بازگشت

تكريه كفر و فسوق و عصيان




بيزاري از كسي يا چيزي در اثر آگاه شدن بر زيانها و زشتي ها و بديهاي آن پيدا مي شود، بيزار كردن كسي را از چيزي به وسيله روشن كردن زيانها و زشتي ها و بديهاي آن است. قرآن در جمله:



وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ

مي گويد: خداي شما را از كفر و پرده دري و نافرماني بيزار كرده است. بيزار كردن خداي مسلمانان را از كفر و فسوق و عصيان به وسيله نماياندن زيانها و شوميها و زشتي هاي آنها است.



كفرْ انكار خدا ونعمت هاي اوست و صفتي است باطني و از افعال قلبي، اين صفت قلبي ريشه كارهاي شت و ناپسند مي باشد.



عصيان اعمّ از فسوق است، زيرا فسوق اختصاص دارد به كسي كه مطيع بوده سپس از اطاعت دست برداشته و پرده دري كرده، ولي عصيان اعمّ است و عاصي شامل كسي كه از آغاز نافرمان بوده و هيچ گونه تلبّسيبه اطاعت پيدا نكرده مي شود.



هر يك از كفر و فسوق و عصيان، با ايمان ضديّت دارند، زيرا ايمان اعتقادي است در قلب كه موجب عم لدررفتار و ل گفتار باشد، پس كفر با ايمان دشمن است، فسوق با ايمان ضدّيّت دارد، عصيان اب ايمان سازكار نيست، هر يك از اين سخ مي كوشند ريشه ايمان را قطع كنند.(309)



همانطور كه در آيه شريف ملاحظه كرديد واقعيّت ها را خداوند محببو بقلب انسان فمروده و قلب ار از پستي ها، جناب او متنفّر نموده است. بدتر از كفر و فسق و عصيانع شرك است. قرآن و روايات به طو رمفصشژل هب زشتي ها و زيانها و ضررها و ضربه هاي شرك اشاره كرده اند و از اين طريق آن ار منفور قلبو صافيه قرار داده اند و اين همانن معنايئي است كه از جمله منورد شرح «صحيفه» استفاده مي شود.



شرك بنابر آيات قرآن اعمّ از شرك در قول و صفت و عم لو نيّت و عبادت سا، در هر صورت جيزي از در جنب خدا قراردادن و از آن پيروي كدرن شرك است و آن گناه بسيار بزرگ و در صورت ماندنش در قلب غير قابل امرزش است. در زمينه تفسير شرك به كتب گرانبهاي تفسيري و رواني بخصوص باب ايمان و كفر «بحار» علاّمه مجلسي مراجعه نمائيد.



بت پرستان مكّه، آفتاب پرست ها، پول پرستها، كمك دهندگان به سقيه و باند ننگين اموي وو عبّاسي و فرمانبران از طواغيت در همه دوره ها از مصاديق بارز مشركين هستند، دولت ها و ورين آنها كه در راه خدمت به استعمارند و از منافع ملّت هاي خود چشم پوشيده نوكري اجانب را مي نمايند مشركانند و گناهانشان از اعظم گناهان و معاصي است. تفسير شرك، كتاب مفصّلي لازم دارد، اميد است روزي بتوانم اين معنا را تحقيق كرده در دسترس عزيزان قرار دهم. در اينجا شرح جملات مربوطه را پايان برده و به محضر حضرت ربّ العزّه عرضه مي دارم: خداوندا، ما را زا هر نوع آلودگي حفظ كن و به هر نوع خير و خوبي بياراي.



حَمْداً يُضِيءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ وَ يُسَهِّلُ عَلَيْنَا بِهِ سَبِيلَ الْمَبْعَثِ وَ يُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ، يَوْمَ تُجْزَي كُلُّ نَفْس بِمَا كبَتْ وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ يَوْمَ لاَ يُغْنِي مَوْلًي عَنْ مَوْلًي شَيْئًا وَ لاَ هُمْ يُنْصَرُونَ.

