بازگشت

عرفان نفس حق توسط الهام حق




آري براي شناخت حضرت او راهي جز همان راهي كه از طريق تفكّر در خلقت موجودات ونبوّت انبيا و وحي كه تمام محصولش قرآن مجيد است و امامت ائمّه طاهرين عليهم السّلام رائه فرموده و جود ندارد.



با تفكّر تنها فقط مي توان به اني معني رسيد كه آفرينش داراي آفريننده است، امّا اسماء حُسني و صفات عُليايا او چيست، و از خلقت چه منظوري داشته، و از انسان چه تكليفي مي خواهد، براي انسان روشن نمي شود. براي رسيدن به اين حقايق عالي بايد متوسّل به قرآن مجيد و فرمايشاا انبيا وائمّه طاهرين عليهم السّلام شد، و اين است معناي عرفان نفس حقّ به مقّ و ترجمه راه شنات او به وسيله او و به تعبير اسوه عارافن وامام عاشقان وجود مقدّس حضرت سجّاد عليه السلام: بِكَ عَرَفْتُكَ.



الهام اوّليّه و ابتدائيّه حضرت او به نفس7 هت حركت به سوي حقايق و معارف، نفس را آماده يادگيري و توجّه به حقيقت از طريق ابزاري كه چون عقل و چشم و گوش و قلب در اختيار دارد مي نمايد، واين همان است كه در قرآن مجيد در سوره الشّمس آمده:



وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا:(266)

و سوگند به نفس و آن كه آنرا به اعتدال داشت، پس فجور و تقوايش را بدان الهام نمود.



نفس، مبدأ حركتش از اين الهام است كه فقط و فقط و به طور خالص عنايت حضرت او جهت شناساندن خود به عبد است، و منتهاي حركتش مقام قرب و وصل و رضايت و بهشت عنبر سرشت است، و بين اين مبدأ و منتهاست كه بايد منازل عقايد صحيحه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه را سير كند و به قول عرفا: منازل بدايات و ابواب و معاملات و نهايات را طي نمايد.



تكميل نفوس و تزكيه ارواج و عقول از شوائب و نوائب شيطاني همچون الحاد و شرك و شكّ و ترديد و ريب جز از اين راه ميسّر نيست، و هر كس تكميل و تصفيه نفوس را جز از اين طريق ادّعا كند سخني به غايت جاهلانه گفته و تيري در تاريكي از تركش رها كرده است.



لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ:(267)

معبودي جز او نيست، منزّه است از آنچه به او شرك مي آورند.



انسان بعد از تنزّل از مقام و احديّت و مرتبه اعيان ثابته و طيّ منازل عقول طوليّه و درجات برزخيّه و وقوع در عالم عناصر و تعيّن به صورت مزاجي و عبور از درجات نباتي و حيواني، قبل از ورود در عالم انساني، حيواني است بالفعل و انساني است بالقوّه، و محجوب از فطرت ذَرّيّه و وجود مثالي جسماني، و نيز محجوب است از وجود روحاني عقلاني به مقتضاي دوري از فطرت تابناك خويش.



نفس به حكم احكام تقويقات و خاصيّت تنزّلات و تطويرات و غلبه احكام و خواصّ طبيعت و انغمار در اوصاف و لوازم عادات جسماني، از اصل فطرت غافل و روگردان و مُقبل و مُنهمك در حظوظ نفسانيّه است، و حكم اين غفلت سرّ الهي وجودي و حقيقت اثر روحاني و حقيقت نفس انساني را در بر گرفته، و نفس متنزّل در اين مقام به واسطه فلبه احكام كثرت بر مراتب وجودي او به كلّي به انحراف از اخلاق و اوصاف ذاتي خود مبتلا شده و اثر قلب متّصف به وحدت و اعتدال، از ناحيه غلبه كثرتْ مخفي و بلا اثر، و در برخي از اشخاص چنان اخلاق و عادات و لوازم حيواني غلبه مي نمايد كه شخص داخل در زمره ممسوحين مي شود.



نقوس منغمر در طبع و واقع در هاويه مادّه واشخاص متنزّل در مقام و موطن طبايع واجسا مختلفند.



برخي از اشخاص به واسطه انكه قلب آنها به سرعت متأثّر مي شود از سرّ وجودي مفاض بر حقيقت آنها، به حكم



قَبِل مَنْ قَبِلَ لا لِعِلَّة، وَرَدَّ مَنْ رَدَّ لا لِعِلَّة:

ردّ و قبولش از روي علّتي است.



و به موجب:



جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ يُوازي عَمَلَ الثَّقَلَيْنِ:

يك جذبه از جذبه هاي حقّ با عمل جنّ و انس برابر است.



مصداق آيه كريمه:



اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ:(268)

خداوند ولّي كساني است كه ايمان آورده اند، آنان را از تاريكيها به سوي نور بيرون مي برد.



به صف اولياء اللّه مي پيوندند، و اين جماعت به لحاظ قرب و بُعد نسبت به مقام ذات مختلفند.



بعضي ديگر از نفوس كه مانند دسته اوّل بدون سعي و عمل مشمول جذبات حقّ واقع نمي شوند، به مقتضاي تجلّي حقّ به اسم هادي، نور ايمان از باطن وجود آنان ظاهر شده، ذات و مظهر روحاني و نفساني خود رادر سِجْن طبيعت وز ندان عالم مادّه گرفتار و محجوب از اصل فطرت ديده و ازباطنْ ذات مظهر روحاني و نفساني خود را به خطاب:



يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ:(269)

اي همزندانيان من، آيا اربابهاي متفرقه و گوناگون بهتر است يا خداوند يگانه قهّار!



مخاطب قرار مي دهند، لهذا اين قبيل از نفوس از ناحيه خطاب واصل از باطن، از خواب بيدار مي شوند و از غفلت وتضييع وقت و قصور و تقصير خود شرمسار و منفعل گرديده و گويند:



يَاحَسْرَتَي عَلَي مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ:(270)

اي اندوه برآنچه در جنب خداوند كوتاهي نمودم.



اين قبيل از بيداران درك مي كنند كه سه امر مهم مقابل آنها قرار دارد و اگر آني از آن غفلت ورزند چه بسا به خسران عظيم مبتلا گردند:



اول آنكه بايد از جائي كه قرار دارند شروع به حركت نموده و مقرّ احكام عادات و مطون سرگرمي به لوازم طبيعت و لذّات فاني جسماني را ترك كرده و از نواحي ملازمت به اوامر و نواهي، به اوامر و نواهي كتاب وسنّت در جميع حلاات چه به حسب قول و چه به اعتبار عم لو فعل سر تسليم فرود آورند و آني غفلت را جائز ندانند. اين امر به مقام اسلام تعلّق درد و اوّل مقام اسلام، ملازمت به اوامر و نواهي شرع است.



مرحله دوّم: بايد نفس مرحله دوّم: بايد نفس به حسب باطن، داخل در مقام غربت شود، از باب جدائي نفس از مقارّ احكام عادات به واسطه كسب مَلَكات روحانيّه و اخلاق ملكوتيّه. اين امر به مقام ايمان تعلّق دارد.



