بازگشت

مقام حمد و سپاس و ابزار آن




از جملات بسيار بسيار عالي و پرارزش بالا استفاده مي شود كه حفظ حدود انسانيّت به شناخت نعمتها و مُنعم نعمتها و شكر و حمد در برابر نعمتهاست، كه هر كس در طريق معرفت منعم و نعمت و حمد و سپاس با مهيّا بودن تمام وسائل كار از جانب حقژ قدم نگذارد از مدار انسانيّت خارج شده به چاه حيوانيّت و بدتر از آن درخواهد افتاد!



ابزار شناخت منعم و نعمت عبارت است از عقل، فطرت، وجدان، نبوّت، امامت و قرآن. و ابزار حمد و سپاس عبارت است از اعضا و جوارح، و همينهاست كه طبيعتاً به انسان ارزشي مافوق ارزشها مي دهد و وي را از بسياري از موجودات و در نهايت از تمام عالم و عالميان برتر مي نمايد.



تچه بدبخت و تهيدست اند آن مردمي كه جز خور و خواب و شهوت كاري ندارند و كاري نكردند! چه پرشقاوت و ظَلوم و جَهول اند آنان كه در مقام شناخت منعم و نعمت و در مرحله اداي سپاس و شكر برنيامدند اينان كوردلان و پس فطرتاني هسند كه به فرموده قرآن مجيد از حيوانات هم بدترند، كه حيوانات در عين نداشتن عقل و خرد و فطرت و وجدان براي هر هدفي كه آفريده شده اند به سوي آن آن هدف روانند و هريك كاري يا كارهائي كه دراين گردونه با عظمت برعهده دارند به خوبي انجام مي دهند، ولي برخي از انسانها از ابزار شناخت و عمل جدا شده و به كارهائي پس از آن جدائي دست مي زنند كه حيوانات را از آن كارها عار و ننگ است.



و چه خوشبخت و پرقيمت اند آنان كه از عقل و فطرت و وجدان و نبوّت و امامت و قران نيرو رفته و پس از آراسته شدن به شناخت، در مقام اداي شكر و سپاس برآيند كه اينان از ملائكه برتر و از تمام موجودات افضل اند.



در اين قسمت، شما را به دو روايت بسيار بسيار عالي در باب معرفت و شناخت، توجّه داده، سپس به مقام والاي اهل معرفت و انسانيّت اشاره كرده، آنگاه به توضيح و تشريح جملات صحيفه مي پردازم. اين دو روايت را اكثر كتب حديث نقل كرده و سند هر يك را صحيح و معتبر و مؤثّق و مطمئن دانسته اند:



عَنْ رَسُلِ اللّهِ لژي اللّه عليه و آله: جُلوسُ ساعَة عِنْدَ مُذاكَرَةِ الْعِلْمِ أحَبُّ إلَي اللّهِ مَنْ قِيامِ ألْفِ لَيْلَة يُصَلّ في كُلِژ لَيْلَة ألْفُ رَكْعَة، وَ أحَبُّ إلَيْهِ مِنْ ألْفر غَزْوَة، وَ مِنْ قِراءَةِ الْقُرْآنِ كُلِّهِ اثّنَيْ عَشَرَ ألْفَ مَرَّة، وَ خَيْرٌ مِنْ عِبادَة سَنَة صامَ نَهارُها، و قامَ لَيْلُها.

وَ مَن خَرَجَ مَنْ بَيْتِهه لِيَلْتَمِسَ باباً مِنَ الْعِلْمِ كَتَبَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ بِكُلِّ قَدَم ثَوابَ نِبِيٍّ مِنَ الاْنْبِياءِ وَ ثَوابَ ألْفِ شَهيد مَنْ شُهَداءِ بَدْر، وَ أعْطاهُ بِكُلِّ حَرْف يَسْمَعُ أوْ يَكْتُبُ مُدينَةُ فِي الْجَنَّةِ.



وَ طالِبُ الْعِلْمِ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ تُحِبُّهُ الْمَلائِكَةُ وَ النَّبريُّونَ، وَ لا يُحِبُّ الْعِلْمَ إلاّ السَّعيدُ، وُ طُوبي لِطالِبِ الْعِلْمِ.