حَمْداً يَرْتَفِعُ مِنَّا إِلَي أَعْلَي عِلِّيِّينَ فِي كِتَاب مَرْقُوم يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ، حَمْداً تَقَرُّ بِهِ عُيُونُنَا إِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ وَ تَبْيَضُّ بِهِ وُجُوهُنَا إِذَا اسْوَدَّتِ الْأَبْشَارُ، حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِيمِ نَارِ اللَّهِ إِلَي كَرِيمِ جِوَارِ اللَّهِ:



در سطور گذشته در جنب شرح برخي از جملات به مسئله برزخ و قيامت مؤمن وعاصي اشار رفت، به مين خاطر جملات بالا نيازمند به شرح نيست فقط به ترجمه آن بسنده مي شود:



«سپاسي كه تاريكيهاي برزخ را بدان بر ما روشن سازد، و راه ورود به محشر را بر ما آسان نمايد، و منازل ما را در برابر گواهان آبرومند نمايد، روزي كه هر كه هر چه كرده به سزاي آن مي رسد و به ستم نمي شود، روزي كه دوستي ها دفع عذاب نكند و براي نافرمانان يار و ياروي جهت ياي نباشد!



سپاسي كه بر اثر عشق و خلوص، به اعلي علّيّين بالا رود در نامه نوشته شده اي كه مقرّبين دراه آنرا نظاره نمايند و نگهداري كنند سپاسي كه ديدگان ما به آن روشن شود آن هنگام كه ديده ها به خيرگي دوخته گردد سپاسي كه از آن رويمان سپيد شود روزي كه چهره ها بر اثر گناه سياه است سپاسي كه ما را از عذاب دردناك نجات داده به جوار عنايت و كرم خداوند ببرد».



حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلاَئِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ وَ نُضَامُّ بِهِ أَنْبِيَاءَهُ الْمُرْسَلِينَ فِي دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِي لاَ تَزُولُ وَ مَحَلِّ كَرَامَتِهِ الَّتِي لاَ تَحُولُ. وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَ أَجْرَي عَلَيْنَا طَيِّبَاتِ الرِّزْقِ:

«حمد و سپاسي كه با آن شانه بشانه فرشتگان رفته، و به سبب آن در سراي هميشگي و جايگاه پربركت ابدي با پيامبرانش گرد آئيم. و سپاس خدائي را كه زيبائيهاي آفرينشش را براي ما انتخاب كرد، و ما را خلاصه تمام موجودات و عصاره همه هستي قرار داد، و روزيهاي پاك و پاكيزه و حلال و طيّب براي ما روان ساخت».



هست به ذات و صفت نهفته و پيدا *** ايزد حيّ قديم، قادر دانا

بار خدائي كه بورجوب وجودش *** سلسله ممكنات گشته هم آوا

آخرِ او را ابد نديده نهايت *** اوّلِ او را ازل نيافته مبدا

شاهد آثار قدرتش همه گيتي *** حجّت اثبات هستيش همه اشيا

كيسه پر لعل بسته بر كمر كوه *** كهسه پر دُر نهاده در كف دريا

هستي صرِفي ز چون و چند منزّه *** ذات بسيطي ز كمّ و كيف مبرّا

گل بدر آرد ز خار و نيشكر از خاك *** لاله بر آرد ز سنگ و لعل ز خارا

رفت كه بركُنه ذات او ببرد پي *** معترف آمد به عجز، عقل توانا

بارخدايا ز راه بنده نوازي *** رحمت خود را مكن مضايقه از ما

رفت خطائي ز دست ما اگر امروز *** د گذر از دي به فضل خويش تو فردا

غيرت اگر نيك اگر بدست تو داني *** كو بود از دوستان عترت زهرا

وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلَي جَمِيعِ الْخَلْقِ فَكُلُّ خَلِيقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ وَ صَائِرَةٌ إِلَي طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ. وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلاَّ إِلَيْهِ، فَكَيْفَ نُطِيقُ حَمْدَهُ أَمْ مَتَي نُؤَدِّي شُكْرَهُ لاَ مَتَي:

