بازگشت

آيات انفس


امّا آيات كتاب انفس كه توجّه دهنده انسان به خلقت ظاهر و باطن خويش و نمايش دهنده حكمت و قدرت خداست:

الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ:(4)



خدائي كه مرگ و حيات را آفريد كه شما بندگان را بيازمايد تا كدام نيكوكارتر است و او مقتدر و آمرزنده است.



مرگ نقطه انتقال از اين جهان محدود به عرصه اي نامحدود براي يافتن ثواب عمل صالح و ايمان و يا عقاب كفر و بدكاري است.



جهان بعد كه دروازه آن مرگ است يعني جدائي روح و نفس از بدن جهاني است كه كتب آسماني و صد و بيست و چهار هزار پيغمبر، و دوازده امام معصوم و فلاسفه الهي و حكما و عرفا و پاكان و عاشقان از آن خبر داده اند.



منكرين جهان بعد جز ادّعاي خالي و سخن بي دليل و برهان چيزي ندارند، در حالي كه خود آنان منكر فرياد فطرت خود نسبت به اين حقيقت نيستند يعني چيزي را كه ادّعا مي كنند قدرت اثبات آن را ندارند چون دليلي بر اثبات ادّعايشان نمي يابند.



به دو روزي كه در قرن هيجده و نوزده بر بشر گذشت و حكومت علوم مادّي مسائلي را مطرح كرد منگريد كه آن دو روز گذشت و انسان عالم عاقل دوباره به قبول حقايق تن داد. مقاله زير را كه نوشته نورمان ونسان پل است به دقّت بخوانيد تا صدق اين گفتار بر شما روشن شود كه براي ردّ حقايق راهي وجود ندارد و منكر حق سر چشمه انكارش حمق و بي منطقي است، كه مسأله اي كه پيچيده به هزاران دليل و برهان و استوار بر فطرت و الهام و منطق و عقل و گفتار حق و انبيا و امامان است جائي براي انكار ندارد:



«روزي كه از مرگ مادرم آگاه شدم به كليسا رفتم تا در آن محفل روحاني دمي با خود خلوت كنم. مي خواستم حضور او را در آنجا حس كنم مگر نه اينكه پيوسته در گوش من مي خواند: هر بار كه تو در اين كليسا به دعا و نماز مي پردازي من با تو خواهم بود. در پشت ميز مخصوص خود جا گرفتم بر روي ميز چشمم به انجيل كهنه اوراق شده اي كه در همه سفرها مونس باوفاي من بود افتاد، ميلي باطني مرا تحريك مي كرد كه در آن روز اندوهبار مايه تسلّي خاطر بيابم، دستم را بر روي كتاب مقدّس گذاشته ايستادم و به نقطه مبهمي مي نگريستم، ناگاه آشكار احساس كردم كه دو دست نرم و سبك كرك مانندي با لطفي بسيار روي سرم قرار داده شد، شادي غير قابل بياني مرا فرا گرفت.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- يونس، 67.



2- ابراهيم، 32 - 33.



3- حجر، 22.



4- ملك، 2.



من فكر كنجكاوي دارم، حتّي در تصادفات و پيشامدها مي كوشم كه آنچه رخ داده بطور دقيق تجزيه و تحليل كنم و دليل آن را بدست آورم، با خود انديشيدم كه بي شك اين توهّمي بود كه در نتيجه تأثّر مرگ مادرم پيدا شده امّا براي من محال مي نمود كه اين توجيه را بپذيرم. از آن روز من هرگز در اينكه مادرم روحاً زنده است ترديدي پيدا نكردم، من مي دانم كه او زنده است و تا ابد زنده خواهد بود.



كوچكترين شكّ و تريدي يقين مرا در زندگي جاويد متزلزل نساخته، من بدان ايمان دارم و آن را غير قابل رد مي دانم. يقين عيني دارم كه پس از مرگ دوستان عزيز خود را خواهيم يافت و هيچ چيز ما را از آن جدا نخواهد ساخت،(1) و نيز معتقدم كه هر كس شخصيّت خاصّ خود را در دل اين جهان تازه پهناور حفظ خواهد كرد و در آنجا رنج و آزاري براي اهل حقيقت نيست،(2)مسلّماً سير تكامل در آنجا نيز ادامه خواهد يافت،(3)زيرا زندگي بدوه هيچ نوع ترقّي روحاني بطور غير قابل تصوّري بي رنگ و بو و تيره و تار خواهد بود.



