بازگشت

پيامبر در تمام اوصاف و حركات و اقوال گواه خدا بر خلق است


همانطور كه در سوره مباركه احزاب آيه بيست و يكم آمده پيامبر عظيم الشّأن اسلام براي تمام مردم تا روز قيامت در راه و روش زندگي سر مشقي نيكو است:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللهَ وَ الْيَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَكَرَاللهَ كَثيراً.



رسول با كرامت اسلام مي فرمودند:



جاي دعا...



هركسي در زندگي خود راه و روش مرا زنده بدارد مرا زنده داشته، و هر آنكس مرا زنده دارد در بهشت با من است.



امام صادق عليه السلام فرمود:



من دوست ندارم مسلماني از دنيا برود مگر اينكه تمام آداب و سنن و روش رسول خدا را ولو يك بار انجام دهد.



در حديث آمده:



جاي دعا...



بهترين روشها روش محمّد صلّي الله عليه و آله است.



چرا؟ چون پيامبر بزرگ مستقيم و غير مستقيم تربيت شده حق بود، و حق در مقام تربيت، اسماء و صفاتش را در وجود مقدس آن حضرت در تمام شئون زندگي و حيات تجلّي داد، تا جائي كه آنجناب آئينه تمام نماي حق شناخته شد، چنانكه خود فرمود:

أدَّبَني رَبّي فَأحْسَنَ تَأْديبي.



پروردگارم مرا ادب نمود و اين تأديب را بنحو احسن به انجام رساند.



قرآن مجيد در موارد زيادي از اخلاق و كردار و رفتار و معشرت آن يكتا گوهر گنجينه خلقت ياد مي كند:

فَبِمَـا رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ:(1)



رحمت حق، تو را بامردم مهربان و خوشخو گرداند، اگر تند خو و سختدل بودي مردم از دور تو پراكنده و متفرّق مي شدند.

وَإِنَّكَ لَعَلَي خُلُق عَظِيم:(2)



تو بر قلّه رفيع حسنات نفسي و اخلاق بزرگ قرار داري.

قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ:(3)



اگر خدا را دوست داريد از من متابعت كنيد و راه و روش مرا پيروي نمائيد تا خداوند شما رادوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد.



شيخ مفيد از امام باقر عليه السلام روايت مي كند كه رسول حق هنگام وفات فرمود:

لانَبِيَّ بَعْدي وَ لا سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتي:



پس از من پيامبري نيست، و سنّتي بعد از سنّت و روش من نمي باشد.



رسول خدا فرمود:

أكْرِمُو أوْلادي وَ حَسِّنُو آدابي:



فرزندانم را اكرام كنيد و راه و روشم را نيكو انجام دهيد.



امير المؤمينن عليه السلام فرمود:

فَاقْتَدُوا بِهَدْيِ رَسُولِ اللّهِ صلّي الله عليه و آله فَإنَّهُ أفْضَلُ الْهَدْيِ، وَ اسْتَنُّو بِسُنَّتِهِ فَإنَّها أشْرَفٌ السُّنَنِ:



از سيره رسول خدا متابعت كنيد زيرا بهترين سيره هاست، و از راه و روشش پيروي نمائيد كه شريفترين راه و روش در تمام آفرينش است.



در «نهج البلاغه» فرمود: به پيامبر پاك و پاكيزه خود تأسّي كرده از وي پيروي نما، زيراكه آن انسان ملكوتي و آن موجود ربّاني سزاوار اقتدا و پيروي است براي كسي كه بخواهد پيروي كند، و محبوبترين مردم پيش خدا كسي است كه از روش پيامبر خود تبعيّت كند و قدم بجاي قدم آنجناب گذارد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- آل عمران، 159.



2- قلم، 4.



3- آل عمران، 31.



رسول خدا به درگاه حضرت حق زياد تضرّع و زاري مي نمود و هميشه از جناب احديّت مي خواست كه خَلق و خُلقش را نيكو گرداند و از زشتيها حفظش كند:

اَللّهُمَّ حَسِّنْ خَلْقي وَ خُلْقي، اللّهُمَّ جَنِّبنْي مُنْكَراتِ الاْخْلاقِ.



وجود مقدّس حق دعاي آنجناب را مستجاب كرد و ظاهر و باطن وي را به آيات قرآن مجيد بياراست.



سعيد بن هشام مي گويد: از همسر رسول خدا از اخلاق آنحضرت پرسيدم، گفت: آيا قرآن نمي خواني؟ گفتم: چرا، گفت: «اخلاقش قرآن بود». آنچه را قرآن به او گفت از همه زودتر و سريعتر و بهتر و با اخلاص تر به عمل گذاشت.