«سپاس و حمد خدائي را كه ما را با قدرت وتوانايش بر همه آفريدگان برتري داد، پس تمام موجودات، به قدرت او، در راه حيات و هستيمان فرمانبر ما هستند و به عزت او سر به فرمان ما آرند، و سپاس آفريدگاري را كه در نيازمندي را جز به سوي خود بر مابست. ما بندگان عاجز و ناتوان كه هز چه داريم از اوست چگونه بر سپاس او توانائي و قدرت داريم، كي مي توانيم حمدش را بجا آوريم؟ نه نمي توانيم، كه از كجا مي توانيم»؟!



مه من! به جلوه گاهي كه ترا شنودم آنجا *** جگرم ز غصّه خون شد كه چرا نبودم آنجا

گه سجده خاك راهت بهسرشك مي كنم گل *** غرض آنكه دير ماند اثر سجودم آنجا

من و خاك آستانت كه هميشه سرخ رويم *** به همين قدر ه روزي رخ زرد سودم آنجا

به طواف كويت آيم همه شب به ياد روزي *** كه نيازمندي خود به تو مي نمودم آنجا

پس از اين جفاي خوبان ز كسي وفا نجويم *** كه دگر كسي نمانده كه نيازمودم آنجا

به سر رهش هلالي ز هلاك من كرا غم *** چو تفاوتي ندارد عدم و وجودمآنجا

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَكَّبَ فِينَا آلاَتِ الْبَسْطِ وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ.

ثُمَّ أَمَرَنَا لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا وَ نَهَانَا لِيَبْتَلِيَ شُكْرَنَا فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِيقِ أَمْرِهِ وَ رَكِبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ، فَلَمْ يَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ وَ لَمْ يُعَاجِلْنَا بِنِقْمَتِهِ بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَكَرُّماً وَ انْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً:



«سپاس خدائي كه ما را مركّب از آلات و ادوات بسط و قبض قرار داد: (رگ، پي، غضروف، استخوان، عصب، خون، گوشت، پيه، زبان، حلق، مري، كليه، مثانه، مفصل، پوست، دافعه، ماسكه، شادي، اندوه، كه شرح هر يك كتابي مفصّل لازم دارد و خوشختانه دراين زمينه ها كتابها نوشته شده، اگر خواستيد به فيزيولوژي انسان، راز آفرينش انسان، شگفتي هاي جهان طبيعت، لغت نامه دهخدا، فرنگ معين مراجعه نمائيد).



سپاس خدائي كه ما را به روح قدسي، روح ايمان، روح قوّه، روح شهوت، و روح بدن آراسته و بهره مند فرمود.



امام باقر عليه السّلام در حديثي كه جابر از آنحضرت نقل كرده و در «اصول كافي» ثبت است فرمود:



روح قدسي براي مقرّبين از اولياء است كه با آن همه چيزها را مي دانند. روح ايمان روحي است كه محصول آن عبادت و بندگي است. روح قوّه براي جهاد و كارزار با دشمن و امر معاش و زندگي است. روح قوژه برايجهاد و كارزار با دشمن و امر معاش و زندگي است. روح شهوت براي طعام و نوشيدني و ازدواج ولذّت و تمتّع و روح بدن براي حركت و فعل است. پنج روح براي انبيا و ائمّه، چهار روح براي اصحاب يمين و سه روح براي اصحاب شمال كه كفّار و منافقين اند.



سپاس خدائي كه اندام كردارها را در ما برجا و استوار گردانيد، يعني در بدن ما چشم، گوش، زبان، دست، شكم، شهوت و پا قرار داد، تا با اين وسائل زندگي كرده نيازمنديهاي خود را برطرف كنيم و بر حلّ مشكلات فائق آئيم.



حمد خدائي كه ما را با انواع روزيهاي پاك و حلال پرورش داد و به بخشش و عطاي خود تونگرمان ساخت واز نعمت خويش به ما سرمايه مادّي و معنوي عنايت فرمود!



