقه مي چرخد كه گويي مي خواهند قالب تهي كنند، امّا هنگامي كه حالت خوف و ترس فرو نشست زبانهاي تند و خشن خود را با انبوهي از خشم و عصبانيّت بر شما مي گشايند (و سهم خويش را از غنائم مطالبه مي كنند) در حالي كه در آن نيز حريص و بخيلند. آنها هرگز ايمان نياورده اند، لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد و اين كار بر خدا آسان است.



20ـ آنها گمان مي كنند هنوز لشگر احزاب نرفته اند، و اگر برگردند اينان دوست دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند و از اخبار شما جويا گردند، و اگر در ميان شما باشند جز كمي پيكار نمي كنند.



از اين آيات شريفه استفاده مي شود كه گروهي از آنان كه مصاحب رسول خدا بودند و به قول آقايان، صاحبه پيامبر شمرده مي شوند داراي صفات منفي زير بودند:



1ـ بيماري دل



2ـ ترغيب مردم به برگشت از جبهه قبل از درگيري و تنها گذاردن رسول خدا



3ـ آماده بودن به بازگشت به شرك و اوضاع جاهليت



4ـ شكستن عهد خدا



5ـ ترس از مرگ و كشته شدن كه اخلاق يهود است



6ـ علاقه شديد به حيات مادّي



7ـ ضعف نفس



8ـ بازداشتن مردم از مبارزه در راه حق



9ـ خشم و عصبانيّت بي مورد



10ـ بخل



11ـ حرص



12ـ بي ايماني



13ـ كم كاري



14ـ علاقه به دور بودن از مسائل الهي و اجتماعي.



شما را به خدا قسم و به حقيقت سوگند، كساني كه وجودشان ظرف اين اوصاف است اوصافي كه برخي از آنها علّت غضب حق و طرد از رحمت رب و دچار كننده انسان به عذاب قيامت است، مي توانند به عنوان عادل، مجتهد، معذور، اهل نجات و مورد اقتدا باشند؟! اينجاست كه انسان منصف همانند بعضي از بزرگان اهل سنّت به صدور روايتِ:...

أصْحابي كَالنُّجُومِ بِأيِّهِمْ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُمْم.



ياران من چون ستارگانند، از هر كدام پيروي كنيد هدايت يابيد.



از رسول خدا شك مي كند و به اين نتيجه مي رسد كه به گفته رسول خدا: روايتِ مخالفِ آيات قرآن از منبع وحي صادر نشده و چيزي جز تهم به محمّد صلّي اللّه عليه و آله نيست.



اگر اين روايت صحيح باشد، پس بايد گفت مي توان از صحابه اي كه به فرموده قرآن در آيات دوازدهم تا بيستم سوره احزاب داراي چهارده خصلت شيطاني بودند پيروي كرد، در اين صورت بين گفتار پيامبر و قرآن مجيد كه مي فرمايد از كافر و مشرك و منافق اطاعت مكن(1) ضدّيت است در حالي كه اينچنين نيست، بر ماست كه از اهل صدق پيروي كنيم و به اين معنا يقين داشته باشيم كه قرآن با سنّت صادر شده از رسول اكرم يكي است.



قاضي عياض مالكي از فحول اعلام اهل سنّت مي گويد: چون در سلسله روات اين حديث نام حارث بن قضين مجهول الحال و حمزة بن أبي حمزه نصيبي متَّهم به كذب و دروغ برده شده قابل نقل نمي باشد.



و نيز در «شرح شفاء» قاضي عياض و در كتاب بيهقي، نقّاد تعديل احاديث، حكم به موضوعيّت اين حديث نموده و سند آن را ضعيف و مردود به شمار آورده اند.



امام محمّد غزالي با توجه به آيات سوره احزاب در قسمتي از مقاله چهارم كتاب «سِرُّالْعالَمَيْن» ـ كه بزرگان اهل سنّت مانند يوسف سبط ابن جوزي آن كتاب را به طور يقين از غزال مي دانند ـ عقيده دارد كه صحابي بودن مانع از دچار شدن به هوا و هوس و انحراف از جاده حق و حقيقت و بريدن از واقعيات و چشم پوشي از حقايق نيست.



