بازگشت

ستايش حقّ از زبان عرفان




بدانكه چون حمد و ثنا مترتّب است بر مطالعه كمال و مشاهده جمل و سرمايه كمال هر كاملي، اثري از آثار كمال حقّ است، و پيرايه جمال هر جميلي پرتوي از انوار جمال مطلق است، لاجرم جميع محامد بدان ذات كه مستجمع جميع كمالات است راجع تواند بود و حمد قولي و فعلي و حالي، به حكم تخلّق به اخلاق حضرت متعالي، سزاوار آن جناب عالي باشد.



امّا حمد قولي، ثناي لساني است بدانچه حقّ سبحانه و تعالي بر زبان انبيا، خود را بدان محمدت فرمود.



امّا فعلي، ابيان اعمالي بدني است ازطاعات و عبادات و خيرات و مبرّات، از براي ابتغاي وجه احد قديم، و توجّه بدان جناب كريم، نه از براي طلب حظوظ نفس و مرضات او.



امّا حالي، كه به جسب قلب و روح است، عبارت است از اتّصاف به كمالات علميّه و عمليّه و تخلّق به اخلاق الهيّه. و در حقيقت همه اين محامد،ستايش حقّ است نفس خود را در مقام تفصيل، كه مسمّي به مظاهر است، از رويي كه مظاهر غير مظاهر نيست.



امّا حمد او ذات خود را در مقام جمعي الهي از روي قول، تعريفات اوست نفس خود را به صفات كماليّه، كه كتب منزّله و صحف منشّره او بدان ناطق است.



امّا از روي فعل، اظهار كمالات جماليّه و جلاليّه است از غيب به شهادت، و از باطن به ظاهر و از علم به يقين، در محالّ صفات و مجالي ولايات اسماء به حسب تعيّنات.



مثلا"وجود حضرت ختمي مرتبت كه داراي مقام جمع الجمعي است و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد، حمد فعلي حقّ است مرخود از، چنانچه عارف نامدا داود بن محمود قيصري در رسائلش صفحه 136 مي فرمايد:



از ان جا كه اين حقيقت جمعيّه الهيّه، كامل ترين نوع انسان كمالي است، و در نوع انسان، كامل تر از حضرت ختمي مقام وجود ندارد داراي مقام فرديّت مطلقه، و به اعتبار وجود جمعي كمالي، در نوع خود منفرّد است و از خواصّ فرديّت مطلقه احاطه به جميع مراتب و درجات است از مقام تعيّن اوّل تا آخرين درجه نزول و عالم شهادت مطلقه.



در مقام احديّت واسطه است جهت ظهور حقايق و معاني غيبي مستجن در ذات، به وجود تفصيلي در مرتبه و احديّت و اعطاء كلّ ذي حقّ حقّه، به حسب ظهور اسماء الهي و صور اسمائيّه و اعيان ثابته و استعدادات و لوازم اعيان به فيض اقدس كه همين فيض اقدس اوّلين جلوه و ظهور حقيقت محمّديّه اتس و قابليّت او به حسب عين ثابت ژ، اتمّ قابليات است، و داعيان كافّه ممكنات به منزله ابعاض و اجزاء و ذراري عين كلّي او هستند چون عين ثابت او صورت اسم اللّه ذاتي است .



اين حقيقت به اعتبار نشئات روحانيّت نبيّ مبعوث است بر كافّه ارواح انبيا و اولياء، و به اعتبار نشئات عنصري و مادّي و ظهور در عالم شهادت، داراي مقام ختميّت نبوّت است، و بعد از غروب شمس نبوّت ظهور در مشكات اولياءمحمّديّين مي نمايد و مقام ولايت او به ظهور مهدي به حدّ اعلاي از كمال مي رسد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:



نَحْنُ وَاللّهِ اْلأسْماءُ الْحُسْني... (30)



مابه خدا سوگند اسماء الحسناي خداوند هستيم.



وبه حسب علم عنائي حقّ كه مقتضي رسيدن هر فردي از افراد انسان است به كمال لايق خود و لزوم تجلّي حقّ به اسم عدل، و تجلّي حقّ در مشكات ختم ولايت باتمام اسماء و صفات خو، و ظهور تفصيلي اسماء و صفات در مظاهر خلقيّه در عالم شهادت دولت اسماء حاكم بر مظاهر اوليا تا قيام قيامت انقطاع نمي پذيرد.