پس از آن ما را به وسيله انبيا و ائمّه و قرآن و عقل و فطرت و وجدان امر به عبادت و اطاعت فرمود تاا طاعت و بندگي و پيرويمان را از دستور بيازمايد، و نهيمان كرد تا مقدار توجهّمان را در امر تقوا و شكر آزمايش نمايد، و اين آزمايش و آزمودن نه به خاطر اينست كه مجهولي بروي معلوم شود، بل براي اين است كه راه رشد و كمال به روي ما باز گردد.



امام صادق عليه السّلام در باب شكر روايتي بس عالي و قابل توجه دارد، مي فرمايد:



شُكْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنابة الْمَحارِمِ:

شكر نعمتْ دوري گزيدن از محرّمات الهيه است.



پس هر كس ا زمحرّمات خداوند دوري كند در آزمايش وابتلايش به شكر سراراز شده است.



عجبا از ما كه اب اين همه عنايت و لطفي كه در حقّ ما كرده از دايره فرمانبري بيرون رفتيم و بر مركب منهيّات سورا شده تا آنجا كه قدرت داشتيم تاختيم. در عين اين همه گناه دركيفر و مجازات ما شتاب نكرد و در انتقام گيري از جكهايمان عجله ننمود، بكله از پي رحمتش و لطف ومحبّتش و كرم و بزرگوارييش با ما همراهي نمود و نعمتهايش را بر ما مستدام داشت و ما را از حوادث و بلاها حفظ كرد، و از روي حلم و بردباري به سبب مهر و رأفتش، بازگشت ما را از گناه به وسيله توبه انتظاركشيد».



