بازگشت

مبارزه پيامبر(ص)با بت پرستي


در چنين روزگاري كه ابرهاي متراكم جهل و ناداني سراسر عالم بشريّت را تيره و تار ساخته بود، زشتخوئي و فساد اخلاق همه جا رواج داشت، شرك و بت پرستي جايگزين يكتا پرستي و توحيد گشته بود، مزدك ها و ماني ها به نام مذهب و آئين بر عقول و افكار مردم حكومت مي كردند، هرزگي و گناه در هر جاي جهان افتخار شمرده مي شد، خونريزي و ستم امري عادي بود، بشريّت در پرتگاه نيستي قرار گرفته و آخرين دوران انحطاط خود را مي پيمود، زنها از مزاياي زندگي محروم و با آنها معامله برده و حيوان مي شد و به همراه شوهران مرده خود به آتش مي سوختند!



در سرزمين خشك و سوزان كه سنگهاي تفتيده اش از خون بي كسان مظلوم طراوت مي يافت، و خاكهاي تيره اش از پيكر دختران معصوم زنده به گور كام مي گرفت، ابوجهل ها و ابوسفيان ها بر جان و مال مردم مسلّط بودند.



در ميان مرمي كه سنگ و چوب معبودشان بود، وغارتگري و چپاول شغلشان، در پست ترين شرايط مي زيستند و با فقر و تنگدستي و شتر چراني روزگار مي گذارنيدند، در ميان سنگهاي درشت ونا هموار و مارهاي پر زهر منزل داشتند، با آبي تيره و ناگوار و ناني جوين و ساخته از هسته خرما و خوراكي پرداخته از سوسمار و ملخ بسر مي بردند، با برادركشي و قطع رحم خو گرفته تا گلوگاه در لجنزار خرافات و اوهام فرورفته بودند و بدين طريق روزگارشان سپري مي شد و عمرها به فنا مي رفت.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «محمّد خاتم پيامبران» ج اول، ص 46.



در چنين گردابي زورق زندگي سراسر ننگ بشر بدون هدف از سوئي به سوئي در حركت بود، همه از زندگي خويش ناخشنود و در ظلمات حيرت و سرگرداني صبح را شام و شام را سحر مي كردند،يأس و نوميدي در دلها چيره شده، شب ديجور جهل و شرك جهان را تيره و تار ساخته بود.(1)



در چنين روزگاري رسول مكرّم اسلام مبعوث به رسالت شد و براي بيداري و بينائي مردم همراه قرآن مجيد به دگرگون كردن زندگي انسان و ايجاد تغيير در تمام شئون حيات همّت گماشت. شما فكر كنيد مردمي كه با شرك و بت پرستي و تقليد از گذشتگان و انواع مفاسد اخلاقي و خانوادگي و اجتماعي و سياسي و اقتصادي خو گرفته بودند در ابتداي دعوت براي آن منبع فيض چه مشكلاتي و چه رنجها و مشقّاتي ايجاد كردند، رنجهائي كه به قول قرآن مجيد كمر شكن بود، ولي عنايت خدا و صبر و استقامت آن حضرت باعث شد آن همه بلا و مصيبت را براي تبليغ دين و احياء اسلام و نشر معارف الهي تحمّل نمايد.



سران قريش از دعوت مردم به خدا سخت نگران بودند، كار آنان رباخواري، فساد، تجاوز، ظلم، و جمع كردن ثروت از كنار بتها بود، و آئين حق و آيات قرآن و دعوت محمّد صلّي الله عليه و آله مخالفت با آن همه برنامه ها داشت. آنان مي دانستند كه اگر مردم بيدار شوند از قيد بردگي و بندگي نسبت به آنان نجات پيدا مي كنند و به اينهمه ظل و تجاوز خاتمه داده مي شود. در اين صورت آنان از تمام منافع نامشروع خود محروم مي گردند.



ابولهب و ابوجهل و ابوسفيان و وليد و شيبه و عتبه و ساير زورمداران مي دانستند كه بتهاي چوبي و سنگي كه دست پخت كارگران ايشان است براي مردم و خود آنها سود و زياني در امر حيات ندارد، ولي آنان بت و بتخانه را براي سرگرم نگاه داشتن مردم و بهره كشي دنيائي از بي خبران و جاهلان مي خواستند.



