بازگشت

مقاله پرفسور رزرفورد


«پس از چند قرن مباحث و گفتگوهاي حادّ در باره پيدايش حيات بر روي سيّاره مسكون ما، اينك تحقيقات و تفحّصات پي گير و دقيقي كه در آزمايشگاههاي جهان دنبال مي شود، بدانجا رسيده كه توانسته اند براي اين معمّا جوابي هيجان انگيز و بسي دهشت انگيزتر از نظريّه داروين كه بشر را از نسل حيواني مجاور بوزينه مي دانست به دست بدهند.



از تعمّق در تحقيقات انجام شده دانشمندان چنين نتيجه گرفته اند كه مبدأ بشريّت و همه موجودات زنده در كفِ (و به قول امير المؤمنين عليه السلام در خطبه اوّل «نهج البلاغه» زَبَد «وَ رمي بِالزَّبَدِ رُكامُهُ») درياهاي نخستين پي ريزه شده است.



دير زماني است ـ شايد حدود سه ميليارد سال ـ كه نخستين مرحله عمر زمين پايان يافته. در آن زمان حرارت سطح زمين جز به تابش خورشيد به هيچ چيز ديگر بستگي نداشت.



قشر اوّل زمين صحرائي بي آب و علف بود و پوشيده از فلزّات مذاب و سعيري از سنگ سماق كه غرّشهاي دائم و زمين لرزه هاي پيا پي آن را مي لرزاند.



به راستي ميدان مصاف موادي بود كه از پرتو بلاخيز سعير سيّال سوزان برافروخته بودند.



از رخنه ها و روزنه هاي بي شمار پوست زمين بخارات و آبفشانهاي جوشان عظيمي بيرون مي آمد و به اطراف پخش مي شد، سرانجام جوّ زمين از بخارات اشباع شد و ابرهاي ضخيم تيره پرتو خورشيد را پوشانيدند.



آنگاه نوبت به باران رسيد: ابرهاي متراكم سيل آسا باريدن گرفتند و قرنها اين وضع ادامه يافت تا آنكه همه گودالهاي روي زمين از آب پر شد و درياهاي عظيمي به وجود آمدند. عاقبت ابرها نيز پراكنده شدند، خورشيد بر روي اقيانوسهاي نوزاد صافي و پاك تابيدن گرفت، امّا زمين هنوز گوي بي جاني بود متشكّل از صخره ها و آب، اگر چه عناصر عمده و اصلي حيات از قبيل: هيدروژن، كربن، ازت و مخصوصاً اكسيژن موجود بود اما نه به حال آزاد و آنچنان كه شايستگي ايجاد حيات در آنها باشد.



از آن جمله اكسيژن هوا با بخار آب آميخته بود «چه جوّ زمين مخلوطي بود از بخار آب، گاز آمونياك و متان» و بطور كلّي ذخيره اكسيژن كره زمين يا با ئيدروژن آميخته بود، يا در مادّه معدني آهن، يا در مادّه معدني سنگ سماق «نيمي از تركيب آن اكسيژن» و صخره هاي ديگري كه در اعماق قشر زمين بودند موجود بود.



ذخيره ازت نيز زنداني و در بند بود، كربن در اتم هاي فلزّات سنگين (مانند كربور آهن) فشرده و به زير طبقات عظيم سنگ سماق و سعير مدفون بود، خلاصه آنكه همه احتمالات بر ضد تجمّع اين عناصر و پيدايش حيرت انگيز حيات دلالت داشت.



حوادث دهشت زائي بر روي زمين بي جان به وقوع مي پيوست: قلل كوههاي آتش فشان به سوي آسمان پرتاب مي شد، اشعه ماوراء بنفش، زمين و دريا رابمباران مي كرد، و بادهاي خروشان درياها را به جنب و جوش مي آورد، در نتيجه اين جوش و خروش و زير و بالاشدنها، عناصر اصلي حيات به حال ذوبان در آمدند و توانستند كه در درون موادّ سيّال و بخار آتشفشانها با يكديگر برخورد كنند و در آب دريا حل و با آن مخلوط شوند.



باران اين موادّ شيميائي را كه در بخارات جوّي پراكنده بودندبا خود به هر سو مي برد، رودها در جريان خود درّها را مي كندند و صخره ها را مي تراشيدند و املاحي كه در آنها بود در خود حل مي كردند، همه اين گنجينه هاي شيميائي به درياها سرازير مي شدند و به اين ترتيب درياها مهد حيات مي گرديد.



مخازن اقيانوسهاي زمين، محيط بي نظيري براي ابداعهاي شيميائي شده بود، هنگام روز روشنائي خيره كننده خورشيد قسمت خشكي زمين را به كوره شعلهوري تبديل مي كرد، امّا سطح درياها به علّت جريان آب سرد قسمت تحتاني حرارت معتدلي داشت.



در درياها موادّ شيميائي كه بارانهاي جوّي بدان ريخته بودند در اثر جريانهاي مختلف در هم آميخته با املاح محلول احجار تعامل شيميائي برقرار مي ساختند.



اگر ما مي توانستيم در هنگام پيدايش حيات، حاضر و ناظر اوضاع باشيم اقيانوس را خلي شبيه به آنچه كه امروز مي بينيم مي ديديم، همين گونه موّاج، آبي رنگ در هواي صاف، يا خاكستري در هواي ابري، و كف آلود در موقع طوفان، امّا موجهاي آن برخوردش با صخره هائي بود كه هيچ گونه آلودگي نداشت، نه به روي صخره ها حيوانات صدفي چسبيده بودند و نه از خزه ها بر آن اثري ديده مي شد، كناره هاي دريا نيز از گوش ماهي خالي و بانعش ماهيان مرده آلوده نبود.