سالها پيش اين جمله را از نوشته دانشمندي خواندم: «در لحظه مرگ رندگي انسان مانند شعله شمعي خاموش و فنا مي شود».



در آن ايام كه فلسفه مادي گري رونق و جلوه اي داشت و اين فلسفه مُد روز بود، اينگونه ادّعاها تا حدّي جالب و مورد پسند بود و افكار را مي فريفت، ولي امروزه از اين قبيل فيلسوف مآبان مي پرسند چه برهاني بر اين مدّعا داري و از كجا بدين نتيجه رسيده اي؟



حقيقت آن است كه اين فلسفه بافيها بيجاست، و فيلسوف ما در اين باره هيچ نمي داند و نمي تواند چيزي را ثابت كند.



در حقيقت احساس فطري كه مبناي اين اعتقاد ماست خود يكي از مهم ترين شواهد مثبتي است كه ما را به سوي اين حقيقت سوق مي دهد.



وقتي كه خداي تعالي مي خواهد كه انسان به حقيقتي دست يابد در آغاز بذر آن را در عمق ضمير او مي كارد، تشنگي بشر به بقا و آرزوي زندگي جاويدان آنچنان جهانگير است كه به هيچ وجه نمي تواند قبول كرد كه جهان اين آروز را برآورده نسازد!



فكر انساني با دليل و برهان رياضي به حقايق ماوراء الطبيعه گردن ننهاده بلكه ايمان و الهام دروني او را بدان معتقد ساخته است.



در قلمرو درك حقايق علمي هم الهام نقش مهمّي دارد، به گفته برگسون فيلسوف فرانسوي: بسيار باشد كه دانشمند پس از پژوهش و كوشش بسيار در آخرين مرحله يك جهش الهامي او را به حقيقت علمي نائل مي سازد، برعكس پژوهشي علمي و جدّ و كوشش نيز براي پيداكردن ايمان و يافتن مقام شايسته وحي و الهام پشت بندي استوار و تيكيه گاهي مستحكم است.



تصوّر قديمي جهان مادّي ديگر امروز باطل شده است. سرجمس جان اعلام داشته است: همه جهان در جنب و جوش و در حال ارتعاش است، معادله مشهور انيشتن آشكار ساخته: انرژي و مادّه قابل تبديل به يكديگرند، هر دو يك چيزند و بس.



من باخانم اديسون مخترع بزرگ در باره شوهرش گفتگو مي كرديم، پرسيدم نظر اديسون در باره عالم آخرت چه بود؟ گفت: او كاملاً معتقد بود كه روح ماهيّتي است حقيقي كه در هنگام مرگ از بدن جدا مي شود. در آن لحظ كه اديسون در حال احتضار و در شرف تسليم جان بود پزشكش ديد كه او سعي دارد چيزي بگويد، به سوي صورتش خم شد، شنيد بطور واضح و مشخّص اين كلمات را بر زبان دارد: همه چيز در اين سرا چه زيباست.



بر بالين بسياري از مردان و زنان كه در آستانه انتقال به سراي ديگر به اصطلاح وادي خاموشان قرار داشته اند بارها ديده شده كه حال و مقام آنان حاكي است كه در كرانه آن سرا همه روشنائي و زيبائي است.



اينك رشته سخن را به دست خانم پرستاري مي دهيم كه شاهد مرگ اشخاص بسياري بوده. او مي گويد:



بسياري از بيماران در حال احتضار چنان مي نمايد كه چيزي مي بينند، غالباً از روشنائي و آهنگ خوش شگفت انگيزي سخن مي گويند.بعضي ديگر گوئي چهره هائي آشنا به نظرشان مي آيد. بيشتر اوقات از نگاه اشخاص محتضر آثار شكفتگي و شگفتي غير منتظره اي پديدار مي شود. خود من در كنار بستر دوستي در آخرين ساعت زندگيش حاضر بودم، همينكه آثار مرگ آشكار شد ناگاه به پسرش كه در بالينش نشسته بود گفت: عماراتي عالي مي بينم، در يكي از آنها روشنائي پديدار است، اين نور براي من است، خيلي زيباست. پس دم فرو بست و جان تسليم كرد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- وَأَجْتَمِعَ في جِوارِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ (دعاي كميل).



2- ألاَتَخافُو وَ لاتَحْزَنُوا وَ اُبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ. (فصّلت، 30)



3- يْالَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَلي رَبِّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ. (يس، 26 ـ 27).