مرحله سوّم: تعلّق به مقام احساندارد، از اين باب كه نفس به حسب سرّ وجودي از ناحيه فناء از احكام حجب قيود عارض بر روح به واسطه تلبّس نفس به احكام مراتب تنزّلات و قبول قيود لازم احكام طبيعت و مواطن متنزلّله و تأثّر از مراتب تنزّلات و قبول تكثّرات لازم تنزّل، و دخول در باب مشاهده جاذب به عين توحيد، چه آنكه نفس از طريق فنا از كثرت اخيار، به مقام مشاهده عين وجدت نائل شود.



بايد توجّه داشت كه احسان داري مراتب است، چون نفس بعد از تنبّه، ازمقام طبع و عالم حيوان عبور نموده و به حسب ترقژي و تكامل در مراتب عالم معني سير مي كند، لذا كتاب تكوين مانند كتاب تشريع داراي هفت بطن است ظاهر آن عالم طبع، و منازل بعد از طبعْ بواطن وجود به شمار مي روند.



لاِنَّ لِلنَّفْسِ مِنْ حيْثُ قُوَّتِهَا الْعامِلَةِ في ضَبْطِ الاُْمورِ الدُّنيا ويَّةِ بَطْناً أوَّلاً، وَ لِسانُهُ: يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا.(271)

وَ طَلَبُ صاحِبِهِ: رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَق.(272)



وَ لِلنَّفْسِ حَيْثُ عُبُورِها إلي طَلَبِ الاُْمُورِ الاُْخْرَوِيَّةِ مِنْ جَهَةِ قُوَّتِهَا الْعاقِلَةِ الْمُنَوَّرَةِ بِنُورَةِ بِنُورِ الشَّرْعِ بَطْناً ثانِياً:

زيرانفس از جهت نيرويي كه در ضبط امور دنيوي بكار مي گيرد بطن اوّلي دارد، و زبان حال آن اينست كه (خداوند فرموده): «آنان تنها ظاهري از زندگاني دنيا را مي دانند». و خواسته صاحبش اينست كه: «پروردگارا در دناي به ما عطا كن و در آخرت هيچ بهره اي نخواهد داشت».



و نفس از جهت عبورش به سوي طلب امور اخروي كه از نيروي عاقله منوّر به نور شرع نشأت مي گيرد بطن دومي دارد.



اين مرتبه اختصاص دارد به عوام مسلمين و مؤمنين، و شيخ كبير صدر الدين رومي آن را اوّل مرتبه احسان دانسته،



درآنجاكه گفته اند:



اَلاْحْسانُ فَعْلُ ما يَتْبَغي كَما يَنْبَغي:

احسان، انجام شايسته، براي شايسته، به صورت شايسته است.



جمع وصايا و نصايح را داخل در باب احسان نموده و مرتبه



فَاعْبُدْ رَبَّكَ كَأنَّكَ تَراهُ:

خدا را آنگونه عبادت كن كه گويا او را مي بيني.



را اواسط مراتب احسان، و مقام عبادت بدون كَأنَّ را آخر درجات احسانيّه مي داند.



بياناتي نظير فرموده امير اولياء علي عليه السّلام:



لَوَ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا اَْدَدْتُ يَقيناً:

اگر پرده ها برداشته شود، بر يقين من افزوده نمي شود.



وَلَمْ أعْبُدْ رَبّاً لَمْ أرَهُ:

پروردگاري را كه نديده ام نمي پرستم.



وَ جُعِلَتع قُرَّةُ عَيْني فِي الصَّلاةِ:

روشني چشم من در نماز نهاده شده.



وَ الاْنَ قِيامَتي قائِمٌ:

اكنون قيامت من بر پا شده.



وَ كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ....

گوش و چشم او خواهم بود...



نفس داراي سه وجه است:



يكي روي توجّه آن به تدبير بدن از ناحيه قواي واسطه بين نفس و بدن، و وَ تَوْ طينُهُ إلي ما فيهِ نَفْعُهُ عاجِلاً عَلي وَجْه جَميل.



چون نفس سالك از ناحيه تعلّق و اتكاء به بدن قادر است جلب منفعت و دفع ضرر نمايد، و از ناحيه بدن وقوّه واستعداد به سير تكاملي مي پردازد، و اگر قواي بدني نباشند نفس قدرت تكامل را از دست ميدهد



اطاعت او امر حق و تطبيق اعمال با شريعت، شأن نفس متعلّق به بدن است. وجه توجُّه النّفس بِقُواها إلي تدبيرِ البدنِ و العملِ عَليي وِفْقِ الشَّرع را «بدايات» ناميده اند، و اين خود بدايت ابتداء اخذ استعدادِ سير و حركت به سوي منازل حقّ است.



نفس علاوه بر نظر به قواي خود جهت توسيط قوا، نظري نيز به خود مي افكند و از اين ناحيه به تعديل صفات و تسكين حِدّت و ثبات آن مي پردازد، و اين را باب دتخول نفس از ظاهر به باطن، و در و مَدخلِ روح از شهادت نفس به مقام غيب آن ناميده اند. چون اين امر داراي مراتب است علماي اخلاق از مجموع آن به «ابواب» تعبير نموده اند.



قسم سوّم عبارت است از وجه توجّه نفس به باطن خود كه مرتبه روح و سرّ نفس باشد جهت استمداد از باطل براي ازاله حجت و قبول مدد الهي، و آن را قسم «معاملات» ناميده اند.(273)



اين است آن حقايقي كه از جانب حضرت دوست به واسطه قلپ پاك به انسن الهام مي شود و اين الهام باعص حركت به سوي بدايات و ابواب و معاملات مي گردد كه در مجموع، هزار منزل است و شحر هر يك و راه سير به سوي آن در آيات قران و معارف الهيّه بيان شده است و در حقيقت همان است كه حضرت سجّاد آن اسوه عاشقان و اميد عارفان فرمود:



وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلي ما عَرَّفَنا مِنْ نَفْسِهِ.

توجه و بيداري ناگهاني انسان نسبت به آفرينش و اجزاء و عناصر آن و از پي آن به شناخت حقّ برخاستن و از پس آن به وادي با عظمت شكر قدم گذاردن، عين عنايت حقّ و الهامي از جانب او برا رشد و كمال انسان است.



علاقه پيدا كردن به معارف و از پي آن به دنبال انبيا و ائمّه و اولياء رفتن و از پس آن به اطاعت از خواسته هاي حقّ برخاستن نيز عنايت و الهام آن يار مهربان و نعمتي است. كه تمام آدميان از شكر سپاس آن عاجزند .