اي شده نطق از براي ذكر تو گويا *** پاي طلب در طريق فكر تو پويا

گشته ز مرآت قدرت تو نمايان *** اين همه نقش بديع و صورت اشيا

جرم زمين بي سكون ز امر تو دايم *** سقف فلك بي ستون ز حكم تو بر پا

يافت ز مهر تو صبح عارض روشن *** همچو كه رخسار شام جَعْد مطرّا

كيست به غير از تو كآورد ز سر صنع *** نافه ز آهو، ز گاو عنبر سارا

گرنه ببارد ز ابر فيض تو در بحر *** قطره باران كجا و لؤلؤ لالا

نخل نموّش نه گرز چشمه لطفت *** نحل دهانش نه گر به ذكر تو گويا

از چه شد آن را رُطَب چو قند مكرّر *** وز چه شد اين را لعاب شهد مصفّا

باد بهاري لطيفه اي است ز لطفت *** كآورد ازخبار دسته گل حمرا

برق شراري بود ز شعله قهرت *** كين همه تندي كند به كوه و به صحرا

گرنه ز درياي قدرت تو روان است *** آب چسان آورد نسايج ديبا

در بر صنع تو چشم عقل به تحقيق *** پرتو خورشيد هست حيرت حربا

ما ز تو آگه شويم اگر كه تواند *** پشّه بي پر پرد به بنگه عنقا

ممكن و از واجبش خير به چه دانش *** از همه هيچ آورد سخن به چه يارا

ذات تو مي خواست جلوه اي بنمايد *** كرد ز خاك آشكار آدم و حوّا

زان بود اكنون كه تا به روز قيامت *** گنج همي مي كند به خاك سيه جا

گر نه غرض طرح عشق بود ز ايجاد *** هيئت صورت نمي گرفت هيولا

چونكه روا نيست انبساط به عاشق *** بو البشر از باغ خُلد كرد تبرّا

نسبت سهو و خطا خطاست به آدم *** زان كه صفي باشد از گناه مبرّا

حسن تو بود اين كه در سلاله آدم *** كرد به هر لحظه گونه گونه تجلّا

گاه ز يوسف نمود جلوه جمالت *** شور به عالم فكند عشق زليخا

قيس به معني شد از براي تو مجنون *** صورت زنجير زلف بود ز ليلا

طلعت شيرين شد از جمال تو شيرين *** كز دل فرهاد صبر ببرد به يغما

گاه ز وامق ببرد تاب و توان را *** جلوه حسن تو در شمايل عذرا

نغمه عشّاق اگر چه گشت جهانگير *** شور تو آورد ساز عشق به آوا

سوز تو دارد به نار، جان سمندر *** شور تو دارد به باغ، بلبل شيدا

اين همه غوغا بود ز جلوه صورت *** نيست كسي را خبر ز عالم معنا

پي به حقيقت نبرده كس به حقيقت *** از همه ايجاد، غير سيژد بطحا

شاه لَعَمْرُك سريرِ صدر دو عالم *** هادي امروز خلق و شافع فردا

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي دَلَّنَا عَلَي التَّوْبَةِ الَّتِي لَمْ نُفِدْهَا إِلاَّ مِنْ فَضْلِهِ، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلاَّ بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلاَؤُهُ عِنْدَنَا وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَيْنَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنَا، فَمَا هَكَذَا كَانَتْ سُنَّتُهُ فِي التَّوْبَةِ لِمَنْ كَانَ قَبْلَنَا لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ، وَ لَمْ يُكَلِّفْنَا إِلاَّ وُسْعاً وَ لَمْ يُجَشِّمْنَا إِلاَّ يُسْراً وَ لَمْ يَدَعْ لِأَحَد مِنَّا حُجَّةً وَ لاَ عُذْراً، فَالْهَالِكُ مِنَّا مَنْ هَلَكَ عَلَيْهِ وَ السَّعِيدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَيْهِ:

در دعاي سي و يكم «صحيفه سجّاديه» كه درباره دعا به وقت توبه است شرح توبه خواهد آمد، در اينجا فقط به ترجمه جملات اكتفا مي شود:



«سپاس و حمد خداي را كه ما را به واقعيّت و حقيقت توبه و بازگشت از گناه و ترك عصاين دلالت فرمود، توبه اي كه آن را نيافته ايم جز به فضل و احسان او، پس اگر از احسان و فضلش جز همان توبه را به شمار نياوريم نعمت او در حقّ ما عالي و نيكو و احسانش در حقّ ما بزرگ و فضلش عظيم است.



روش توبه در امم گذشته آنچنان نبود كه براي ما هست توبه را براي ما بسيار آسان قرار داد، به ما جز آنچه به آن طاقت داريم تكليف نكرد، و جز كاري در خور وسع كه كتر از قدرت است از ما نخواست براي هيچ كدام از ما برهان و بهانه اي جا نگذاشته كه حجّتش در همه امور بر ما تمام و ما را نسبت به هيچ امري پس از اين همه لطف و عنايت عذري نيست.



پس بدبختي و شايسته عذاب از ما انسانها كسي است كه او را نافرماني كند، و خوشبخت و سعادتمند آن كه به او توجّه نمايد و بر اساس اوامر و نواهيش زندگي كند.



به قول عطّار آن شوريده نيشابوري و آن عارف معارف الهيّه:



به نام كردگار فرد بي چون *** كه ما را از عدم آورد بيرون

خداوندي كه جان بخشيد و ادراك *** نهاد اسرار خود را در كف خاك

عليمي كاين همه اسرار و انوار *** ز عشق خويش آورد او پديدار

همه هستيّ ذات اوست انيجا *** چونخورشيد و چو مه پنهان و پيدا

دو عالم در سجود اوست دايم *** به ذات خود بود پيوسته قايم

ز چار اركان نمود اجسام آدم *** دميده از دم خويش اندرو دم

ز خاكي اين همه معني نموده *** در و ديوار خود پيدا نموده

ز نور اوست پيداييّ بينش *** از او پيدا نموده آفرينش

وجود تست انيجا گه ز جودش *** اگر ديدار خواهي كن سجودش

توئي آئينه در آئينه مي بين *** جمال خويش در آئينه مي بين

زهي صانع كه چندين از تو پيدا *** از اين پيوسته از تو شور و غوغا

زه ياز تيرگي ديدار كرده *** طلسم گنچ پر اسرار كرده

ترا خورشيد و مه رخشان و گردان *** طلبكار تو و تو در دل و جان

حقيقت شيب و بالا از تو پيداست *** ز ديدار تو عالم پر ز غوغاست

همه ذرّات در تسبيح ذاتت *** نديده هيچ كس كلّ صفاتت

طلبكار تو عقل و ره نبرده *** ز تو حيران اگر چه بسته پرده

نشان بي نشاني از تو موجود *** صفاتت كرده هستيّ تو معبود

همه ذات تو مي جويند پيدا *** تو ناپيدا و در جمله هويدا

حقيقت آشكاراني هميشه *** نه برجائي نه بيجائي هميشه

وصالت هر كه جويد سر ببازد *** چو شمع آنگاه هر دم سر فرازد

تو شمع مجلس كَوْن و مكاني *** تو جوهر مي ندانم گر چه كاني

ز تاب روي تو عالم منير است *** كزان يك لمعه در سير مسير است

ز نور روي تو خورشيد خيره *** شده پنهان و گشته لعل تيره

مه از شرم تو در هر ماه بگداخت *** چو رويت ديد خود در خاك انداخت

فلك مدهوش و از شوق تو حيران *** به سر در خاك رهت گشته پويان

همه گل هاي رنگارنگ زيبا *** كه مي گردد ز صنع تو هويدا

شود ريزان در اين ره ز اشتياقت *** فنا آمد مرايشان را فراقت

بنفشه خرقه پوش مست كويت *** فكنده سر ببر درهاي و هويت

شده نرگس ز بويت مست و مدهوش *** گشاده ديده ها و گشته خاموش

فتاده در زبانت سوسن از راز *** رياحين گفته نيز اسرارها باز

ثنا و حمد تو گويند مرغان *** به هر گونه ميان باغ و بستان

چو بلبل روي گل در عشق تو يافت *** از ان نزد سليمان خويش بو يافت

حقيقت فاخته طوق تو دارد *** به گردن جان در از شوق تو دارد

همه در غلغل عشق تو هستند *** گهي هشيار و گاهي نيم مستند

چه چيزي كين همه از تست پيدا *** تو در جانيّ و جان از تست پيدا

زبان عاقلان شد الكن تو *** فرو ماندند در ما و من تو

نبارد كرد عقلت وصف اينجا *** كه پر كردست او هر نقش اينجا

كه باشد عقل طفلي در ره تو *** كه افتادست در خاك ره تو

بسي وصف تو كرد و هم بسي خواند *** ولي در آخر از راز تو درماند

چنان كانجا توئي آنجا تو باشي *** به كل در علم خود دانا تو باشي

تو رد پرده برون پرده غوغا *** همه نادان توئي بر جمله دانا

زهي از تو شده پيدا دو عالم *** ز يكتائيّ تو پيدا شد آدم

كمال صنع تو آدم نموده *** ابا او گفته و از خود شنيده

دم آدم ز تو بُد ورنه آدم *** كجا هرگز زدي اين جايگه دم

تمام انبيا حيران ديدت *** فرستادست بي گفت و شنيدت

تو پيغام خود اينجا باز گفتي *** ابا احمد حقيقت راز گفتي

دو عالم پر ز نور فرّ و زيبت *** فرازي كرده از بهر نشيبت

خروش عشق تو در عامل افتاد *** از اوّل در نهاد عالم افتاد

ز بالا سوي شيب آمد عزّت *** تو بخشدي مر او ار عزّ و قربت

تو دادي رفعتش در روي ذرّات *** فرستادي مر او را اسفل آيات

اساس عَلَّم الْاَسماش كردي *** ز ذات خويشتن پيداش كردي