حال بايد در كمين اوّلين ئيدروكربنها بود، چه آنها هستند كه نخستين مرحله تحوّل شيميائي حيات را بنياد گذاري مي كنند. ذرّاتي كه از ئيدروژن و كربن تشكيل شده اند نيروي شگفتي دارند، طرز نمو و توسعه آنها حالت موادّ زنده را به خاطر مي آورد. ئيدروكربن، بجاي اينكه جزء محدود مشخّصي از ماده باشد، مي تواند به تعدّد و تكثّر گرايد، گروه هائي از اتم ها به دور هم گرد آورده و به تدريج بيش از پيش بزرگ و درشت شود.



ساليان دراز شيمي دانان چنان مي پنداشتند كه ئيدروكربن مانند ساير موادّ آلي جز با سلّولهاي زنده ساخته نمي شوند، ولي اكنون امتحانات آزمايشگاهي نشان داده است كه چگونه در آن زمان كه ذرّات «متان» هواي دوران نخستين كه مورد بمباران اشعه كيهاني و تخليه هاي الكتريكي «برقهاي جوّي» بودند ئيدروكربنها توانستند تشكيل بشوند.



نخستين بار كه عناصر بعضي از تركيبات حيات آزاد شد و اين تبركيبات شكل يافتند باز چيزي كسر داشتند و آن شكل مشخّص بود، چه آنچه زندگي مي كند بايد جرم و بدني داشته باشد.



لازم نيست براي كشف نخستين گروه متشكّل صاحب عضو در بين ئيدروكربنهاي اقيانوسهاي اوّليه خيلي دور برويم، اگر توده اي از ذرّات آلي بطور معلّق در آب يافت شد، اين ذرّات به يكديگر ميل كرده بهم مي پيوندند و تشكيل نوعي ژله مي دهند، شيمي دانان به اين حالت از مادّه كولوئيد نام داده اند، يعني برزخ بين مايع و جماد (ژلاتين، سفيده تخم مرغ، قطرات روغن، و كف آب گوشت از كولوئيدهي معمولي هستند) چون كولوئيدها را در مايعي آبكي بهم بزنيم در آن حل نمي شود ولي به صورت دانه ريزي در مايع پراكنده مي گردد.



ئيدروكربنهاي بي جان نيز در اثر جريانهاي مختلف و تموّجات دريا به جنبش آمده زير و بالا شدند و به شكل قطرات لزجي در آمدند. به تازگي با افزار و آلاتي كه داراي حسّاسيت فوق العاده هستند توانسته اند خاصيت عجيبي در اين قطرات «ژله» كشف كنند.



چنان گمان مي رود كه بر روي سطح آنها اثر مغناطيسي است كه ذرات آب اطراف خود را برانگيزد تا بهم چسبيده طبقات متوازي فشرده اي تشكيل دهند، به اين ترتيب قطره ژله داراي پوشش شگفت انگيزي از آب مي شود كه عناصر محلول مي توانند از جدار آن داخل و خارج شوند، بنابر اين قطرات ژله در عين ارتباط با قسمت خارج در درون غلافي از آب خود وجود مستقلّي هستند.



قطرات بي شمار اين حبابهاي آبي در دريا ظل و نمودار موهومي بودند از پرتوپلاسم سلّولي زنده، قطرات مزبور كه بيش از كف دريا «زَبَد» از حيات برخوردار نبودند در سينه درياي خروشان به صورت توده هاي پايداري بر هم گرد آمده بودند امّا حجم هر قطره وسعت ناچيزي از دريا را مخصوص خود ساخته بود و در اين زوايا تعاملات شيميائي مستقلّي انجام مي شد كه جهت مشخّص را تعقيب مي كرد.



ديوارهاي كروي شفّاف قطرات ژله، مانند عدسي ذره بين، اشعّه نوراني كه از پرتو ماوراء بنفش فراوان بار شده بودند به دور يك مركز متكاثف و متراكم مي ساختند.



در زمان ما اُزن بالاي جو، پرتوپلاسم لطيف سلولهاي زنده را در مقابل اشعه ماوراء بنفش حفظ مي كند،امّا در آغاز آفرينش حيات در جوّ اُزن نبوده و نور ماوراء بنفش در اين دانه هاي موّاج درياهاي نخستين اجزاء حيات را كم كم مي پخت و آماده مي كرد، دانه هاي ژله در اثر اين نيروي تابنده شايستگي مخصوص پيدا مي كرد و شرايط حيات كم كم فراهم مي شد.



به هيچ وجه معلوم نيست چه مدّت براي پديد آمدن نخستين پرتو حيات لازم بوده است، حدّي نمي توان براي آن تعيين كرد، در گذشت زمان معيّني دانه هاي ژله، پيوسته در درياهاي گرم پخته مي شدند، تركيبات مختلف اتمي بي شماري در اين ژله آلي به وجود مي آمد و باز در درياهاي بي كران عدم غرق مي شده است، آن دانه ها كه استقامتشان بيشتر بود باقي ماندند، ناتوانان از بين مي رفتند و جاي خود را به نيرومندتر از خود مي سپردند، خلاصه آنكه همچنان آرام آرام و ناپيدا براي پيروزي «حيات» عناصر با هم در جنگ و ستيزه بودند.



اكنون جلوتر رفته به زماني مي رسيم كه از عمر ايجاد حيات مدتي گذشته و اقيانوسهاي زمين به دوران پيري نزديك شده اند، كفي كه از آن حيات ايجاد شده بر روي آب متموّج است، و آب دريا در اثر آن مزه تلخ نمكهاي معدني محلول را پيدا كرده است. در مدّت ميليونها سال اخير «كاتاليزورها» يعني موادّي كه در تماش با مواد ديگر واكنشهاي شيميائي را تسريع مي كنند، فواصل تحولات كوتاه تر، و تكامل سريع تر انجام مي گردد.