امّا حمد از روي حال، عبارت از تجلّيات اوست هم در ذات خويش به فيض اقدس اوّلي و ظهور نور ازلي پس در جمع و تفصيل. ما چو نائيم و نوا در ما زتوست *** ما چو كوهمي و صدا در ما زتوست



ما چ. شطرنجيم اندر برد و مات *** برد و مات ما زتست اي خوش صفات

ما كه ابشيم اي تو ما را جان جان *** تا كه ما باشيم با تو در ميان

ما همه شيران ولي شير علم *** حمله مان از ياد باشد دميدم

باد ما و بود ما از داد تست *** هستي ما جمله از ايجاد تست

لذّت هستي نمودي نيست را *** عاشق خود كرده بودي نيست را

لذّت انعام خود را وامگير *** نقل و باده جام خود را وامگير

وربگيري كيست جست و جو كند *** نقش با نقّاش كي نيرو كند

منگر اندر ما مكن د رمانظر *** وندر اكرام و سخاي خود نگر

ما نبوديم و تقاضامان نبود *** لطف تو ناگفته م مي شنود

نقش باشد پيش نقّاش و قلم *** عاجز و بسته چو كودك در شكم

و بي هيچ شبهه و ريب، بعد از حمد حضرت عالم الشهادة و الغيب مزذات خود را به ذات خويش، آن حضرت را هيچ حمدي سزاوارتر از حمد انسان كامل مكمّل كه متمكّن مقام خلافت عظمي باشد نيست، چه اين حمد همان ثناي حقّ است مرذات خود را، ازآن وجه كه انسان كامل آينه جمال نماي آن حضرت است .



در تفسير كبير، جل اوّل، در توضيح الحمدللّه، در فائده هشتم، از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله روايت مي كند:



إِنَّهُ قالَ: اِذا أنْعَمَ اللّه عَلي عَبْدِهِ نِعْمَةً، فَيَقُولُ الْعَبْدُ: اَلْحَمْدُلِلّهِ فَيَقُولُ اللّهُ تَعالي: اُنْظُرُوا اِلي عَبْدي أعطَيْتُهُ ما لا قَدْرَ لَهُ، فَأعْطاني مالا قيمَةَ لَهُ: (31)

به هنگاميكه خداوند نعمتي را به بنده اش عنايت كند، و او در در برابر آن نعمت بگويد «الحمدللّه» خداوند مي فرماية6 بندده ام را بنگريد: من به او شيئي كم ارزش دادم، ولي او در برابرش آنچه كه برايش قيمت معيّن نيستبه من هديّه كرد.



توضيح اين روايت علاي به اين است كه:وقتي خداوند نعميت عنايت مي كند اين نعمت، نعمتي غير عادي از جانب او نيست، نعمتي است كه كرم و لطف و عنايت او اتقضا كرده، مانند سير كردن گرسنه، پوشاندن برهنه، سيراب كدرن تشنه و ساير نعمت ها كه در ارتباط با آقائي او نسبت به بندگان است، و جميع اين عنايت ها از نظر كمّي و زماني محدود د ر چهار چوب نهايت است.



ولي زماين كه عبد مي گويد: الحمدللّه، معنايش اين است: هر ان حمدي كه حامدين آوردند از آن خداست، و هر حمدي كه ستايش كنندگان از آوردنش عاجز بودن، ولي به حكم عقل آوردنش در امكان است، آنهم از آن حضرت اوست. در اين الحمدللّه جميع محامد ملائكه عرش و كرسي و ساكنين تمام سماوات و محامد انبيا از آدم تا خاتم، و اوليا و علما و جميع خلق و تمام محامدي كه عاقبت در بهشت از قول متنعّمين به نعمت سر مي زند، و باز همه اين ستايش ها كه از نظر ظاهري، متناهي است اختصاص به خداوند دارد.



اما آن محامدي كه ابدالاباد و دهر الداهرين خواهد بود و نهايتي برايش متصوّر نيست، آن نيز در مفهوم الحمدللّه عبد داخل است. به همين سبب و بدني معنا كه دانستيد خداوند به وقت گفتن عبد كه مي گويد: الحمدللّه، مي فرمايد:به بنده ام نظر كنيد، به او يك نعمت دادم كه خيلي از نظر من قابل ارزش نبود، امّا او در برابرش ستايشي آورد كه حدّ و نهايت نداشت!



در اينجا نكته ظريف ديگري هست و آن اين است كه:نعمت هاي جناب او در دنيا متناهي است و حقيقت و مفهوم الحمدللّه بي نهايت است.و معلوم است وقتي به مقدار متناهي از بي نهايت كسر شود، باز بي نهايت به بي نهايتي خود مي ماند. در حقيقت مفهوم روايت مثل اين است كه خداوند بگويد: بنده من! وقتي در برابر يك نعمت مي گوئي الحمدللّه، آنچه از اين گفتار ايماني براي تو مي ماند طاعت بي نهايت است، و به ناچا رطاعت بي نهايت نعمت بي نهايت مي خواهد به اين سبب عبد در برابر اين ستايش مستحقّ ثواب ابدي و خير سرمدي است. و روي اين حساب بايد گفت هر مءمني به خاطر اظهار الحمدللّه مستحقّ سعادتي است كه آخر ندارد، و نيازمند خيراتي است كه برايش نهايت نيست.