پسرش مي گفت: پدرم از اهل دانش و مردي روشنفكر بود و هرگز ممكن نمي شد تا موضوعي بر او مخقّق نباشد بر زبان آورد. عادت يك عمر ممكن نيست در لحظه آخر تغيير كرده باشد، آنچه كه براي ما مي گفت به يقين مي ديد.



دكتر تسلي واتزرهيد از پزشكان لندن حكايت مي كند: بر بالين محتضري حاضر بودم و دست او در دست من بود كم كم مجبور مي شدم كه دست او را محكمتر از آنچه تصوّر مي كردم نگاه دارم، بيمار مي گفت: دستم را رها كن، آنجا چه دلرباست!



روسو، دردم واپسين، اين عبارت كوتاه را بر زبان آورد: آسوده باشيد، مي بينيد چقدر اين آسمان صاف و زيباست، خوب من رفتم آنجا!(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1-«دانستنيهاي جهان علم» ص 203.

اي بنده اي كه در غم دنيا بيوفا *** تاب از تن تو رفته چو آب از رخ گدا

هر شام تا سحر به خيال زيان وسود *** خواب از دو ديده گشته چو تاب از تنت جدا

در جهل پافشرده و پيچيده سر ز علم *** با درد رام گشته ورم كرده از دوا

از رهبران بريده به افسون رهزنان *** و زاتقيا گسسته به اِغواي اشقيا

پيوسته چون برهنه روان از پي لباس *** همواره چون گرسنه دوان از پي غذا

عمري كذشته بر تو ولي چون گذشته است *** نيمي پي هوس شد و نيمي پي هوا

جان ترا لهيب هوس كرده ملتهب *** جسم ترا بلاي هوا كرده مبتلا

دزد هوس هميشه ترا بوده راهبر *** ديو هوا هماره ترا بوده رهنما

گاهي به حكم نفس از آن كرده پيروي *** گاهي ز روي جهل بدين كرده اقتفا

روزت به فكر خورد و شبت در خيال خواب *** اينت چنين هدر شده آنت چنان هبا

در دفتر زمانه به عنوان يادگار *** خطّي نگشته از تو رقم جز خط خطا

تا كي به ذلّت و پستي نهي قدم *** تا كي به ننگ شهوت و مستي دهي رضا

تا كي به ارتكاب رذايل شوي قرين *** تا كي به زاكتساب فضايل كني اِبا

تا چند بر زمانه زني تهمت ستم *** تا چند بر سپهر دهي نسبت جفا

از كار خود بگوي نه از كرده قدر *** از دست خود بنال نه از فتنه قضا

اي بي قرار عشق فلان يار خود پسند *** وي ريزه خوار فلان مير خود ستا

تا كي زني به دامن آن دست التماس *** تا كي نهي به درگه اين روي التجا

آبي كه آبرو ببرد در گلو مريز *** ور خود بود چو آب بقا مايه بقا

از عمر خويش آنچه به باطل گذاشتي *** چندان كه جدّ و جهد كني مامَضي مَضي

اوقات رفته باز نيايد به هوش باش *** تا زين پس آنچنان نرود عمر بر فنا

تا باقي حيات تو فاني نگشته است *** بگذار پاي سعي به سر منزل بقا

چندان تلاش كن كه ز قيد هواي نفس *** جان را دهي نجات و روان را كني رها

اين نيم مرده مشعل روح ضعيف تو *** محتاج روغني است كه گيرد بدان ضيا

يك چند ياز پاكدلان باش تا دهد *** زين زَلّتت نجات دم پاك اتقيا

چون صبح مي شود شب تارت ز روشني *** گر پرتوي رسد به تو از مشعل هدا

هر كس كه سر به صحبت پاكان در آورد *** جان را صفا دهد به سخنهاي اصفيا

گر تربيت نباشد و تأثير تربيت *** خود سنگ بي بها نشود لعل پربها

هر رهروي كه نيست به فرمان رهبري *** كوريست بي عصاكش و لنگي است بي عصا

گر آگهي زتيزي دندان گرگ نفس *** اي برّه بي شبان ز چه رو مي كني چرا

كاري كه مي كني همه لغوست و نادرست *** حرفي كه مي زني همه كذبست و ناروا

فعلت چو قول و قول چو فعلست ناپسند *** كاين ريو و ريمني بود آن لاف و ادّعا

آن را كه نيست فضل و هنر، هاي و هو ز چيست *** وانجا كه نيست علم و عمل گفتگو چرا

بگذر ز هاي و هوي كه بسيار لطمه خورد *** هر كس چو طبل گشت تهي مغر و پر صدا

تا بين ما مبارزه حقّ و باطل است *** ميدان زندگي است چو ميدان كربلا

حقّ كسي است دعوي مردي كه چون حسين *** مردانه حقِّ باطل و حق را كند ادا

