بازگشت

داستان شگفت انگيز خلقت




سر رشته و پديده خلقت، و شروع و ابتداي آفرينش و به فرموده حضرت سجّاد عليه السّلام ابداع و اختراع جهان هستي، از اسراري است كه هنوز كسي موفّق به كشف آن نشده و به همين خاط ر در اين زمينه نظريّات گوناگوني از جانب اهل تحقيق بازگو شده است.



آنچه كه در اين مرحله مسلّم تمام متخصّصين فنّ است، و در آن جاي هيچ گونه بحث و جدل نيست اين است كه: اين جهان پهناور و اين ميدان پر از عجايب و اسرار داراي نقطه ابتداست، و وقتي بودكه از اين ماجرا هيچ خيري نبود و جيز حضرت حقّ چيزي وجود نداشت، و او بود كه اراده كرد موجودات رابه قدرت و عنايت خود ظهور دهد و دست به خلفت و آفرينش موجودات بزند، در حالي كه براي هيچ موجودي در ابتداي به وجود آمدن نظير و مثلي و مادّه مسبوقي وجود نداشت، آنچه مسبوق به موجودات بود حقّ و بس. امّااينكه چگونه خلقت به وجود آمد سرّي است كه هيچ سري از آن خبر ندارد.



ما هيچك از آنها را شاهد آفريشنش آسمانها و زمين و خلقت خودش قرار نداديم .كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد» مي گويد: «مسئله پيدايش مادّه، اصولاً مسئله اي است كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكّرات ثمر بخش است بايستي مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جريان آفرينش كائنات را تعقيب كرد.»!



آنچه در قرآن مجيد و روايات بسيار متين و، و گفتار دانشمندان بزرگ آم ده اين است كه: مصالح جهان خلقت و مايه هاي اوّل آفرينش عبارت بودند از ذرّات دود و گاز، ولي دود و گاز چگونه پيدا شد؟ جوابش با عليه السّلام است، و احدي در اين عالم از كيفيّت پيدايش آن خبر ندارد.



مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ:(63)

ما هيچيك از آنها را شاهد آفرينش آسمانها و زمين و خلقت خودش قرار نداديم.



كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد» مي گويد: «مسئله پيدايش مادّه، اصلولاً مسئله اي است كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكّرات ثمر بخش است بايستي مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جرايان آفرينش كائنات را تعقب كرد»!



آنچه در قرآن مجيد و روايات بسيار متين، و گفتار دانشمندان بزرگ آمده اين است كه: مصالح جان خلقت و مايه هاي اوژل آفرينش عبارت بودند از ذرژات دود و گاز، ولي دود و گاز چگونه پيدا شد؟ جوابش با اللّه است، واحدي در اين عالم از كيفيّت پيدايش آن خبر ندارد.



امّا در قرآن



ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلاَْرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ:(64)

آنگاه به آفرينش و پديد آوردن آسمانها توجّه كرد، در حاليكه دود و گاز بود، پس به اراده مطلقه اش خطاب كرد: اي آسمان و زمين همه به سوي خدا از در شوق و رغبت يا جبر و كراهت بشتابيد، آنها دعوت صاحب خود را پاسخ گفته و به زبان تكوين عرضه داشتند: با كمال ميل و شوق به سويت مي شتابيم.



امّا در روايت:



علي عليه السّلام در خطبه اوّل «نهج البلاغه» مي فرمايد:



فَرَفَعَهُ في هَوف ائ مَنْفَتِق، وَجَوٍّ مُنْفَهِق، فوّي مِنْهُ سَبْعَ سَماوات...

پس آن كف، بخار را بالا برد در هواي گشاده و فضاي وسيع، و بعد از تسويه كردن آن، هفت آسمان را آفريد...



و در خطبه 90 مي فرمايد:



وَ ناداها بَعْدَ إذْ بَعْدَ هِيَ دُخانٌ فَالْتَحَمَتْ عُري أشْراجِها...

به آسمانهائي كه مادّه اش دود و بخار بود فرمان داد، تا قطعات آن كه با هم فاصله داشتند بهم پيوسته و گرد آمدند.