غزالي در آن مقاله مي گويد:



نسبت به خلافت، اتّفاق فريقين است بر اينكه حجاب از صورت دليل برداشته شده، همه كس واقع و حقيقت را با كمال وضوح و آشكارا فهميده است و از اين رو هر گونه شك زايل و ترديد مرتفع و به طور قطع و يقين علي عليه السّلام جانشين و خليفه بلافصل شناخته شده.



چه، آنكه اجماع گروههاي مختلف و ماهير مسلمين بر صحّت وقوع قضاياي غدير خم و شمول خطبه آن روز نسبت به مورد بحث منعقد است و به اين ملاك هر اشكالي بي مورد و هر اعتراضي لغو و باطل است، زيرا همين كه رسول خدا سخن فرسائي خود را به پايان برد، فوري عمر مبادرت به تظاهر نموده تبريكات لازمه را ضمن بيان «بَخْ بَخْ لَكَ يا عَلِيُّ» تقديم نمود.



بديهي است اين نحوه تبريك گفتن تسليم در برابر صدور فرمان جديد و رضايت به وقوع خلافت علي عليه السّلام است. با اينكه او و دوستانش و عدّه اي ديگر با كمال طوع و رغبت سر تسليم پيش آورده تشريفات بيعت و تبريك را فراهم نمودند، اما پس از وفات پيامبر، نفس امّاره بر آنها غالب و حبّ رياست و جاه طلبي عواطف و مزاياي انساني را از آنها سلب، خرگاه خلافت سازي را بالا برده، سازمان سياست مذموم خليفه تراشي را در سقيفه تهيه نمودند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- انعام، 116 ـ احزاب، 1 ـ قلم، 8 ـ انسان، 24.



چرا كه شهوتشان به حركت آمد، اشتياق مفرط پيدا نمودند كه پرچمهاي نيرو را در اهتزاز و صفوف سواره و پياده را زير فرمان خويش مشاهده نمايند. توسعه كشور و فتح بلاد كنندن تا نام خود را به صفحات تاريخ به وديعه بگذارند، لذا جام شراب هواي نفساني را نوشيدند و به قهقرا برگشتند. قرآن را پشت سر و احكام و سنّت رسول الهي را ملعبه خود نموده، دين را به دنيا فروختند. چه معامله زشتي با خدا كردند كه جز پنهان كردن حق و ورشكستگي در آخرت نتيجه ديگري نداشت.



اگر چنين نبود چرا به انكار حقّ علي برخاستند و در مرض موت پيامبر وقتي براي نوشتن آنچه لازم بود كاغذ و دوات طلبيد در پاسخش:

إنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ



همانا اين مرد هذيان و نامربوط مي گويد.



گفتند؟ اگر در امر خلافت خود حربه اجماع به كار برند، بدون شك اين حربه قابل نقض است چه آنكه عبّاس و پسرانش و علي با زن و فرزندانش و گروهي از اهل ايمان در آن اجماع شركت نداشتند، همچنين بعضي از حاضران در سقيفه با آن اجماع مخالفت نموده از آن جمع خارج شدند و پس از آنهم انصار به مخالفت برخاستند.(1)



شما اگر به كتابهاي «الغدير»، «عبقات»، «مراجعات» و «نص در برابر اجتهاد» مراجعه كنيد، وضع ناهنجار بعضي از صحابه را نسبت به خلافت، بيت المال، اخلاق و حقوق مردم خواهيد ديد، كه تمام آن قضايا در آن كتب از معتبرترين روات و حفّاظ حديث و مؤلّفان عظيم القدر اسلامي نقل شده است.



راستي كه كمال بي انصافي است، يك مدّعي اسلام بر خلاف صريح آيات و روايات و تواريخ، تمام صحابه را بدون استثنا خالي از عيب و نقص بداند، و اگر متخلّف بداند معذور و مخطي در اجتهاد بداند.