فيضي بزرگترين شاعر سده دهم سرزمين هند كه از حكمت و عرفان بهره مند بود، در بيان جلال و عظمت حضرت ربّ العزّه مي گويد:



يااَلَليَّ الظّهور، يا أبَديَّ الْخَفا *** نوَرُكَ فَوْقَ النَّظَر، حُسْنُكَ فَوْقَ الثَّنا

نور تو بينش گداز، حُسن تو دانش گسل *** فكر تو انديشه كاه، كُنْه تو حيرت زا

دانش و بينش همه كرده رها در رهت *** چشم ارسوط نظر، عقل فلاطون ذكا

ملّت علم ترا هست به فتواي قدس *** خون تفكّر هدر، خاك تعقّل هَبا

ساحت قدر ترا سخره هنگامه كرد *** حرف مشوّش دماغ، كلك مولَّه نوا

بر درت انديشه را شِحنه غيرت زند *** لطمه حيرت به روي، سيل جهل از قفا

راه كمال ترا حرف و نُقَط ريگ دشت *** عالَم علم ترا شهرِ سخن روستا

غير خيال محال نيست كه بر بام حمد *** سُلَّم كِلكم دهد ناطقه را ارتفا

هست تراوش كنان خون دل از ديده ام *** بسكه دلم ريش كرد كاوشِ چون و چرآ

شاهد عرفان توست از همه كس بي نياز *** گو همه دلها بسوز گو همه جانها برآ

لوحه تقديس تست پاك زِرَشح قلم *** در خور اكسير نيست جوهر اقليميا

نكته توحيد تو آنچه پسند آيدت *** عقل نگيرد فرو كشف نيايد فرا

علم تو آنجا كه شد پرده نشين بطون *** نيست مطالب درست نيست دلائل رسا

شهر جال ترا طالب پس كوچه گرد *** اين نظر پيش بين وين خرد پيشوا

عقل كل از درك او لاف زند مي سزد *** سالسله دار جنون ساكن دارالشفا

كمتب فضل ترا نيست بجز راستي *** لوح زبان را قلم دست ادب را عصا

دانش و بينش بهم يك بيك آميختن *** ابجد عشق ترا هست نخستين هجا

آنچه طرازد زبان وانچه نگارد قلم *** آن همه حرف ذغل وين همه نقش دغا

عجز به درگاه تو ناصيه ساي غرور *** فقر به اقبال تو حوصله سوز غنا

در ره ادارك تو مانده معطّل ز كار *** جمله عقول و نفوس جمله حواس و قوا

فرقه اِشراقيان در غمت آشفته سر *** زمره مَشّائيان در رهت اَفگار پا

هودج قَدرت بلند از حِكَم بوعلي *** محمل وَصفت برون از نُكَت بوالعلا

آنچه به مقدار حال از درجات كمال *** بهر تو سنجد خيال برتو بود افترا

راز تو در نامه نيست حرف تو در خامه نه *** قيد دلست اين نجات دردسر است اين شفا

منطقي اندر رهت مانده در ايجاب و سلب *** بحث قضاياي او ممتنع الانقضا

حرف يقين تو نيست درورق قيل و قال *** «نصر محقّق» كدام؟ «فخر مشكّك» كجا؟

دشت طلب پرسراب، ريگ هوا آتشين *** غول هوس راهزن، افعي غم جانگزا

باد عنايت دميد فيض تو در من كه شد *** عصمتي فكرتم حامله نكته زا

عفو تو آنجه كه هست با دل آلوده جرم *** جئْتُ ضَريعاً لَدَيْكَ قُلْتُ مَضي ما مَضي

خاتمه كار من هم به هدايت رسان *** چون تو خود آموختي فاتحه اِهْدِنا

بر سرآنم دگر كز سربيچارگي *** ناله كنان درد دل ختم كنم بر دعا

انسان وقتي به آفرينش واوضاع آن فكر مي كندبه اين نتيجه مي رسد كه ساختمان جهان و ساختمامن واحدهائي كه اجزاء جهان را تشكيل مي دهند حساب شده است، هر چيزي جائي دارد و براي آن جا قرار داده شده است و منظوري از اين قرار دادن ها در كار بوده است.



جهان، درست مانند كتابي است كه از طرف مؤلّف آگاهي تأليف شده است، هر جمله و سطري و هر كلام و فصلي محتوي يك سلسله معاني و مطالب و منظورهائي است نظمي كه در كلمات و جمله ها و سطرها به كار برده شده است از روي دقّت خاصّي است و هدفي را نشان مي دهد.



هر كس تا حدودي مي تواند خطوط و سطور كتاب خلقت را بخواند و يك سلسله معناي از آنها درك كند، وقصد و فكر مؤلّف آن را دريابد، هر كسي مي تواند نظامات حكيمانه و آثار و علائم به كار رفتن تدبير و اراده را در كار خلقت به طور رشون استنباط كند هر چند درس ناخوانده و بياباني باشد، ولي البتّه اگر كسي با علوم طبيعي آشنائي داشته باشد به تناسب معرفتش به اين امور، نظامات و آثار و علائم وجود و حكمت و تدبير را در كار خلقت بيشتر ادراك مي كند.



قرآن كريم با اصرار و ابرام بي نظيري افراد بشر را به مطالعه در خلقت و ساختمان موجودات به منظور شناختن خداوند سوق مي دهد.



خداشناسي بايد بر مبناي عقلي استوارباشد نه تقليد، آدمي در مقام خداشناسي وقتي مي تواند نگين توحيد را از قعر اقيانوس منطق بيرون كشيده و آن را زينت بخش دست عقيده خويش نمايد كه عرفان حقّ را به كسوت برهان ملبّس سازد و به اين حقيقت برمدار فتواي خرد معتقد شود، به حقّ اليقين به وجود خدا پابند و عقيده مند گردد، به پايه هاي ايمان به توحيد را به ادلّه متقنه و براهين قويّه استوار كند به طوريكه تندبادهاي مخالف، اغوائات شيطاني و تبلغيغات بي اساس نتواند پايه هاي ايمان شخص را به وحدانيّت ذات باري سست و لرزان سازند.



اسلام درتمام احكام و قوانين شريعت مطهّره به ويژه اصول دين بالأخص اصل توحيد، تقليد را مذمّت فرموده و تأكيد مي كند كه متديّن بايد اصول دين و مباني را به ادلّه عقليّه و موازين خردمندان ه بپذيرد. در اين مورد علاوه بر حكومت عقل آيات و اخبار عديده وارد شده كه از جمله آيات زير است:



اُدْعُ إلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ....(274)

اي رسول من، مردم را به طريق حكمت وبرهان، به خداپرستي دعوت كن....



وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَلاَ هُديً وَلاَ كِتَاب مُنِير.(275)

بعضي از مردم بدون دانش و هدايت و كتاب روشني بخش، در راه خدا مجادله مي كنند.



چون مبناي علم بر استلال، و منطق كتاب خدا بر برهان است، آنان كه بدون علم و منطق درباره توحيد قضاوت مي كنند سخت سرزنش شده اند.



قرآن تقليد كوركورانه را ازهر كس باشد مذمّت مي كند، وآنان كه بدون برهان و دليل و بدون منطق و حكمت به قبلو دين آباء و اجداد و پذيرش عقايد ديگران برخاسته اند را سخت مورد سرزنش قرار مي دهد!



اخبار زيادي در باب تأكيد پذيرش حقايق بر مبناي عقل و استدلال در كتب گرانبهاي شيعه همچون «كافي»، «من لا يحضر»، «توحيد»، «بحار» وارد شده كه عمق آن اخبار به انسان زمينه مي دهد تا واقعيّات را با برهان و دليل عقلي بپذيرد.



ابن سينا آن فيلسوف بزرگ مي گويد:



مَنْ قالَ أو سَمِعَ بِغَيْرِ دَليل فَلْيُخْرَجْ عَنْ رِبْقَةِ الاْنْسانِيََةِ:

كسي كه بدون دليل مطلبي را بگويد و يا قبول كند، بايد از جرگه انسانيّت خارجش دانست.



آري بنائي كه پايه هاي آن سست و لرزان و در معرض طوفان بنيان شده ويران خواهد شد و كوچكترين حادثه و باد مخالف آن را واژگون خواهد ساخت.