جوياي عدل باش و مرو زير بار ظلم *** ور زان كه خانومان و سرو جان كني فدا

عمري اگر به جهل نثارت كنند خلق *** أحسَنْت و آفرين و مريزاد و مرحبا

تا بي خبر ز رسم و ره آدميّتي *** هستي به حكم عقل سزاوار ناسزا

جز محو نادرستي و ناراستي نبود *** مقصود كردگار ز ارسال انبيا

راحت ز رنج خواه چو مردان ره حق *** قدرت ز عجز جوي چو پيران پارسا

مال جهان و باغ جِنان را چه ارزش است *** آن به كه از خداي نخواهي بجز خدا

امروز اگر نگشته به كامت فلك، مرنج *** نوبت مقرّر است در اين كهنه آسيا

چون نيست رنج و راحت ايّام پايدار *** چندان تفاوتي نكند فقر با غنا

فرداتر است بستر و بالين زخاك و خشت *** امروز عار بهر چه داري زبور يا

اين ناز و كبر كي دهدت اذن بندگي *** سلطان كبر و ناز كجا بندگي كجا

بگذار ز خود كه جاه و مقام تو بگذرد *** از هر چه در زمين و زمانست و ماورا

رو در پي عبادت معبود بي زوال *** تا زين طريق وارهي از وحشت جزا

گر طالب نجات خودي در دعا بكوش *** امّازروي صدق نه با صورت ريا

رو كن به پيشگاه طبيبي كزو مريض *** هرگز نديده است و نبيند بجز شفا

شو خاك آستانه شاهي كه بندگان *** جز با عنايتش نرهيدند از عنا

گر عشق روي دوست بلاي تن است و جان *** اندر بلاگريز و مصون باش از بلا

پيروز بخت آنكه به راه وفاي دوست *** گرديد خاك و بر سر دشمن نهاد پا

گر پادشاه وقتي و گر خواجه زمان *** آن خواجه را غلام شو آن شاه را گدا

آن غايب از نظر كه به هر جاي حاضر است *** با آنكه هيچ جاي ندارد به هيچ جا

خلاّق اين خلايق و نقّاش اين نقوش *** معمار اين عمارت و بنّاي اين بنا

در چشم آنكه پرده پندار بر دريد *** او نيست مختفي به سراپرده خفا

ذات جهان و جان جهان و جهان جان *** وان دل كه جاي او شده جام جهان نما

عرض وجود در بر او حقّ بنده نيست *** مسكين چه عرض جاه كند پيش پادشا

چون نيست بنده باخبر از كُنْه ذات او *** بهتر همان بود كه ببندد لب از ثنا

عاصي ز معصيت چو شود نادم و نهد *** روي نياز و عجز به درگاه كبريا

چندان كند تضرّع و زاري كه ناگهان *** از بارگاه قدس منادي دهد ندا

كاي بنده گريخته از آستان شاه *** هرچند زود رفتي و دير آمدي بيا

اي كردگار قادر سبحان كه دائمند *** تسبيح گوي ذات تو از ارض تا سما

وي پرده پوش پرده بر افكنده اي كه هست *** آئينه جمال جميل تو ماسوا

مرغ سحر به حمد تو سر گرم در صباح *** چون مرغ شب كه ذكر تو گويد به هر مسا

انديشه را كه فهم صفات تو آرزوست *** هرگز نبرده و نبرد ره در اين سرا

آنرا كه آشناي تو شد التفات نيست *** بر دشمني و دوستي غير و آشنا

از تست هر كسي به عطائي اميدوار *** توفيق طاعت است مرا بهترين عطا

تا هست در دلم ز عذاب تو خوف و بيم *** بيم از اميد خوبتر و خوف از رجا

اعمال فاسد من و روي سياه من *** جهل مراست شاهد و جرم مرا گوا

نبود عجب ز توبه اگر شرم مي كنم *** كز روي جهل توبه شكستيم بارها

خجلت ز نام نامه اعمال مي بريم *** كز ابتدا سياه بود تا به انتها

يارب به حقّ لوح و قلم روز رستخيز *** دركش ز روي لطف قلم بر گناه ما

بگذر ز جرم حالت مسكين كه همچو ناي *** دور از نوازش تو بود سخت بينوا

روزي كه دم به صور سرافيل در دمند *** وز نيك و بد ز خلق بپرسند ماجرا

او را از آفتاب قيامت پناه ده *** در سايه شفاعت اولاد مصطفي

أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُديً، أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي، ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فوَّي، فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَي:(1)



