بازگشت

نيابت الهي




گر شترباني جهانباني نكني *** زيب سر تاج سليماني كني

تا جهان باشد جهان آرا شوي *** تا جدار ملك لا يبلي شوي

نايب حق در جهان بودن خوش است *** بر عناصر حكمران بودن خوش است

نايب حقژ همچو جان عالم است *** هستي او ظلّ اسم اعظم است

از رموز جز و وكل آگه بود *** در جهان قائم به امر اللّه بود

خيمه چون در وسعت عالم زند *** اين بساط كهنه را بر هم زند

فطرتش معمور و مي خواهد نمود *** عالمي ديگر بيارد در وجود

صد جهان مثل جهان جزو و كل *** رويد از كشت خيال او چو گل

ضخته سازد فطرت هر خام را *** از حرم بيرون كند اصنام را

نغمه زا تار دل مضراب او *** بهر حق بيداري او خواب او

شيب را آموزد آهنگ شباب *** مي دهد هر چيز را رنگ شباب

نوع انسان را بَشير و هم نذير *** هم سپاهي هم سپه گر هم امير

مدّعاي عَلَّم الاْسْماستي *** سرّ سُبحانَ الَّذي أسْراستي

از عصا دست سفيدش محكم است *** قدرت كامل به علمش توأماست

چون عصا گيرد به دست آن شهوسوار *** تيزتر گردد سمند روزگار

خشك سازد هيبت او نيل را *** مي برد از مصر، اسرائيل را

از «قُمِ» او خيزد اندر گور تن *** مرده جانها چون صنوبر در چمن

ذات او توجيه ذات عالم است *** از جلال او نجات عالم است

ذرّه خورشيد آشنا از سايه اش *** قيمت هستي گران از مايه اش

زندگي بخشد ز اعجاز عمل *** مي كند تجديد انداز عمل

جلوه ها خيزد ز نقش پاي او *** صد كليم آواره سيناي او

زندگي را مي كند تفسير نو *** مي دهد اين خواب را تعبير نو

هستئي مكنون او راز حيات *** نغمه نشنيده اي ساز حيات

طبع مضمون بند فطرت خون شود *** تا دو بيت ذات او موزون شود

مشت خاك ما سرگدون رسيد *** زين غبار آن شهسوار ايد پديد

خفته در خاكسرت امروز ما *** شعله فرداي عالم سوز ما

غنچه ما گلسستان در دامن است *** چشم ما از صبح فردا روشن است

اي سوار اشهب دوران بيا *** اي فروغ ديده امكان بيا

رونق هنگامه ايجاد شو *** در سواد ديده ها آباد شو

شورش اقوام را خاموش كن *** نغمه خود را بهشت گوش كن

خيزو قانون اخوّت ساز ده *** جام صهباي محبّت باز ده

باز در عالم بيا ر ايّام صلح *** جنگجويان را بده پيغام صلح

نوع انسان مزرع و تو حاصلي *** كاروان زندگي را منزلي

ريخت از جور خزان برگ شجر *** چون بهاران بر رياض ما گذر

سجده هاي طفلك و برنا و پير *** از جبين شرمسار ما بگير

از وجود تو سر افرازيم ما *** پس بسوزِ اين جهان سوزيم ما

آن دري كه خداوند بزرگ براي شناخته شدن مقام ربوبيّتش به روي ما باز كرد درِ نبوّت و امامت است. علي عليه السّلام در خطبه اوّل «نهج البلاغه» مي فرمايد:



وَاصْطَفي سُبْحانَهُ مِنْ وُلْدِهِ أنْبِياءَ، أخَذَ عَلَي الْوَحْيِ ميثاقَهُمْ، وَ عَلي تَبْليغِ الرِّسالَةِ أمانَتَهُمْ:

خداي سبحان از اولاد او پيامبراني برگزيد، كه بر وحيْ از آنان ميثاق گرفت و براي تبلغ رسالت، امانت و پيمان.



پيمان ابلاغ رسالت معظم ترين پيمانياست كه ممكن است تصوّر شود، پيماني است كه خداوند از پيامبران براي پذيرش وحي و ابلاغ حقايق وحي شده به انسانها مي گيرد.



بديهي است كه وحي بايستي بردلي وارد شود كه از هر گونه خس و خاشاك هوا و هوس و خوخواهي ها پاك و منزّه باشد، و اندك آلودگي دروني مجراي آب حيات وحي را تيره مي سازد.



مسلّم است كه پيامبران در رسانيدن حقايق وحي شده به مردم بايستي به همه گونه گذشت و فداكاري تن دردهند.