«شود خراب بنائي كه بر لب آب است»



با ستونهاي گِلي عمارت ده و بيست طبقه هك از گزند حوادث در امان باشد نمي توان ساخت. ساختمان چند طبقه وقتي مي تواند در برابر حوادث پابرجا بماند كه استخوان بندي آن بسيار محكم باشد. وقتي بناي گِل چنين باشد خانه دل چه بايد باشد؟



عقايدي كه در زواياي قلب ايداع و خانه هاي كه در جوانب آن بنيان مي گردد در هر امر، به ويژه راجع به امور ديني و قواعد مذهبي، چنان بايد محكم و منطقي و بر اساس برهان استوار باشند كه اغوائات اهريمنان و وساوس بدسيرتان و دغدغه شياطين نتوانند به آنها نفوذ نموده و از قدرت و نيروي آنها بكاهند.



ايماني كه با عاقله7 عجين و با حق اليقين قرين باشد، هيچ گاه طوفانهاي شكژ و ترديد و ابرهاي تيره ريب و سوء ظن قادر نخواهند بود به حريم آن رخنه و آن را سست و متزلزل نمايند.



اين حقيقت و اين اصل مسلّم و اين قانون كلي در تمام امور و مسائل فردي و اجتماعي ساري و جاري است، و وقتي كه در علوم سافله تسريه داشت به حكم عقل در امر خداشناسي و مسئله توحيد كه اهمّ علوم و مسائل فردي و اجتماعي است و با حيات مادژي و معنوي بشر سروكار دارد و نواي دل انگيز براي روز قيامت ساز نموده و به آتيه دور و درازي وعده و وعيد مي دهد، به طريق اولي چنين علمي نمي تواند سطحي و كودكانه و بر اساس تقليد احمقانه بنيانگذاري شود آيات قرآن و روايات و اخباراين حقيقت را به طور صريح و روشن بيان داشته است.



در جهان دردي طلب كان عشق سوز جان بود *** پس به جان و دل بخر گر عاقلي ارزان بود

چاره تا كس جوئي از درمان و درد دل همي *** رو به ترك جان بگو دردت همه درمان بود

تا كي اندر انجمن دعوي ز هجر و وصل يار *** نيست شود در راه تا هم وصل و هم هجران بود

گر همي حق پرسي از من عشاقي كار تو نيست *** زانكه مي بينم كه ميلت با هوايكسان بود

عاشقي برخواب و خورد و تخت و ملك و سيم و زر *** شرم بادت ساعتي دل چند جا مهمان بود

عشقبازي زيبد آنكس را كه جان بازد به عشق *** ذبح معظم جان اورا اين ديت قربان بود

گِرة عشق شه مگرد از عافيت جوئي همي *** ورر يقين داري همي گر چه هلاك جان بود

سفره ساز از پوست، خور از گوشت، خمر از خون دل *** از جگر ده نقل چون قومي ترا برخوان بود

در بلا چندي بماند صابر و شاكر شود *** داغ غيرت برنهد چون رغبتش با آن بود

از براي اوست گوئي صفوت اندر گلستان *** حجّت تهديد با اهل ارچه بي تاوان بود

اينچنين است اربراني تعبيه در راه عشق *** هر كه را در دل محبّت آتش اندرجان بود

آتش خُلّت برآور بانگ بر جبريل زن *** آتش نمرود بين كاندر زمان ريحان بود

در دبيرستان عشق از عاشقان آموز ادب *** تا ترا فردا ز عزّت بهره مردان بود

مرد بايد راهرو وز پيش خود برخاسته *** كو به ترك جان بگويد طالب جانان بود

از هوا منطق نيارد هرگز اندر راه دين *** بندگي را عقل بندد بر در فرمان بود

چون به حضرت راه يابد آزمون گيرند از او *** هر چه از عزّت كمال روضه رضوان بود

حور و غرلمان در ارم او را نمايند بگذرد *** ديده از غيرت بپوشد دوست را جويان بود

پيك حضرت روز و شب از دوست مي آرد پيام *** در دل او ز اندوه از خوف و غم نسيان بود

شاد دل روزي نباشد بي بُكا از شوق دوست *** چند بنوازند او را ديده اش گريان بود

يك زمان ايمن نباشد زان كه دستور خرد *** گر چه بر منشور او توقيع الرّحمن بود

اي سنائي تير عشقت بر جگر معشوق زد *** زخم را مرهم از آن جو كش چنين پيكان بود

چنگ در فرمان او زن عمر خود را زنده دار *** گر نه فردا روزگارت را به غم تاوان بود

دركلمات پيشوايان دين كه نمونه اش خطبه هاي «نهج البلاغه»، و «توحيد مفضّل» و برخي دعاها و برخي احتجاجات ائمّه اطهار است عنايت فوف العاده اي به توحيد همراه با دليل و حكمت و علوم طبيع شده است.



مسلّماً براي عامّه مردم بهترين راه شناساندن خداوند همين راه است، اكنون مي خواهيم بدانيم كه چگونه است كه تشكيلات و نظامان ساختمان موجودات بر وجود خداوند عليم و حكيم دلالت مي كند!



جواب اين پرسش روشن است، همانطوري كه اصل پيدايش يك اثر بروجود نيروئي مؤثّر دلالت مي كند، صفات و خصوصيّات آن اثر نيز مي تواند تا حدود زياد آئينه و نشان دهنده صفات مؤثّر بوده باشد. مثالي ذكر مي كنيم:



ما افراد انسان مستقيماً از محتويات ضمير و افكار و انديشه ها و ملكات اخلاقي و روحي يكديگر آگاه نيستيم و نمي توانيم آگاه باشيم، بديهي است كه نه من مي توانم مستقيماً ضمير شما را بخوانم و بلاواسطه از نيّت و صفات اخلاقي شما آگاه گردم ونه شما مي توانيد مستقيماً از ضمير من آگاه شويد، ولي در عين حال تا حدّ زيادي به محتويات ضمير يكديگر پي مي بريم بدون آنكه كوچكرين ترديدي به خود راه دهيم.



ما درباره شخص معيّني اعتقاد علمي پيدا مي كنيم و او را به عنوان عالم مي شناسيم، به چه دليل؟ به دليل آثار قولي و كَتْبي كه از او ديده ايم، ما يكي را فقيه، يكي را حكيم، يكي را رياضي دان، چهارمي را اديب مي دانيم، چرا؟ براي اينكه از اولي سخنان و نوشته هاي فقهي و از دومي سخنان و نوشته هاي حِكَمي و از سومي رياضي و از چهارمي ادبي شنيده و ديده ايم.



به حكم سنخيّتي كه لازم است ميان اثر و مؤثّر بوده باشد امكان ندارد كه از فاقد علم سخان علمي و يا از كسي كه فقط فقيه است سخنان منظّم فلسفي و رياضي وادبي، و يا از كسي كه فقط حكيم است آثار فقهي يا رياضي صادر شود.



مثلاً هيچ يك از ما كه صاحب «جواهر» را مي شناسيم شكّ نداريم كه او فقيه بزرگي بوده است و حال آنكه او را نديده ايم و اگر هم مي ديديم نمي توانستيم مستقيماً از ضمير او آگاه شويم، امّا كتاب «جواهر» او دليل قاطعي است كه مؤلّف آن فقيه بزرگي بوده است.