در كتاب «علل الشرايع» و «عيون أخبار الرضا» و «خصال» به روايت «بحار الأنوار» آمده كه مردي شامي از امير المؤمنين عليه السّلام از مادّه اوّليّه آسمان دنيا پرسيد، حضرت پاسخ دادند: مادّه اوّليّه آن آب و گاز است (65)



شارحان «نهج البلاغه» و مفسّران فرمايشات حضرت مولا گفته اند: بدون تردي مقصود از آب، آن مايع محسوس كه مي بينيم نيست، بلكه يك مادّه مايعي است كه استعداد تحوّل به موادّ آسماني و زميني را داشته است .



عَنْ حَبَّةَ الْعُرَنيِّ قالَ: سَمِعْتُ عَلِيّاً عليه السّلام ذَاتَ يَوْم يَحْلفُ: وَالَّذي خَلَقَ السَّماءَ مِنْ دُخان وَ ماء:(66)

حبّه عُرَني مي گويد: شنيدم روزي علي عليه السّلام بدينگونه قسم مي خورد: به خدائي كه آسمان را از گاز و آب آفريد!



عبد اللّه بن سلام از رسول خدا پرسيد: آسمان دنيا از چه چيز آفريده شده؟ فرمود: از موج مكفوف، عرضه داشت: موج مكفوف چيست؟ فرمود: آبي است راكد و ايستاده بدون اضطراب كه در ابتدا دود و دخان بوده است .عرض كرد: راست گفتي اي محمّد.(67)



در «تفسير قمّي» در ضمن خبر غفلت آسمان است كه: دود به فرمان خداوند منجمد شد.



امّا در منابع علمي:



مادّه جهان از گازهائي كه در فضا انتشار دارد آغاز گشته و از تراكم اين گازها سديم «مه رقيق» پديد آمده است.(68)



دكتر گاموف استاد طبيعي دانشگاه واشنتگتن مي نويسد: جهان در ابتداي پيدايش مملوّ ازگازهائي بوده كه در هوا پراكنده بوده است. اين گازها از نظر تراكم و درجه حرارت به حدّي است كه تصوّر آن براي ما امكان پذير نيست.(69)



عالم وجود انباشته از گازهاي هليوم، هيدروژن، ازت، اكسيژن، آرگون، گاز كربنيك، نئون، كريپتون، كزنون است كه همگي در راه خدمت آماده مي باشند(70)، و تخلّفي از اراده صاحب خلقت ندارند.



دلايل نجومي به وضوح بر اين دلالت مي كنند كه ستارگان بي حساب آسمان و همچنين خورشيد ما كه درميان آنها جاي دارد نمي توانند هميشگي بوده باشند، بلكه احتمال دارد متجاوز از دو ميليارد سال پيش از گازهاي سوزاني به جود آمده باشند كه تمام عالم را قبلاً فرا گرفته بوده است.(71)



ستارگان در مراحل نخستين پيدايش و تكامل خود، كرات گازي رقيق و نسبتاً سردي هستند كه در نتيجه انقباض ثقلي رفته رفته گرمتر مي شوند.



در سپيده دم پيدايش جهان بايستي جرم ستارگان چنان رقيق بوده باشد كه تمام فضائي راكه در برابر آنها وجود داشته پر كند و به اين ترتيب گاز بهم پيوسته خاصّي را بسازد.(72)



امير المؤمنين عليه السّلام در پانزده قرن قبل در خطبه اوّل «نهج البلاغه» مسئله حركت دخان و گاز را تا تبديل به هفت آسمان شدن، برابر آخرين تحقيقات علمي و تجربي امروز چنين بيان مي كند:



«سپس خداوند سبحان با انشاء جديدي جوهاي تيره و تار را كه جهره اش بهم كشيده مي نمود بتديرج و اندك اندك از هم گشود و باز كرد تا چهره اش باز شد».



