بازگشت

معنا و مفهوم عرش


عرش و كرسي در آيات كتاب خدا و روايات و اخبار فراوان استعمال شده است. به طور صريح و روشن و آشكار از قرآن مجيد و روايات استفاده مي شود كه عرش و كرسي دو موجود از موجودات حق و دو حقيقت از حقايق الهيّه اند.



قرآن كريم از توضيح مفهوم هر دو واقعيّت ساكت است و در روايات و اخبار به اين نتيجه مي رسيم كه هر دو كلمه طاقت تحمّل تمام معاني ملكوتي و باطني و ظاهري را دارند.



در «خصال» صدوق و «معاني الاخبار» و «دُرّالمنثور»، ضمن حديث ابوذر است از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله كه فرمود: اي ابوذر، هفت آسمان در برابر كرسي چون فزوني بيابان پهناور است بر آن حلقه.



در «علل» و در «مجالس» صدوق از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه از آن جناب پرسيدند: چرا كعبه را كعبه نام شد؟ فرمود: چون چهارگوش است. گفته شد: چرا چهار گوش شده؟ فرمود: چون برابر بيت المعمور است كه چهار گوش است. و گفته شد: چرا بيت المعمور چهار گوش است؟ فرمود: چون برابر عرش است كه چهار گوش است. گفته شد: چرا عرش چهار گوش شده؟ فرمود: چون بر چهار كلمه سازمان يافته: سُبْحانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ لِلّه، وَلا إلهَ إلاَّ اللّهُ، وَاللّهُ أكْبَرُ.



در عقايد حضرت صدوق است: «اعتقاد ما در عرش اين است كه آن همه و همه آفريده هاست. و به وجه ديگر همان دانش است. و از امام صادق عليه السّلام پرسش شد از قول خداوند عزَّوجلَّ:



اَلَّرحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي.(1)



فرمود: نسبت او با هر چيزي مساوي است و چيزي بدو نزديكتر از چيزي نيست. و امّا عرش به معني دانش را هم چهار از پيشينيان بر دوش داشته اند و چهار از آخرين. اما آنها چهار نخست: نوح، ابرهيم، موسي و عيسي عليهم السّلام و امّا چهار آخر: محمّد صلّي اللّه عليه وآله، علي، حسن و حسين عليهم السّلام اند.



و به سندهاي صحيح از ائمّه عليهم السّلام درباره عرش و حاملانش چنين روايت شده است. و همانا اينان حاملان عرش علم شدند، زيرا همه پيامبران پيش از پيغمبر ما محمّد صلّي اللّه عليه وآله بر چهار شريعت چهار پيامبر پيشين بودند: نوح، ابراهيم، موسي و عيسي عليهم السّلام، و دانش از اين چهار بدانها رسيد. و همچنان دانش پس از مجمّد و علي و حسن و حسين عليهم السّلام به امامان پس از حسين رسيد».



شيخ مفيد فرموده: «عرش به معناي سلطنت و پادشاهي است. ذُوالْعَرْش يعني صاحب قدرت و استيلا و سلطنت بر تمام موجودات هستي».



هشام بن حكم مي گويد: زنديق از حضرت صادق پرسيد: كرسي بزرگتر است يا عرش؟ فرمود: هر چه خدا آفريده درون كرسي است جز عرش او كه بزرگتر از آن است تا كرسي او فرا گيرد.



در «معاني الاخبار»، صدوق به سندش از مفضّل بن عمر روايت كرده كه گفت: از امام ششم پرسيدم كه عرش و كرسي چيست؟ فرمود: عرش به يك معنا همه آفريده هاست و كرسي جاي آنهاست، و از نظر ديگر همان دانشي است كه خدا پيامبران و رسولان و حجج خود را بدان آگاه كرده، كرسي دانش مخصوص به خود اوست.



صدوق در كتاب «توحيد» خود به سندي كه دارد از امام ششم در تفسير آيه:



وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَالاْرْضَ(2)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- طه، 5.



2- بقره، 255.



صفحه 30



آورده كه حضرت فرمود: آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست در كرسي است، و عرش همان دانشي است كه كسي آن را اندازه نتواند.



در «روضه الواعظين» است: امام صادق از حضرت باقر از جدّش روايت كرده كه: در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشكي و دريا آفريده هست. فرمود: اين است تأويل قول خدا:



وَإنْ مِنْ شَيْء إلاّ عِنْدَنا خَزائنُهُ.(1)



چيزي نيست جز آنكه گنجينه هايش پيش ماست.



و ميان دو ستون عرش هزار سال پرش پرنده سريع(2) فاصله است. و هر روز هفتاد هزار رنگ از نور بر عرش پوشند كه هيچ آفريده تاب ديدن آنها را ندارد. همه چيزها در برابر عرش چون حلقه اي است در ميان بيابان.