ممكن است كسي بگويد: قطع و علمي كه ما در اينگونه مسئل داريم به اين معني نيست كه هيچ گونه احتمال خلافي در كار نيست بلكه به اين معناست كه احتمال خلاف در حساب احتمالات آنقدر ضعيف است كه هيچ عقل سليمي آنرا به حساب نمي آورد، احتمال خلافي كه در كاراست احتمال تصادف و اتّفاق است مثلاً در مورد كتاب «جواهر» ما قاطع هستيم كه مؤلّف آن فقيه بزرگي بوده امّا نه به اين معني كه هيچ گونه احتمال اينكه او فقيه نبوده و اين نوشته ها از روي تصادف و اتّفاق تنظيم شده باشد ندهيم خير، احتمال اينكه مؤلّف «جواهر» فقيه نبوده و نوشته ها تصادفاً تنظيم شده است وجود دارد ولي به قدري آن احتمال ضعيف است كه قابل به حساب آمدن نيست، لهذا مي گوئيم: قطع و علم داريم كه صاحب «جواهر» فقيه بزرگي بوده نه ظنّ و گمان احتمال تصادف در اينگونه موارد به شكل يك سكر از عددهائي كه ما مي شناسيم از قبيل يك صدم، يك هزارم، يك ميليونيم، يك ميليارديم و غيره نيست بلكه به صورت كسر از يك عددي است كه در وهم ما نمي گنجد، مثل اينكه فرض كنيم عدد يك را رسم كنيم و در طرف راست آن آنقدر صفر بگذاريم كه به كره ماه برسد احتمال تصادف در اينگونه موارد از قبيل يك احتمال در مقابل اين عدد غير قابل تصوّر از احتمالات است ولي به هر حال همين اندازه احتمال هست.



در اينجا همين قدر مي گوئيم: اين اندازه احتمال كه قابل به حساب آمدن نيست مانعي ندارد، ما با اينكه انيگونه احتمالات را كه فقط با يك نيروي عظيم رياضي مي توانيم وجود آنها را كشف كنيم نه اينكه در وجدان خود چنين احتمالاتي را احساس نمائيم، درباره هر مؤلّف و نويسنده اي مي توانيم بدهيم.



مثلاً مي توانيم احتمال بدهيم كه سعدي با همه اين آثار ذوقي و ادبي يك ذرّه ذوق ادبي نداشته و تصادفاً اين نثر و نظمها بر زبانش جارس شده است، يا بوعلي بوئي از فلسفه و طبّ نبرده است و تصادفاً و بدون توجّه كه قلم را روي كاغذ مي كشيده است يك سلسله مسائل منظّم و نقل قولهاي صحيح و تحقيقات قابل استفاده از آب درآمده است7 و همچنين صاحب جواهر كه «جواهر» را مي نوشته است!



با اينكه جلوي چنين احتمالي را منظماً نمي توانيم سدّ كنيم، شكّ نداريم كه سعدي داريا ذوق شعري و ادبي، و بوعلي سينا داراي افكار فلسفي و طبّي، و صاحب جواهر داريا مَلكات فقهي بوده است. كساني كه بشر را به خداشناسي از راه مطالعه كتاب خلقت سوق داده اند خواسته اند بشر همان اندازه به علم و حكمت صانع متعال مطمئن شود كه از روي آثار سعدي و بوعلي و صاحب جوهر، به مقامات ادبي و فلسفي و فقهي آنها مطمئن مي شود .



كرسي موريسون در كتاب «راز آفرينش انسان» صفحه نهم مي گويد:



ده عدد سكّه يك شاهي را از شماره يك تا ده علامت بگذاريد و آنها را در جيب خود بريزيد و بهم بزنيد، پس از آن سعي كنيد آنها را به ترتيب شمارش از يك تا ده درآوريد و هر كدام را درآورديد پيش از اينكه سكّه دومي را بيورن بياوريد دوباره به جيب خود بيندازيد، با اين ترتيب احتمال آنكه شماره يك بيرون بيايد معادل يك بر ده است، احمال اينكه شماره يك و دو به ترتيب بيرون بيايد يك بر صد است، احتمال اينكه شماره يك و دو و سه مرتّباً بيرون بيايد يك در هزار است، احتمال اينكه شماره هاي يك و دو و سه و چهار متوالياً كشيده شود يك در ده هزا است، وبه همين منوال احتمال درآمدن شماره ها به ترتيب كمتر مي شود تا آنكه احتمال بيرون آمدن شماره هاي از يك تا ده به رقم يك بر ده ميليارد مي رسد. منظور از ذكر مثلي به اين سادگي آن است كه نشان داده شود ارقام در مقابل احتمالات چگونه قوس صعودي مي پيمايد؟!



براي به وجود آمدن حيات در روي كره ارض، آن قدر اوضاع و احوال مساعد لازم است كه از حيث امكانات رياضي محال است تصوّر نمود اين اوضاع و احوال بر سبيل تصادف و اتّفاق با يكديگر جور آمده باشند. و به همين جهت بايد ناگزير معتقد بود كه در طبيعت قوّه مدركه خاصّي وجود دارد و در جريان اين امور نظارت مي كند. وقتي به اين نكته اذعان آوريم بايد ناچار معتقد شويم كه مقصد و منظور خاصّي نيز از اين جمع و تفريق ها و از پيدايش حيات در بين بوده است.



يكي ديگر از عجايب، عالم جانداران اند كه وضع آنها به هيچ وجه با تصادف و اتّفاق قابل توجيه نيست.



از اوايل پيدايش حيات، جنس نر و ماده كه براي ادامه نسل ضرورت دارد به وجود آمده است.



دستگاه هاي مربوط به تناسل به چه در عالم حيواني و چه در عالم نباتي، چه در جنس نر و چه در جنس ماده آنقدر حيرت انگيز است كه به هيچ وجه نمي توان گفت هدفي در ايجاد آنها در كار نبوده است و دستگاه خلقت، اينها را براي ادامه نسل به وجود نياورده است.و



از اينها مي گذريم و مي آئيم اندامهاي نباتات و حيوانات را در قسمت هاي مختلف مطالعه مي كنيم، آنچنان غرق حيرت و بهت مي شويم كه مطالعه يك كتاب چندين هزار صفحه اي مملوّ از نكات دقيق و ظريف هرگز نمي تواند ما را اين اندازه دچار بهت و حيرت و اعتراف به قدرت كامله و حكمت بالغه به وجود آورنده آن كند.