نخستين كاتاليزورها احتمالاً خرده ريزهائي از خاك رس بوده كه به دريا كشانده شده بودند، اجزاء خرد خاك رس عدّه زيادي از ذرّات مختلف ديگر را به سوي خود كشيده آنها را با هم نزديك مي ساخت، اين نزديكي براي واكنشهاي بعدي و تشكيل تركيبات جديد شيميائي وضع مساعد پيش مي آورد.



كم كم نسلهاي بعدي دانه هاي ساده ژله كاملتر مي شدند و ذرات غول پيكري به شكل خوشه اي از مولكولها تشكيل مي گرديد.



سرانجام پس از حلّ و عقد عدّه بيشماري تركيبات شيميائي و در زماني تقريباً نامحدود ذرّه قابل تصوّر عجيبي وجود پيدا كرد كه آن را «پروتئين» مي نامند.



از اين حادثه چنان سخن مي رود كه گوئي پيدايش اين ذرّه از برخورد اتّفاقي و الصاق ناگهاني چند اتم با ترتيب خاصّي بوده، ولي حقيقت اين است كه بشر پروتئين را پس از زمانهاي دراز تقريباً نامحدودي كشف كرده است، و نمي توان دانست كه نخستين بار چگونه به عرصه وجود آمد.



در درون ساختمان بهت آور ذرّه پروتئين اختلاف عظيمي از بار الكتريكي مشهود است، اسيدها و بازها بر روي يكديگر عمل مي كنند، پيوستگيهائي انجام مي گيرد و باز از هم مي گسلد، اين شئ مركّب داراي نيروي شيميائي عظيمي است، او مي تواند در همه جهات نمو كند، منبسط و منقبض مي شود، بلند و كوتاه شده و خم مي گردد، مي تواند مانند چوبي راست شود، چون گلوله اي بگردد يا يك نوك آن خم باشد.



پروتئين و بعضي مولكولهاي ديگر كه اسيدهاي نوكلئيك مي نامند و آنها نيز در درياها تكامل مي يابند راز جادوي حيات را با خود دارند.



موادّ مذكور در گذشت هزاران سال، پرتوپلاسم، انزيمها، انسولين، هموگلوبين را پديد آوردند، هم آنها هستند كه ماهيچه ها و اعضا را ابيجاد كردند، و اعمال آنها را با يكديگر تطبيق دادند، سپس ضربان قلب، تنفّس ششها، ارتعاش اعصاب، و سرانجام جنبش فكر را فرمان دادند.



دانه هاي ژله و ذرّات مركّبي كه آن دانه ها را در بر داشتند براي اينكه نام حيات بر آنها برازنده باشد بايد موفق شوند كه با انتقال طبيعت و سرشت خود به نسلهاي بعد حيات راجاويدان سازند، اگر جز اين باشد، اين مادّه نيمه جان محكم بدان خواهد بود كه هميشه باز از صفر آغاز كند، قدم قطعي وقتي برداشته شد كه پروتئين و اسيد نوكلئيك با بعضي موادّ ديگر به صورت سحر آسا در هم آميخته تا پرتوپلاسم تشكيل شود، به صورت رشته درازي از اسيد نوكلئيك كه داراي مقدار زيادي ازت و فسفر بودند چنان مي نمايد كه طرح مشخّص ساختمان حيات را با خود آورده اند. به اين ترتيب گروه اسيد «پروتئين نوكلئيك» مي توانست در موضع مناسب و به حساب صحيح باذرّات ديگر برخورد كرده آنها را منحل نموده و به صورت خاصّي مجتمع سازد، پس معجزه توارث امكان پذير شد... چه عظيم تصوري از قدرت نامحدود صانع متعال علّت همه علّتها».(1)



هم اكنون به آياتي كه ريشه اين مطالب در آنهاست به ترتيب در موضوع خلقت زمين و آسمان و اينكه موجودات زنده از آب هستند توجّه نمائيد:

أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْء حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ:(2)



آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين بهم بسته بودند، آنها را از هم شكافتيم و هر چيز زنده را از آب قرار داديم، پس چرا ايمان نمي آورند؟!

وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّة مَن مَاء فَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِي عَلَي أَرْبَع يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ:(3)



و خدا هر جنبنده را از آب آفريد، بعضي بر شكم راه مي روند، و برخي بر دو پا و عدّه اي بر چهار پا، خدا آنچه بخواهد مي آفريند، خداوند بر هر چيزي توانا است.

وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّة وَهُوَ عَلَي جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَاءُ قَدِيرٌ:(4)



از نشانه هاي او آفرينش آسمانها و زمين است و آنچه از جنبنده در آن دو بپراكند، و هر گاه بخواهد بر جمع كردن آنها توانا است.

إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم، مَا مِن دَابَّة إِلاَّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاط مُسْتَقِيم:(5)



من بر خدائي كه پروردگار من و شماست تكيه و توكّل كردم، جنبنده اي نيست مگر آنكه زمام اختيارش به دست اوست، پروردگار من به راه راست است.



آري اوّلين هدف رسالت رسول الهي تلاوت آيات حق اعمّ از آيات آفاقي و انفسي و قرآني بر مردم بود، تا با اين زنگ بيدار باش خفتگان را بيدار كند، و غفلت زدگان را از بيماري مهلك غفلت برهاند، و گمراهان را آماده ورود به شاهراه هدايت نمايد، و زمينه رشد عقل و تفكّر و انديشه را در آن بو وجود آورد، و ايشان را به حقايق عالي خلقت و اسماء و صفات صاحب هستي آشنا ساخته، بين نعمت خورنده و نعمت دهنده آشتي برقرار سازد، و عرصه حيات را از فساد و افساد و تجاوز و ستم و پليدي و آلودگي و عصيان و طاغوت زدگي نجات بخشد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- دانستنيهاي جان علم، ص 11.



2- انبياء، 30.



3- نور، 45.



4- شوري، 29.



5- هود، 56.