خدا را فرشته اي است به نام خرقائيل، هيجده هزار بال دارد كه ميان هر دو بالش پانصد سال راه است به خاطرش رسيد كه آيا بالاي عرش چيزي است؟ خدا بالهايش را دو برابر كرد و داري سي و شش هزار بال شد كه ميان هر دو بال پانصد سال راه بود، و بدو وحي كرد: اي فرشته، پرواز كن. بيست هزار سال پريد و بر سر يك ستون عرش نرسيد. خدا بال و نيرويش را دو چندان كرد و سي هزار سال ديگر پريد و باز هم نرسيد و خدا به او وحي كرد: اي فرشته، اگر تا دميدن صور بپري به ساق عرشم نرسي. آن فرشته گفت:



سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاْعْلي.(3)



و خدا آن را بر پيامبر فرستاد و پيامبر صلّي اللّه عليه و آله فرمود: آن را ذكر سجده كنيد.(4)



متخصّص حديث، علاّمه بزرگ، اسلام شناس با عظمت، ملاّمحمّد باقر مجلسي در پايان احاديث مربوط به عرش و كرسي در جهت تحقيق در آن اخبار و جمع بين آنها مي فرمايد:



بدانكه تخت شاهي در اين جهان مظهر قدرت پادشاهان است، ولي خداي سبحان از مكان و قرارگاه منزّه است، نه تختي دارد و نه كرسي كه بر آن بنشيند و اين دو (عرش و كرسي) بر برخي آفريده هاي او به حسب مناسب اطلاق شدند به چند معني:



1ـ دو جسم بزرگ فراز هفت آسمان. و همانا به اين دو نام خوانده شدند براي اينكه احكام و تقديرات خدا از آنها تراود و فرشته هاي كرو بيان و مقرّب و ارواح پيامبران و اوصيا گرد آنهايند، و هر كه را خدا خواهد به خود نزديك سازد بدآنها بالايش برد، چنانكه فرمانها و احكام شاهان و آثار سلطنت و عظمت آنان از تخت و كرسي آنهاست و مقرّبان آستان و خاصّان آنها به گرد آنها چرخند، و نيز چون آن دو بزرگترين آفريده جسمانيند و انوار عجيب و آثار غريبه مخصوص به خود دارند دلالتشان بر وجود خدا و علم و قدرت و حكمتش بيش از اجسام ديگر است و از اينرو مخصوص بدين نام شدند، و حاملانشان در دنيا گروهي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- حجر، 21.



2- موجود سريعتر از صوت و نور



3- اعلي، 1.



4- گوشه اي بسيار كوچك از وضع منظومه ها، كهكشانها، سحابيها را كتابهاي «خدا در طبيعت»، «هيئت در اسلام»، «يك، دو، سه، بي نهايت» و «پيدايش و مرگ خورشيد» با ارقام غير قابل تصّور و فهم بيان كرده اند، انسان چون اين كتابها را مطالعه كند به عظمت عرش و كرسي و معجزه امامان در گفتارشان پي مي برد.



صفحه 31



فرشته اند و در آخرت يا فرشته هايند يا انبياء اولواالعزم و اوصياء برگزيده چنانكه دانستي، و بسا مقصود از حمل در آخرت اين باشد كه در قيامت، عرش بديشان بر پاست و اينان حكّام و نزديكان به آنند.



2ـ علم و دانش. چنانكه در بسياري از اخبار بدان تفسير شدند، چون منشأ ظهور خدا بر خلقش دانش و شناسائي است و آن وسيله تجلّي خداست بر عباد، و گوئي عرش و كرسي باشند و حامل آن پيغمبر و ائمه عليهم السّلام اند كه خزّان علم اويند در آسمان و زمينش، خصوص آنچه مربوط به شناخت اوست.



3ـ حقيقتي محيط به همه آفريده هاي او چنانكه صدوق فرموده و از برخي اخبار استفاده مي شود، زيرا هر چه در زمين و فراز آنهاست آيات وجود خدا و نشانه هاي قدرت اويند و آثار وجود و فيض حكمت آن حضرت، پس همه آفريده ها عرش عظمت و جلال او هستند و وسيله تجلّي صفات كمالش بر عارفان. و اين معنائي است كه به خاطرم رسيد در قول معصوم:



وَارْتَفَعَ فَوْقَ كُلَّ مَنْظَر.



و او بالاتر از هر ديدگاهي است.