نهادي گنج خود اندر دل او *** دميده از دم خود در گِل او

نَفَخْتُ فيهِ مِن روح آشكاره *** ز تست و هم توئي برخود نظاره

اگر پنهان شوي پيدا تو باشي *** دوئي محواست كل يكتا تو باشي

توئي يكتا دوئي شد از ميانه *** تو خواهي بود اب خود جاودانه

ز يكتائيّ خود جانا نمودي *** جمال خويش هم با ما نمودي

دل عشّاق تو پر خون بماند *** نداند هيچ كس تا چون بماند

جهان جان شده از تو پديدار *** ابا عشّاق تو مي گويد اسرار

نداند جز تو كس در عشقبازي *** كه با ما هر يكي چه عشق بازي

برافكن پرده جانا تا بدانيم *** يقين گردان كه در عين گمانيم

ز عزّت عاشقان را شاد گردان *** وزين بند بلا آزاد گردان

چنان ديدار تو در جان ما شد *** كه جان يكبارگي از خود فنا ش

چو جان ما فنا شد در ره تو *** از آن شد در حقيقت آگه تو

ز صنع ذات تو جانست آگاه *** ستاده بهر خدمت سوي درگاه

ز تو بازار دنيا پر حضور است *** سراسر از تو دلها پر ز نور است

منوژر از تو روي كاينات است *** همه عالم پر از خورشيد ذات است

ندانم با كه و اندر كجائي *** چه كردستي تو و چه مي نمائي

ز هر وصفي كه كردم بيش از آني *** كه وصف خويش كردن هم توداني

تو دانائي و علاّم و خبيري *** كه مر بيچارگان را دستگيري

تو ستّاريّ و سرّ جمله پوشي *** حقيقت عذر موري مي نپوشي

تو بخشائي مر آخر هر گنه را *** كه مي دانمي ما تو پادشه ار

كريما، قادرا، پروردگارا *** به فضل خود ببخشي اين گدا را

عظيما صانع كَوْن و مكاني *** گدا را داده اي راز نهاني

زهي اِنعام و لطف و كارسازي *** به فضل خويش ما را مي نوازي

نهادم گردن تسليم اينجا *** بماندستم عجب پر بيم اينجا

منم افتاده در خاك رهت خوار *** مرا از خاك ره اي دوست بردار

چنان حيرانم و همراز ديدم *** خودي در بيخودي من باز ديدم

يقين مي دان كه اندر آخر كار *** بيامرزد حقيقت كل به يك بار

بيامرزد به آخر دوستان را *** دهدشان مر بهشت جاودان را

گر آموزد به يك ره جمله را پاك *** نيامرزيده باشد جز كف خاك

همه در حضرتش يك مشت خاك است *** ببخشايد به آخر زان چه باك است

چه باشد گر ببخشايد به يك بار *** كجا آيد در اين دريا پديدار

نه چندان است اِنعام الهي *** سر مو نيست از مه تا به ماهي

كمال لطف تو بي منتهايست *** گدا امّيدوار اندر دعايست

به فضل خود ببخشي ناتوان را *** ز بس بنماي از خود جان جان را

نمائي بي شكي راه نجاتم *** رساني آخر از دل سوي ذاتم

تو مي بينم تو مي دانم دگر هيچ *** نيايد جز تو ديگر در نظر هيچ

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَي مَلاَئِكَتِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمُ خَلِيقَتِهِ عَلَيْهِ وَ أَرْضَي حَامِدِيهِ لَدَيْهِ، حَمْداً يَفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَي جَمِيعِ خَلْقِهِ

ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكَانَ كُلِّ نِعْمَة لَهُ عَلَيْنَا وَ عَلَي جَمِيعِ عِبَادِهِ الْمَاضِينَ وَ الْبَاقِينَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ، وَ مَكَانَ كُلِّ وَاحِدَة مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ.



حَمْداً لاَ مُنْتَهَي لِحَدِّهِ وَ لاَ حِسَابَ لِعَدَدِهِ وَ لاَ مَبْلَغَ لِغَايَتِهِ وَ لاَ انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ:



«سپاس و حمد خديا را به حمدي كه نزدكترين فرشتگانش و گرامي ترين آفرديگانش و پسنديده ترين ستايش كنندگانش او را ستوده اند، سپاس و حمد يكه بر تمام حمدها برتري داشته باشد، مانند برتري پروردگارمان بر همه آفريدگانش.