عجائي نظم و همبستگي در آفرينش قابل احصا و احاطه نيست، هر گوشه را بنگريم جز انتظام و انطباق و هماهنگيو جز آثار دخالت قصد و عمد و اراده در مخلوقات نمي بينيم.(276)



اي در طلبت صد چاك از غصّه گريبانها *** خونها ز غمت جاري از ديده به دامانها

در زاويه هجرت بنشسته به خون دلها *** در باديه عشقت سر كرده قدم جانها

آلوده به خون باشد از پاي مجانينت *** هر خار كه مي بينم در طرف بيابانها

با شوق لقايت جان از جسم رهد شادان *** چون مردم زنداني از گوشه زندانها

چه فاخته در گلشن چه جغد به ويرانه *** دارند نهان هر يك حمد تو به افغانها

تهليل ترا گويند كبكان به كهساران *** تسبيح ترا مرغان خوانند به بستانها

درمعرفتت تنها حيران نه منم كاينجا *** هم عقل كل استاده اندر صف حيرانها

ذات تو دليل آمد بر ذات تو و جز اين *** باشد برِ كاملْ ناقص همه برهانها

تو اوّل و تو آخر تو ظاهر و تو باطن *** صادر ز تو اوّل ها راجع به تو پايانها

ملك از تو و حكم از تو، عزل از تو و نصب از تو *** در ملك توئي سلطان مملوك تو سلطانها

جسم از تو بود جان هم سر از تو و سامان هم *** داريم ز تو سامان، ما بي سرو سامانها

با حكمت تو هرگز از ابر و بهار و دي *** بيهوده نمي بارد يك قطره ز بارانها

گويند گنه بخشي چون بنده پشيمان شد *** جز تو كه پشيماني بخشد به پشيمانها

بر تابع فرمانها فرض است جِنان امّا *** بي عون تو نتواند كس بردن فرمانها

يك ذرّه نخواهد كرد احسان تو كوتاهي *** درباره كافرها در حقّ مسلمانها

ما خيره سران هر يك، يك عمر به درگاهت *** كرديم چه عصيانها ديديم چه احسانها

ما بنده نادانيم از كرده ما بگذر *** اي پادشه دانا بخشاي به نادانها

يا ربّ به حق آنان كز نيست شدن در تو *** معموره هستي را هستند نگهبانها

از رحمت خود ما را مي دار به هر حالت *** محظوظ ز دانائي محفوظ ز خسرانها

وآنهاكه همي پويند اندر ره عرفانت *** بر فرق سغير افشان خاك قدم آنها

اين همه دانش و علم در راه خداشناسي، اين همه فلسفه و حكمت در راه شناسائي حقّ، اين همه اشعار و عرفان در راه معرفت محبوب، و اين همه جستجو براي يافتن حقيقت، محصول همان الهامياست كه قران از آنگفتگو كرده و معلول همان عنايتي است كه حضرت سجّاد عليه السّلام در فراز پرقيمت مورد توضيح بدان اشاره كردهاست.



اين الهام است كه اين همه دانشمند را وادار به مطالعه علوم مختلفه كرده و تحريك به نوشتن محصول ماطلعات خود در هزاران كتاب، و اين الهام است كه اين همه هنرمند چون سعدي و حافظ و سنائي و باباطاهر و جلال الدّين را وادار كرده كه ذوق خود را در قالب نظم ارائه دهند و از اين راه، فرهنگي بس پرمحتوا و لطيف به يادگار گذارند.



اين الهام است كه هزاران نفر را به سوينظام دادن عرفان و حكمت و فلسفه كشيده وهزاران كتاب پرقيمت به گنجينه علوم انساني تقديم كرده اند. اين الهاماست كه در قلوب عامه مردم ذوق معرفت به او رازنده مي كند و ايشان را در راه شناخت معشوق قرار داده و از آنان مؤمن مؤدّببه آداب مي سازد، واين الهاماست كه...



و اين قران و نبوّت و امامت است كه به كمك الهام آمده تا آن را همچون درختي پربار به كمال محصول برساند وآن را از انحراف حفظ نمايد، و راه را بيش از پيش به روي انسان باز كند، و خلاصه تمام درهاي معرفت و شناسائي را به روي عباد حق بگشايد.



اكنون به گوشه اي از محصولات اين الهام توجّه نمائيد:



اصولاً هر گياهي از اجزاء بسيار ريز ذرّه بيني تشكيل شده كه آنها را ياخته يا سلّول نباتي مي نامند، اين سلّول ها گاهي به صورت بيضي يا كروي و زماني به صورت شش ضلعي، بعضي دوكي شكل و بعضي استوانه اي هستند و در هر صورت سه قسمت برجسته زير در همه آنها مشاهده مي شود كه ساختمان هر يك از ديگري دقيق تر وحيرت انگيزتر است:



1ـ پرتوپلاسم: يعني همان مادّه زنده و ذي حياتي كه هنوز اسرار درون آن از چشم علوم امروزه پوشيده و پنهان است و معلوم نيست تحت چه قوانيني انجام وظيفه مي كند، همين قدر معلوم است كه پرتوپلاسم از عناصر مختلفي از قبيل كربن، ئيدروژن، ازت، اكسيژن، فسفر، گوگرد و بالأخره آهن و سديم و غيره تشكيل شده و قسمت عمده آن را آب فرا گرفته است.



2ـ هتسه مركزي: كه خود داراي قسمت هاي مختلف و مواد گوناگون است، مخصوصاً رشته هاي زيادي در دورن آن يافتمي شود كه در ميان آن دانه هاي كروموزوم قرار دارد، اين دانه ها موقعيّت مهمي در ساختمان هسته دارند.



3ـ غشاء: يا پوسته روئين، كه آن نيز به نوبه خود داراي دو قسمت دقيق است: نخست قسمت بيروني كه سلولزي و درخشنده و سخت مي باشدو داراي مجاري بسيار ريزي است كه آب و ساير موادّ لازم به دورن آن نفوذ مي كند، و ديگر قسمت دروني استكه در عين ظرافت، در حفظ سلّول نقش مهمژي دارد.



ساختمان برگها: شكل ظاهري برگها بسيار مختلف و تناسب كاملي با وضع درخت از لحاظ ساختمان و چگونگي منطقه روئيدن گياه دارد. برگهاي نباتات كوهستاني و بياباني، كه از آب بهره كافي ندارند معمولاً ضخيم و كلفت و پوشيده از كركهاست كه از تبخير آبهاي دورني آنها جلوگيري مي كند ولي درختاني كه در كنار رودخانه ها مي رويند داراي برگهاي پهن و نازك هستند كه تبخير آب به اساني از آنها صورت مي گيرد. برگ هاي زيرزميني و برگ هاي شناور در روي آب و برگ هاي شناور در درون آب، هر يك داراي شكل جالبي كاملاً متناسب با محيط زندگاني خود مي باشند. اگر برگي را ازعرض برش داده و مقطع آنرا زير ميكروسكوپ قرار دهيم هفت قسمت دقيق و ممتاز زيررا در آن مشاهده خواهيم كرد:



1ـ پوست روئين، كه معمولاً سخت و غيرقابل نفوذ و در واقع حافظ و نگهبان طبقات زيرين است. اين طبقه فاقد كلروفيل مي باشد.



2ـ طبقه بافتها و عضلات كلروفيل دار كه از سلّولهاي دراز منشوري شكلي تشكيل شده و دانه هاي سبزينه در تمام قسمت هاي آن ديده مي شود. وظيفه اين دانه ها اين است كه در مقابل نور خورشيد گاز كربنيك هوا را جذب كرده و آن را به اكسيژنو كربن تجزيه كنند، سپس كربن را در خود حفظ كرده و اكسيژن را به خارج بفرستند. البتّه اين عمل در رشد و نموّ نباتات از يك طرف، و در تصفيه هواي محيط مااز طرف ديگر فوق العاده مؤثّر است.



3ـ آوندهاي چوبي، يعني همان لوله هاي مخصوي كه شيره خام گياهي در آن جريان پيدا مي كند.



4ـ آوندهاي آبكش كه شيره پرورده و بارآمده گياهي از آن عبور كرده و به مصرف تغذيه سلولها مي رسد شيره خام در اثر فعّاليّت مادّه كلروفيل به شيره پرورده تبديل مي شود و براي تغذيه سلّولها آماده مي گردد.