ژرژگاموف در كتاب پر ارزش «يك، دو ،سه، بي نهايت» مي نويسد: وايتس زيكر توانست نشان بدهد كه: ذرّات غبار رقيقي كه در آغاز در تمام فضائي كه امروز در اشغال سيّارات است پراكنده بوده است، در حدود مدّتي نزديك به يك صد ميليون سال با هم جمع شده و سيّارات معدودي را كه ما مي شناسيم به وجود آورده اند.(73)



سيبورك در كتاب «عناصر جهان» مي گويد: منظومه شمسي ما از تراكم گازهائي با حركت گردبادي ايجاد شده است، و چرخش سيّارات و خود خورشيد بازمانده همان حركت چرخشي است.(74)



ژرژگاموف در آخرين فصل كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد» مي گويد: داستان تكامل جهان از فضائي آغاز مي شودكه به صورت يكنواخت از مادّه اي كه اندازه گرما و چگالي آن باور نكردني است پر شده، و در اين مادّه عمل تبدّل هسته هاي عناصر با يكديگر به همان آساني صورت مي گيرد كه تخم مرغ در آب جوش مي پزد. در اين آشپزخانه ما قبل تاريخي جهان، اندازه عناصر مختلف و نسبت آنها به يكديگر مقدّر گرديده و از همانجاست كه فراواني آهن و اكسيژن و كميابي زر و سيم تعيين شده است .



در تحت تأثير فشار شگرف اين گاز فشرده داغ، جهان به گسترش آغاز كرده و در طول اين مدّت انبساط جهان چگالي و درجه حرارت مادّه به كندي در حال تنزّل بوده است.



در مرحله معيّني از اين گسترش، گاز پيوسته بريدگي پيدا كرد و به صورت پاره ابرهاي منظّم، مجزّاي از يكديگر، به بزرگي هاي مختلف درآمد، و رفته رفته شكل اين پاره ها به صورت منظّم گردي كه همان شكل ستارگان است متبدّل گرديد.(75)



بر اساس منابع اسلامي و مدارك علمي كه برپايه تحقيقات نجومي است به اين نكته واقف شديد، كه مادّه اصلي جهان توده اي از گاز يا به عبارت ديگر غبار، يا به اصطلاح قرآن مجيد دخان بوده، كه خود اين مادّه اصلي طبق آيات قران و جمله زيباي دعاي اوّل صحيفه (اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلي مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً) و نظريات متقن علمي كه توسّط دانشمندان با انصاف و روشندل اظهار شده تكيه بر اراده و مشيّت ناظم و حكيم و قادري دارد كه احاطه علمي و قيّومي اش بر باطن وظاهر هستي حاكم است و لفظ زيباي «اللّه» معرّف ذات اوست كه مستجمع جميع صفات كمال است.



صاحبان عقل و درايت و خردمندان با وجدان و آنان كه هستي و رياضيّات عالي و فيزيك و هيئت را به دقّت مطالعه كرده اند، در برابر حضرت او خاضعند، و به وجود مقدّس او عالمانه و آگاهانه اقرار دارند، زيرا آنان هنگامي كه مي بينند تمام اجزاي عالم به وسيله قوانين محكم رياضي به يكديگر مربوطند، و رياضيّات كليد فهم ظواهر طبيعت است، پي مي برند كه ناگزير اجزاي عالم هستي را خردمندي به يكديگر پيوسته و اين خردمند «اللّه» است، او هستي بخش و ترتيب دهنده اجزاي عالم هستي است كه:



اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً...

به همين خاطر انيشتاين مي گفت: اگر به نظام دروني كه عالم ما را اداره مي كند اعتقاد قطعي نبود، براي قلم پايه و اساسي وجود نداشت. اين اعتقاد و جزم و يقين است كه ما رابه كشفيّات علمي نائل مي كند و همواره چنين خواهد بود.



و باز مي گفت: بدون ترديد هر بحث علمي دقيقي بر اساس عقيده اي شبيه به عقيده ديني است، آن عقيده اش اين است كه عالم براساس عقل آفريده شده و ممكن است آن را فهميد.