ماييم ظهور نور انوار *** جز ما نبود به دار ديّار



جايي كه منم، صداي جبريل *** مي آيد و كس نمي دهد بار



فيض احدّيتيم و حق را *** در فيض وجود نيست تكرار



ما مظهر واجب الوجوديم *** در ذات و صفات و فعل و آثار



اسرار وجود در تجلّي است *** ما آينه وجود اسرار



يار است كه كرده جلوه از سر *** تا پاي ز پاي تا سرَ يار



عشقي است كه محو كرد و حيران *** جان و دل دردمند ديدار



درد است كه كرده از گراني *** سنگ دل كوه را سبكسار



با روي تو اي مراد هر دل *** جان و دل و ديده است بيكار



بي درد تو اي طبيت هر درد *** جسم است نحيف و روحْ بيمار



بيمارِ تو راست نفخ عيسي *** مست غم عشق توست هشيا



خواب است كه نيست همدم عشق *** عشق است رفيق بخت بيدار



بي شاخ شكوفه قدِ دوست *** بي نرگس مست چشم دلدار



چون نرگس مستمي گران سر *** چون شاخ شكوفه سرنگونسار



بي روح تو لاله نيست دربر *** بي موي تو مشك نيست در بار



صفحه 32



چشمي كه سمن نديد و شكّر *** آميخته گوييا كه ناچار



زين روي سمن بري به خرمن *** زين لعل شكر خوري به خروار



اي قطب مدير دار هستي *** زين دايره تا به چرخ دوّار



اقليم دل مرا به تحقيق *** سلطاني تخت را سزاوار



بر توست مدار امر چو نانك *** بر نقطه مدار خطّ پرگار



من تا جرم و متاع من عشق *** بازار دل است و حق خريدار



گنجينه لايزال بر دست *** بنشسته به چار سوق بازار



چشم دل من به يار روشن *** خورشيد سپهر و ديده تار



ما راست غذاي جان و دل دوست *** عالم همه كاسه ليسِ پندار



بي قوت لب تو ما سوا را *** دل خورده و باز مانده ناهار



زين مغز اگر بيفكني پوست *** اعصاب و عروق و جسم و جان اوست 4ـ هر يك از اوصاف كمال و جلالش عرش اوست، زيرا قرارگاه عظمت و جلال اويند و وسيله ظهورش بر بنده هايش به اندازه استعدادشان، و او را عرشِ دانش است و عرشِ قدرت و عرش رحمانيّت و عرشِ رحيميّت و عرشِ وحدانيّت و عرش تنزّه، چنانكه در روايات گذشت.



5ـ دل پيامبران و اوصيا و مؤمنان كامل كه قرارگاه محبّت و معرفت خدايند، چنانكه در روايت آمده:



قَلْبُ الْمُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ.



و هم در حديث قدسي است:



لَمْ يعْني سَمائي وَلا أرْضي، وَوَسِعَني قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤمِنِ.



در هر صورت اطلاق عرش و كرسي بر برخي معاني به واسطه تصريح در خبر يا قرائن ديگر منافات ندارد با وجوب اعتراف به معني اوّل كه از ظاهر اكثر آيات و روايات ظاهر مي گردد، چنانكه در سطور گذشته به اين معنا اشاره شد كه اين دو لفظ جميع معاني ظاهري و باطني را دارند(1).



صاحب «الميزان» در توضيح عرش و حاملان آن، بحث مشروحي دارد كه در تفسير آيه 54 سوره اعراف آمده، مقتضي است براي توضيح بيشتري نسبت به رواياتي كه گذشت به گوشه اي از آن اشاره شود:



«ما قبول داريم كه جمله:



ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- مفصّل روايات مربوط به عرش را مي توانيد در جلد 58 «بحار» ص 5 تا 39 ملاحظه كنيد.



صفحه 33



به منزله كنايه است، امّا كنايه بودن منافات ندارد با اين كه يك حقيقت و واقعيّتي اين تعبير را ايجاب كرده باشد و استواي پروردگار بر عرش از قبيل سلطنت و استيلا و ملكيّت و امارت و رياست و ولايت و سيادت دائر ميان خود ما امري اعتباري و قرار دادي و خالي از حقيقت نبوده باشد.



درست است كه ظواهر ديني از حيث بيان، نظير و احاط و ولايت و امثال آن در خداي سبحان همان معنائي است كه ما خود از اطلاق اين الفاظ نسبت به خود مي فهميم، ولكن مصداقها با هم متفاوتند.



مصاديق اين الفاظ در نزد خداي تعالي اموري واقعي و حقيقي ولايق به ساحت قدس اويند و در نزد ما اوصافي ادّعائي، ذهني و اموري اعتباري و قرار دادي هستند كه يك سر سوزن از عالم ذهن و وهم به خارج سرايت نمي كنند.



مثلاً، اگر كسي را رئيس خود مي ناميم از اين باب است كه تابع اراده و تصميم اوييم نه اينكه راستي جامعه ما بدني است و او سر آن بدن است. و همچنين اگر كسي را عضو اجتماع مي خوانيم براي اين نيست كه او راستي دست جامعه و يا كسي را عضو اجتماع مي خوانيم براي اين نيست كه او راستي دست جامعه و يا دل و يا قلوه آن است بلكه از اين باب است كه او نيز مانند دست و دل كه در تشكيل بدن مؤثّرند در تشكيل اجتماع ما تأثير دارد. و از همين جهت كه زندگي ما متشكّل از يك مشت امور اعتباري است خداي تعالي در آيه:



وَما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ.(1)



زندگي دنيايي ما را لهو و لعب ناميده چون مقاصد دنيوي ما و مال و اولاد ما و رياست و حكومت ما جز عناويني پنداري چيز ديگري نيست و جز در عالم وهم، تحقّق و واقعيّتي نداشته، سر و دست شكستن ما براي به دست آوردن آن هيچ تفاوتي با مسابقه اطفال در بازيهاي خود ندارد.



و حاشا بر خداي سبحان كه زندگي ما را به خاطر اينكه اموري است وهمي بازيچه بشمارد، آن وقت خودش هم مانند ما بازيگر بوده باشد.



سخن كوتاه، اينكه فرمود:



ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ



در عين اينكه مثالي است كه احاطه تدبير خداي را در ملكش مجسّم مي سازد، دلالت بر اين هم دارد كه در اين ميان حقيقتي هم در كار هست و آن عبارت است از مقامي كه زمام جميع امور در آنجا متراكم و مجتمع مي شود و آيات:



وَ هُوَ رَبُّ الْعَرشِ الْعَظيمِ.(2)



و



اَلَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ.(3)



و



يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئذ ثَمانِيَةٌ.(4)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- عنكبوت، 64.



