بازگشت

در ستايش حق تعالي و معناي الحمدللّه




حمد: ستايش نمودن در برابر صفات نيك اختياري است، و مدح: ستودن در برابر صفات نيك اختياري و غير اختياري است، و شكر: عبارت از سپس در برابر نعمت هائي است كه از منعم به ما رسيده.



با توجه به فرقي كه بين حمد و مدج و شكراست، و با عنايت به الف و لاميكه متّصل به كلمه حمد است، به اين معنا واقف مي گرديم كه تمام ستايش ها مخصوص به آن وجود مقدّسي است كه با اراده و اختيار، خالق تمام موجودات، و زيبا آفرين و رشد دهنده تمام عناصر هستي و هدايت كننده آنان به مطلوب و مقصود است، و هر جا نسبت به هر كسي به خاطر ذات يا صفات يا افعال نيك اختياريش ستايش واقع شود، برگشت آن ستايش به حضرت حقّ است، چرا كه هر ذات نيكي و هر صفت زيبائي و هر فعل جميلي قطره اي از آن بحر و جلوه اي از آن منبع و نور پرفروغي ازآن كانون است.



در حقيقت به وسيله الحمدللّه، كه بر زبان جاري مي شود ـ و كلمه جامعي است كه سرچشمه اش معرفت حامد و قلب پاك و نوراني اوست ـ خدا را بر ذات و صفات و افعالش ستايش مي كنند.



الحمد اللّه جمله پر نوري است كه در دنيا كه زندگي اول است بر زبان عاشقان جاريست و در آخرت كه زندگي دوم وابدي است نيز بر زبان اهل بهشت جهت ستايش حق جاري خواهد بود.



امام صادق عليه السّلام مي فرمايد: استري از پدرم حضرت باقر گم شد فرمود اگر خداوند وسيله برگشت آن را برايم فراهم كند او را به محامد و ستايش هائي بستانمي كه موجب رضايت او شود. چون استر بازين و برگش پيدا شد و حضرت بر آن آرام گرفت لباسش را پيچيد و به جانب حضرت حق سر برداشت و گفت الحمد للّه و چيزي به آن نيفزود آنگاه فرمود هيچ ستايشي نيست مگر اينكه در آنچه گفتم هست.



اين جمله را جناب حق جهت ستايش آوردن بندگان به پيشگاهش به بندگان تعليم داده تا در حد خود از عهده حمد حضرتش با توجه به مفهوم جمله و انيكه همه موجوديت خود را بدرقه معناي آن كنند برآيند و اگر اني تعليم در كار نبود تمام زبانها از ستايش او لال بود!



فيض آن شوريده مست و آن باده نوش جام الست مي گويد: دم آگه ز راه الحمدللّه *** كه عشقم شد پناه، الحمدللّه



رهي كارد مرا تا درگه يار *** به من بنمود إله، الحمدللّه

سحاب رحمتش بر من بباريد *** ز دل شستم گناه، الحمدللّه

به يكدم كهرباي عشق بر بود *** دل و جان را چوكاه، الحمدللّه

رسن آمد به بالا، يوسف جان *** برون آمد ز چاه،الحمدللّه

چو در تاريكي زلفش فتادم *** رخي ديدم چوماه،الحمدللّه

طريقت را حقيقت را بديدم *** در آن زلف سياه، الحمدللّه

ره ايمان و كفر زلف ديدم *** نهادم رو به راه، الحمدللّه

گدائي كردم از مستانش جامي *** شدم سرمست شاه، الحمدللّه

چو فيض از فيض حق جامي كشيدم *** وجودم شد تباه،الحمدللّه