و در جملات زيباتري مي گفت: زيباترين و عميق ترين احساسي كه ممكن است به ما دست دهد حسّ عرفاني است.اوست كه تخم علوم واقعي را در دلها مي افشاند. كسي كه از اين حس بي خبر است، كسي كه ديگر نمي تواند دستخوش حيرت شود، يا به حالت بهت زدگي درآيد گوئي مرده است. بايد دانست كه چيزي وجود دارد كه ممكم نيست ما به نه آن پي ببريم و به صورت بالاترين كمالها و خيره كننده ترين جمالها تجلّي مي كند، حال آنكه استعدادها و حواسّ محدود ما جز به درك مقدّماتي ترين و ساده ترين صور اين كمال و جمال قادر نيستند، اين دانش و اين حس را بايد در ايمان واقعي جستجو كرد.(76)



در جملات پر مغز انيشتاين سه مسئله أساسي به چشم مي خورد:



1ـ عالم و اين جهان هستي بر اساس عقل آفريده شده.



2ـ انسان با همه توان قلبي و عقلي در برابر حضرت او و عظمت و مقامش مبهوت و حيرت زده است.



3ـكنه ذات وجود مقدّس او براي كسي قابل درك نيست.



گوئي انيشتاين كه از طريق فيزيك و رياضي و قدرت تفكّر به اين سه مسئله رسيده بطور دقيق آثار اسلامي را مطالعه كرده بود، زيرا ما اين سخ واقعيّت را به وضوح در قرآن مجيد و روايات و دعاها مي بينميم:



قرآن در نزديك به هزار آيه عقل را دعوت به دقّت در جريان شگفت انگيز هستي مي كند، تا به اين حقيقت برسد كه نظام آفرينش بر پايه اراده و مشيّت و حكومت عقل مطلق و حكمت و علم بي نهايت است.



در ابتداي قطعه دوّم زيارت امين اللّه كه حاوي بهترين و پرمعناترين مضامين است آمده:



اللّهُمَ إنَّ قُلُبَ الْمُخْبِتينَ إلَيْكَ وَ الِهَةٌ:

خدايا دلهاي آنان كه در برابر عظمت و جلال تو خاضع اند نسبت به وجودت غرق شگفتي است!



در آثار اسلامي و روايات معتبره آمده: در ذات و كنه حضرت او انديشه نكنيد كه جز حيرت و سرگرداني و تعجّب و بهت، چيزي عايد شما نمي گردد، آن وجود پاك را بايد از طريق انديشه در اسماء و صفات و آثارش شناخت، كه در اين شناخت سود كامل دنيائي و آخرتي نصيب انسان مي شود.



جان آلدر كه از دانشمندان بزرگ قرن بيستم است در كتاب پر ارزش «ايمان به خدا در قرن بيستم» مي گويد:



نه تنها حقيقت خلقت، بلكه جزئيّات خلقت نيز، اگر آنها را دقيقاً مورد مطالعه قرار دهيم، ما رابه اعتقاد به وجود خدا رهبري مي نمايد.



مثلاً وجود حيات در كره زمين را به نظر آوريد، اين حيات از كجا آمده و چگونه شروع شده است؟



تحقيقات و مطالعات عدّه بيشماري از علماي زمين شناس اين حقيقت را ثابت و مسلّم نموده است كه مدّت هاي متمادي و بسياري طولاني در زمين آثاري از حيات و زندگي نبود، هميشه پست ترين طبقات زمين را فاقد قوّه حيات يافته اند، ثاتي يافت مي شود كه وجود قوّه حيات را در سطح زمين نشان مي دهد. علاوه بر اين طبقات سطح الأرضي قديمي همه آتش فشان بوده و از موادّ آتش فشاني تشكيل يافته، و نشان ميدهد كه در زمان تشكيل آنها، دنيا به قدري حرارت داشته كه تمام صخره ها مايع و جاري بوده اند. در مقابل آن ميزان حرارتي كه صخره ها را مبدّل به مايع مي نمايد، هيچ گونه قوّه حياتي قابل بقاء نيست. پس از آنهم كه زميت رو هب برودت و سردي گذاشت، ميليونها سال سپري شد تا موجودات و حيات بر سطح آن پديد آمد، ولي اين موجودات ذي حيات از كجا آمدند؟!



براي جواب سؤال مذكور سه فرضيّه براي ما قابل تصوّر است: فرضيّه اول اين است كه حيات از اصل زمين پديد گرديد و منشأ آن خاك است.