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ:(1)



راه عفو و بخشش پيش گير، و به نيكي و نيكوكاري دستور بده، و از مردم احمق و نادان روي بگردان.



ابوالقاسم حالت در بيان حالت و راه و ورش ديندار و بي دين چه نيكو سروده:

دين تا كه خلق را به رهِ راست رهنماست *** ديندار انحراف نجويد ز راه راست

دين اندرين جهان كه پر از ماتم است و درد *** بس زخم را چو مرهم و بس درد را دواست

در ورطه اي كه از همه جا دست كوته است *** ديندار را به لطف خداوند اتّكاست

اي بس كه مؤمن از خطري صعب جسته است *** با اتّكا به اينكه نگهدار او خداست

اين است فرق كافر و مؤمن كه هيچ گاه *** اين از اميد و عشق جدا نيست وان جداست

هر كس كه زد ز جهل به دين پا به كفر دست *** بيهوده رنج و راحت خود را فزود و كاست

خواهي اگر كه دين طلبي دين حق طلب *** كان نيست دين كه ساخته ريبت و رياست

ديني كه هست دين پيمبر، نتيجه اش *** عشق و علاقه، مهر و وفا، بخشش و سخاست

ديني كه دست سفسطه پرورده حاصلش *** رنگ و فريب، مكر و فسون، لاف و ادّعاست

آن دين بر حق است چو شمعي كه پرتوش *** فضل و كمال، سعي و عمل، پاكي و صفاست

وين دينِ باطل است چو شاخي كه ميوه اش *** شيّادي و ريا و ستمكاري و جفاست

ديني كه جانگزا كند آن را سموم جهل *** گر عاقل ازتحمّلش آيد به جان بجاست

هر بدعتِ بدي كه به عنوان دين نهند *** دين نيست، كفر و زندقه و كذب و افتراست

اي بس بساط دين كه چو نيكو نظر كني *** دكّان فرقه اي دغل و مردمي دغاست

بي دانشي كه دعوي دين كرده بهر سود *** هم دشمن خلايق و هم دشمن خداست

دانشوري كه گشت ريا كار و آزمند *** گر خلق را مربّي ديني شود بلاست

هر كس كه شبهه در عمل و علم وي نماند *** گر دم زند ز تربيت اهل دين رواست

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ:(2)



خداوند امر به عدل و احسان و بذل و عطا به خويشان مي نمايد، و از افعال زشت و منكر و ستم نهي مي كند، به شما نصيحت مي نمايد باشد كه پند او را بپذيريد.

وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ



اي رسول من، براي خوشنودي خدا بر رنج تربيت امّت و بيدار كردن خلق صبر و تحمّل كن.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- اعراف، 199.



2- نحل، 90.

وَاصْبِرْ عَلَي مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ:(1)



هر آنچه در راه تربيت و هدايت مردم از رنج و مشقّت و مصيبت و بلا به تو مي رسد صير كن، كه اين صبر و تمحل و استقامت و بردباري نمونه اي از اراده ثابت و قوي در امور است.

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ:(2)



از آنان گذشت كن و از كار بدشان عفو فرما كه همانا خداوند مردم نيكوكار را دوست دارد.

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ:(3)



در بين مردم مسلمان و مؤمن بدي خلق را به نيكي پاداش ده تا آن كس كه گوئي با تو برسر كينه و عداوت است دوست و خويش گردد.



قرآن از مشرق وجود او طلوع كرد و بر تمام جهانيان تابيد. اين مردم هستند كه عمل او را به قرآن بايد سرمشق خود قرار دهند تا به سعادت دنيا و آخرت برسند و از هلاكت و شقاوت برهند، كه در اين زمينه حجّت پروردگار بر همه عالميان و آدميان تمام است و كسي را در پيشگاه او عذري نيست.



امير المؤمنين عليه السلام در باره كرامت و حسن خلق و آقائي و عفو و گذشت رسول خدا مي فرمايد:



زماني كه اسيران قبيله طي را به مدينه آوردند، در بين آنان دختري بود كه به رسول خدا عرضه داشت: يا محمّد چه شود كه مرا آزاد نمائيد تا من از شماتت و سرزنش قبايل عرب در امان بمانم، زيرا من دختر رئيس قبيله هستم و پدرم اشخاص بي پناه را پناه مي داد، اسير را آزاد مي كرد، به واردين غذا مي داد، افشاء سلام مي كرد و هيچ وقت حاجتمندي را بدون رواشدن حاجتش رد نمي كرد، من دختر حاتم طائي هستم.



پيامبر فرمود: اي دختر آنچه بيان كردي اوصاف مردم مؤمن است، اگر پدرت اهل اسلام بود براي وي از خداوند طلب رحمت مي كردم. سپس فرمود: دختر را آزاد كنيد زيرا پدرش اخلاق نيك را دوست مي داشت و خدا اخلاق نيك را دوست دارد.