محمّد پرتو عين اليقين است *** جهان را رحمت جان آفرين است

به چشم دل نگر او را كه بيني *** طلوع مهر و ماهش از جبين است

طراوت خيز گلهاي بهاري *** چمن آراي باغ فروردين است

نسيم مشكبيز دست توحيد *** رياحين پرور گلزار دين است

سخن از لعل او وحي الهي *** پيامش جانفروز و دلنشين است

چو موسي دست او دست خدائي *** چو عيسي معجزش در آستين است

صلاي دلكش عرش الهي *** طنين افكنده در گوش زمين است

انيس خلوت شب زنده داران *** شفيع بامداد واپسين است

محمّد آسمان لطف يزدان *** محمّد آفتاب راستين است



محمّد صلّي الله عليه و آله تا در دنيا بود مسائل خلقت و آفرينش و هستي را از طريق قرآن و آنچه قلب مقدّسش از عالم ملكوت گرفته بود بر مردم خواند، و از اين راه رمينه حركت بشر را به سوي رشد و كمال و دريافت حقايق و واقعيّات فراهم آورد، و باعث شد كه انسان به مطالعه در هستي و آثار و اسرار آن بپردازد و از اين طريق به بر پا كردن مدارس علمي و دانشگاهها و نوشتن كتب و مقالات و تحقيق در موجودات قيام كند و تمدّنن عظيم انساني را در سايه علوم و معارف در پهنه گيتي به وجود آورد، اينكه دنباله آن آيات:

أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَات طِبَاقاً، وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً، وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً، ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَيُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجاً، وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِسَاطاً، لِّتَسْلُكُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً:(1)



آيا نديديد كه خداوند چگونه هفت آسمان را به طبقاتي منظّم و محكم آفريده، و در آن سماوات ماه شب را فروغي تابان و خورشيد روز راچراغي فروزان ساخت، و خداوند شما را مانند نباتات از زمين بروياند، آنگاه به آن باز گرداند و سپس شما را از خاك براي روز حساب برانگيزد، و زمين را براي شما بگسترانيد تا در روي زمين در جهت معاش و معاد و گردش و حركت، راههاي مختلف بپيمائيد.



مسأله هفت آسمان و بعضي از اسرار زمين هنوز براي دانش بشري روشن نشده، آنقدر هست كه بانگ جرسي مي آيد. در اين زمينه توانسته اند دور نمائي از جهان بالا، و مسائلي از زمين در برابر چشم عقل قرار دهند، كه همين مقدار هم انسان را چون ماهي فرورفته در آب غرق در بهت و حيرت و تعجّب مي كند. به گوشه اي از اين موضوع در سطور زير توجّه كنيد:



عالمي كه ستاره شناسان به ما نشان مي دهند مركّب است از هزاران ميليون كهكشان، و هر كهكشان لانه هزاران ميليون ستاره.



در كنار يكي از آنها ـ كهكشان منظومه شمسي ـ ستاره اي يافت مي شود كه داراي گرما و اندازه اي متوسط است، و اينك چون ستارگاني كه دوره پيري را مي گذرانند رنگش به زردي گرائيده، اين ستاره ز راندود خورشيد ماست كه خسرو سيّارگان مي ناميم.



در زير زماني نامعلوم، به علّتي ناشناخته قطعات و اجرامي به سوي خورشيد گرائيده و در درون آن به گردش در آمده اند، زمين يكي از آن اجرام است.



پوسته زمين بيش از چند كيلومتر كلفتي ندارد، در درون آن احجار و فلزات همچون توده اي از خمير با حرارتي سوزان به زير قشري از بازالت «مرمر سياه» و گرافيت «سنگ خارا» جا گرفته اند و همين قشر مانع از اشتعال آن است.



در ميان اين دو آتش ـ موادّ سوزاني كه در درون پاره ستاره سرد شده محبوس مانده، و شعله فروزان ستاره اي كه اين سياره به دور آن مي چخد ـ بشر و مصاحبان او، حيوانات مسكن گزيده اند، اندك تغييري ممتدّي در انرژي خورشيد، خواه كاهش باشد و خواه افزايش كافي است كه اين موجودات ناتوان را به ديار نيستي سوق دهد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- نوح، 15 ـ 20.



فيزيك نجومي به ما مي آموزد كه آسمان صاف و بي ابر مجموعه پهناوري است مركّب از خورشيدهاي بي شمار كه مانند مولكولهاي گازي به جنبش آورند، در جهات بسيار متفاوت شتابان رفت و آمد دارند.



با تقسيم آسمان به چندين بخش و عكسبرداري از هر بخش ممكن خواهد بود كه ستارگان گنبد نيلگون را شماره كرد. «منظور آسمان اول است». در رصدخانه ها اين كار مي شود، در رصدخانه كالج هاوارد كليشه اي كه 35 درصد در 45 سانتي متر مساحت دارد بيش از دو هزار كهكشان را نمايان مي سازد، امّا عده كهكشانهايي كه جهان را تشكيل مي دهند در حدود پانصد ميليون است!!



در هر كهكشان چند ستاره است؟ قطاعهاي چندي از كهكشان منظومه شمسي را شمرده اند، يك منجّم جوان هاوارد بيش از دو ميليون ستاره جدا از يكديگر شمرده است، و به موجب اين رصدها و آزمايشهاي دقيق شماره ستاره هاي يك كهكشان ما فقط بالغ بر صد ميليارد مي باشد = 000/000/000/100.



براي اينكه تصوّري از عظمت و وسعت جهان پيدا كنيم اينك با مقياسي بسيار خرد سنجشي به عمل مي آوريم.



فرض مي كنيم حجم زمين به اندازه نقطه اي باشد كه در آخر اين عبارت ملاحظه مي شود. قطر اين نقطه تقريباً نيم ميلي متر است، بنابر اين قطر كره زمين كه 13000 كيلومتر است به اندازه 000/000/000/26 كوچكتر فرض شده، حال اگر اندازه هاي ديگر جهان را به همين نسبت كوچك كنيم صورت قابل توجّه زير به دست مي آيد:



فاصله زمين تا ماه 16 ميلي متر.