در حقيقت وضع حياتي يك پيامبر چنين است كه زندگي خود را بر مبناي رسالت تلقّ يكند. او در عين حال كه يكي از انسانهاست و داراي زندگي طبيعي است، واسطه كاملاً اين براي ابلاغ رسالت از طرف خداست.



شايد بتوان گفت كه: سختترين فداكاري را كه بايستي در پيمان با خدا بپذيرد، دخالت ندادن خود در امر رسالت است.



علي عليه السّلام به دنباله فرمايش خود مي فرمايد:



«خداوند رسولاني را در ميان امم برانگيخت و پيامبرانش را پياپي به سوي آننان فرستاد، تا مردم را به اداي پيمان فطري اي ه با آفريدگارشان بسته بودند وا دارند، و نعمت فراموش شده او را به يادشان بياورند، و با تبلغ دلائل روشن وظيفه رسالت را بجاي آورند، و نيروي مخفي عقول مردم ار بر انگيزانند و با رور سازند، و آيات با عظمت الهي را كه در هندسه كلّي هستي نقش بسته است به آنان بنمايانند: آسمانهاي برافراشته بالاي سرشان و گهواره گسترده زمين زير پايشان و معيشت هائي كه حياتشان را تأمين نمايد.»



هدف و موادّ رسالت در قرآن اينچنين بيان شده:



الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ:(291)

آنانكه پيروي مي كنند از پيامبر امّي كه در تورات و انجيل وصف او را يافته اند، آنانرا به نيكيها دعوت و از بديها باز مي دادر، پاكيزه ها را برايشان حلال و پليديها را بر آنان حرام مي نمايد، و با رهاي خرافات و زنجيرهاي بندگي را از گردنشان بر ميدارد، پس آنانكه به او ايمان آورده و او را بزرگ داشته و ياري دهند، و از نوري كه با او نازل شده پيروي كنند، اينان رستگارانند



1ـ قيام انسان ها به عدالت.



2ـ نشان دادن آيات الهي.



3ـ تعليم كتاب كه واقعيّات هستي و حيات انساني را در بر دارد.



4ـ تعليم حكمت كه دانستنيها را در راه شدن هاي تكاملي تصفيه مي نمايد.



5ـ امر به نيكيها و نهي از پليديها.



6ـ برداشتن بارها و زنجيرهاي سنگيني كه از عوامل گوناگون، انسانها را در خود مي فشارند.



7ـ روشنائي در حيات كه آرمان اعلاي حيات انسان ها را معرفي و قابل وصول مي سازد.



و در كلمات پيشواي پرهيزكاران انيچنين بيان شده:



1ـ آنان را به وفا به تعهّد فطري اي كه خداوند به آنان عنايت كرده است تحريك نمايند.



2ـ نعمت هاي فراموش شده خداوندي را به پادشان بيندازند.



3ـ با ابلاغ رسالتها، دليل و حجّت را بر آنان تمام كند.



4ـ گنجينه هاي نهاني عقول آنان را بكاوند و بارور سازند.



5ـ آيات هندسه كلژي هستي را از آسمانهاي برافراشته در بالاي سرشان و گهواره گسترده زير پايشان، و اشكال گوناگون معيشت را كه حيات آنان را تأمين مي نمايد آشكار سازند.



6ـ آيات الهي را در پديده مرگ كه فروغ حياتشان را خاموش مي كند و آنان را به آخرت مي سپارد و در خستگي ها و مشقّت ها كه پير و فرسوده شان مي سازد و رد رويدادهاي پياپي كه به سراغ آنان مي آيند، نشان بدهند.



7ـ رفتار معتدل، قوانين عامل رشد و كمال، سخن جدا كننده حقّ و باطل و حكم عادلانه را به آنان تعليم دهند.



اين است مواد و هدف رسالتهاي الهي در روي زمين كه قرآن با صراحت قاطعانه بيان مي كند و سخنان امير المؤمينن در «نهج البلاغه» و همه شئون زندگي او همان مواد و هدف را توضيح و تطبيق مي نمايد.



يك تتبّع كافي در سرگذشت انسانها اثبات مي كند كه هر گروه رسالت سودمند و سازنده جز مصداقها و شاخه هاي همين مواد و هدفها نبوده است.