اي خداي پاك بي انباز و يار *** دست گير و جرم مارا در گذار

اي خدا اي فضل تو حاجت روا *** با تو ياد هيچ كس نبود روا

اينقدر ارشاد تو بخشيده اي *** تا بدين بس عيب ما پوشيده اي

قطره اي دانش كه بخشيدي ز پيش *** متّصل گردان به درياهاي خويش

قطره اي علم است اندر جان من *** وارهانش از هوي و خاك تن

پيش از اين كاين خاكها خَسفش كند *** پيش از اين كاين بادها نَفسش كند

گرچه چون نفسش كند تو قادري *** كش از ايشان داستاني واخري

قطره اي كو در هوا شد يا كه ريخت *** از خزينه قدرت تو كي گريخت

گر در آيد در عدم يا صد عدم *** چون بخوانيش او كند از سر قدم

صد هزاران ضدضد را مي كشد *** بازشان فضل تو بيرون مي كشد

از عدمها سوي هستي هر زمان *** هست يا رب كاروان در كاروان



ابو بردة بن دينار در آزادي دختر حاتم از جاي برخاست و عرضه داشت: اي رسول خدا، پروردگار اخلاق نيك را دوست دارد؟ حضرت فرمود: سوگند به خدائي كه جانم به دست اوست وارد بهشت نمي شود مگر صاحب اخلاق پسنديده.



پيامبر فرمود: خداوند اسلام را به اخلاق نيك و كردار پسنديده پيچيد، از جمله:



معاشرت نيكو، احسان و بخشش به مردم، ملايمت و خوشرفتاري، راه و رسم نيك را بين مردم پخش كردن، طعام خورداندن به خلق خدا، افشاء سلام، عيادت مريض ـ خواه مسلماني نيكوكار، خواه معصيت كار باشد ـ تشييع جنازه مسلمان، خوشرفتاري با همسايه ـ خواه مسلمان باشد، خواه غير مسلمان ـ احترام به سالمندان، پذيرفتن دعوت مردم و دعوت از ديگران، عفو و اصلاح بين مردم، بزرگواري و بخشش، از خود گذشتگي، ابتداء به سلام، فرو خوردن خشم و غضب و سپس عفو از بد كار.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- لقمان، 17.



2- مائده، 13.



3- فصلّت، 34.



و نيز اسلام صفات زير را ممنوع دانسته و آنها را جزء سيّئات به حساب آورده:



كار بيهوده و باطل: ساز و آواز و غنا از هر نوعش، خيانت و ظاهر سازي و انتقام بيجا، دروغ، غيبت، بخل، حرص، ستم، تجاوز، مكر و خدعه، سخن چيني، فتنه و بهم زدن بين مردم، قطع رحم، بدخلقي، فخر و تكبّر، خود پسندي، ستايش بيجا، فحش، كينه، حسد، فال بد ردن، راهزني و سركشي...



انس مي گويد: رسول خدا وانگذاشت هيچ نصيحت نيكوئي را مگر آنكه ما را به آن دعوت كرد و به انجام آن امر فرمود، و وانگذاشت هيچ عيب و عمل پستي را مگر آنكه ما را از آن بر حذر داشت و نهي فرمود، و از تمام اينها اين آيه كفايت مي كند:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.(1)



بازهم به اين نكته توجّه كنيد كه رسول اكرم صلّي الله عليه و آله به آنچه از خوبيها امر مي فرمودند خود آراسته به آن بودند، و از آنچه نهي مي كردند وجود مقدّسشان از آن پاك و پاكيزه بود.



معاذ مي گويد: رسول خدا صلّي الله عليه و آله به من فرمود: ترا سفارش مي كنم به: پرهيزكاري و تقوا در تمام شئون حيات، صدق و راستي، وفاء به عهد، اداي امانت، ترك خيانت، حفظ همسايه، رحمت آوردن بر يتيم، نرمي در سخن، افشاء سلام، عمل نيك، كوتاه كردن آرزو، ملازمت ايمان، فهميدن قرآن، دوست داشتن آخرت، ترس از حساب، تواضع و فروتني، پرهيز از فحش، پرهيز از تكذيب راستگو، تصديق دروغگو. و بترس از اطاعت گنهكار و نافرماني رهبر عادل و فساد در زمين. و ترا سفارش به تقوا مي كنم در نزد هر سنگي و درختي و ديواري و كلوخي، و اينكه براي هر گناهي كه پنهان انجام داده اي در پنهان توبه كني، و براي گناه آشكار در آشكار توبه نمائي.



بدينگونه رسول خدا مردم را به ادب و آداب و تقوا و عمل صالح و اخلاق حسنه دعوت مي كرد.