فاصله زمين و خورشيد 6 متر.



فاصله زمين تا نزديكترين ستاره ثابت 1617 كيلومتر.



قطر كهكشان ما تقريباً 000/600/37 كيلومتر.



فاصله زمين از كهكشان مرأة المسلسله 000/370/752 كيلومتر. چنين است نسبتهاي قطعه خردي از جهان بي پايان كه ما در آن زندگي مي كنيم!!(1)

الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَان، وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ، وَالسَّماءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ ... وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلاَْنَامِ، فِيهَا فَاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الْأَكْمَامِ، وَالْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَالرَّيْحَانُ:(2)



خورشيد و ماه به حكم ذات مقدّس او به حساب معيّنند، گياه و درخت به پيشگاه عظمت او در كمال تواضعند، آسمان را برافراشت و ميزان عدل و حساب و نظم و انظباط قرار داد، زمين را براي زندگي و تداوم حيات خلق مقرر فرمود، كه در آن ميوه هاي گوناگون و درخت خرماي با برگ و شكوفه و غلاف است، و حبوبات كه داراي برگ، و گل و رياحين است.

وَالسَّماءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْد وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ، وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ، وَمِن كُلِّ شَيْء خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّمْ تَذَكَّرُونَ.(3)



آسمان رابه دست قدرت خود بنا كرديم و به حق توسعه دهنده هستيم، و زمين را فرش زندگي قرار داديم و چه نيكو مهد و بساطي بگسترديم، و از هر چيزي در اين جهان جفت آفريديم تا مگر متذكّر حكمت و قدرت خدا شويد.

أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوج، وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْج بَهِيج، تَبْصِرَةً وَذِكْرَي لِكُلِّ عَبْد مُنِيب، وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً مُبَارَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّات وَحَبَّ الْحَصِيدِ، وَالنَّخْلَ بَاسِقَات لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ، رِزْقاً لِلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ:(4)



آيا آسمان را فراز خود نظر نمي كنند و در خلقت و بناي آن نمي انديشند كه ما آن را به زيور ستارگان درخشان آراسته ايم و هيچ شكاف و خللي در آن نيست!



و زمين را دقّت نمي كنند كه آن را بگسترديم و در آن كوه هاي استوار و پا برجا بيفكنديم و از هر جفت گياه با حسن و طراوت در آن رويانيديم!



اين دلايل قدرت در آسمان و زمين موجب بيداري و بصيرت و تذكّر براي هر بنده اي است كه به توجّه از گناه رو به درگاه حق كند و ما از عالم بالا آب باران با بركت فرو فرستاديم، و باغهاي ميوه و خرمنها از كشت حبوبات به وسيله آن رويانديم و همچنين نخلهاي بلند خرما كه ميوه آن منظّم رويهم چيده به وجود آورديم تا روزي بندگان باشد، و به وسيله همان باران زمينهاي مرده را زنده كرديم، و بيرون شدن شما پس از مرگ از زمين نيز همين گونه است.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «دانستنيهاي جهان علم» ص 27.



2- الرحمن، 5 ـ 49.



3- ذاريات، 47 ـ 49.



4- ق، 6 ـ 11.

إِنَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَيَات لِلْمُؤْمِنِينَ، وَفِي خَلْقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِن دَابَّة آيَاتٌ لِقَوْم يُوقِنُونَ، وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزْق فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِقٌوْم يَعْقِلُونَ:(1)



همانا در آفرينش آسمان و زمين براي اهل ايمان نشانه ها و ادلّه حكمت و قدرت آشكار است.



در خلقت شما آدميان و آنچه از انواع جنبنده در روي زمين است براهين قدرت او براي اهل يقين پديدار است.



و نيز در رفت و آمد شب و روز و آنچه از آسمان براي روزي خلق از برف و باران مي فرستد و زمين را پس از خزان مرگبار به نفس بهار زنده مي كند و وزش بادهاي عالم، در همه اين امور براي خردمندان و انديشمندان آيات قدرت خالق پيداست.

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّـمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ:(2)



خدائي كه براي شما زمين را محلّ زندگي قرار داد، و آسمان را ساخت و از عالم بالا آبي فرستاد كه به سبب آن براي روزي شما ميوه هاي گوناگون بيرون آورد، پس كسي را مثل و ماننداو قرار ندهيد در صورتي كه مي دانيد خدائي بي مانند است.

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ:



بگو: او خداي يكتاست، از همه بي نياز و همه به او نيازمندند. نمي زايد و زاده نشده و براي او كفو و شبيه و مانندي نيست.

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ فوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَات وَهُوَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ:(3)



اوست وجود مقدّسي كه آنچه در زمين است براي شما آفريد، پس از آن به آفرينش آسمان نظر گماشت و هفت آسمان را بر فراز يكديگر بر افراشت و او در نظام هستي بر همه چيز توانا است.

وَمَا مِن دَابَّة فِي الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْء ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ:(4)



محققاً بدانيد كه هر جنبنده اي در زمين و هر پرنده اي كه به دو بال پرواز مي كند طايفه اي مانند شما نوع بشر هستند، ما در كتاب هستي بيان هيچ چيز را فرو گذار نكرديم آنگاه همه به سوي خداي خود محشور مي شوند.

وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْء فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَاقِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّات مِن أَعْنَاب وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِه انْظُرُوا إِلَي ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لاَيَات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ:(5)



و هم اوست خداوندي كه از آسمان باران فرو بارد، تا هر گياه بدان برويانيم و سبزه ها از زمين بيرون آريم، دانه هاي به روي هم چيده شده پديد آريم واز نخل خرما خوشه هاي پيوسته بهم برانگيزيم و باغهاي انگور و زيتون و انار كه برخي شبيه و بعضي نامشابه است خلق كنيم، شما در ميوه هائي كه از باغها پديد آيد و برسد به چشم دقّت و عقل بنگريد كه در آن آيات قدرت و حكمت خدا براي اهل ايمان آشكار است.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ:(6)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- جاثيه، 3 ـ 5.



