بازگشت

علت هلاكت پيروي از شهوات است


بدون شك هيچ ملّتي به هيچ بليّه اي گرفتار نخواهند شد مگر وقتي كه راههاي خير و صلاح را از دست بدهند و در طريق شرّ و فساد و طغيان و عصيان قرار گيرند و به خويشتن ستم كنند.



خداوند متعال در هر جاي از كتاب شريفش كه عذاب و هلاكت ملّتي را تذكّر داده، جرم آنان را نيز يادآوري كرده است تا براي مردم روشن گردد كه در اثر اعمال زشت انسان كه معلول تبعيّت از شهوات است، دنيا و آخرتش فاسد مي گردد.



خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد:

فَكُلاًّ أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُم مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِباً وَمِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُم مَّنْ خفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُم مَنْ أَغْرَقْنَا وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا انفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ:(1)



هر طايفه اي را به كيفر گناهش مؤاخذه كرديم، پس بعضي را بر سرشان سنگ هلاك كننده فرو باريديم، برخي را به صيحه آسماني، گروهي را به زلزله زمين، و عدّه ديگر را به غرق در دريا به هلاكت رسانديم، و خداوند به هيچ يك از آنان ستم نكرد، بلكه آنان به خاطر متابعت از شهوات بر خويش ستم كردند.



از جمله آن ملّتها اهل مَدْيَن بودند. اين ملّت وقتي به عذاب خدا گرفتار شدند كه تمامشان خائن و متقلّب و بدعمل گشتند. كم فروشي و خيانت در معاملات از صفات بد شمرده نمي شد. حسّ اخلاقي به حدّي در آنان نابود گشته بود كه وقتي ايشان را درباره كارهاي زشت ملامت مي كردند، اصلاً خجالت نمي كشيدند، بلكه شخص ناصح را ملامت و سرزنش مي نمودند. عيوب خودشان را اصلاً درك نمي كردند. منكرات و معماصي را قبيح نمي دانسستند. خداوند بزرگ درباره آنان مي فرمايد:

وَإِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِله غَيْرُهُ وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُم بِخَيْر وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْم مُحِيط.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- عنكبوت، 40.

وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ:(1)



و به سوي اهل مدين برادرشان شعيب را به رسالت فرستاديم، گفت: اي قوم!



1ـ خداي يكتا را كه جز او معبودي نيست بپرستيد.



2ـ در كيل و وزن كم فروشي نكنيد.



3ـ من خير شما را در آن مي بينم كه با همه به عدالت و قسط رفتار كنيد.



4ـ من از عذاب روز فراگير بر شما مي ترسم.



5ـ در سنجش و ترازوداري نسبت به كيل و وزن عدالت كنيد.



6ـ به مردم كم و گران نفروشيد.



7ـ در زمين به خيانت و فساد برنخيزيد.



و پس از آياتي چند مي فرمايد:

وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ:(2)



و چون حكم قهر ما فرا رسيد، شعيب و اهل ايمان را نجات داده و ستمكاران امّت و پيروان شهوات را صيحه عذاب گرفت، پس صبح كردند در حالي كه همگان در ديار خود هلاك شده بودند.



ملّت نوح، ملّت صالح، ملّت لوط و اقوام ديگري كه به عذاب الهي دچار شدند، از قماش ملّت مدين بودند و در يك كلمه پيرو شهوات خويش گشتند، و اين پيروي آنان را از نظر رحمت حق انداخت و عاقبت به هلاكت و عذاب دچارشان كرد.



فرق ميان بندگي حق و بندگي شهودت، فرق ميان نور و ظلمت و حق و باطل و دنيا و آخرت و مرگ و حيات ا ست. بنده و برده شهوت از هيچ ستم و ظلمي و فساد و جنايتي چشم نمي پوشد، و بنده حق از هيچ كار مثبت و عمل خيري بازنمي ماند.



جبران خليل در مقاله اي داستان بردگي بشر را نسبت به شهوات چنين توضيح مي دهد:



مردم بنده زندگي اند، و در نتيجه اين بندگي، روز با زبوني و ننگ همدمند، و شب با اشك و خون دمسازند.