وجود مقدّس رسول خدا بردبارترين و شجاع ترين و عادل ترين و عفيف ترين انسانها در همه دوره هاست، هرگز دست مباركش زني را كه در ملكيّت يا زوجيّت او نبود مس نكرد.



از تمام مردم بخشنده تر بود، و هيچ گاه درهمي نزد او به شب نماند، اگر درهم و دينار زياد مي آمد و مستحقّي را نمي يافت كه به او عنايت كند و شب مي رسيد به خانه نمي رفت تا آن را به نيازمند بدهد.



از آنچه خداوند به او عنايت مي كرد به اندازه نيازش آنهم به حدّ قناعت بر مي داشت و باقي را در راه خدا انفاق مي كرد.



نعلين مباركش را خودش مي دوخت، لباسش را با دست مبارك خود وصله مي زد و در كارهاي منزل به اهل خانه كمك مي داد.



نمونه او در حيا وجود نداشت، به صورت كسي خيره نمي شد، دعوت آزاد و مملوك را مي پذيرفت، در برابر هر چيزي گرچه يك جرعه سير بود پاداش مي داد.



از صدقه استفاده نمي كرد و دعوت كنيزان و مستمندان را اجابت مي فرمود، براي خود غضب نمي كرد ولي براي حق خشمگين مي شد. حق را اگر چه به ضرر خودش بود اجرا مي كرد، از غير مسلمان گر چه به آن نياز داشت كمك نمي گرفت.



يكي از دوستانش به دست يهوديان كشته شد، او در برابر اين عمل جز به عدالت رفتار نكرد.



گاهي از گرسنگي سنگ به شكم مي بست و به هر زمان هر آنچه از خوردني حاضر بود تناول مي فرمود.



از سؤال دوري مي جست، و از غذاي حلال پرهيز نداشت.



خرما، نان، گوشت، حلوا، عسل، رطب، خربزه و از اين قبيل در صورت داشتن، ميل مي كرد. سه روز پي در پي از نان گندم سير نخورد تا خدا را ملاقات كرد، نه ازناداري و بخل، بلكه بخاطر آنكه ديگران را بر خود ترجيح داده بود.



چون او را به وليمه دعوت مي كردند مي پذيرفت، از بيماران عيادت مي فرمود، به تشييع جنازه حاضر مي شد، و در ميان دشمنانش بدون محافظ حركت مي كرد.



از همه ساكت تر بود، خوشروئي و بلاغت او در كلام نظير نداشت، امور دنيوي او را به وحشت نمي انداخت، آنچه از مباح به دستش مي رسيد مي پوشيد، بنده و غير بنده را در رديف خود مي نشاند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- نحل، 90.



از مركب هر حاضر بود سوار مي شد، برايش الاغ و قاطر و اسب و شتر فرق نداشت.



بوي خوش را دوست داشت، و از بوي بد پرهيز مي كرد، با فقرا همنشين بود، با مستمندان غذا مي خورد و به دانشمندان احترام مي كرد. مردم باشرافت را با احسان به ايشان مقرّب خود مي فرمود، و به خويشان خويش بدون ترجيح دادن كسي بر كسي كمك مي كرد.



عذر هر معذرت خواهي را مي پذيرفت، در شوخي و خوشمزگي جز حق نمي گفت، در خنده قهقهه نداشت، بازيهاي مباح را منع نمي كرد، با او به صداي بلند و به سبكي خشن صحبت مي كردند ولي آنحضرت حوصله مي فرمود، شتر و گوسپندي داشت كه خود و خانواده اش از آن تغذيه مي كردند. در خوراك و پوشاك بر بندگان و كنيزانش برتري نمي جست.



وقت خود را براي غير خدا به هيچ عنوان مصرف نمي كرد، به باغهاي صحابه مي رفت، مستمندي را بخاطر فقر و ناداريش تحقير نمي كرد، شكوه پادشاهي در او اثر نداشت، شاه و گدا را به يك عبارت و به يك زبان به توحيد و معرفت دعوت مي فرمود.



نمي خواند و نمي نوشت، در صحراهاي خشك در كار گوسپند چراني بزرگ شده بود، از پدر و مادر يتيم بود، ولي حضرت حق جميع محاسن اخلاق و راههاي پسنديده و اخبار اوّلين و آخرين و آنچه به صلاح دنيا و آخرت بود به آنجناب تعليم داده بود.



در تمام مدّت عمرش ناسزا نگفت، از لعنت كردن به مسلمان عاصي گر چه برده يا خدمتكار بود پرهيز داشت. در جنگ احد از او خواستند به دشمن نفرين كند فرمود: بعثت من رحمتي است كه حضرت حق به بندگانش مرحمت فرموده، من مبعوث به رحمتم نه برانگيخته به لعنت.