آيا انسان تصوّر مي كند كه او را مهمل از مسئوليت و تكليف گذاشته اند و از خلقتش غرض و هدفي در كار نبوده؟ آيا در ابتداي كار قطره اي از آب مين نبود، و پس از نطفه علقه، آنگاه او را بدين صورت حيرت انگيز آفريد و آراسته كرد، پس آنگاه از او دو صف نر و ماده پديد آورد؟!

قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ، مِنْ أَيِّ شَيء خَلَقَهُ، مِن نُطْفَة خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ، ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ، ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ...(2)



اي مرده باد انسان چرا و براي چه تا اين اندازه كفر و عناد ميورزي؟ دقّت نمي كند از چه چيز آفريده شده، از نفطه و سپس همان نطفه به اين صورت زيبا در آمد، سپس راه خروج از نقص به كمال چه در امر مادّي چه در جهت معنوي براي او آسان گرديد، و اين همه عنايت حضرت حقّ است، چرا به شكر حضرت او اقدام نمي كند؟!

أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ، وَلِسَاناً وَشَفَتَيْنِ!(3)



آيا براي حفظ حيات و تكميل ذات و رشد و كمال به او دو چشم عنايت نكرديم، و زبان و دو لب به او رحمت نكرديم؟!

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيم:(4)



انسان را به نيكوترين صورت ظاهر و باطن آفريديم.

فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ، خُلِقَ مِن مَاء دَافِق، يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ:(5)



انسان در ابتداي آفرينش خود دقّت كند كه از چه آفريده شده؟ از نطفه جهنده خلق شده كه از صلب پدر و سينه مادر بيرون آمده است.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- قيامت، 36 ـ 39.



2- عبس، 17 ـ 21.



3- بلد، 8 ـ 9.



4- تين، 4.



5- طارق، 5 ـ 7.

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَة مِن طِين، ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَار مَّكِين، ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَاالْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ:(1)



همانا آدمي را از گل خالص آفريديم، پس او را تبديل به نطفه كرده در جاي استوار «صلب، رحم» قرار داديم. آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره، باز آن گوشت را استخوان ساخته و سپس بر استخوانها گوشت پوشانديم، سپس به آن بدن كامل شده روح دميديم، پس آفرين بر قدرت حق و آن اندازه گير حكيم كه بهترين اندازه گيرندگان است.

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً:(2)



و او خدائي است كه بشر را از آب آفريد و بين آنها خويشي و بستگي قرار داد، و خداي تو بر هر چيز تواناست.

إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُطْفَة أَمْشَاج نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً:(3)



ما انسان را از نطفه مختلط آفريديم و او را سميع و بصير جهت دريافت حقايق و رشد و كمال قرار داديم.

خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَة فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ:(4)



خداوند مهربان انسان را از نطفه ضعيف و بي قدر آفريد، آنگاه او اصل آفرينش خود را فراموش كرد و باخالق حكيم و رئوف و رحيم خود به حصومت و دشمني پرداخت.



داستان آفرينش انسان داستان عجيب و حيرت انگيزي است، آيات و نشانه هاي حق در ظاهر و باطن انسان آيات بهت آوري است، امروزه هر عضو انسان و هر حالت باطن او محو علمي از علوم و نقطه تحقيقي از تحقيقات دانشمندان بزرگ بشري است.



يك نفر و حتّي يك طايفه عمرش كفاف دريافت اوضاع و اسرار آفرينش انسان را نمي كند. براي تشريح و تفسير هر عضو او چه ظاهري و چه باطني كتاب و كتابها نوشته شده، كه مطالعه آنها را بايد بر خود واجب و لازم دانست، تا معلوم گردد اين كارگاه با عظمت چيست.



آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار انسان را به حقيقت ظاهر و باطنش راهنمائي كرده، كه بخشي از آن را در سطور گذشته ملاحظه كرديد، البتّه فهم آن آيات و روايات بايد با كتب تفسيري و فيزيولوژي و روانكاوي و روانشناسي دنبال شود، چه آنكه در آن آياتو معارف نكاتي هست كه بدون كمك گيري از علوم فهمش ميسّر نيست.