وَالنَّظَرُ في وَجْهِ الْعالِمِ خَيْرٌ مِنْ عِتْقِ ألْفِ رَقَبَة، وَ مَنْ أحَبَّ الْعِلْمَ وَجَبَتْ لَهُ، الْجَنَّدُ، وَ يُصْبِحُ وَ يُمْسي في رِضَي اللّهِ، وَ لا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنْيا حَتّي يَشْرَبَ مِنَ الْكُوْثَرِ وَ يَأكُلَ مِنْ ثَمَرَةِ الْجَنِّةِ، وَ لا يَأْكُلُل الدُّودُ جدَهُ، وَ يَكُونَ فِي الْجَنَّةِ رَفيقَ خِضْر.



رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: نزد خداوند نشستن يك ساعت در مجلس علم و معرفت از قيام هزار شب كه در هر شب هزار ركعت نماز خوانده شده بهتر است. قرار گرفتن در مجلس علم به اندازه يك ساعت در پيشگاه خداوند از هزار غزوه و جنگ محبوبتر است، و نيز از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن و نماز و روزه يكسال.



كسي كه براي فرار گرفتن بابي از ابواب علم از خانه خارج شود، به هر قديم كه بر مي دارد ثوابهاي زير به او عنايت مي شود:



ثوابي چون ثواب پيغمبري از پيامبران، ثواب هزار شهيد جبهه، و براي هر حرفي كه مي شنود و هر كلمه اي كه مي نويسد شهري در بهشت برايش قرار داه مي شود.



طالب معرفت، محبوب خدا و محبوب ملائكه و محبوب تمام انبياست. علم را جز سعادتمند طالب نيست، و خوشا به حال مردمي كه دنبال معرفتند.



نظر ر چهره عالم از هزار بنده آزاد كردن بهتر است. بهشت بر عاشق معرفت واجب است. صبح و شام در رضايت خداست. از دنيا نمي رود مگر اينكه از آب كوثر بنوشد و از ميوه بهشت بخورد، و كرم زمين جسدش را از بين نمي برد، و در بهشت همنشين و رفيق خضر است.



عَنِ الصّادِقِ عليه السژلام: لَوْ يَعْلَمُ النّاسُ ما في فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللّهِ تَعالي ما مَدُّوا أعيُنَهذم إلي ما مُتِّعَ بِهِ الاداءُ مِنْ زَهْرَةِ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ نَعيمِها، وَ كانَتْ دُنْيا هُمْ أقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمّا يَطَؤُونَ بِأرْجُلِهِمْ، وَلَتَنَعَّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللّهِ وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ يَزَلْ في رَوْضاتِ الْجِنانِ مَعَ أوْلِياءِ اللّهِ.

إنَّ مَعْرِفَةَ اللّهِ تَعالي أنْسٌ مِنْ كُلِژ وَحْشَة، وَ صاحِبٌ مِنْ كُلِّ وَحْدَة، وَ نُورٌ مِنْ كَلِّ ظُلْمَة، وَ قُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْف، وَ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ سُقْم.



قَدْ كانَ قَوْمٌ قَبْلَكُمْ يُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يُنْشُرونَ وَ تَضيقُ عَلَيْهِمُ الاْرْضُ بِرُحْبِها، فَما يَرُدُهُمْ عَمّاهُمْ عَلَيْهِ شَيْءٌ مِمّاهُمْ فيهِ مِنْ غَيْرِتِرَة وَتَرَ مَنْ فَعَلَ فَاسْأَلُوا رَبّكُمْ دَرَجاتِهِمْ، وَاصْبِرُوا عَلي نَوائِبِ دَهْرِكُمْ تُدْرِكُمْ تُدْرِكُوا سَعْيَهُمْ:

اگر مردم آنچه در فضل معرفت منعم است مي دانستند، چشم به آنچه كه از دنيا كفّار به آن دلخوش اند نمي دوختند، دنيا در نظرشان از خاكي كه قدم برآن مي گذارند پستتر و كمتر مي نمود، و هر آينه متنعّم و متلذّذ به معرفت مي شدند مانند لذّت بري دائم در بهشت با اولياء خدا.



معرفت منعم، انس از هر وحشت، دوست و مصاحب از هر تنهائي، نور از هر تاريكي، قوّت از هر ضعف، و شفاء از هر درد است.



قومي قبل از شما بودند كه آنان را كشتند و به آتش سوزاندند، وبا ارّه قطعه قطعه كردند، زمين با وسعتش برآنان تنگ شد ولي به خاطر معرفتشان از خدا دست نكشيدند، تنها جرمشان هم ايمان به خداي عزيز حميد بود.