هدف اعلاي زندگي فردي و اجتماعي كه گمشده حياتي امروز بشريّت است بدون رسالتهائي كه مواد و هدفهاي مزبرو را توضيح و تطبيق به زندگي نمايد چيزي است كه هرگز براي انسانها هره واقعي خود را نخواهد نمود.(292)



پيامبر درباره دَرِ امامت و ولايت كه از جانب خداوند گشوه شده تا زا آن در، تمام انسانها به حقايق مربوط به ربوبيّت و همچنين قوانين شرع برسند، فرمود:



إنَّ اللّهَ خَلَقَني وَعَلِيّاً مِنْ شَجَرَة أنَا أصْلُها، وَ عَلِيٌّ فَرْعُها، وَالْحنُ وَ الْحُسَيْنُ ثَمَرَتُها، وَ الشِّيعَةُ وَرَقُها، فَهَلْ يَخْرُجُ مِنَ الطَّيِّبِ إلاّ الطَّيِّبُ؟ وَ أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها، فَمَنْ أرادَ الْمَدينَةَ فَلْيَأْتِها مِنْ بابِها.

وَ في لَفْظِ حُذَيْفَةَ عَنْ عَلٍّ عليه السّلام: أنَا مَدينةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها، وَ لاتُؤْتَي الْبُيُوتُ إلاّ مِنْ أبْوابِها.



وَ في لَفْظ: أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ و أنْتَ بابُها، كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ يَدْخُلُ الْمَدينَةَ بَغَيْرِ الْبابِ. قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَأتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أبْوابِها.(293)

احاديث بالا را علامه اميني صاحب «الغدير» از 143 نفر از بزرگترين دانشمندان اهل سنّت نفل مي كند و از بيست و يك نفر بر صحّت و سلامت سند حديث شاهد مي آورد. پيامبر فرمود:



من و علي از يك درختم، من ريشه ام و علي تنه و حسن و حسين ميوه آن و شيعه برگش ازپاك غير از پاك مي آيد؟!



من شهر علمم و علي در آن شهر است هر كس قصد شهر دارد از درِ آن وارد گردد.



الفاظ ديگري از حديث چنين آمده:



1ـ أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها، فَمَنْ أرادَ الْبَيْتَ فَلْيَأْتِ الْبابَ.

2ـ أنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها، فَمَنْ أرادَ الْعِلمَ فَلْيَأْتِ الْبابَ.



3ـ أنَا دارُالْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بابُها.

4ـ أنَا دارُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها.



5ـ أنَا ميزانُ الْعِلْمِ و عَلِيٌّ كَفَّتاهُ.

6ـ أنَا ميزانُ الحِكْمَةِ وَ عَلِيٌ لِسانُهُ.



7ـ أنَا المَدينَةُ وَ أنْتَ الْبابُ، وَلايُوْتَي الْمَدينَةُ إلاّ مِنْ بابِها.

8ـ عَلِيٌّ أخي وَ مِنّي وَ أنا مِنْ عَلِيٍّ فَهُوَ بابُ عِلْمي وَ وَصِيِّي.



9ـ عَلِيٌّ بابُ عِلْمي وَ مُبَيِّنٌ لاُِمَّتي ما اُرْسِلْتُ بِه مِنْ بَعْدي.

10ـ أنْتَ بابُ عِلْمي.



نزد ملّت اسلام مسلّم است كه علم پيامبر به وجود مقدژس حضرت مولي الموحّدين منتقل شد و علم امير المؤمين به يازده فرزندش از حضرت حسن تا مهدي عليه السّلام رسيد. و امّت براي ياتن ربّ و شئونش چاره اي جز مراجعه به ائمّه طاهرين عليهم السّلام ندارند، معارفي كه يك نمونه اش «نهج البلاغه» و نمونه ديگرش «صحيفه سجّاديّه» و نمونه ها ديگرش كتاب «كافي»، «وافي»، «تهذيب»، «استبصار»، «من لايحضر»، «وسائل»، «شافي» مي باشد.




شورش مردم مدينه


خودداري پيشواي چهارم از همكاري با شورشيان مدينه را نيز بايد از همين ديدگاه تحليل كرد. شورش مدينه در سال 63(يا 62) هجري رخ داد و به فاجعه «حره» مشهور گرديد. (29)اين حادثه از آنجا سرچشمه گرفت كه پس از شهادت امام حسين (ع) موجي از خشم و نفرت در مناطق اسلامي بر ضد حكومت يزيد برانگيخته شد. در شهر مدينه نيز كه مركز خويشاوندن پيامبر وصحابه و تابعين بود، مردم به خشم در آمدند.



