بازگشت

فطرت




احساس خداجوئي و خداخواهي همچون بقيه غرائز و تمايلات در وجود همه انسانها حقيقتي غير قابل انكاراست.



اگر طفلي را به دور از غوغاي حيات و علل و امور زندگي، در جائي كه جز خود او و سفره پاك طبيعت نباشد قرار دهند، و ذهن او جز از خود و آثار شگفت انگيز عالم خالي باشد، با اندك توجّهي به اين حقيقت واقف مي شود كه خودم باعث خودم نيستم، زيرا نبودم و به وجود آمدم، و معقول نيست چيزي كه نبوده باعث به وجود آمدن خود باشد. و همين حكم را نسبت به تمام آثاري كه از قبيل خورشيد و ماه و ستاره و درخت و زمين و گياه و آنچه در دسترس فكر و حسّ اوست جاري مي كند، و به اين معنا توجّه مي نمايد كه ماوراء تمام اين موجودات با اين نظمي كه دارند، دانائي قادر و حكيمي صاحب اختيار حكومت مي كند كه البتّه از پيدا كردن نام و اوصاف و واقعيّات او عاجز است، و اين قسمت را بايد از انبياء حقّ كه حقّ تعالي خود را به آنان شناسانده است تعليم بگيرد. و اين همان فطرت است و توحيد ابراهيمي، كه سرشت هر دلي و حقيقت هر قلبي است.



حكم به اينكه من و تمام موجودات پديد آوردنده داريم شامل خود پديد آورنده نيست، زيرا پديد آورنده اوّلاً مافوق تمام احكام جاري در آفرينش، و آفريننده احكام است و ثانياً آن وجود مقدّس كه قرآن مجيد مي فرمايد:



لَيْسَ كَمِثْلِهِ شِيْءٌ (24)

ذاتش و صفات و اسمائش عين هستي است، و هستي حقيقتي است كه بوده و خواهد بود، و ما اگر بگوئيم علّت هستي، هستي است معقول نيست و منطقي نمي باشد، چون هستي هست و موجد نمي خواهد، و ذاتي كه ذاتش هستي است مستقلّ از هر چيزي و منبع هر كمالي و ظهور دهنده هر موجودي است. و اگر بگوئيم نيستي، علّت هستي است اين سخ آنقدر بطلانش واضح است كه نيازي به بحث ندارد. پس او، اوست و جنابش ازلي و ابدي و حاكم بر جهان خلقت، و فعّال مايشاء است. و به اين معناي عالي، قرآن مجيد ناطق است:



قُلْ هُوَ اللّه أحَدٌ، اللّه الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، و لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أحَدٌ.

بگو: اللّه يگانه است، اللّه صمد (بي نياز) است، نه زاييده است و نه زاييده شده است، و او را همتا و همسري نيست.



در هر صورت اين حسّ پر ارزش خداجوئي و خداخواهي، از جانب خود او در ذات قلب انسان نهاده شده است، و به قول حكيم بزرگوار شهيد مطهري: نوعي جاذبه معنوي است ميان كانون دل و احساسات انسان از يك طرف، و كانون هستي يعني مبدأ اعلا و كمال مطلق از طرف ديگر، نظير جذب و انجذابي كه ميان اجرام و اجسام موجود است. انسان بدون آنكه خود بداند، تحت تأثير اين نيروي مرموز هست گوئي غير اين «من» يك «منِ» ديگر نيز وجود او مستتر است و او از خودنوائي و آوازي دارد.



به فرموده نظيري نيشابوري:



غير من در پس اين پرده سخن سازي هست *** راز در دل نتوان داشت كه غمّازي هست

بلبلان گل ز گلستان به شبستان آريد *** كه در اين كنج قفس زمزمه پردازي هست

تو مپندار كه اين قصّه به خود مي گويم *** گوش نزديك به هم آر كه آوازي هست

مسأله فطرت از ديرباز چه در آثار الهيّه و چه در معارف انساني مورد توجّه بوده و همه متّفقاً گفته اند: همان وجود مقدّسي كه آئين مكيدن مواد نافع زمين را به گياه آموخته، و دستور هجرت از گرمسير و سردسير را به پرندگان مهاجر داده، و مكيدن پستان مادر و گريه تلخ و تبسّم شيرين را در طبيعت كودك نهاده(25)، حسّ مقدّس خداخواهي و خداجوئي را در سرشت انسان قرار داده است.



مسأله به اندازه اي روشن است، كه دانشمندان و روانشناسان و روانكاوارن قرن اخير، كه قرني پر از گناه و معصيت و مالامال از موج مخالفت با واقعيّات است و اين همه، معلول جنايات كليسا و اربابان استعماري است، به اين حقيقت پي برده و اعلام كرده اند:



انسان در ماوراء شعور ظاهر خويش شعوري مخفي دارد، گوئي در پس اين «منِ» ظاهر «منِ» پشت پرده اي وجود دارد. و خلاصه به اصالت شعور باطن، ايمان و اعتراف دارند شعور اخلاقي، شعور هنري، شعور علمي، همچنين شعور مذهبي روان انسان را اصيل و ناشي از سرشت او مي دانند.



در اين مسأله عارفان واقف و عاشقان كامل سخن هائي بس شيرين و حقايقي بس پرقيمت دارند، كه تمام آن حقايق و سخان را بر محور دل كه خزانه گنج فطرت است بيان داشته اند.



