بازگشت

گشودن ابواب علم به سوي ربوبيّت




كلمه مباركه «ربّ» به معناي مالك و مربّي است. در تمام گردونه آفرينش مالك حقيقي و ذاتي و مربّي اصلاحگر به معناي واقِعي كلمه جز ذات اقدس حضرت ربّ العزّه وجود ندارد.



لغت و كلمه «ربّ» در قرآن مجيد و دعاها و مناجاتها و معارف الهيّه بسيار زياد آمده، اگر كسي جان و قلبش با مفهوم اين اسم متّحد شود نه طاغوت مي شود نه طاغوت زده و نه گول فرهنگهاي بيگانه از حقيقت را مي خورد.



مربوب ربّ، آزادترين و آگاه ترين و پاك ترين و با كمال ترين و شريفترين و با تربيت ترين انسانهاست.



عارف عاشق، اقبال پاكستاني در نشان دادن مفهوم ربّ و شخصيّت مربوب ربّ در محور خبر عظيم آفرينش، حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام چه نيكو سروده:



هر كه پيمان با هوالموجود بست *** گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است *** عشق را ناممكن ما ممكن است

عقل سفّاك است و او سفّاك تري *** پاك تر چالاك تر بي باك تر

عقل در پيچاك اسباب و علل *** عشق مكّارست و دامي مي زند

عقل را سرمايه از بيم و شك است *** عشق را عزم و يقين لاينفك است

آن كند تعمير تا ويران كند *** اين كند ويران كه آبادان كند

عقل چون باد است ارزان در جهان *** عشق كمياب و بهاي او گران

عقل محكم از اساس چون و چند *** عشق عريان از لباس چون و چند

عقل مي گويد كه خود را پيش كن *** عشق گويد امتحان خويش كن

عقل با غير آشنا از اكتساب *** عشق از فضل استو با خود در حساب

عقل گويد شاد شو آباد شو *** عشق گويد بنده شود آزاد شو

عشق را آرام جان حرّيّت است *** ناقه اش را ساربان حرّيّت است

آن شنيدستي كه هنگام نبرد *** عشق باعقل هوس پرورچه كرد

آن امام عاشقانْ پور بتول *** سرو آزادي ز بستان رسول

اللّه اللّه باس بسم اللّه پدر *** معني ذِبح عظيم آمد پسر

بهر آن شهزاده خير الملل *** دوش ختم المرسلين نِعْمَ الْجَمَل

سرخ رو عشق غيور از خون او *** شوخي اين مصرع از مضمون او

در ميان امّت كيوان جناب *** همچو حرق قل هو اللّه در كتاب

چون خلافت رشته از قرآن گسيخت *** حرّيت را زهر اندر كام ريخت

خاست آن سر جلوه خير الاُمم *** چون سحاب قبله باران از كرم

بر زمين كربلا باريد و رفت *** لاله در ويرانه ها كاريد و رفت

تا قيامت قطع استبداد كرد *** موج خون او چمن ايجاد كرد

بهر حقّ در خاك و خون گرديده است *** پس بناي لا إلَه گرديده است

مدّعايش سلطنت بودي اگر *** خود نكردي با چنين سامان سفر

دشمنان چون ريگ صحرا لا تُعَد *** دوستان او به يزدان هم عدد

سرّ ابراهيم و اسماعيل بود *** يعني آن اجمال را تفصيل بود

عزم اوچون كوهساران استوار *** پايدار و تند سير و كامكار

تيغ بهر عزّت دين است و بس *** مقصد او حفظ آئين است و بس

ما سوي اللّه را مسلمان بنده نيست *** پيش فرعوني سرش افكنده نيست

خون او تفسير اين اسرار كرد *** ملّت خوابيده را بيدار كرد

تيغ«لا» چون ازميان بيرون كشيد *** از رگ ارباب باطل خون كشيد

نقش «الاّ اللّه» بر صحرا نوشت *** سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسين آموختيم *** ز آتش او شعله ها اندوختيم

اي صبا اي پيك دور افتادگان *** اشك ما برخاك پاك او رسان

درك مفهوم ربوبيّت، عجيب در آزادي انسان از بند شياطين داخلي و خارجي و هواها و هوس ها و غرائز و اميال سركش مؤثّر است



فهم معناي ربوبيّت آنچنان در تربيت انسان برابر با فرهنگ حضرت ربّ العزّه داراي اثر است كه از انسان منبع جود و كرامت، تقوا و شرافت، معرفت و اصالت، وجدان و ولايت، فضيلت و سيادت و به قول قرآن مجسد شجره طيّبه به بار مي آورد!



اقبال بر اساس قرآن مجيد، متّصل به ربوبيّت حقژ را با تربيت ترينانسان تاريخ مي داند و مي گويد اين تربيت را كه تربيت خود در سايه ربوبيت حقّ است سه مرحله است:



1ـ اطاعت 2ـ ضبط نفس 3ـ نيابت الهي.



اطاعت از حقدر تمام اوامر و نواهي و اطاعات از انبيا و ائمّه طاهرين عليهم السژلام ضبط و حفظ اين اطاعت از دستبرد شياطين و حوادث و نوائب و مصائب و نيز ضبط نفس از گناه و معصيت و در نتيجه به مقام خلافت اللّهي رسيدن. اينك گفتار علاّمه اقبال پاكستاني


فرمانروايان ستمگر


وليد عناصر فاسد و جنايتكار را، به عنوان امير و فرماندار و حاكم، بر سرنوشت مسلمانان مسلط كرده بود و اين عده عرصه را بر مردم تنگ ساخته بودند. يكي از عمال او «حجاج بن يوسف» بود كه وي را پس از مرگ عبدالملك، در پست خود ابقا كرد.



در آن زمان، منطقه شام زير نظر خود وليد بود. در عراق «حجاج»، در حجاز «عثمان بن حباره»، و در مصر «قره بن شريك» حكمراني مي كردند و هر يك از اينها در بيدادگري مشهور بودند و «عمر بن عبدالعزيز» (برادر زاده وليد) كه تا حدي دوستدار عدل و انصاف بود، با اشاره به حكومت اين چند نفر در اين مناطق مي گفت: زمين پر از ظلم و ستم شده است، خدايا مردم را از اين گرفتاري نجات بده!(24)



گويا با توجه به اين بيدادگريهاي سردمداران و مظلوميت و بي پنهاي مسلمانان بود كه امام سجاد (ع) طي بياني، مردم آن زمان را به شش دسته تقسيم كرده، زمامداران را به شير و مسلمانان را به گوسفنداني تشبيه مي نمايد كه در بين شير و گرگ و روباه و سگ و خوك گير كرده گوشت و پوست و استخوانشان توسط شير دريده مي شود!(25)


پاورقي



24-ابن اثير، همان كتاب، ج 5، ص 11/

25- صدوق، الخصال، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، قم، منشورات جمامعة المدرسين في الحوزه العلميه بقم المقدسه، 1403 ه'.ق، ص 339 (باب السنه)/