درجات آنان را براي خود از خدا بخواهيد، در راه معرفت بر سختي هاي روزگار حوصله و صبر كنيد تا آنچه نصيبشان شد نصيبتان شود.



دل را چو كرد عشق تهيّ و فرو نشست *** اي صبرِ با وقار تو برخيز كونشست

بي بند عشق هيچ كس از جاي برنخاست *** در حلقه اي كه آن بت زنجير مو نشست

آن را كه زندگيّ دل از درد عشق اوست *** گر چه بمُرد از طلب او مگو نشست

بر روي دوست سعي نموديم و برنخاست *** اين بارِ غم كه بر دل تنگم از او نشست

آن كو به جست و جوي تو برخاست مرترا *** تا ناورد به دست نخواهد فرو نشست

مشتاق روي خوب تو در انتظار او *** حالي اگر چه داشت بد امّا نكو نشست

فردا به روح عشق تو اي جان چون آدمي *** برخيزد آن سگي كه بدين خاك و نشست

هم عاقبت چو بلبل شوريده شاد شد *** ماهي به روي دوست كه سالي به بو نشست

آنكس كه در طريق تو گم گشت همچو سيف *** از گفتگو خَمُش شد و از جستجو نشست

هر انساني بالقوّه داراي برتري بر تمام موجودات است و بر او واجب است اين استعداد بالقوّه را به فعليّت برساند.






عُمّال ستمگر


نمايندگان عبدالملك نيز در مناطق مختلف كشور اسلامي، به پيروي از او، حكومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدري با مردم رفتار مي كردند.



«مسعودي» مي نويسد: «عبدالملك فردي خونريز بود. عمال او ماند «حجاج» حاكم عراق، «مهلب» حاكم خراسان، و «هشام بن اسماعيل» حاكم مدينه نيز همچون خو وي سفاك و بيرحم بودند»(13).



هشام بن اسماعيل كه حاكم مدينه بود، چندانبر مردم سخت گرفت و آنچنان خاندان پيامبر را آزار داد كه وقتي وليد بعد از مرگ پدرش به حكومت رسيد، ناچار شد او را از كار بركنار نمايد .(14)



بدتر از همه آنان حجاج بود كه جنايات او در تارخ اسلام مشهوراست. عبدالملك پس از شكست عبدالله بن زبير توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استانداري حجاز (مكه و مدينه و طائف) منصوب كرد.(15)



حجاج در مدينه گردن گروهي از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصاري» «انس بن مالك»، «سهل بن ساعدي» و جمعي ديگر را به قصدخوار كردن آنان داغ نهاد!. دستاويز او در اين كار آن بود كه اينان كشندگان عثمانند! (16)



او هنگام ترك مدينه چنين گفت:



«خدا را سپاس مي گويم كه مرا از اين شهر گنده بيرون مي برد. اين شهر از همه شهرها پليدتر و مردم آن نسبت به اميرالمومنين دغلكارتر و گستاخترند. اگر سفارش اميرالمومنين نبود. اين شهر را با خاك يكسان مي كردم. در اين شهر چز پاره چوبي كه منبر پيامبر خوانند و استخوان پوسيده اي كه قبر پيامبر مي دانند، چيزي نيست»؟!(17)

پاورقي



13-مروج الذهب و معادن الجوهر، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 91/

14- ابن واضح، تاريخ يعقوبي، تعليق: سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف، مكتبة الحيدية، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 27 و 29-محمد بن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 220/

15- ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، الطبعه الثالثه، قاهره، مكتبه مصطفي البابي الحلبي، 1328 ه'.ق، ج 2، ص 31/

16-ابن واضح، همان كتاب، ج 3، ص 18.ابن اثير مي گويد: دست آنان را همچون اهل ذمه ذاغ نهاد(الكامل في التاريخ، ج 4، ص 359)/

-17 ابن اثير، همان كتاب،ج 4، ص 359 - دكتر شهيدي، سيد جعفر، تاريخ تحليلي اسلام تا پايان اموي، چاپ ششم، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1365 ه'.ش، ص 182 (به نقل از: مشكوة الادب). از ساحت قدس رسول گرامي اسلام ص به خاطر نقل اين سخنان شرم آور، كه از سر ضرورت و براي آشنايي خوانندگان با ماهيت پليد خلفاي اموي صورت گرفت، پوزش مي طلبم- مولف/