2- توبه 129.



3- مؤمن، 7.



4- حاقّه، 17.



صفحه 34



و



تَرَي الْمَلائِكَةَ حافّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ.(1)



نيز دلالت بر اين معنا دارند چه از ظاهر اين آيات بر مي آيد كه عرش حقيقتي است از حقايق خارجي.



معنائي را كه ما براي كلمه عرش در آيه



ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ



كرده و گفتيم: اين كلمه به معناي مقامي است موجود كه جميع سرنخها حوادث و امور در آن متراكم و جمع است از آيه



ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الاْمْرَ ما مِنْ شَفيع إلاّ مِنْ بَعْدِ إذْنِهِ(2)



به خوبي استفاده مي شود، چه اين آيه استواي بر عرش را به تدبير امور تفسير نموده و از وجود چنين صفتي براي خداي تعالي خبر مي دهد، و چون اين آيه در مقام توصيف ربوبيّت و تدبير تكويني خداي تعالي است لاجرم مراد از شفاعتي هم كه در آخر آن است شفاعت در امر تكويني خواهد بود. پس مفاد جمله



ما مِنْ شَفيع إلاّ مِنْ بَعْدِ إذْنِهِ



اين مي شود كه هيچ سببي از اسباب تكوينيّه كه واسطه هائي بين خدا و بين حوادث عالمند از قبيل سببيّت آتش براي حرارت و حرارت براي ذوب كردن اجسام و امثال آن، سببيّتشان از خودشان نيست و به اذن خداست، كه هر يك از آنها در ايجاد حادثه اي تأثير مي كنند، و اين جمله توحيد ربوبيّتي را مي رساند.



پس عرش همانطوري كه مقام تدبير عامّ عالم است و جميع موجودات را در جوف خود جاي داده، همچنين مقام علم نيز هست، و چون چنين است قبل از وجود اين عالم و در حين وجود آن و پس از رجوع مخلوقات به سوي پروردگار نيز محفوظ است، همچنان كه آيه:



وَ تَرَي الْمَلائِكَةَ حافّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ(3)



محفوظ بودن آن را حتّي در قيامت، و آيات مربوط به خلقت آسمانها و زمين موجود بودن آن را مقارن با وجود عالم، و آيه



وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَالاْرْضَ في سِتَّةِ أيّام وَكانَ عَرْشُهُ عَلَي الْماءِ(4)



موجود بودنش را قبل از خلقت اين عالم مي رساند.(5)



دلا قرآن نمودت جان جانان *** بگفتت رازها در عين اعيان



دلا واصل ز قرآني بمانده *** به يك ره دست خود از جان فشانده



دلا واصل ز قرآنيّ و ذرّات *** كه مكشوف است بر تو كلّ آيات



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- زمر، 75.



2- يونس، 3.



3- زمر، 75.



4- هود، 7.



5- «الميزان» ج 8، ص 159 ـ 162، ترجمه فارسي، ج 8، ص 214 ـ 219.



صفحه 35



دلا واصل ز قرآن رخ نمودست ترا هر لحظه صد پاسخ نمودست *** تو را معنيّ قرآن رخ نمودست



ترا هر لحظه صد پاسخ نمودست *** يقين چون بي گماني از رخ يارهمين مي خوان كه اينست پاسخ يار



چه گوئي وصف او چون مي نداني *** و گر قرآن چگونه وصف خواني



تمامت كاملان راه ديده *** كه اينجا گاه الحق شاه ديده



چو در قرآن نظر كردند اينجا *** بخواندند و خبر كردند اينجا



همه ذرّات را از سرّ آيات *** كه در آخر شما را هست در ذات



همه گفتند سرّ ذات با تو *** كه اينجا گه يقين خود اوست با تو



تو را اسرار چون حبل الوريد است *** در اين آيينه جانانت بديدست



در اين آيينه نزديكست دلدار *** ولكن مي نه اي اينجا خبردار



در اين آيينه او با توست بنگر *** در اين منزل يقين راه است بنگر



اباتو يار اينجا در ميان است *** ولكن آشكاراني نهان است



ابا تو يار اينجا نديده *** دمادم گويدت بگشاي ديده



ابا تو يار اينجا آشنا شد *** تويي بيگانه و او آشنا شد



نديدي آنچه كام جسم و جان بود *** كه دلدارت در اينجا گه عيان بود



عيان بُد يار ما را در نهاني *** گشاد آخر در اينجا در نهاني



دمادم مي گشايد بند از بند *** ابا توست و تو او را خويش و پيوند



ز او تا تو رهي بسيار خود نيست *** دوئي بيني و گرنه ذات يكي است



ز يكّي بازدان او را تو در خويش *** حجابت صورت است اينجاي در پيش



ز قرآني خبردار و ز معني *** ز دنيايي خبردار و ز عُقبي



همه با تو دلا تو هيچ داري *** كه اين نقش صور پر پيچ داري



چه خواهي كرد با اين صورت خود *** كه او اينجا نمايد نيك يا بد



از اين صورت تو را كي در گشايد *** تو را معشوق اينجا كي نمايد



درين گرداب صورت دل نماندي *** به حسرت پاي اندر گل نماندي



تو را اي دل سخن بسيار ماندست *** در آخر نقطه در پرگار ماندست



صفحه 36



سخن از كشف و اسرار است اي دوست *** كه تا كلّي برون آيي تو از پوست



بجز جانان همه اينجا هَبادان *** يقين خويشتن اندر فنا دان



بقا اندر فنا ديده است عطّار *** اگر چه در فنا آيد يقين بار



فنا جوي آخر كار و بقا ياب *** در اين عين فنا ديد بقا ياب



* * *



وَ إسْرافيلُ صاحِبُ الصُّورِ، الشّاخِصُ الَّذي يَنْتَظِرُ مِنْكَ الاْذْنَ وَحُلُولَ الاْمْرِ، فَيُنَبِّهُ بِاالنَّفْخَةِ صَرْعي رَهائِنِ الْقُبُورِ:



«و صلوات و درودت بر سارافيل، صاحب صور، كه چشم گشوده و بر هم نمي نهد، منتظر دستور و امر و فرمان توست تا به دميدن در صور اسيران گور و افتادگان در قبر را به برپا شدن محشر و پديد آمدن عرصه قيامت آگاه كند».



«ايل» به زبان عِبْري به معناي «اللّه» است، «اسرافيل» كلمه اي است كه به ايل اضافه شده و بنا به روايتي كه از حضرت زين العابدين عليه السّلام رسيده: هر ه به ايل اضافه شود به معناي عبداللّه است(1)، بنا براين اسرافيل يعني بنده خدا. و ما در آيات گذشته در رابطه با فرشتگان خوانديم كه فرشتگان عِباد مُكْرَمُون حق هستند (انبيا، 26).



صور كه معناي دنيايي آن شيپور است، حقيقتي است كه نزديك ده بار در قرآن مجيد از آن ياد شده :



1- يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ:(2)



روزي كه براي ميراندن و زنده كردن در صور دميده شود، داناي نهان و آشكار اوست، خدايي كه حكيم و بر همه چيز آگاه است.



2- وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً:(3)



و در صور دميده شود و همه خلق را در صحراي قيامت گرد آريم.



3- يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرمينَ يَوْمَئِذ زُرْقاً:(4)



روزي كه در صور دميده شود، و در آن روز گنهكاران را در صورتيكه چشمشان كبود است (كنايه از بي نور شدن چشم و كوري آنها) به محشر آوريم.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «رياض السالكين»، ص 77.



2- انعام، 73.



3- كهف، 99.



4- طه، 102.



صفحه 37



4- فَإذا نُفِخَ فِي الصُّور فَلا أنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَلايَتَسائَلُونَ:(1)



به وقتي كه در صور دميده شود، حسب و نسبي در ميانشان نماند و كسي از كسي ديگر نپرسد.



5- وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَن شاءَ اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ:(2)



و روزي كه در صور دميده شود آسمانيان و زمينيان جز آن كه خدا خواهد به هراس افتند و همه منقاد و ذليل به محشر آيند.



6- وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَي رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ:(3)



و در صور دميده شود، پس به ناگاه همه از قبرها به سوي خداي خود به سرعت مي شتابند.



7- وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ:(4)



و در صور دميده شود، پس هر كس در آسمانها و زمين است بميرد مگر آن كه خدا خواسته، سپس نفخه ديگر دميده شود ناگهان همه بپاخيزند و در انتظار حساب و جزا باشند.



8- وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعيد:(5)



و در صور دميده شود، اين است روزي كه به مجرمان وعده عذاب داده شده



9- فَإذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ:(6)



پس زماني كه در صور يكبار بدمند...



10- يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أفْوواجاً:(7)



روزي كه در صور دميده شود، پس فوج فوج به محشر آييد.



«صيحه» كه صداي عظيم است در صور به وسيله اسرافيل به اذن حق بر جهانيان زده مي شود، و به طوري كه از صريح قرآن مجيد بخصوص آيه 68 سوره زمر استفاده مي شود دو بار انجام مي گيرد، يك بار صيحه مرگ است، كه مَنْ فِي السَّماواتِ وَالاْرْض الاّ آن كه خدا بخواهد مي ميرند. و بار دوم صيحه حيات است كه چون دميده شود آسمانيان و زمينيان زنده مي شود و در صحراي با عظمت محشر اجتماع مي كنند.



مسأله صيحه مربوط به قيامت در حدود چهار بار در قرآن مجيد آمده است:



1- إِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ:(8)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- مؤمنون، 101.



2- نمل، 87.



3- يس، 51.



4- زمر، 68.



5- ق، 20.



6- حاقّه، 13.



7- نبأ، 18.



8- يس، 29



صفحه 38



آن جز يك صيحه بيش نيست، پس ناگاه همه به خاموشي مطلق (مرگ) در آيند.



2- إِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ:(1)



آن جز صيحه بيش نيست، پس ناگاه همگي در نزدِ ما حاضر مي گردند.



3ـ وَمَا يَنظُرُ هؤُلاَءِ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً مَّالَهَا مِن فَوَاق:(2)



و اينان انتظار جز يك صيحه را ندارند كه آن را بازگشت (يابه هوش آمدني) نيست.



4- يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ:(3)



روزي كه صيحه به حق را بشنوند، آنست روز خروج.