حاكم مدينه (عثمان بن محمد بن ابي سفيان) كه در ناپختگي و جواني و غرور چيزي از يزيد كم نداشت، با اشاره يزيد (30)گروهي از بزرگان شهر را به نمايندگي از طرف مردم مدينه به دمشق فرستاد تا از نزديك، خليفه جوان را ببينند و از مراحم وي برخوردار شوند تا در بازگشت به مدينه مردم را به اطاعت از حكومت وي تشويق كنند.به دنبال اين طرح، عثمان هيئتي مركب از «منذربن زبير بن عوام»، «عبيدالله بن ابي عمرو مخزومي»، «عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه» و چند تن ديگر از شخصيتهاي بزرگ مدينه را جهت ديدار با يزيد به دمشق روانه ساخت.



از آن جا كه يزيد نه از تربيت اسلامي برخوردار بود، نه مشاوراني داشت كه به او توصيه كنند كه حداقل در حضور آن هيئات رفتار سنجيده اي داشته باشد، و نه تدبير پدر را داشت كه بداند كسي كه به نام اسلام بر مسلمانان حكومت مي كند، حداقل بايد ظواهر اسلامي را حفظ كند، نزد آنان نيز از شرابخواري و سگبازي و تشكيل بزمها و مجالس ساز و آواز و فسق و فجور كوتاهي نكرد، اما پذيرايي باشكوهي از آنان در كاخ خود به عمل آورد، به آنان احترام بسيار كرد و به هر كدام هدايا و خلعتهاي هنگفتي بالغ بر پنجاه هزار و صد هزار دينار بخشيد. او فكر مي كرد كه آنان با دريافت اين پولها و با آن پذيرايي جانانه در كاخ سبز دمشق، در بازگشت به مدينه، از او تمجيد و تحسين خواهند كرد، اما اين ديدار نه تنها به نفع او تمام نشد بلكه كاملا نتيجه معكوس بخشيد.



نمايندگان بجز منذر بن زبير (كه به بصره رفت) به مدينه بازگشتند و در اجتماع مردم اين شهر اعلام كردند كه: «ما از نزد شخصي برگشته ايم كه دين ندارد، شراب مي خورد، تارو طنبور مي نوازد، سگبازي مي كند، خنياگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربايي مي كنند، و با مشتي دزد و خرابكار به شب نشيني مي پردازد. اينك شما را شاهد مي گيريم كه او را از خلافت بركنار كرديم»



پسر حنظله گفت: «من از نزد شخصي برگشته ام كه اگر هيچ كس با من ياري و همكاري نكند با همين چند پسرم به جنگ او خواهم رفت، او به من عطيه داد مرا احترام كرد ولي من عطيه او را نپذيرفتم مگر براي اينكه در جنگ با وي از آن استفاده كنم.»



به دنبال اين جريان، مردم مدينه با عبدلله پسر حنظله بيعت كردند و حاكم مدينه و همه بني اميه را از شهر بيرون كردند.



اين گزارش كه به يزيد رسيد، «مسلم بن عقبه» را كه مردي سالخورده و از سرسپردگان درباره بني اميه بود، با لشكري انبوهي براي سركوبي نهضت به مدينه اعزام كرد و به وي گفت: به آنان سه روز مهلت بده، اگر تسليم نشدند، با آنان بجنگ، و وقتي پيروز شدي سه روز هر چه دارند از اموال و چهار پايان و سلاح و طعام، همه را غارت كن و در اختيار سربازان بگذار.



سپاه شام، مدينه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونيني بين دو گروه در گرفت و سرانجام، شورشيان شكست خوردند و سران نهضت كشته شدند. مسلم به مدت سه روز دستور قتل عام و غارت شهر را صادر كرد. سربازان شام جناياتي مرتكب شدند كه قلم از بيان آنها شرم دارد. مسلم را به خاطر اين جنايات «مسرف» ناميدند.



پس از پايان قتل و غارت، مسلم از مردم به عنوان بردگي براي يزيد بيعت گرفت! (31)

پاورقي



29-حره به زمين سنگلاخي گفته مي شود كه سطح آن سنگهاي آتشفشاني پوشيده شده باشد، و چون اطراف شهر مدينه داراي چنين خصوصيتي است و نفوذ سپاه شام به مدينه از طريق حره و اقم صورت گرفت، اين جنگ به نام «حره» ناميده شد.

30-احمد بن يحيي البلاذري، انساب الاشراف، بغداد، مكتبه المثني، ج 4، ص 31/

31- ر.ك به: بلاذري، همان ماخذ، ص 30-46 -ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، 1399 ه'.ق، ج 4، صفحات: 102-103 و 111-121 - مسعودي، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 68-71/