انس مي گويد: خدمتكار او بودم، براي يك بار از وي سرزنش نشنيدم، و اگر اهل خانه مرا سرزنش مي كردند مي فرمود او را واگذاريد. هيچ وقت از محلّ خواب ايراد نگرفت، اگر رختخواب افتاده بود مي خوابيد ورنه سر مبارك به زمين مي گذاشت و استراحت مي فرمود.



خداوند مهرباندر تورات، او را چنين وصف مي كند: محمّد (صلّي الله عليه و آله) بنده برگزيده من نه تندخو، نه سنگ دل، و نه اهل داد و فرياد است، بدي را به بدي پاداش نمي دهد بلكه عفو مي كند، محلّ ولادتش مكّه و هجرتش مدينه است، دانش و بينش از سراپايش مي ريزد. و به همين صورت در انجيل عيسي بن مريم مدح شده است.



در سلام به همه كس سبقت مي گرفت، سخن و درد دل حاجتمند را با حوصله و صبر گوش مي داد، و چون با كسي مصافحه مي كرد دست خود را نمي كشيد تا طرف دستش را رها كند.



نشست و برخاست نداشت جز به ذكر خدا، اگر كسي در موقعي كه در نماز بود به او وارد مي شد نمازش را مختصر مي كرد و متوجّه او مي شد كه آيا حاجتي دارد يا نه؟ چون حاجتش را بر مي آورد دو باره به نماز بر مي گشت.



جاي معيّني براي نشستن نداشت هر كجا جا بود مي نشست و جاي را بر كسي تنگ نمي كرد، اكثر رو به قبله مي نشست، هر كس بر او وارد مي شد از او احترام مي گرفت و حتّي عباسش را روي زمين پهن مي كرد و مهمان را با اينكه با وي نسبت خويشي نداشت بر آن مي نشاند.



كسي كه با وجود مقدّسش همدم و هم مجلس مي شد طوري با او رفتار مي كرد كه خيال مي نمود عزيزترين مردم نزد اوست، در عين حال مجلسش مجلس حيا و تواضع و امانت بود.



همه را از جهت احترام به كنيه صدا مي زد، و اگر كسي كنيه نداشت برايش كنيه قرار مي داد، حتّي براي زناني كه اولاد نداشتند، تا كمال احترام را در حقّ آنان رعايت نمايد!



ديرتر از همه خشمگين مي شد و زودتر از همه عفو مي كرد و آشتي مي نمود.



از همه مهربانتر بود و بيش از همه به درد مردم مي خورد، سودمندترين افراد براي مردم بود، چون از جايش بر مي خاست مي گفت:

سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ، أشْهَدُأنْ لاإلهَ إلاّاَنْتَ، أسْتَغْفِرُكَ وَ أتُوبُ إلَيْكَ.



از همه فصيح تر و شيرين زبان تر بود، كم سخن مي گفت ولي بسيار مفيد حرف مي زد، مي فرمود: من از همه فصيح ترم و اهل بهشت به ربان من سخن مي گويند، سخنش ماننددانه هاي جواهر كه در رشته كشيده باشند منظّم بود.



كلامش مختصر بود ولي به بهترين وجه مقصود خود را مي رساند، منطقش از هر حيث جامع بود نه فزوني داشت و نه كاستي، صحبتهايش بهم مربوط بود، در بين دو جمله توقّف مختصري داشت تا مستمع خوب بشنود و خوب بفهمد و خوب به خاطر بسپارد، آهنگ صدايش دلكش و شيرين بود.