2- بقره، 22.



3- بقره، 29.



4- انعام، 38.



5- انعام، 99.



6- يونس، 5.



اوست وجود مقدّسي كه آفتاب را درخشان، و ماه را تابان فرمود، و سير ماه را در منازل معيّن فرمود تا شماره سنوات و ايّام را بدانيد، اينها را خداوند جز به حق و مصلحت نظام خلق نيافريده، خدا آيات خود را براي اهل معرفت به طور مفصّل بيان خواهد كرد.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يَسْمَعُونَ:(1)



او خداوندي است كه شب تار را براي آسايش و روز روشن را براي امرار معاش مقرّر فرمود، در اين منافع شب و روز نشانه هاي قدرت خدا براي مردمي كه سخن حق را بشنوند پديدار است.

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّـمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ وخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ، وخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ:(2)



خداست آن كه آسمانها و زمين را آفريد و باران را از آسمان فرو باريد تا انواع روزيها از ثمرات و حبوبات براي شما آورد، و كشتي را به امر خود به روي دريا مسخّر شما گردانيد و همچنين بر روي زمين نهرها در اختيار شما گذاشت، و خورشيد و ماه و شب و روز را براي شما مسخّر كرد.

وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ:(3)



و ما بادهاي آبستن كن را فرستاديم و باران از آسمان نازل نموديم تا شما و حيوانات و نباتات را سيراب گردانيم، شما نمي توانستيد آبهائي براي وقت حاجت خود به هر صورت كه مي خواستيد جمع كرده و جاري سازيد.

رهبري و رهبران الهي


وقتي كه مي شنويم وحي مارا به ولايت فرمان مي دهد دچار حيرت وشگفتي مي شويم و از خود مي پرسيم: اين همه تأكيد پي در پي و اين همه تعبيرهاي فراوان و ترغيب و تشويق براي چيست؟ خداوند مي فرمايد: (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ(1)).

"از خدا و رسول و اولي الامر خودتان پيروي كنيد."



قرآن همواره ما را به فرمانبرداري از زمامداران شرعي و پذيرفتن اوامر آنان فرا مي خواند و از فرمانبري طاغوتها و ظالمان نهي مي كند،بيش از صد مورد بر ضرورت سرپيچي از ستمگران دستور مي دهد و باصيغه هاي گوناگون و با شيوه هاي مختلف بر ضرورت التزام و پاي بندي بشر به اطاعت و انضباط، تصريح مي كند.



در قرآن كريم آمده است: (فَلاَ وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً(2)).

"نه چنين است، به پروردگارت سوگند كه اينان ايمان نياورند مگر آنكه درنزاعشان تو را حاكم كنند و از آنچه حكم كرده اي احساس سختي و دلتنگي نكنند وكاملاً تسليم تو باشند."



در دهها آيه قرآني و به تعبيرهاي گوناگون بر ضرورت رجوع به خداوپيامبرش همواره تأكيد شده است.

خداوند در يكي از اين آيات مي فرمايد:(أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً(3)).

"آيا مينگري به آنان كه مي پندارند به آنچه بر تو فرود آمده و آنچه پيش از تونازل شده، ايمان آورده اند امّا مي خواهند باز طاغوت را به خود حاكم گيرندحال آنكه اينان مأمور بودند كه به طاغوت كفر ورزند و شيطان مي خواهد آنان رابه گمراهي بكشاند."



بسياري از آيات مارا از اينكه ستمگران و طاغوت را بين خود داورقرار دهيم نهي كرده و ما را به دوري از آن فرا خوانده است.

خداوند سبحان، در صدها مورد مردم را از شرك باز داشته و آن راستمي بزرگ و نابخشودني قلمداد كرده و فرموده است: (لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (4)).

"همانا اگر شرك ورزي، اعمالت تباه خواهد شد."



شرك چيست؟ مگر بت پرستي شرك نيست؟ مگر قايل شدن به معبودهايي جز خدا و آنها را همچون يهود و نصارا و احبار، ارباب خوددانستن شرك تلقي نمي شود؟ بدين سان درمي يابيم كه ولايت الهي، محور آيات قرآن و روح توحيدو راه رسيدن به خشنودي و بهشت است.

براستي اين همه سفارش و تأكيد براي چيست؟ شرح و توضيح حكمت اين مسأله، نياز به نگارش كتابهاي مفصّلي دارد.

ما مي كوشيم به اختصارفلسفه نهفته در اين امر را توضيح دهيم، اميدواريم كه انديشه وديدگاههاي اسلامي خواننده گرامي در اين جهت با مايار و مددكارگردد، تا توضيح اين مهم آسانتر انجام پذيرد.



اوّلاً: دو راه فرار روي انسان قرار دارد.

يكي راهي است كه او را به بهشت وخشنودي خداوند رهنمون مي شود.

و دوّمي راهي شيطاني است كه او را به ژرفاي دوزخ سوق مي دهد.

هر يك از اين راهها هدف جداگانه دارند وجهت مخالف هم مي باشند.

هر جهتي را امام و پيشوايي است وهر امام ويژگيها ونامهاي خاصّي دارد و پيروان آنها نيز از راه و شيوه اي مخصوص به خود برخوردار هستند!.



ستيز پيوسته اي كه در آن هيچ سازش و آشتي وجود ندارد، ستيزهميشگي ميان راه خدا و راههاي شيطان مي باشد.

خداوند مي فرمايد: (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراًمِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ* يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِبِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ(5)).