تعطيل شدن بتخانه در حكم بسته شدن مراكز مهم درآمد بود. آنها سالها افكار مردم را به زنجير اوهام و خرافات بسته و دريچه هاي جان آنان را قفل كرده بودند، زيرا بر اساس منطق اين اقليّت سود پرست، اكثريّت مردم بايد چشم و گوش بسته و مطيع و فرمانبردار بمانند، مردم بايد گمراه و ستم كش زندگي كنند، تا ابولهب و ابوجهل و وليد و ديگر قلدران در طول تاريخ با فراغت خاطر به رباخواري و مال اندوزي و فساد همه جانبه خود ادامه دهند، اگرمحمّد بيايد و در گوش آنان بخواند:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ:(2)



اگر اين زنجير از دست و پاي خرد آنان باز شود، اگر بدانند خدا در انحصار كاهن، خادم بتخانه و سايرين نيست، اگر بدانند رابطه همه انسانها با خدا يكسان است، اگر بدانند هيچ كس را از ديگري برتر و بهتر نيافريده اند، ديگر براي آنها امتيازي نخواهد ماند.



آنها نمي توانستند حملات حكيمانه پيامبر به خدايان قلاّبي خود را تحمّل كنند چون بدانها خو گرفته بودند، امّا ابولهب و ابوجهل و وليد كه پيشرو مخالفان و سلسه جنابان اين دشمني بودند به ديده ديگري به اين پيشامد جديد مي نگريستند.



آنها مي دانستند اگر مردم آزادي را حس كنند، ديگر بردگي نخواهند كرد، اگر بردگي از ميان برود اين تن پروران بيكار بدبخت خواهند شد، چه بكنند؟



از مغز كساني كه مقياس خوشبختي را پول مي دانند چه فكري ترواش مي كند؟ مسلّماً فكرشان بر محور پول مي گردد، پس بايد دعوت محمّد صلّي الله عليه و آله را با پول متوقّف كنند، مگر نه آنست كه آنان همه چيز خود را با پول به دست آورده اند، با پول خانه ساخته اند، با پول صدها كنيز و غلام به دور آنان مي گردند، با پول بتخانه به راه افتاده است، پس براي آنكه چراغ حق را خاموش كنند، بايد به پول توسّل جويند.



در «تاريخ يعقوبي» آمده: «قريش ابوطالب را گفتند: برادر زاده ات خدايان ما را به زشتي نام مي برد، ما را ديوانه مي خواند، پيشينيان ما را به گمراهي نسبت مي دهد، بگو از اين دعوت باز ايستد تا مال خود را در اختيار او گذاريم. محمّد صلّي الله عليه و آله در پاسخ گفت: خدا مرا بر نينگيخته است كه مال دنيا بيندوزم و مردم را به دنيا دوستي بخوانم، مرا برانگيخته است تا دعوت او را به مردم برسانم و خلق را بدو بخوانم.



قريش چون دانستند محمّد را با پول نمي توان خريد به فكر افتادند ابوطالب را از حمايت او باز دارند. گروهي از بزرگان اين طايفه نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما عُمارة بن وليد بن مغيره را كه جواني تناور و خردمند است به تو مي دهيم و تو محمّد را به جاي او به ما بسپار تا به قتل برسانيم».



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «تاريخ انبياء» ص 384.



2- اعراف، 156.



اين داستان را بيشتر مورّخان پيشين نوشته اند. اين درخواست، طرز تفكّر رباخواران و مال اندوزان و مفسدان قريش را به خوبي مجسّم مي كند.



پول پرستان و دنيا داران كه حساب هر چيز را از نظر سود مادّي آن بررسي مي كنند، براي آنان همه موجودات عالم جز پول وسيله است نه هدف، انسان باشد يا كالا.



در نظر آنان آن منبع فيض براي ابوطالب نيروئي بود كه بايد در راه بهره برداري به كار افتد، خرد، مردمي، خويشاوندي و آنچه با عواطف سروكار داشته باشد بي ارزش است.



به عقيده آنان عماره براي جلب منفعت و دفع ضرر بهتر و مناسبتر از محمّد مي نمايد، بدين جهت وقتي قريش نظر خود را گفتند و ابوطالب نپذيرفت مُطعم بن عدي گفت: ابوطالب! به خدا سوگند خويشاوندان تو از روي انصاف سخن گفتند.



ابوطالب گفت: چه درخواست ستمكارانه اي! شما مي خواهيد فرزند خود را به من بسپاريد تا او را براي شما بپرورم و بجاي او فرزند مر بگيريد و بكشيد! اين انصاف نيست، ستم است، برويد و هر چه مي خواهيد بكنيد كه هرگز سخن شما پذيرفته نيست.