در اين صيحه يك بار صيحه موت و بار ديگر صيحه حيات است، اگر سؤال شود به چه صورت يك حقيقت دو كار مخالف هم انجام مي دهد؟ پاسخهاي فراواني دارد، از جمله پاسخي است كه محيي الدين در «فتوحات مكّيّه» باب 64، در جلد اوّل صفحه 313 داده:



اَلنَّفْخَةُ نَفْخَتانِ: نَفْخَةٌ تُطْفِي النّارَ، وَنَفْخَةٌ تَشْعَلُها:



دم، دو دم است، دمي كه آتش را خاموش مي كند، و دمي كه آتش را شعله ور مي سازد.



ولي اين دو دم به وسيله يك انسان از يك دهان به آتش زده مي شود. بنابر اين هيچ استبعادي ندارد كه اسرافيل با دم اوّل در صور شعله حيات هر ذي حياتي را خاموش كند، و با دم ديگگر شعله حيات هر مشتعدّي را بر افروزد.



در اينكه صيحه و صدا باعث مرگ است، امروزه با انفجارهائي كه به وسيله موشكها و بهبها و ساير اسلحه ها صورت مي گيرد، حتي ايجاد امواجي كه فقط و فقط باعث مرگ است، شكّي براي كسي باقي نيست. صيحه صبح قيامت از هر از هر موجي سريعتر و از هر فريادي عظيم تر است، و شعاعش نسبت به تمام هستي جز عرش حق و آن كسي كه خدا بخواهد، فراگير است. اين صيحه در مرتبه اي مرگ بار و در مرتبه ديگر زنده كننده است.



درباره صور، تفاسير و كتب روايي بخصوص «علم اليقين» محدّث بزرگ فيض كاشاني صفحه 892، و «لئالي الاخبار» صفحه 453 سه روايت نقل مي كنند:



سُئِلَ النَّبِيُّ صلّي اللّه عليه وآله عَنْهُ فَقالَ: قَِْنٌ مِنْ نُور الْتَقَمَهُ إسْرافيلُ:



از رسول خدا صلّي اللّه و آله پرسيدند: صور چيست؟ فرمود: شاخي است از نور كه اسرافيل آن را به دهان دارد.



در حديث ديگر از رسول خدا آمده:



اَلصُّورُ قَرْنٌ مِنْ نُور فيهِ أثْقابٌ عَلي عَدَدِ أرْواحِ الْعِبادِ:



صور شاخي است از نور، كه در آن به عدد ارواح بندگان روزنه وجود دارد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- يس، 53.



2- ص، 15.



3- ق، 42.



صفحه 39



عَنِ السَّجّادِ عليه السلامُ: إنَّ الصُّورَ قَرْنٌ عَظيمٌ لَهُ رَأْسٌ واحِدٌ وَطَرَفانِ، وَبَيْنَ طَرَفِ الاْسْفَلِ الَّذي يَلِي الاْرْضَ إلي طَرَفِ الاْعْلَي الَّذي يَلِي السَّماءَ مِثْلُ ما بَيْنَ تُخُومِ الاْرَضينَ إلي فَوْقِ السَّماءِ السّابِعَةِن فيهِ أثْقابٌ بِعَدَدِ أرْواحِ الخَلائِقِ:



امام سجّاد عليه السّلام مي فرمايد: صور شاخي است عظيم، داري يك سر و دو طرف. فاصله طرفي كه به سمت زمين است با طرفي كه به سوي آسمان است همانند فاصله دورترين نقطه زمين تا انتهاي آخرين آسمان است، و در آن روزنه هائي به عدد ارواح خلائق وجود دارد.



گروهي از مفسران و محدّثان، اين روايات را از باب كنايه و تشبيه و استعاره گرفته اند و فرموده اند: اين همه براي تقريب مسأله به ذهن انسان است، و آنچه كه از اين روايات مراد است بعث و نشر و مرگ و حيات است كه به اشاره و توسط اسرافيل به اذن حق انجام مي گيرد.



گروهي از محقّقين هم از حقيقت صور و صيحه اظهار بي اطلاعي كرده و گفته اند:



حقيقت اين است كه نمي دانيم صور چگونه وسيله اي است و چطور مي تواند امواج كشنده را در مدت كم به سراسر آسمانها و زمين برساند و تمام موجودات زنده را بميراند.



امّا در دنياي كنوني بر اثر اكتشافاتي كه در رشته هاي مختلف علوم نصيب بشر گرديده تا اندازه اي مسائل ناشناخته روشن شده، تكذيب و عناد معاندين بالنّسه كاهش يافته و موجبات تقريب ذهن افراد بي غَرض به درك پاره اي از واقعّيتهاي ديني فراهم آمده است و مي توان گفت: توليد امواج صوتي و پخش آن از جمله اكتشافاتي است كه ممكن است تا اندازه اي مشكله نفخ صور و پخش صيحه مرگ را حل كند و مردم را در شناخت اين واقعيّت مجهول ياري نمايد.



هم اكنون در تمدّن صنعتي بر اثر انفجار بمبهاي قوي و خيلي قوي امواج شديد و بسيار شديد صوتي توليد مي شود كه با گوش مي شنويم آن انفجارها مي توانند در ساختمانهاي نزديك و بالنّسبه دور، شكستگي و ويراني به بار آورد و روي افرادي كه در آن ساختمانها زندگي مي كنند يا در خيابانهاي اطراف عبور مي نمايند كم و بيش عوارض بد واحياناً خطرناك و مرگبار به جاي بگذارند و عده اي را هلاك كنند.