"اي اهل كتاب! همانا رسول ما آمد تا حقايق بسياري از آنچه از كتاب آسماني پنهان مي داريد براي شما بيان كند و بسياري از خطاهاي شما را ببخشدهمانا براي هدايت شما از سوي خدا روشنايي و كتابي آشكار آمد.

خداوندبدين كتاب هر كس را كه از پي رضا و خشنودي در آيد به راههاي سلامت هدايت كند و آنان را از ظلمتها به نور راهبر گردد و به راه راست هدايت كند."



ولايت خدا و هواخواهي و دوستداري اوليائش و پيروي از پيشواي برگزيده او وذوب شدن در حزب صالحان، بي گمان همان ولايت الهي است.

به همين دليل است كه مكاتب الهي و پيامبران و جانشينان آنها،مردم را به اين ولايت فراخوانده و سفارش كرده اند.



ثانياً: فلسفه آفرينش انسان در اين جهان ، براي آزمايش او بوده است تا بداند كه آيا راست مي گويد يا جزو دروغگويان است؟ آيا يكدل است يا اهل نفاق و دورويي است؟ بشر در هيچ چيز همانند پيروي ازرهبران الهي ونپذيرفتن رهبري زراندوزان و زورمداران مورد امتحان وابتلا قرار نمي گيرد.



آيا مي دانيد چرا؟ در روح انسان تكبري است كه بايد حتماً بر آن چيره شود تا بهشتي گردد.

اگر بشر نتواند با تلاش و كوشش خويش در اين دنيا از چنگ اين تكبر رهايي يابد در آخرت همين تكبر، او را به سوي دوزخ سوق خواهدداد.



چرا كه هر كس ذره اي تكبر در وجودش باشد، نمي تواند به بهشت گام نهد.

كبر، آدمي را به ياوه گوييها و ادعاهاي پوچ، همچون ادعاي خدايي مي كشاند.

اگر تكبري كه به فرعون دست داده بود به هر انسان ديگري هم دست دهد نمي تواند از آنچه فرعون ادعا كرده بود، خودداري كند،بالاخره او هم خواهد گفت كه (أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي).



هنگامي كه انسان مأمور به اطاعت از كسي شود، آن هم نه به خاطرثروت ويا هواخواهي بلكه به خاطر فرمان خدا، آنگاه دلش از غبار تكبرصاف و پاك شود.



بدترين كوته انديشي مردم به هنگام بعثت پيامبران عليهم السلام همين عامل بوده، چون آنان با خود مي انديشيدند كه چگونه مي شود از انسانهايي هماند خود فرمان برند؟! خداوند در قرآن كريم از قول آنان چنين نقل مي كند: (فَقَالُوا أَبَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ(6)).

"آيا ما بشري از جنس خودمان را پيروي كنيم؟ در اين صورت ما گمراه ودر آتشها خواهيم بود."



برخي ساده لوحان مي پرسند: چرا خداوند مردم را با فرمانبرداري ازپيامبران و امامان كه از همين مردمان عادي اند، امتحان مي كند؟ آيا بهترنبود كه خداوند پيامبران را به نيروهايي خارق العاده و ثروتهاي هنگفت و فرزندان و ياران بي شمار مجهز مي كرد تا مردم در اطاعت از آنان كمترچون و چرا كنند؟! هرگز...

زيرا در اين صورت فلسفه امتحان و ابتلا، از بين مي رفت واطاعت مردم از آنان براي پاك كردن دلها از تكبر نبود و در نهايت فرمانبرداران پاك و منزه نبودند تا شايسته ورود به بهشت باشند، بهشتي كه جايگاه بندگان پاكي است كه خود را از هرگونه شائبه شرك و كبر مبراداشته اند.



امير مؤمنان امام علي عليه السلام اين فلسفه را چنين توضيح مي دهد: "خدا اگر مي خواست آدم را از نوري كه پرتوش چشمها را مي زندوزيبائيش خردها را مبهوت مي كند و بوي خوشش دلها را مي برد، بيافريندهر آينه مي آفريد.

اگر او را چنين مي آفريد سرها در برابرش فرود مي آمدوفرشتگان به آساني از امتحاني كه خداوند براي آنان قرار داد سربلند بيرون مي آمدند.

ولي خداي سبحان آفريدگانش را به چيزهايي كه ريشه وعلّتش رانمي دانند گرفتار مي كند و بدين شيوه آنها را مي آزمايد تا سركشي و خودپسندي و كبر و غرور را از وجودشان دور فرمايد".(7)



آن حضرت در همين باره مي فرمايد: "هنگامي كه خداوند سبحان، رسولانش را براي هدايت مردم فرستاد، اگراراده مي كرد، مي توانست گنجهاي طلاي ناب و باغهاي پر از درختان ميوه رادر دسترس آنها بگذارد وآنها را با مرغان آسمان و جانوران زمين دمسازشان بدارد.



و اگر چنين كرده بود مردم از روي ناچاري سر به فرمان آنها مي نهادندوديگر آزمايشي براي تشخيص خوب وبد وجود نداشت، واصل پاداش نيكي و درستي، و كيفر كجي و تبهكاري در روز رستاخيز از ميان مي رفت وهيچ كس اخبار آسماني و وعده و وعيد را راست نمي پنداشت.



و آنان را كه دعوت پيامبران را پذيرفته و همه گونه رنج وآزاري را تحمّل كرده بودند، مزدي در ميان نبود و ايزد متعال مؤمنان را سزاوار و شايسته ثواب نيكو كاران نمي نمود.

امّا او رسولانش را با عزم راسخ وپولادين وظاهري ضعيف - مانندخود مردم - قرار داد و با قناعت چشم ودلشان را سير كرد و با بي نيازي گوش و زبانشان را به راه راستي ودرستي آورد".(8)



سپس آن حضرت پس از سخنان مشروحي درباره دور بودن اولياي خدااز زخارف دنيوي مي فرمايد : "ولي خداوند بندگانش را به انواع سختيها مي آزمايد و آنها را به عبادتهاومجاهدتها فرمان مي دهد و با انواع سختيها گرفتارشان مي كند تا تكبروخودپسندي را از دلشان بزدايد و فروتني را در نهادشان جاي دهد".