عدّه بسياري از مسلمانان تصوّر مي كنند، تنها شيعيان هستند كه نسبت به بعضي از صحابه بدبين اند و آنان را متخلّف از احكام صريح اسلام دانسته و ممنوع از رحمت الهي قلمداد مي كنند، در صورتي كه اينطور نيست، بسياري از كتب اهل سنّت بازگوكننده مَثالب و معايب عدّه اي از صحابه اند و متأسفانه مؤلّفان آنان محض حقگوئي و اقرار به بعضي از مسائل كه قرآن هم بر آنها دلالت دارد در زمان خود به توسط متعصّباني كه كوركورانه، عادت به قبول مسائل ناحق دارند به انواع بلاها و شكنجه ها و سختي ها دچار شدند و عمري را به دربردي گذراندند تا از دنيا رفتند و حتّي آنان را در حالي كه تا آخر عمر پايبند به مكتب اهل سنّت و مدرسه خلفا بودند رافضي خواندند.



حافظ ابن عقيده ابوالعبّاس احمد بن محمّد بن سعيد همداني متوفّي 333 قمري از اكابر علماي اهل سنّت است، علماي رجال از قبيل ذهبي و يافعي وي را توثيق نموده اند و در حالات وي مي نويسند: سيصد هزار حديث با سندهاي آن از حفظ داشت. ولي چون در مجامع عمومي قرن چهارم هجري در كوفه و بغداد مثالب و معايب بعضي از صحابه مشهور را مي گفته او را رافضي خواندند و از نقل رواياتش خودداري نمودند، چنانكه ابن كثير و ذهبي و يافعي درباره



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «سِرُّالعالَمَيْن» طبع چهارم، مطبعه نعمان نجف، ص 20، مقاله چهارم.



او نوشته اند:

إنَّ هذَا الشَّيْخَ كانَ يَجْلِسُ في جامِعِ بَراثا و يُحَدِّثُ النّاسَ بِمَثالِبِ الشَّيْخَيْنِ، وَلِذا تُرِكَتْ رِواياتُهُ وَإلاّ فَلا كَلامَ لاِحَد في صِدْقِهِ وَثِقَتِهِ.



اين شيخ در مسجد براثا مي نشست و معايب شيخين را براي مردم بازگو مي كرد، براي همين خاطر روايات او را ترك نموده و از نقال احاديث او امتناع ورزيده اند، ورنه در صداقت و موثّق بودن او احدي شك ندارد.



ببينيد رجال شناسان بزرگ اهل سنّت وي را در حدّ اعلاي راستي و صداقت و وثاقت مي دانند، امّا به خاطر حقگوئيش از نقل روايات او امتناع مي كنند. اين است تعصّب جاهلي و چشم پوشي از حق، كه انسان به راستي و درتسي و وثاقت و امانت كسي يقين داشته باشد ولي حرف او را باور نكند!



محمّد بن جرير طبري زماني كه در سنّ هشتاد و شش سالگي در سال 310 در بغداد از دنيا رفت، به خاطر بيان بعضي از حقايق از ترس متعصّبين و خطر احتمالي جنازه اش را شبانه در خانه خودش دفن كردند.



شما درباره ابوهريره صحابي معروف كه به خاطر دروغ بستن به رسول خدا به دستور عمر تازيانه خورد چه مي گوييد؟



شما درباره كساني كه از حَكَم و پسرش مروان كه هر دو به زبان رسول خدا لعن شدند و براي هميشه امر به تبعيد آنان داد جانبداري كردند و آنان را پُست وزارت دادند و دست غارتشان را در بيت المال باز گذاشتند چه مي گوييد؟



شما درباره متخلّفين از جيش اُسامه كه پيامبر اكرم صريحاً آنان را لعنت كرد و تمام كتب حديث و تاريخ نقل كرده اند چه مي گوييد؟