سپس او را سپاس و حمد در برابر هر نعمتي كه برما و بر همه بندگان گذشته اش و مانده اش دارد، حمدي به شماره همه موجودات از كلّي و جزئي كه دانش او به آنها احاطه دارد و همه را فرا گرفته، و بجاي هر يك از نعمت ها به شماره چندين برابر، هميشه و جاويد تا روز قيامت.



سپاسي كه مرز آن را انتها و عددش را شماره، و پايانش ار دسترس و مدّت آن را تمام شدني نيست، سپاسي دائم و حمدي جاويد و هميشگي».



حَمْداً يَكُونُ وُصْلَةً إِلَي طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ وَ سَبَباً إِلَي رِضْوَانِهِ وَ ذَرِيعَةً إِلَي مَغْفِرَتِهِ، وَ طَرِيقاً إِلَي جَنَّتِهِ وَ خَفِيراً مِنْ نَقِمَتِهِ وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ وَ ظَهِيراً عَلَي طَاعَتِهِ، وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِهِ وَ عَوْناً عَلَي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ وَ وَظَائِفِهِ.

حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِي السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِيَائِهِ وَ نَصِيرُ بِهِ فِي نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُيُوفِ أَعْدَائِهِ إِنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيدٌ:



«سپاسي كه موجب رسيدن به فرمانبري و گذشت او، و سبب رضا و خوشنودي، و وسيله آمرزش، و راه به بهشت و حفاظت از عذاب فردا، و ايمني از خشم و غضب، و پشتيبان اطاعت و عبادت، و مانع از معصيت، و مدد بر انجام حقوق او و وظائف از جانب وي باشد.



سپاسي كه به سبب آن در ميان سعادتمندان از اولياء گرامش كامروا گرديم، و به موجب آن در صف كشته شدگن به شمشيرهاي دشمنانش در آئيم، كه وجود مقدّس او وليّ مؤمين و ستوده صفات است».



پايان: روز چهارشنبه 10/3/1368

مصادف با بيست و پنج شوال روز شهادت

امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمّد

الصّادق عليه السّلام.


چرا امام چهارم با شورشيان مدينه همكاري نكرد؟


اينك وقت آن رسيده است كه علل خودداري امام سجاد (ع) از همكاري با شورشيان را مورد بررسي قرار دهيم. علل خودداري امام را مي توان چنين خلاصه كرد:



1- با ارزيابي اوضاع، و ملاحظه اختناق شديدي كه پس از شهادت امام حسين (ع) به وجود آمده بود، امام شكست نهضت مدينه را پيش بيني مي كرد، و مي ديد اگر در آن شركت جويد، نه تنها پيروز نمي شود، بلكه خود و پيروانش نيز كشته مي شوند و باقي مانده نيروهاي تشيع از بين مي رود بدون آنكه نتيجه اي حاصل شود.



2- با توجه به سوابق عبدالله بن زبير، و نفوذي كه او در ميان صفوف شورشيان يافته بود، اين نهضت نمي توانست يك نهضت اصيل شيعي باشد و امام نمي خواست امثال عبدالله بن زبير قدرت طلب، او را پل پيروزي قرار دهند.



3- چنانكه گذشت، شورشيان، عبدالله بن حنظله را به رهبري خود برگزيده بودند و هيچ گونه نظر خواهي از امام نكرده بود. گر چه رهبران شورش افرادي صالح و پاك بودند و انتقادها و اعتراضهاي آنان نسبت به حكومت يزيد كاملا بجا و درست بود، اما پيدا بود كه اين حركت، يك حركت خالص شيعي نيست و در صورت پيروزي معلوم نيست به نفع شيعيان تمام شود.



گويا با توجه به اين گونه ملاحظات بود كه امام از ابتدا در شورش شركت نكرد، و يزيد كه اين موضوع را مي دانست و از طرف ديگر فاجعه كربلا در افكار عمومي براي او گران تمام شده بود، به «مسلم بن عقبه» توصيه كرده بود كه معترض علي بن الحسين (ع) نشود.