انسان از نظر ظاهري مخلوقي اعجاب انگيز است و از نظر باطني اعجاب انگيزتر، به همين خاطر چون اين ظاهر و باطن آراسته شد به خطاب كرد:

فَتَبارَكَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقينَ.



انسان ظرف هدايت، كرامت، شرافت، اصالت، وجدان، دانش و بينش و در يك كلمه لايق مقام خلافت از حق است و همين مقام براي نشان دادن شخصيّت او كافي است، و به همين خاطر پيامبر آيات انفس را بر او خواند.

در واقع ولايت انسان، محك اعمال اوست


اگر ولايتش صحيح باشد،اعمالش نيز صحيح است و اگر ولايتش باطل باشد اعمالش نيز باطل است.

در حديثي كه ابو سعيد خدري از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل كرده، آمده است: "اگر بنده اي، هزار سال بين ركن و مقام ، خداي را بندگي كند و سپس همچون گوسفندي مظلومانه ذبح شود، خداوند وي را با كساني كه به آنها اقتداكرده و هدايتشان را پذيرا شده و روش آنان را پيموده است محشورش كند.

اگربهشتي باشند او هم بهشتي است و اگر دوزخي باشند او نيز دوزخي است".(14)

همچنين ولايت، وجهه جامعه است و بر آن حساب و پاداش مترتب مي شود

امام علي از پيامبر اكرم از جبرئيل از خداوند عز وجل روايت كرده است كه فرمود: "به عزّت وجلالم سوگند كه تحقيقاً هر ملتي را كه در مقابل ولايت پيشواي ستمگري كه از جانب خداوند تعيين نشده است، سر فرود آورند، مورد عذاب قرار خواهم داد.

اگر چه آن ملت خود در كردارشان پاك وپرهيز كار بوده باشند و تحقيقاً از هر ملتي كه در برابر ولايت پيشواي عادل كه از سوي خداوندتعيين شده، سر فرود آورند گذشت مي كنم اگر چه در كردارشان اشتباهات ولغزشهايي داشته باشند".(15)



اينجا است كه در محدوده چهار چوب ولايت الهي، زندگي و سيماي امام سجّادعليه السلام را مورد بحث و بررسي و شناخت قرار مي دهيم.



هيچ يك از پيامبران و امامان و جانشينان پرهيزكار آنان و علماي ربّاني در پي حكومت و سلطنت نرفتند و يا رهبري جنبشهاي سياسي را، به معنايي كه ما مي فهيم، در دست نداشتند بلكه آنان براي پاك كردن دلهاي مردم وجوامعشان از بت پرستي وطاغوت تلاش مي كردند.

با اين وصف،مهم ترين فلسفه زندگي آنان تحقّق اين هدف نبوده تا گفته شود آنها درتحقّق هدف با شكست رو به رو شدند، بلكه نخستين و مهم ترين هدف،آزمايش مردم بوده و آنان وحي الهي را بر مردم مي خواندند، و به تعليم وتزكيه ايشان همّت مي گماشتند.



خداوند متعال در اين باره مي فرمايد: (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ(16)).

"او كسي است كه براي بي سوادان رسولي از خود ايشان فرستاد كه بر آنان آياتش را مي خواند و پاك مي سازدشان و كتاب و حكمت را بديشان مي آموزداگر چه اينان پيش از اين در گمراهي آشكار بودند."



آري، يكي از اهداف مهم بعثت پيامبران و حركتها و قيامهاي اوصياواولياي آنها، آماده كردن مردم براي قيام به قسط و عدل بوده است، نه اينكه پيامبران خود در ميان مردم به اجراي قسط و عدل بپردازند و به تعبير ديگر وكيل مردم در اجراي عدالت باشند كه اين تعبير را وحي بابياني رسا مردود شناخته است.



به اين آيه از قرآن كريم دقت كنيد: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ(17)).

"ما پيامبران خود را به دلايل ومعجزات فرستاديم وبا ايشان كتاب و ميزان)عدل( نازل كرديم تا مردم براستي و دادگري، قيام كنند وآهن را فرودفرستاديم كه در آن قدرتي بسيار و سودهايي براي مردمان است تا خداوند بداندكه چه كس او ورسولانش را با ايمان قلبي ياوري خواهد كرد كه خداوند بس نيرومند و عزيز است."

پاورقي

14) صحيفه سجّاديه، ص 56.

14) صحيفه سجّاديه، ص 56.

15) صحيفه سجّاديه، ص 201.

16) سوره جمعه، آيه 2.

17) سوره حديد، آيه 25.