اي ز لعل لب تو چاشني قند و شكر *** وي ز نور رخ تو روشني شمس و قمر

خسرو ملك جمالي تو و اندر سخنم *** ذكر شيريني تو هست چو در آب شكر

سر خود نيست دلي را كه تو باشي مطلوب *** غم جان نيست كسي را كه تو باشي دلبر

دختر نعش گواهي نتواند دادن *** كه چنوزاده بود مادر ايّام پسر

در همه نوع چو تو جنس بيابند ولي *** به نكوئي نبود جنس تو از نوع بشر

به جمال تو در اين عهد نيامد فرزند *** و گرش ماه بود مادر و خورشيد پدر

حسن از اين پيش همي بود چو معني پنهان *** پس از اين روي تو شد صورت او را مظهر

آفتابي تو و هر ذرّه كه يابد نظرت *** نورش از پرتو خورشيد نباشدكمتر

رنگ از عارض گلگون تو گيرد لاله *** بوي از طرّه مشكين تو دارد عنبر

نظر چشم كس ادراك نخواهد كردن *** حسن رويت كه در او خيره شود چشم نظر

با چنين حسن و جمال ار به خودش راه دهي *** از تو آراسته گردد چو عروس از زيور

باد چون بر رُخَت از زلف تو عنبر پاشد *** قرص خورشيد فتد در خم مشكين چنبر

زان تن روح صفت هر نفسي جان يابد *** قالب حُسن كه زنده به معانيست صور

مرده هجر توام بردهنم نه لب وصل *** تا دمي زنده شوم زان نفس جان پرور

به قبول تو توانگر شده درويش چنان *** كه گداي تو برو مي شكند قيمت زر

سر نهم در ره عشق تو بجاي پا ليك *** نه چنانم كه قدم باز شناسم از سر

ميوه وصل خوهي از سر شاخ كرمش *** بر در باغ وفا بيخ فرو بر چو شجر

خيز و از خود بگذر تا به در دوست رسي *** چون رسيدي به در او بنشين و مگذر



اكثر اوقات در سكوت بود، بدون نياز سخن نمي گفت، در حال خشنودي و خشم جز حق به زبانش جاري نمي شد، از روي جد مردم را نصيحت مي كرد، سعي داشت خود را يكي از مردم بشمارد و از آن امتيازي نداشته باشد.



از تمام مرم خوشروتر و خوش نفس تر بود، مگر وقتي كه قرآ، بر او نازل مي شد يا به ياد قيامت مي افتاد.



در پيشامدها به خدا پناه مي برد، و از وجود مقدّسش طلب هدايت مي كرد و از حول و قوّه خود تبرّي مي جست و به محضر پروردگار عرضه مي داشت: الهي حق را به من بنمايان تا از آن پيروي كنم، و ناپسند را به من ناپسند نشان بده تا از آن دوري كنم.



حضرت سيّد الشهدا عليه السلام مي فرمايد: از پدرم امير المؤمنين از اخلاق رسول خدا پرسيدم فرمود: وقتي داخل خانه مي شد اجازه مي گرفت، در منزل وقتش را سه قسمت مي كرد: يك قسمتش را به عبادت و بندگي اختصاص مي داد، قسمت ديگرش را به معاشرت با خانواده و قسمت ديگر را براي استراحت، سپس قسمت استراحت را كه به خود اختصاص داده بود، بين خود و خواصّ صحابه و عموم مردم تقسيم مي كرد. در رفتارش با مردم اهل فضل را برتر مي شمرد و اين برتري متناسب با دينداري آنان بود.



در ميان آنان افرادي بودند كه يك يا دو يا چند حاجت داشتند، به انجام حاجات آنان مشغول مي شد، و آنها را به كارهائي وامي داشت كه به صلاح خودشان و صلاح امّت بود، مي فرمود حاجت افرادي كه نمي توانند خود را به من برسانند به من برسانيد كه هر كس اين عمل را انجام دهد خداوند در قيامت قدمهايش را ثابت نگاه دارد. به زيارتش مي آمدند و مطابق ميلشان با حاجتِ روا شده پراكنده مي شدند.



از سه چيز خود را كنار مي داشت: مجادله، پرگوئي، و آنچه مربوط به او نبود. و از سه چيز نسبت به مردم خود داري داشت: از كسي بد گوئي نمي كرد، احدي را دچار سرزنش نمي نمود، و پي نقطه صعف كسي نمي گشت.



سخن نمي گفت مگر در آنچه اميد ثواب داشت، چون شروع به سخن مي كرد، حاضرين با سكوت كامل سر به زير مي انداختند چنانكه گوئي پرنده بر سر آنها نشسته.



در چهار چيز احتياط و دور انديشي داشت: عمل به نيكي تا از او پيروي شود، پرهيز از زشتي تا مردم بپرهيزند، كوشش در آنچه به صلاح امّت بود، اقدام در كارهائي كه خير دنيا و آخرت داشت.(1)

مباد دل ز هواي تو يك زمان خالي *** كه بي هوي تو دل تن بود ز جان خالي

هماي عشق ترا، هست آشيانه دلم *** مباد سايه اين مرغ از آشيان خالي

ز روي تو ز زمين تا به آسمان پرنور *** ز مثل تو ز مكان تا به لامكان خالي

خيال روي توام در دلست پيوسته *** ز مهر و مها كجا باشد آسمان خالي

دلم ز معني عشقت تهي نخواهد شد *** اجل اگر چه كند صورتم ز جان خالي

شراب عشق ترا عيب چيست تلخي هجر *** نواله تو نباشد ز استخوان خالي

رسيد عشق و ز اغيار گشت صافي دل *** پيمبر آمد، شد كعبه از بتان خالي

چو مرغِ سير ز ذكر تو و حكايت غير *** هميشه حوصله پُر دارم و دهان خالي

صفير مرغ دلم ذكر توست در همه حال *** چو ماهي ار چه بود كامم از زبان خالي

غم تو و دل من همچو جان و تن شده اند *** كه مي بميرد اگر باشد اين از آن خالي

مرا كه دل ز هواي تو پر شدست چه غم *** اگر بميرم و از من شود جهان خالي

چو لوح عشق تو محفوظ جان من گردد *** مرا قلم نبود زان پس از بَنان خالي

به عاشقان تو دنيا خوشست و بي ايشان *** چو دوزخ است كه هست از بهشتيان خالي



كلام را در آيات قرآن مجيد در شأن پيامبر عظيم الشأن باخواست حضرت ربّ العزّه دنبال مي كنيم:

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.(2)



و نفرستاديم تو را جز رحمتي براي جهانيان.



او در جهاني به رسالت مبعوث شد كه سايه شوم جهل و جاهليّت بر سر اهلش سايبان داشت، و زور گوئي و قلدري، غارت و آدم كشي و زنده به گور كردن دختران، و هر نوع ستم و تجاوز در هر ناحيه اي كه انسان زندگي مي كرد امري عادي بود.



تفرقه بيداد مي كرد، عقل از حركت ايستاده بود، وجدان انسانيّت به خواب بود، مردم ايران و روم و ساير مناطق و بخصوص عربستان در آتش ستم ستمكاران مي سوختند، فريادرسي وجود نداشت، آه مظلومان به دل سنگ ظالمان اثر نمي گذاشت، باطن و ظاهر بشر به انواع پليديها آلوده بود، از توحيد و روشنائي و نورانيّت و سلامت نفس و جان خبري نبود، به دانش و دانشمند مي خنديدند، فطرت را مي كشتند، و آزادگان را به بردگي و بندگي مي بردند، راه خود را به سوي خير و سعادت بسته بودند،و از كرامت و فضيلت و شرف بطور يكپارچه گريخته بودند،



به فرموده قرآن در سوره مباركه آل عمران آيه 103: انسانها در عصر بعثت لب پرتگاه جهنّم بودند.

وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ.



در چنين عصر و زماني و براي تمام ازمنه و اعصار محمّد صلّي الله عليه و آله به عنوان رحمت حق جهت نجات انسان از هر آنچه كه در شأن او بود به رسالت انتخاب شد و مسئوليّت نجات فرزندان آدم را تا قيامت به عهده گرفت و درِ سعادت دارَينْ و خير دنيا و آخرت را به روي جهانيان باز كرد:

فَإنّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِخَيْرِ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ.



جمله زيبا و پر معناي بالا را بارها در مكّه به مردم تذكّر داد و با آن بيان شيوا هدف و مقصد رسالت و بعثت خود را بيان كرد.

لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلاَل مُبِين:(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «محجّة البيضاء» اخلاق نبوّت و آداب معيشت.



2- انبياء، 107.



آري جهانيان پيش از بعثت رسول بزرگوار اسلام صلّي الله عليه و آله در گمراهي آشكار بودند. خداوند مهربان به توسّط پيامبر به سه برنامه براي نجات انسان و انسانيّت از تباهي و گمراهي به كمك بشر شتافت:



1 ـ تلاوت آيات.



2 ـ تزكيه نفس از رذائل.



3 ـ تعليم كتاب و حكمت.



غفلت انسان از توحيد، و جدائيش از اعتقاد به معاد و حساب و كتاب و صراط و ميزان و ثواب و عقاب و تسلّط شيطان، هوا و هوس، وي را در ضلال مبين قرار داده بود، و در يك كلمه در خوابي سخت از غفلت و بي خبري نسبت به حقايق فرورفته بود كه گوئي مانند مرده عفن قبرستان شده.

7- كانون تربيتي


هنگام ظهور اسلام، بردگي در سراسر جهان آن روز - حتي در مهد تمدن آن زمان يعني يونان و روم - رواج داشت، و چون لغو چنين پديده گسترده اي بيكباره مقدور نبود، اسلام از راههاي مختلفي زمينه لغو تدريجي آن را فراهم ساخت. بدين ترتيب كه از يك طرف راههاي برده گيري را تقليل داده آن را محدود ساخت. از طرف ديگر آزاد سازي بردگان را كفاره بسياري از گناهان و خطاها و ترك واجبات قرار داد و از اين رهگذر وسائل آزادي آنان را فراهم ساخت. از طرف سوم پيامبر اسلام به مسلمانان توصيه كرد كه با بردگان (همچون عضوي از خانواده) رفتار انساني داشته باشند و دستور داد صاحبان بردگان از غذاهايي كه خود مي خورند و از لباسهايي كه خود مي پوشند، به آنان بدهند.