"اللَّه..اللَّه..

در سرنوشت تبهكاري و سرانجام شوم ستمكاري وبد فرجامي تكبر.

كه آن از مصيبتهاي بزرگ ابليس است، ودام گسترده او است، كه چون زهر كشنده دل ها را مي ميراند."(9)



اين چنين وحي مردم را به تسليم در برابر پيامبران و اوصيا آنان فرمان مي دهد و براي پيروي از آنها پاداشي بزرگ در نظر مي گيرد.

در حديثي ازپيامبرصلي الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: "محكم ترين بندهاي ايمان عبارتند از: محبّت و دشمني در راه خداودوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان خدا".(10)



از امام زين العابدين عليه السلام نيز روايت شده است كه فرمود: "هر كه ما را نه از براي دنيا دوست بدارد از ما بهره اش را مي گيرد و هر كه بادشمن ما دشمني كند، نه به خاطر عداوت شخصي اي كه خود با او دارد، روزرستاخيز با محمّد و ابراهيم و علي به پيشگاه خداوند در آيد".(11)



همان گونه كه انسان با ولايت مي تواند ريشه هاي تكبر و ادعاي الوهيّت را در درون خود بخشكاند مي تواند با آن به جنگ طمع وشهوتهاي دنيوي برود.

زيرا كسي كه از اولياي خدا فرمان مي برد، زورمداران وزراندوزان با وسايل گوناگون، همچون تبليغات منفي، فشار اقتصادي،شكنجه بدني و حتّي تبعيد و قتل به رويارويي و ستيز با وي بر مي خيزند.



از آنجا كه ولايت، آزموني بزرگ براي انسانهاست، شرط قبولي اعمال نيز قرار داده شده است.

زيرا هدف طاعتهاي ديگر، رام و خواركردن روح فرعون مآب و ستمگر انساني است.

تا آن را براي اطاعت ازخداآماده كند .

اين روح بايد براي اطاعت از پروردگارش رام شود و ازطريق بندگي خدا از آلودگيهاي كبر، شرك و شك ، پاك و پاكيزه گردد.

اين هدف با ولايت، كاملاً تحقّق مي يابد.



زيرا، فروتني بشر در برابربشري همانند و همنوع خود كه از سوي خداوند مبعوث شده و هيچ نيروي خارق العاده يا ثروت هنگفتي ندارد و تنها وتنها براي اطاعت از فرمان خداوند انجام مي شود ، مسأله اي است كه شديداً از سوي نفس موردمخالفت قرار مي گيرد، تا آنجا كه برخي براي فرار از ولايت، خواستارفرود آمدن عذاب خداوند مي شوند.



اجازه دهيد، برخي از رواياتي را كه در برتري وفضيلت ولايت نقل شده بخوانيم تا از فضيلت بزرگ آنها آگاه شويم و بدانيم كه چگونه درحديث مشروحي از امير مؤمنان عليه السلام آمده است كه آن حضرت در پاسخ به پرسشهاي يكي از كافران فرمود: "ايمان دو گونه است: ايمان قلبي و ايمان زباني.

ايمان منافقان دوره رسول خداصلي الله عليه وآله از نوع دوّم ايمان (زباني) بود.



هنگامي كه شمشير اسلام بر آنان چيره گشت و ترس آنان را فرا گرفت، به زبان ايمان آوردند ، امّا به دل مؤمن نبودند.

ايمان قلبي يعني تسليم بودن در برابر پروردگار.

و هر كه كارها را به صاحبش تسليم كند از فرمان او سرباز نزند ، چنان كه ابليس از سجده در برابرآدم عليه السلام سرباز زد ، بيشتر امّتها از اطاعت پيامبرانشان سر پيچي كردند ويگانه پرستي آنان سودي به حالشان نداشت .

چنان كه آن سجده هاي طولاني ابليس براي وي سودمند نيفتاد كه يك سجده ابليس چهار هزار سال به طول مي انجاميد، امّا ابليس از اين سجده ها جز زينت وزيور دنيا وقدرت بر وسوسه كردن مردم نمي خواست.

بنابر اين نماز وصدقه جز با هدايت به راه نجات و طريق حق، سودمندنيستند".(12)



از اين رو خداوند پيروي وبندگي بنده اي را كه از پذيرش ولايت سرباززند، قبول نمي كند گرچه او در اين راه مشكلات و مشقتهاي بسياري هم متحمّل شود.

از امام صادق به نقل از پدرانش عليهم السلام روايت شده است.



"موسي بن عمران عليه السلام به مردي برخورد كه دستهايش را رو به آسمان گرفته بود و دعا مي كرد.

حضرت موسي پي كار خود رفت و پس از هفت روز بازگشت و دو باره همان مرد را ديد كه دستهايش را بالا گرفته و دعاوزاري مي كند ونيازش را از خدا مي خواهد خداوند عز وجل به حضرت موسي وحي كرد كه اي موسي اگر او آنقدر ما را بخواند تا زبانش بازايستد، دعايش را اجابت نمي كنم، مگر آنكه از دري كه به او دستورداده ام، نزد من وارد شود".(13)

پاورقي







1) سوره نساء، آيه 59.

2) سوره نساء، آيه 65.

3) سوره نساء، آيه 60.

4) سوره زمر، آيه 65.

5) سوره مائده، آيات 16 - 15.

6) سوره قمر، آيه 24.

7) نهج البلاغه، خطبه قاصعه.

8و9) نهج البلاغه، خطبه قاصعه.

10) بحار الانوار، ج 27، ص 57.

11) صحيفه سجّاديه، ص 56.

12) نهج البلاغة، همان خطبه.

13) يعني ولايت پيامبر و اوصياي او.