طبق فرضيّه دوّم بايد بگوئيم حيات خود بخود و بدون هيچ گونه عامل خارجي به وجود آمده.



سوّمين فرضيّه بر روي اين عقيده استوار است كه حيات نتيجه و مولود منشأ جاويدان و سرمدي حيات يا خدا مي باشد.



فرضيّه اوّل كاملاً مناي و مخالف كليّه مقياسها و اصول طبيعت است. هر سلسله از سلاسل عالم خلقت و آفريش مي تواند سلسله ديگري مشابه خود يا مادون خود به وجود آورد، نجّاري ميزي مي سازد، يا مردي طفلي به وجود مي آوردو يا پرنده اي آشيانه اي مي سازد، ولي هيچ امكان ندارد كه ميزي مرد نجّاري را بسازد، يا طفلي مردي را بجود آورد و يا آشيانه اي پرنده اي را ايجاد نمايد. با اين وصف مشاهده مي شود در عين اينكه يك حيات به وسيله يك قوّه مافوق، موافق و مطابق اصول و قوانين طبيعت مي باشد، ايجاد يك سلسله عالي تر و والاتر در عالم خلقت به وسيله موادّ فاقد قوّه فعل و انفعال از قبيل خاك و سنگ نيز كاملاً مخالف عقل و تجربه است. علاوه بر اين، مشخصّات اشياء فاقد قوّه فعل و انفعال در طيّ قرنها مرد دقيق ترين مطالعات واقع گرديده و نتايج آن ثبت و ضيط شده و مدلّل گرديده است كه هيچ كدام از آنها واجد استعداد ايجاد حيات نمي باشد.



اين موضوع ما را به سوي فرضيّه دوم مي كشاند كه مي گويد: حيات خود بخود وجود يافت. در جواب اين فرضيّه بايد گفت: علي رغم مجاهدات و مساعي بيشمار در اثبات اين فرضيّه، به بهترين وسائل فنّي دارالتجزيه ها از دايره امكان خارج يم باشد. حيات در هز جا و هميشه به وسيله حيات پديد مي گردد، و هيچگاه به وسيله ديگري به وجود نمي آيد. تا آنجا كه علم مي تواند بطلان يك عقيده باطلي را اثبات نمايد، بر روي اين فرضيّه نيز كه مي گويد حيات خود بخود پديد آمده خط بطلان كشيده است.



دريان صورت، حياتي كه دراين كره يفت مي شود و در همه جا به چشم مي خورد از كجا پديد آمده، و مبدأ و منشأ آن چه مي باشد؟ فوقاً مشاده نموديم كه حيات هميشه وجود نداشته است، و نيز ثابت نموديم كه ايجاد آن به خودي خود و يا به وسيله موادّ بي جان و غيز ذي روح، خارج از دايره امكان بوده است بنابراين تنها يك جواب معقول و منطقي در جلو ماست و آن مبني بر اين است كه حيات از يك منشأ حيات عالي تر و والاتر و غير مرئي كه تمام اطراف ما را احاطه9 نموده پديدار گرديده اتس اين منشأ و مبدأ حيات را خدا مي دانيم.



وقتي مشاهده مي كنيم كه حيات غير مرئي مي باشد، در آن صورت غير مرئي بودن اين منشأ حيات نيز اشكال مخصوصي ناواند داشت .



ما اجسام زنده را توانيم ديد، ول نمي توانيم حيات در وجد آنها را ببينمي هنگامي كه شخصي مي ميرد، هيچ نمي بينمي كه چيزي از وجود وي خارج گردد، بدن وي ظاهراً پنج دقيقه بعد از مرگ عيناً همان است كه پنج دقيقه قبل از مرگ بود، ولي ما مي دانيم كه حيات كاملاً او را ترك كرده است لذا اين عقيده كاملاً قابل قبول و منطقي است كه بگوئيم همانگونه كه خود حيات غير مرئي است همانطور نيز منشأ و منبع آن غير مرئي است.(77)