هر چه تا به حال ديده ام بنده سرسپرده و گردن كج و زنداني زنجيري بوده است.



هر سوي گيتي را گشته و شام و روز زندگي را پژوهيده ام كاروان ملّتها و اقوام را ديده ام كه از غار به كاخ و آسمانخراش ره سپرده است، و چشمم تا به حال جز به گردني كه زير بار خميده و بازواني كه به زنجير بسته و سينه اي كه بر آستان بت سائيده بود نيفتاده است.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- هود، 84 - 85.



2- هود، 94.



در پي انسان از بابل تا پاريس، و از نينوا تا نيويورك رفته و ديده ام كه اثر زنجيرهايي كه به دست و پايش آويخته بوده در كنار ردّپايش بر شن صحرا نمودار است، و به گوش خويش از دشت و جنگل و دمن طنين ضجّه و فرياد جگرخراش نسلهاي قرون و اعصار را شنيده ام.



به كاخها و دانشگاهها و معابد در آمده ام و در برابر هر تخت و قربانگاه و كرسي خطابه ايستاده و ديده ام كه كارگر، بنده سرمايه دار و سوداگر است و سرمايه دار و سوداگر، بنده نظامي، نظامي بنده سياستمدار، سياستمدار بنده شاه، شاه بنده كاهن، و كاهن بنده بت و بت خود خاكي است كه اهريمنان سرشته و بر تلّي از جمجمه مردگان افراشته اند.



به كاخ توانگران مقتدر و كلبه فقيران زير دست درآمده و به تماشاي خزائني كه پر از جواهرات و شمش هاي طلا بوده و بيغوله هايي كه شبح نوميدي و بازدم مرگ، خفقان آورش كرده، ايستاده ام.



كودكان را ديده ام كه راه و رسم بندگي را از مادر با شيري كه از پستان مي مكند فرا مي گيرند، نونهالان رسم سرسپردگي و زبوني را همراه الفبا مي آموزند، و جوانان جامه تن سپاري و گردن كجي به تن مي كنند، و زنان در بستر فرمانبرداري و حلقه گوشي مي غلتند.



نسلهاي آدمي را از كناره گنگ تا ساحل فرات، مصبّ نيل، كوهستان سينا، ميدانهاي آتن، كليساهاي روم، كوچه هاي قسطنطنيه و آسمانخراش هاي لندن پي گرفتم، همه جا بندگي را ديدم كه با جاه و عظمت در كاروان پرشكوهي روان است، و مردم به گردش و كُرنش و شادماني اند، گاه آن را خدا مي نامند و پسران و دختران را در آستانش قرباني مي كنند. گاهي امپراطور مي دانند و به پايش شراب و عطر نثار مي نمايند، زماني غيب دان مي دانند و در پيشگاهش بخور مي سازانند، نام قانون بر آن مي نهند و در برابرش سجده مي برند، ميهن پرستي مي شمارند و در راهش كمر به جنگ مي بندند و خون يكديگر را مي ريزند و شهر و آشيانه شان را به خاطرش ويران مي كنند و اسم اين كار را برادري و مساوات مي گذارند، آن را سايه خدا پنداشته سر به فرمانش فرود مي آورند، اسمش را پول و كاسبي گذاشته به خاطرش جان مي كنند و عرق مي ريزند و جان مي فشانند.



خلاصه يك چيز است با نامهاي مختلف و رنگارنگ، يك واقعيّت است كه جلوه هاي گوناگون دارد، يك بيماري ازلي و ابدي است كه هر بار گريبانگير مي شود، علائم و آثار تازه و عجيبي دارد مرضي كه فرزند با جان گرفتن از پدر به ارث مي گيرد و ميكرب آن را نسل قديم به دامن نسل جديد انتقال مي دهد.