شما درباره ده نفر صحابي مشهور كه بعد از نزول آيه حرمت شرب خمر در مجلسي سرّي شراب خوردند و اشعاري در مرثيه كشته شدگان كفّار جنگ بدر گفتند و كتابهاي: بخاري در تفسير آيه خمر در سوره مائده، مسلم بن حجّاج در كتاب اشربه باب تحريم خمر، احمد حنبل در «مسند» خود جلد سوم ص 181 و 227، ابن كثير در جلد دوم تفسيرش در صفحه 93 و 94، سيوطي در ص 321 جلد دوم «الدُّرّ المنثور»، طبري در جلد هفتم تفسير در ص 24، ابن حجر عسقلاني در ص 22 جلد چهارم «اصابه» و در جلد دهم «فتح الباري» در ص 30، بدرالدين حنفي در ص 84 جلد دهم «عمدة القاري» و بيهقي در ص 286 و 290 «سنن»، به نام و رسم آنان اشاره كرده اند چه مي گوييد؟



شما جهل و بي خبري برخي از صحابي مشهور را نسبت به قرآن و احكام اسلام ـ كه جلد ششم «الغدير» مفصّلِ صد قسمت آن را از كتب اهل سنّت از يكي از صحابي مشهور نقل كرده است و اين بي خبري و بي خبري ها باعث انحراف مسلمين از صراط مستقيم الهي شد ـ چه پاسخ مي دهيد؟



ما پيرووان اهل بيت هزار و چهارصد سال است از پيروان مكتب سقيفه و مدرسه خلفا هزاران سؤال كرده ولي جواب قانع كننده متّكي به قرآن و سنّت نشنيده ايم.



ما مي گوييم بياييد بدون تعصّب، پيرو قرآن و حديث صحيح باشيد و كوركورانه در مسائل اسلامي و اجتماعي قضاوت نكنيد.



ما مي گوييم كتب حديث خود را با ترازوي قرآن و عقل و فطرت بسنجيد و آنچه را خلاف حقايق در آن مي بينيد از آن حذف كنيد.



ما مي گوييم اجتهاد در برابر نص نكنيد كه اين اجتهاد رأساً و ذاتاً باطل است.



ما مي گوييم بر اساس آيات قرآن و روايات كتب معتبره، مقام عصمت از مقامات انبيا و امامان از اهل بيت پيامبر است و غير اينان معصوم از خطا نبوده اند و در خطاي خود هم معذوريّت ندارند. پس بياييد از دارندگان مقام عصمت پيروي كنيد و خطا كاران و تابعان هواي نفس بخصوص آنان كه دل رسول خدا را شكستند و از زبان حضرت مخاطَب به لعن و نفرين شدند را رها كنيد و نگوييد همه اصحاب چون ستارگانند، به هر يك اقتدا كنيم به هدايت مي رسيم. اين منطق مخاطب صريح قرآن است.



در اقتداي به معاويه و ابي هريره و خالد بن وليد قاتل و زناكار، و آن ده نفري كه در مجلس سرّي شراب خوردند و پس از آنهم گرفتار انواع گناهان بودند چه هدايتي قرار دارد؟



شما را به خدا قسم بياييد دست از عناد و لجاج و تعصّب غلط كه محصولي جز عذاب دنيا و آخرت ندارد برداريد و به ما كه دست برادريمان به سوي شما دراز است و دائم به عشق وحدت و اتّحاد زيستيم دست برادري بدهيم تا مشكلات داخلي امّت را در تمام زمينه ها حل كرده و شرّ دشمنان خارجي و استعمارگران بدتر از گرگ را از سر اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و حكومتهاي ملل اسلامي از ريشه بر كنيم و نداي اسلام ناب محمّدي را به گوش تمام جهانيان برسانيم و كره زمين را آماده پذيرفتن مكتب سعادت بخش قرآن كنيم و سفره عدل و حكمت و بينش و بصيرت را در پهنه زمين پهن نماييم.



در هر صورت اوصاف پيروان واقعي و صحابه حقيقي وجود مقدّس محمّد صلّي اللّه عليه و آله همان است كه حضرت زين العابدين در دعاي چهارم «صحيفه» بيان مي كند، كه هر كس خالي از اين اوصاف باشد مورد رضاي حق نيست گر چه عنوان صحابه بودن را با خود داسته باشد، چرا كه براساس قرآن و معارف الهيّه رضايت حق متوجّه ايمان، عمل صالح، اخلاق حسنه و تقوا و كرامت و صفا و وفا و صبر و استقامت و ادامه راه تا وقت خروج از دنياست.