من نياز بيشتري به توضيح اين مسئله نمي بينم، اينقدر هست كه منابع اسلامي بخصوص قرآن مجيد و منابع علمي و تحقيقي و تجربي مي گويند: مادّه اوليّه آفرينش توده اي عظيم از گاز بود و اين گاز بر اثر فعل و انفعالاتي كه ميليون ها سال در آن به وجود آمده تبديل هب اين مجموعه شگفت انگيز شده كه آن را جهان مي نامند و منشأ اين همه عجايب بهت انگيز و عناصر پر از اسرار، و اين نظام متقن و با حساب با توجّه به هزاران استدلال منطقي و حكمت استوار، وجود مقدس اللّه و ذات اقدس حقّ، كه انبياء گرام و ائمّه طاهرين و اولياء عظام و عرفاي شامخ و كتب آسماين و بخصوص قرآن مجيد آنچنانكه شايسته است او را معرّفي كرده و دستورات حضرتش راكه ضامن خير دنيا و آخرت انسان است تبليغ كرده و از آدمي خواسته اند در تمام زمينه هاي زندگي بنده آن حضرت باشد.



وحشي بافقي، شاعر عارفو نكته پرداز واقف، در وصف آن جناب گويد:



آن كه به ما قوّت گفتار داد *** گنج گهر داد و چه بسيار داد

كرد به ما لطف ز لطف عميم *** نادره گنجيّ و چه گنج عظيم

آن كه از اين گنج نشد بهر مند *** قيمت اين گنج چه داند كه چند

دخل جهان گشته مهيّا از اين *** بلكه دو عالم شده پيدا از اين

بود جهان بر سر كوي عدم *** بي خبر از وضع جهان قِدَم

نه سخن كَوْن و نه ذكر مكان *** نه زهيولا و ر صورت نشان

نام سما و لقب ارض نه *** عمق نه و طول نه عرض نه

چون نه ز ابعاد نشان بود و نام *** قابل ابعاد كه بود و كدام

غير برون بود ز ملك وجود *** غير يكي ذات مقدّس نبود

بود يكي ذات و هزاران صفات *** واحد مطلق صفتش عين ذات

زنده باقي احد لايزال *** رو شده موجود هم اين و هم آن

آن كه از او ديده فروزد چراغ *** از مدد باصره دارد فراغ

وان كه دهد كام و زبان را بيان *** هست چه محتاج به كام و زبان

آنچه نه او بود نمودي نداشت *** محض عدم بود و وجودي نداشت

خلوتيان جلمه به خواب عدم *** در تتق غيب فرو بسته دم

تيره شبي بود در آن تيره شب *** ما همه در خواب فرو بسته لب

شام سياهي كه دو عالم تمام *** گم شده بودند در آن تيره شام

موج برآورد محيط قِدَم *** ابر بقا خاست ز بحر كرم

گشت از ان ابركه شد دُرفشان *** حامله درّ صدف كُنْ فَكان

شعشعه آن گهر شب فروز *** كردشب تار جهان همچو روز

صبح دل افرزو عناست دميد *** باد روان بخش هدايت وزيد

كوكبه مهر پديدار شد *** هر دو جهان مطلع انوار شد

از اثر گرمي آن آفتاب *** ديده گشودند جهاني ز خواب

عقل جنيت زه مه تاخت پيش *** رايت خويش از همه افراخت بيش

فوج به فوج از پي هم مي رسي *** خيل و حشم بود كه صف مي كشيد

جيش عدم سوي وجود آمدند *** بر سر ميدان شهود آمدند

تاخت برون لشگري از هر طرف *** پيش جهاندندو كشيدندصف

لشگر حُسن از طرفي در رسيد *** عشق و سپاهش ز برابر رسيد

از طرف حُسن برون تاخت ناز *** وز طرف عشق د رآمد نياز

عشق و سپاهي ز كران تا كران *** حسن و وفا بود جهان تا جهان

محنت و درد سيه بي شمار *** آمد وصَف زد ز يمين و يسار

سوز و گذاز آمده در قلبگاه *** زد علم خويش به قلب سپاه

از صف خود عشق جدا گشت فرد *** تاخت به ميدان و طلب كرد مرد

پر جگر آن مرد كه شد مرد عشق *** آمد و نگريخت ز ناورد عشق