شگفت انگيزترين بندگي هائي كه ديده ام انواع زير است:



بندگي چشم بسته: نوعي از بندگي كه حال شخصي را به گذشته نياكانش وابسته مي دارد و سرش را در مقابل آداب و رسوم اجدادي فرود مي آورد و از او جسد تازه اي پديد مي آرد كه روح كهنه اي در آن دميده با گور مرمريني كه پر از استخوان پوسيده باشد.(1)



بندگي زبان بسته: آن بندگي اي است كه گردونه عمر مرد را به دم همسرِ ناسازگارش مي بندد، و تن زن را به بستر مردي كه از او متنفّر است مي چسباند، چنانكه رابطه شان با زندگي رابطه كفش است با پا.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ.(بقره 170):



چون به آنان گفته شود: از وحي متابعت كنيد، گويند ما پيرو كيش پدران خود خواهيم بود، آيا هر چند كه پدرانشان بي عقل بوده و از هدايت الهي دور بوده باشند؟!



بندگي گوش بسته: همان كه شخصي را به پيروي از سليقه محيط و همرنگي با جماعت وا مي دارد، به طوري كه شخصيّتش انعكاس صداي جامعه و سايه و هم آميزي از اشياء است!



بندگي پاي بسته: بندگي اي كه گردن آدم نيرومند را زير فرمان حقّه باند مي خماند و اراده قدرتمند را تسليم هوسهاي مشتي افتخارجوي شهرت طلب مي گرداند تا مثل عروسك به سرانگشت آنان برقصد و پس از مدتي از حركت باز ايستد و بالأخره بشكند و دور ريخته شود.(1)



بندگي دورگه اي: آن كه كودكان معصوم را از فضاي پهناور نيكبختي به خاكستر سيه روزي مي نشاند، آنجا كه نياز به كنار كودكي نشسته و بيچارگي در بغل زبوني آرميده تا با بدبختي به جاني رسند و از آن پس مثل يك مجرم، عمر بگذرانند و مثل يك مطرود و وازده بميرند.



بندگي جوگندمي: همان كه ارزش اشيا و امور را وارونه مي نمايد و مفهوم امور را دگرگون مي كند، به طوري كه حقّه بازي را زرنگي بشمارند، و پرچانگي را دانائي، و ناتواني را بردباري و مسالمت، و بزدلي را پرهيزكاري.



بندگي مُذَبْذَبانه: كه زبان بزدل سست عنصر را مي لرزاند و از حق گوئي بازمي دارد تا بر خلاف آنچه در دل دارد به زبان آرد و در چنگال تيره روزي چون جامه اي باشد كه مچاله و پهن شود.



بندگي پشت خماني: مقيَّد شدن ملّتي به زنجير قوانين و حقوق و رسوم ملّتي ديگر.



بندگي واگيري: كه باعث جانشيني پسر به جاي پدر مي شود.



بندگي سياه: كه بر پيشاني سپيد فرزند بي گناه مجرم داغ ننگ مي چسباند.



بالأخره بندگي بندگي، كه نيروي محرّك و استمراردهنده همه بندگي هاست.(2)



و اين همه كه قرنهاست سايه شومش را بر سر بشر، و طناب و غل و زنجيرش را بر دست و پاي انسان، و لجامش را بر زبان آدمي، و پنبه اش را در گوش نسل ها، و چشم بندش را بر بصيرت فرزندان آدم و حوّا قرار داده معلول پيروي از هواي نفس و افتادن در لجنزار شهوات است.



و اين انبياء و اولياء و امامان معصومند كه براي نجات بشر از اين همه ذلّت و خفّت و پَستي و بدمستي و برداشتن زنجير و غل اسارت از دست و پاي عقل و جان انسان، از جانب خدا قيام كردند و خود را براي تأمين سعادت دنيا و آخرت مردم به هر آب و آتشي زدند و از هيچ كوششي تا جان دادن در راه محبوب و معشوقشان كه حضرت رب العزّه است مضايقه نكردند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَيء قَالُوا لَو هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيص. (ابراهيم 21):



روزي كه مردم در قيامت به پيشگاه حق حاضر شوند، ضعيفان به گردنكشان گويند: ما در دنيا تابع رأي شما بوديم، آيا امروز ما را از عذاب خدا حفظ مي كنيد؟ جواب دهند: اگر ما از حق هدايت مي يافتيم شما را نيز هدايت مي كرديم، اكنون هر چه جزع و التماس كنيم يا صبر و تحمّل يكسان است، كه از عذاب چاره نداريم.



2- «جامعه برين»، ص 125.