از اين گذشته، آزاد سازي بردگان را آنچنان داراي ارزش و ثواب و فضيلت معرفي كرد كه در روايات ما بسياري از اعمال صالح صالح، از نظر كثرت ثواب و فضيلت، به آزاد كردن بردگان تشبيه گشته و از اين طريق مسلمانان به اين كار تشويق شده اند. مجموع اينها ديدگاه اسلام را در مورد بردگي تا حدي روشن مي سازد. (110)



برخورد خاص و ظريف اسلام و پيشوايان آن با مسئله برده و برده داري را بايد از اين ديدگاه تحليل كر.



باري، در بررسي زندگاني امام چهارم نيز موضوع آزاد سازي بردگان به چشم مي خورد، اما دامنه و سطح اين عمل به حدي وسيع است كه تنها با محاسبات بالا قابل توجيه نيست و به نظر مي رسد كه امام چهارم در اين كار انگيزه هاي والاتري داشته است. دقت در اين زمينه نشان مي دهد كه امام از اين اقدام نظر تربيتي و انساني داشته است، بدين معنا كه بردگان را خريداري كرده مدتي تحت آموزش و تربيت قرار مي داد و سپس آزادشان مي كرد و آنان به صورت انسانهاي نمونه به فعاليت فرهنگي و تربيتي مي پرداختند و پس از آزادي نيز ارتباطشان با امام قطع نمي شد.



«علي بن طاووس» ضمن اعمال ماه رمضان مي نويسد: علي بن الحسين (ع) شب آخر ماه رمضان بيست نفر برده (با اندكي بيشتر يا كمتر) را آزاد مي كرد و مي گفت: خداوند در هر شب رمضان هنگام افطار هفتاد هزار نفر از اهل دوزخ را از عذاب آتش ازاد مي كند، و در شب آخر به تعداد كل شبهاي رمضان آزاد مي كند، دوست دارم خداوند ببيند كه من در دنيا بردگان خود را آزاد مي كنم تا بلكه مرا در روز رستاخيز از آتش دوزخ آزاد سازد.



امام هيچ خدمتگزاري را بيش از يك سال نگه نمي داشت. وقتي كه برده اي را در اول يا وسط سال به خانه مي آورد، شب عيد فطر او را آزاد مي ساخت و در سال بعد به جاي او شخص ديگري را مي آورد و باز او را در ماه رمضان آزاد مي ساخت و اين روال تا آخر عمر او همچنان ادامه داشت.



اما بردگان سياه پوست را- باوجود آن كه به آنان نياز نداشت - مي خريد و آنان را در مراسم حج به عرفات مي آورد و آن گاه كه به سوي مشعر كوچ مي كرد، آنان را آزاد مي كرد و جوايز مالي به آنان مي داد.(111)



به گفته يكي از نويسندگان :همين كه بردگان از اين موضوع خبر مي يافتند، خود را از قيد بندگي اعيان و اشراف رها ساخته به خدمت زين العابدين در مي آمدند.



زمان مي گذشت و ايام سپري مي شد و زين العابدين همچنان به آزاد كردن بندگان مشغول بود. او هر سال و هر ماه و هر روز به مناسبتهاي مخلتف اين امر را تكرار مي كرد تا آنجا كه در شهر مدينه گروه عظيمي از بندگان و كنيزان ازاد شده آن حضرت تشكيل شده بود. (112)



چنانكه اشاره شد، از مجموع اينها مي توان نتيجه گرفت كه امام با اين برنامه در واقع يك كانون تربتيي به وجود آورده بود: بردگان را خريداري كرده مدتي تحت تعليم و تربيت قرار مي داد و پس از آنكه آنها را آزاد مي كرد، هر كدام يك فرد تربيت شده و الگو براي ديگران بودند. آنان پس از آزادي نيز پيوند معنوي خود را با امام قطع نمي كردند و به سهم خود ديگران را تحت پوشش تربيتي قرار مي دادند. اين برنامه امام، با توجه به محدوديتهايي كه او در ارشاد و هدايت مستقيم جامعه با آن روبرو بود، بسيار درخور توجه و بررسي است. (113)

پاورقي



110-در اين زمينه رجوع كنيد به: ايرجي، محمد صادق، بردگي در اسلام، پايان نامه درجه ليسانس مولف از دانشگاه تهران.

111- اقبال الاعمال، الطبعه الثانيه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1390 - ه'.ق، ص 261/

112-سيد الاهل، عبدالعزيز، زندگاني زين العابدين، ترجمه حسين وجداني، چاپ سوم، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 55/

113-در تهيه و تنظيم اين بخش، از كتاب، امام چهارم پاسدار انقلاب كربلا به قلم دوست و برادر دانشمند آقاي علي اكبر حسني استفاده شده است.