5ـ طبقه تحتاني كلروفيل دار، كه در قسمت زيرين قرار دارد و موادّ كلروفيلي آن نسبت به طبقه فوقاني كمتر است، و به همين جهت رنگ پشت برگها معمولاً با زنگ روي آنها تفاوت دارد. وظيفه اين طبقه نيز با طبقه فوقاني مشابهت دارد.



6ـ طبقه پوسته زيرين برگ، كه ساختمان آن شبيه پوسته روئين است.



7ـ روزنه هاي كوچك، كه در پوسته زيرين ديده ميش ود و عمل آنها تعرّق و بيرون دادن آب زائد موجود در برگ است.



يكي از كارهاي شگفت آور برگ عمل تنفّس است، يعني آن ها نيز مانندانسان و حيوان اكسيژن هوا را جذب مرده و گاز كربنيك را پس مي دهند. اين عمل را نبايد با عمل كربن گيري اشتباه كرد. والبتّه همانطور كه حيوانات آبي از اكسيژن محلول در آب استفاده مي كنند، نباتات آبي نيز اكسيژن لازم را از آب مي گيرند.



شدّت و ضعف تنفّس گياهان مربوط به شدّت و ضعف نور و حرارت هواي مجاور، مقدار رطوبت هوا، و نوع گياه است. اين موضوع به وسيله تجربيّات متعدّدي كه از طرف دانشمندان فيزيولوژي گياهي به عمل آمده به ثبوت رسيده.



ساختمان گلها:ساختمان گلها از ساختمان برگها دقيق تر و داراي نقاط حيرت انگيزتري است.گلها معمولاً از چهار قسمت عمده كه هر يك وظيفه مخصوصي دارد تشكيل مي شود:



1ـ كاسه گل، كه از برگهاي سبزي تشكيل شده و وظيفه آن پوشانيدن سطح غنچه ها و پس از آن حفظ گلبرگها و جام گل است.



2ـ جام گل: يعني همان برگهاي اصلي گل كه غالباً به رنگ هاي گوناگون، وتعداد و طرز قرار گرفتن آنها در گلها مختلف مي باشد. دقّت و لطافت و رنگ آميزي هاي عجيب و حيرت آوري كه در طرح و ساختمان گلبرگها به كار رفته هر بيننده اي را بي اختيار وادار به تحسين مي كند.



3ـ نافه گل:اگر در ميان گلها دقّت كرده باشيد ميله ها و پرچم هاي ظريفي در وسط آن ديده مي شود كه آنها را نافه مي نامند، و تعداد آنها در گلها مختلف است و در عين حال حساب مخصوصي دارد.



در بالاي اين ميله ها برامدگي كوچك و زردرنگي است كه آن را «بساك» مي گويند. در ميان بساك، كيسه بسيا ركوچكي است كه چهار حفره دارد و در ميان آنها دانه هاي گرده قرار گرفته است.



دانه هاي گرده، دانه هاي بسيار ريز ميكروسكپي هستند كه در عمل شباهت تامّي با نطفه حيوانات نر دارند. پس از برقراري عمل لقاح بين آن و قسمتهاي مادّه، تخم گل درست مي شود. دانه هاي گرده با آن كه كوچكي به نوبه خود داراي ساختمان تو بر تو و نازك كاريهاي شگفت آوري مي باشند. در ميان آنها مقدار زيادي موادّ پرتوپلاسمي وموادّ چربي، قندي، نشاسته اي و ازتي مي باشد و در وسط آنها دو هسته كه يكي كوچكتر و ديگري بزرگتر است وجود دارد، بزرگتر را هسته روينده و كوچكتر را هسته زاينده مي نامند، كه وظيفه مهمّ اين دو را بزودي خواهيد دانست.



4ـ مادگي: همان قسمتي است كه روي محور گل قرار گرفته و در ناحيه فوقاني آن برآمدگي مخصوصي به نام كلاله است و سطح آن ار مادّه لزج و چسبناكي پوشانيده، كار اين مادّه چسبنده نگاهداري و جذب دانه هاي نر و كمك به روياندن آنهاست.



در پائين مادگي كه متّصل به قسمت تحتاني گل است ناحيه برجسته اي وجود دارد كه آن را «تخمدان» مي گويند و در ميان آن تخمك ها يكوچكي يافت مي شود كه با دنباله مخصوصي به ديواره تخمدان اتّصال دارند و به وسيله آن آب و موادّ لازمه را جذب مي كنند. تخمك ها نيز به سهم خود ساختمان قابل ملاحظه اي دارند.



عمل تخم گيري و زفاف:پس از آنكه كيسه هاي گرده «بساك» از ه پاره شد و گرده ها روي كلاله ماده قرار گرفتند فوراً شورع به نموّ مي كنند. در اينجا بايد متذكّر شد كه براي رسيدن دانه هاي گرده به كلاله مادّه، وسائل مختلفي وجود دارد كه از مشاهده آن تعجّب عميقي به مطالعه كنندگان جهان خلقت دست مي دهد از جمله اينكه حشرات گوناگوني اين وظيفه حياتي ار بدون ان كه توجّه به كار خود داشته باشند انجام مي دهند يعني در اثر رنگ و روي مطبوع و مادّه قندي مخصوصي كه درين گلها جاي دارد به طرف آنها حركت كرده و روي آنها نشسته و دانه هاي گرده را با پاي پشم آلود خود از اين نقطه به آن نقطه حمل مي كنند اين عمل مخصوصاً در گلهائي كه ميله هاي نر و مادّه آنها از هم جداست و روي دو پايه قرار دارد بسيار شايان اهميّت است.



همانطور كه گفتيم وقتي دانه هاي گرده روي كلاله قرار گرفت شروع به رشد و نموّ مي كند، هسته بزرگتركه همان هسته روينده است همراه آن نموّ كرده و به طرف تخمدان سرازير مي شود و در نزديكي آن به كلّي از بين مي رود ولي هسته كوچكتر كه زاينده است از ميان اين لوله باريك عبور كرده وارد تخمدان مي شود و با تخمكها تركيب شده عمل لقاح و زفاف رد آن محيط مخفي و تاريك صورت مي گيرد، نطفه گل بسته و تخم اصلي آن به وجود مي آيد.



اكنون شما را به داوري مي طلبيم، آيا ساختمان اين گل و برگ بلكه يك سلّول ذرّه بيني آن به مراتب دقيق تر از يك قاب عكس يا يك ساعت ديواري كه فوراً از ديدنش متوجّه سازنده با عقل و شعور آن مي شويم، نيست؟ آيا هيچ عاقلي مي تواند اين طبقات مختلف و وظائف عجيب هر يك را معلول تصادف بداند؟!



فرض كنيد در عالم جز اين شاخه كوچك، هيچ چيز نباشد يا هر چه هست به نظر ما نامرتّب و غير موزون بوده باشد، آيا تنها ساختمان شگرف اين شاخه كوچك براي پي بردن به يك منيع شعور و قدرتي فوق العاده در ماوراء جهان مادّه كافي نيست؟!