همچنين بر اثر پيشرفت علم و صنعت، دانشمندان توانسته اند از طرفي به وسيله ابزارهاي فنّي بر تعداد امواج ماوراء صوتي به مقدار شايان توجّه بيفزايند و از طرف ديگر با كمك نيروي برق، امواج ماوراء صوتيِ توليد شده را با سرعت در سطح بسيار وسيعي پخش كنند.



مي دانيم امواج صوتي سرعتي بالنّسبه كم و بُردي كوتاه دارند، و همين قدر كه فاصله از حدّ محدودي بگذرد صدا شنيده نمي شود، ولي بشر امروز در پرتو هوش و تجربه توانسته است با نيروي برق و وساطت ابزارهاي فنّي و صنعتي،صداي گوينده راديو با سرعت حيرت زا و بهت آور در سراسر جهان پخش كند و در آنِ واحد آن را از دورترين نقطه غرب عالم به گوش ميليونها مردم شرق برساند.(1)



از مجموع آيات استفاده مي شود كه در پايان جهان صيحه عظيمي اهل آسمانها و زمين را مي ميراند و اين صيحه مرگ است. و در آغاز رستاخيز با صيحه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «معاد فلسفي» ج 2، ص 26.



صفحه 40



و فرياد عظيمي همه زنده مي شوند و به پا مي خيزند و اين فرياد حيات و زندگي است.



امّا اين دو فرياد دقيقاً چگونه است؟ چه اثري در صيحه اول و چه تأثيري در صيحه دوم است؟ جز خدا كسي نمي داند.



بارها گفته ايم الفاظ ما كه براي زندگي روزمرّه محدود خودمان وضع شده عاجزتر از آن است كه بتواند حقايق مربوط به جهان ماوراء طبيعت يا پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر را دقيقاً بيان كند، به همين دليل بايد از الفاظ معمولي معاني وسيعتر و گسترده تري استفاده شود، منتها با توجّه به قرائن موجود.



چگونه امواج صوتيِ صور، تمام جهان را فرا مي گيرد با اينكه مي دانيم امواج صوتي حركت كندي دارد و از دويست و چهل متر در ثانيه تجاوز نمي كند، در حالي كه حركت نور بيش از يك مليون بار از آن سريعتر و به سيصد هزار كيلومتر در ثانيه مي رسد؟



بايد گفت ما نسبت به اين موضوع همانند بسياري از مسائل مربوط به قيامت تنها علم اجمالي داريم و جزئيات آن بر ما روشن نيست.



مرگ آفريني اين صدا اگر در گذشته براي بعضي شگفت انگيز بود، امروز براي ما تعجّبي ندارد، چرا كه بسيار شنيده ايم موج انفجار گوشها را كر، بدنها را متلاشي و حتّي خانه ها را ويران مي سازد، انسانهايي را از جاي خود برداشته به فاصله هاي دور دست پرتاب مي كند. بسيار ديده شده كه حركت سريع يك هواپيما، و به اصطلاح شكستن ديوار صوتي چنان صداي وحشتناك و امواج ويرانگري به وجود مي آورد كه شيشه هاي عمارتها را در شعاع وسيعي خرد مي كند.



جائي كه نمونه هاي كوچك امواج صوتي كه به وسيله انسانها ايجاد شده، اينچنين اثراتي از خود نشان مي دهد آن صيحه عظيم الهي، آن انفجار بزرگ جهاني چه آثاري به بار خواهد آورد. به همين دليل جاي تعجب نيست كه امواجي هم در نقطه مقابل آن تكان دهنده و بيدار كننده و احياگر باشد، هر چند تصوّر آن امروز براي ما ممكن نيست، ولي بيدار كردن افراد خواب را با فرياد، و يا به هوش آوردن انسانهاي بي هوش را با شوكهاي شديد لااقل ديده ايم. و باز تكرار مي كنيم كه با علم محدودمان تنها شبحي از اين امور را از دور مي بينيم.(1)



حقيقتي كه به طور كلّي لازم است درباره حقايق عالم آخرت توجّه داشته باشيم اين است كه: حقايق عالم آخرت را چنان كه هست نمي شود در قالب الفاظ دنيوي بيان كرد، زيرا حقايق آن عالم با اين عالم فرق بسياري دارد، و الفاظي كه براي بيان معاني و حقايق دنيويّه وضع گرديده نمي تواند قالب معاني ناشناخته آخرتي باشد.



بنابر اين حقيقت دميدن در صور چيست، نمي دانيم. ولي چنانكه گفته شد: از مجموع آيات قرآني و روايات اسلامي فهميده مي شود كه خداوند با ايجاد صدائي كه چگونگي آن براي ما نا معلوم است در مرحله اول همه آفريده ها را جز آنهائي كه خداوند نمي خواهد بيهوش مي كند و مي ميراند، و در اين وقت است كه نظام اين عالم بهم مي خورد. و در مرحله دوم صدائي ديگر ايجاد مي كند كه همه مردگان جهت تعيين تكليف نهائي در محكمه الهي حاضر مي گردند، و اين واقعيّت ناشناخته همان است كه قران از آن به نفخ صور تعبير كرده است.(2)



در مباحث عرفاني آمده: اسرافيل از ملائكه مقرّب پروردگار است و فرشته ور حيات و زنده كردن وجود او تمام عوالم امكان را كه نياز به حيات دارند فرا گرفته، و بوق او قدرت اوست و صور او بالهاي ملكوتي و معنوي اوست. بوق او قابليّت و استعدادي است كه حضرت ربّ - جلّ وعلا ـ به او عنايت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «تفسير نمونه» ج 19، ص 536.