آن نقطه اصلي كه راه اهل عرفان را از راه فلاسفه جدا مي كند، همين جا است. عرفا از آنجا كه به نيروي عشق فطري ايمان و اعتقاد دارند، در تقويست اين نيرو مي كوشند، و معتقدند كه كانون احساسات عالي الهي قلبي را بايد قلب را تصفيه كرد و آنگاه با مركب نيرومند و راهوار و سبكسال عشق، به سوي خدا پرواز نمود.



امّا فلاسفه و متكلّمين از راه عقل و فكر و استدلال مي خواهند شاهد مقصود و گمشده مطلوب خود را كشف كنند. عراف مي خواهد پرواز كند و نزديك شود، فيلسوف مي خواهد سر به جيب تفكّر فرو برد و بينديشد، عارف مي خواهد ببيند، و فيلسوف مي خواهد بداند.(26)



دانشمنداني چون كارل، ويليام جيمز، پاسكال رياضي دان معروف، برگسون و يونگ شاگرد معروف فرويد، برخلاف استادش، به اين واقعيّت و به اين حقيقت يعني فطرت و آثار آن اعتراف كرده، و آن را حسّي اصيل در وجود بشر قلمداد كرده اند، و از مقالات و گفته ها و كتب آنان اين معنا را مي يابيم كه ايمان به حقّ، و توجّه به صاحب آفرينش امري فطري است، چنانكه قرآن مجيد در هزار و پانصد سال پيش به اين حقيقت توجّه داده است:



فَأقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَةَ اللّه الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لاتَبْديلَ لرخَلْقِ اللّه ذلِكَ الذّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أكْثَرَ لايَعْلَمُونَ.(27)

پس روي خود را در حال اعتدال و اخلاص به دين كن، همان فطريت كه خداوند مرد مرا بر اساس آن آفريده است آفرينش خدا تبديل پذير نيست، اينست دين استوار، ولي بيشتر مردم نمي دانند.



و حضرت سجّاد عليه السّلام در جملات نخستين دعاي اوّل صحيفه به مسأله فطرت اشاره مي فرمايند:



اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلي مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً، ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَريقَ إرادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ في سَبيلِ مَحَبَّتِهِ:

به قدرت و قوّت خود موجودات را آفريد، و آنان را به اراده خود بدون اينكه از روي نمونه و مثال باشد لباس هستي پوشاند. سپس آنان را اراده و خواست خويش روان گرداند، و در راه محبّت و دوستي و عشق خود برانگيخت.



در كتاب با قيمت «اسلام و عقايد و آراء بشري» آمده: بدون ترديد اگر آمار دقيقي از معتقدان به مبدأ متعال برداشته شود، واز مؤثرترينبراهين وجود حق از آنها پرسيده شود دليل «احساس فطري» و شعور باطن را در نخستين مرحله نام خواهند برد. اثر احساس دروني و فشار نيروي شعور باطن يا فطرت، چندان است كه گاه افرادي كه يك عمر تحت تأثير عوامل مادّي و يا فلسفه هاي مادّي بوده و به الحاد و زندقه گرائيده اند، عاقبت آن ها را به اعتراف و تذلّل در پيشگاه حضرت محبوب كشانيده است.



در اين زمينه به اعترافات چند تن از سرسخت ترين فلاسفه مادي اخير كه به اصول ماترياليسم، پابند و به زندقه و الحاد معروف بودند، تحت عنوان فلاسفه پشتيمان يادآور مي شويم:



فيلسوف مشهور «رئينگ» آلماني كه نسخت از پيروان جدّي داروين و مخالف خدا بود، بر اثر فشار مداوم همين احساس مقدّس دروني و عامل فطرت، عاقبت به تأليف كتابي به نام «دنيا مخلوق است» دست زده و با يقين و خضوع تام، اعتراف كرده است كه جهان را آفريدگان و خدائي است.



فيلسوف به نام ديگر: «رومين» انگليسي كه نخست پديده خدا را مولد عوامل مادّي معرّفي، و از معتقدين سرسخت به مباني «ماترياليسم» بود، عاقبت همان نيروي مرموز «شعرو باطن» و فطرت، او را واداشت تا بگويد:



تمام مباني علمي و فلسفي من در باب پديدار شدن جهان از مادّه لاشعور، باطل و وجود جهان نيز بدون صانع متعال و حكيم مقتدر كه احاس درونم به تحقّق او گواه و حكمت هاي آفرينش او را تصديق مي كند، محال است و آفريدگار جهان حق است.



فيلسوف و محقّق علوم طبيعي و فيزيك و شيمي «ميكائيل فارادي» انگليسي كه جهان را جز مَزْج و تركيب هاي اتّفاقي از مواد، چيزي ديگر نمي پنداشت و مبدأ و مدبّر و پديد آرنده حكيم يا خدائي معتقد نبود، و تمايم عمرش صرف تحقيقات فيزيكي و شيميائي شد، در يكي از روزهاي سال 1876 كه در بستر بيماري افتاده بود، در پاسخ يكي از دوستانش كه از او پرسيد: فارادي! به چه تحقيق و نظريّه مي انديشي؟ چنين گفت:



خدا را شكر كه به هيچ نظريّه اي فكر نمي كنم، من به پيشگاه خداوند پيشاني مسكنت مي سايم، و زانوي اعتراف به زمين مي زنم، تنها به او كه فطرت من و احساس و شعور باطنم و همه نظامات علوم، وجود او را شهادت مي دهند مي انديشم، من خداي خود را مي شناسم و اطمينان دارم كه تقصيرات و لاطائلات مرا به انكسار و عجز و توبه ام خواهد بخشيد.