به قول عارف شيدا، هماي شيرازي:



تا دم جان بخش زد نفس جانفزا *** مرغ سحر بر گشود لب پي حمد و ثنا

لب به مناجات و راز مرغ سحر باز كرد *** خيز كه گاه نايز آمد و وقت دعا

چند به خوا بران خيز كه شد كاروان *** چند در اين خاكدان بسته دام وهوا

اي همه شب تا سحر خفته به بالين ناز *** در تو كند كي اثر ناله شبگير ما

بر در درگاه دوتس آن كه دو عالم ازوست *** مسكنت اي دل نكوست بندگي اي جان روا

ليك رهت كي دهند در صف اهل قبول *** تا نكني بي ريا رو به سوي كبريا

اي به تو مشتاق جان اي به تو حرّم جهان *** ياد تو ذكر روان فكر تو مُلك بقا

ذكر تو گويد به دشت آهوي صحرا نورد *** بو يتو جويد ز گل بلبل دستانسرا

ماه شب افروز را مهر تو بخشد فروغ *** صبح روانبخش را نور تو بدهد ضيا

لطف تو آورده ايم روي نياز اي كريم *** اي كه گداي تو هست رد دو جهان پادشا

لطف تو عصيان پذير گر نشدي از ازل *** كي شدي از دام غم آدم عاصي رها

گر تو براني ز در ره نبرم بردري *** كز همه بيگانه ام با غم تو آشنا

گر سوي جنّت بري ور وسي دوزخ كشي *** محض عناتي بود هر چه كني با هما

اسرار و عجائبي كه در عالم نباتات نهفته است بيش از آنست كه انسان بتواند در يك عمر طولاني آنها را مطالعه كند هم امروز دانشمنداني هستند كه قسمت زيادي از عمر گرانبهاي خود ار در يك قسمت از ان مصرف كرده و اطلاعات بپر قيمت و قابل توجّهي براي عالم بشريّت به ارمغان آورده اند. براي نمونه به چند نكته ديگر اشاره مي شود:



1ـ هنرنمائي ريشه ها، آب و ساير موادّ لازمه كه به توسّط تارهاي موئين كه در ريشه درختان قرار دارد جذب مي شوند و عليرغم نيروي جاذبه زمين كه ان ها را به سوي مركز خود مي كشد از ريشه ها و ساقه ها بالا رفته به ارتفاع ها يسي ئ چهل متر مي رسد. اين موضوع مدّتهاست كه افكار دانشمندان را به خود متوجّه ساخته كه در اثر چه عاملي اين عمل انجام پيدا مي كند؟



2ـ پيوند شاخ ها، نيز يكي از موضوعات اسرارآميز عالم نباتات است، زيرا به وسيله آن مي توان درختي بار آورد كه با داشتن يك ريشه و يك ساقه و استفاده كردن از يك نوع آب و غذا دو نوع ميوه مختلف كه در آثار و خواص با هم متفاوتند داشته باشد، مثلاً مي توان گيلاس را با آلبالو و سيب و گلابي و هلو و زرد آلو را هر كدام با ديگري پيوند زد.



اين عم لثابت مي كند كه دستگاه لابراتوار عجيبي كه در شاخه هاي كوچك درختان نهفته شده به خوبي مي تواند موادّ ساده جذب شده گياهي را به هر صورت و شكلي بيرون آورد و از يك مادّه تركيبات شيميائي گوناگون تهيّه كند. اين لابراتوار راستي لابراتوار عجيبي است!



3ـ تكميل نواقص، نيز يكي ديگر از خواصّ گياهان است. در بسياري از درختان اگر شاخه اي را جدا كرده در زمين فرو ببرند چيزي نمي گذرد كه نواقص خود را تكميل كرده و به صورت يك درخت كامل با ريشه هاي قوي بيرون مي آيد. اين هم ناگفته نماند كه ريشه هاي ردختان با آنكه چندان نيرومند به نظر نمي رسند داراي قدرت فوق العاده اي هستند كه با هر گونه مانعي كه بر سر راه آنها پيدا شود مبارزه مي كنند، اگر بتوانند غائله را با ملايمت برطرف كرده و با كج كردن راه خود از كنار مانع عبور مي كنند، ولي اگر كار به مبارزه كشيد چنان شدّت عمل به خرجمي دهند كه عمارتها يمحكم را ويران و سنگ هاي بزرگ را به فشار از جاي بر مي كنند و به راه خود ادامه مي دهند.



4ـ گياهان حسّاس: اگر تعجب نكنيد شاخه هاي بعضي از گياهان داراي حسّند و مانند حيوانات حركات خارجي را احساس مي نمايند به طوري كه اگر دست را نزديك آنها ببرند فوراً خود را جمع مي كنند!



طريقه صيد كردن اين درختان چنين است كه اگر انسان يا حيواني نزديك آنها شود دفتعتاً شاخه هاي نيرومند خود را بر او ريخته و او را محكم در ميان خود نگاه مي دارند، در اين موقع ديگر دست و پا كردن صيد فايده اي ندارد و هر لحظه با فشار تازه اي مواجه مي شود، بالأخره چيزي نمي گذرد كه شيره زننده مخصوصي از آنها تراوش كرده و روي بدن موجود صيد شده مي ريزد و آن را حلّ و قابل جذب كرده آنگاه از آن تغذيه نموده آن را جزء بدن خويش مي سازد!



6ـ شاه هاي پيچنده نيز نمونه جالبي از فداكاري، حمايت و دستگيري از ضعفا را در عالم گياهان نشان مي دهند، به اني ترتيب كه پاره اي از گياهاني كه ساقه نازك آنها قدرت تحمّل سنگيني قامت طولاني و پر برگشان را ندارد به تنه درختان قويتر چسبيده و به كمك آنها به صورت مار پيچ نموّ مي كنند، و بعضي ديگر د راثر نداشتن مادّه كلروفيل و يا ناتواني ريشه ها نسبت به احتياجات آبي و غذائي آنها، به كمك نباتات ديگر ادامه حيات مي دهند مانند «عَشقه» كه اسقه آن هب درختهاي قوي مي پيچد و به وسيله ريشه هاي مخصوصي كه مانند خرطوم پشّه ها به ميان درخت فرو مي برد، مواد غذائي را كه در ميان آوندها روان است مكيده و از آن استفاده مي كند.



حالا وجدان بيدار را قاضي قرار دهيد، آيا مي توان اين حقايق و عجائب را معلول تصادف و اتّفاق دانست؟ آيا اين مهندسي عجيب از يك منبع عقل و قدرت حكايت نمي كند؟! اين است حقيقت الهام.




موج كشتار و اختناق


«مسعودي»، مورخ مشهور مي نويسد: حجاج بيست سال فرمانروايي كرد و تعداد كساني كه در اين مدت با شمشير دژخيمان وي يا زير شكنجه جان سپرد ند، صد و بيست هزار نفر بود! وتازه غير از كساني بودند كه ضمن جنگ با حجاج به دست نيروهاي او كشته شدند.



هنگام مرگ حجاج، در زندان مشهور وي (كه از شنيدن نام آن لرزه بر اندامها مي افتاد) پنجاه هزار مرد، و سي هزار زن زنداني بودند كه شانزده هزار نفر آنها عريان و بي لباس بودند!



حجاج زنان و مردان را يك جا زنداني مي كرد و زندانهاي وي بدون سقف بود از اينرو زندانيان از گرما تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند.(20)

پاورقي

20-مروج الذهب، و معادن الجواهر، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 166 و 167/