2- «به سوي جهان ابدي»، ص 297.



صفحه 41



فرموده است و او را بدين تجهيزات خاص مجهّز نموده و امكان احياء و زنده كردن را به او داده است. بوق او سرمايه علمي و قدرت اوست كه در تحت اختيار او بوده و اختيار او در تحت اختيار خداست. اسرافيل در بوق خاص خود مي دمد و تمام مردگان را زنده مي كند. بوق او جسم نيست و صورت ندارد، شرقي و غربي نيست، تمام آسمانها و زمين و ما بين آن دو را فرا گرفته و صاحبان چنين قدرتي كه از طرف پروردگار به آنها افاضه شده است بر تمام عوالم عِلْوي و سِفْلي استيلا و احاطه دارند، و هر لحظه به امر پروردگار خود به وريّت خود عمل مي كنند.(1)



خداوندا به لطف عميت ما را نسبت به حقايق قرآنيّه و معارف الهيّه كه در روايات اهل بيت آمده آگاه گردان و زموز و اسرار دينت را به ما بنمايان. الهي! فهم دو درك حقايق، ايمان و عمل صالح و طهارت باطن لازم دارد تا نجات از خوديّت صورت نگيرد فهم واقعّيات امكان ندارد، الهي! ما را از خوديّت خود برهان و از لباس منيّت عريان ساز، و از صورت و پوست نجات ده، تا به آنچه كه بايد دست يابيم توفيق حاصل كنيم. عارف نيشابوري مي فرمايد:



بمير از خويش تا باقي بماني *** نظر در منظر ساقي بماني



بمير از خويش اگر تو مَرد راهي *** كه اندر مرگ يابي هر چه خواهي



بمير از خويش تا يابي بقايت *** كه در مردن بيابي كلّ غايت



بمير از خويش و نقش از عشق بدار *** طمع از ديد نقش خويش بردار



بمير از خويش تا زنده بماني *** يقين يابي لقاي جاوداني



بمير اي شيخ پيش از مردن خويش *** حجاب صورتت بردار از پيش



بمير از خويش و بنگر جان جانت *** كه جانِ جان كند كلّي عيانت



بمير از خويش شيخ و ذات شو تو *** عيان جمله ذرّات شو تو



بمير از خويش شيخا حق ببين هان *** حيات اينجاست در عين اليقين هان



چو مَيْ خوردي بمير از خويش اينجا *** كه بيني جملگي در خويش اينجا



كساني كاين ميِ دلفدار خوردند *** در آن مستي بر دلدار مردند



كسي كاين مَيْ خورَد از خود بميرد *** حقيقت دان كه هرگز مي نميرد



بسي خوردند نيمي از كف دوست *** برون رفتند كل از كسوت دوست



بسي خوردند و حيرانند اينجا *** بجز جانان نمي دانند اينجا



بسي خوردند و در عين حياتند *** نيارم گفت اگر وي در مماتند



بسي خوردند و رفتند از ميانه *** رسيده بر حيات جاودانه



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «معادشناسي» جلد 4، ص 138.



صفحه 42



بسي خوردند و آگاهند از شاه *** حقيقت شاه مي خواهند از شاه



بسي خوردند و در عين وصالند *** ز زخم تيغ تيز اينجا ننالند



وَ مِيكَائِيلُ ذُو الْجَاهِ عِنْدَكَ وَ الْمَكَانِ الرَّفِيعِ مِنْ طَاعَتِكَ وَ جِبْرِيلُ الْأَمِينُ عَلَي وَحْيِكَ، الْمُطَاعُ فِي أَهْلِ سَمَاوَاتِكَ، الْمَكِينُ لَدَيْكَ، الْمُقَرَّبُ عِنْدَكَ وَ الرُّوحُ الَّذِي هُوَ عَلَي مَلَائِكَةِ الْحُجُبِ وَ الرُّوحُ الَّذِي هُوَ مِنْ أَمْرِكَ، فَصَلِّ عَلَيْهِمْ وَ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِمْ مِنْ سُكَّانِ سَمَاوَاتِكَ وَ أَهْلِ الْأَمَانَةِ عَلَي رِسَالاَتِكَ:



«و درود فرست بر ميكائيل كه نزد تو داراي منزلت، و در طاعت و بندگي داراي مقام بلند است.



و بر جبريل كه امين وحي توست، آن ملك بلند منزلتي كه مُطاع اهل آسمانهاست، آن وجود با عظمتي كه در پيشگاه مقدس تو ارجمند و مقرّب است.



و بر آن روح كه گماشته بر فرشتگان حجب است و آن روح كه از عالم امر است، و بر فرشتگاني كه مادون آنها هستند، آنهايي كه ساكن سماواتند و در وريتهائي كه از جانب تو دارند امين اند».