بازگشت

اخلاق و رفار و صفات زين العابدين


امام عليه السّلام همچون سلف صالح و خلفت پاكش از تمام محاسن و محامد اخلاقي بهره جامع داشت، و ازهرگونه عيب و نقصي در زيمنه اخلاقو سائر شئون حيات پاك بود.



هيچ برخورد و حادثه و مصيبتي آن حضرت را از تجلّي دادن حسنات الهي بازنداشت، و وي را به سيّئات اخلاقي آلوده نكرد.



اين فقير پر از عيب و نقصض، براي يافتن حالات الهي حضرت زين العابدين عليه السّلام به كتب مختلف روائي و تاريخي مراجعه كردم و تا آن جه كه در توان داشتم قطعه هاي نابي در اين زمينه يافتم، آنچه از آن ميسّر است در اين سطور مي آورم، باشد كه براي همه ما درسي و دروسي در عرصه گاه محامد اخلاقي و حسنات الهي باشد. آنچه نقل مي شود مي توانيد در «بحاراالانوار»، «أعلام الدين»، «كشف الغمّة»، «مناقب ابن شهر آشوب»، «إعلام الوري»، «مستدرك سفينه» ببيني.



1. برخورد آن مايه الهي با مردي تندخو

مردي از نزديكانش به آن حضرت دشنام داد و ناسزا گفت، حضرت جواب وي را نداد تا به بدگوئيش پاياين داد و رفت. آنگاه اآن منبع فيض به دوستانش رو كرد و فرمود: شنيديد به من چه گفت؟ من دوست دارم مرا همرهي كنيد تا پاسخ مرا به وي بشنويد.



عرضه داشتند: با تو مي آئيم. حضرت حركت كرد و در حالي كه قدم بر مي داشت اين آيه را قرئت مي كرد:



وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ.(14)

... و آنانكه خشم را فرو مي خورند، واز مردم گذشت كننده اند و خداوند نيكوكاران را دوست مي دارد.



براي ما معلوم شد كه حضرت كاري به دشنام دهنده ندارد. چون به در خانه آن مرد رسيديم، حضرت فرمودند: به صاحب خانه بگوئيد علي بن الحسين است. صاحب منزل در حاليكه نگران تلافي بود و در اين داستان شكّي نداشت، به در خانه آمد. حضرت به او فرمودند: لحظاتي قبل مطالبي را درباره من گفتي، اگر در من وجود دارد، به خاطر آن از حضرت حق طلب مغفرت مي كنم، اگر در من نيست و تو اشتباه كردي، براي تو عفو و بخشش مي خواهم!!



صاحب خانه پيشاني حضرت سجّاد را بوسيد، و عرضه داشت: يابن رسول اللّه آنچه گفتم در تو نبود، اين منم كه بايد مورد عفو حقّ قرار بگيرم.



2. رفتار با آسيب ديدگان از جذام

در حال سواره بر جمعي گذشت كه گرفتار بيماري خطرناك و مهلك جذام بودند و كسي حاضر نبود با آنان نشست و برخاست كند!!



آنان سفره غذا انداخته و مي خواستند مشغول خودرن شوند، تا حضرت را ديدند وي را با غذا خوردن با خود دعوت كردند.



فرمود: اگر روزه نبودم پياده مي شدم و كنار سفره شما مي نشستم. چون به منزل رسيد دستور داد غذائي مخصوص آماده كنند، سپس همه جذاميان را به خانه خواست و همراه آنان سر يك سفره نشست، و از آنان بدينگونه دلجوئي فرمود.



بيائيم همچون سيّد عابدان، و زينت عبدت كنندگان، و فخر سالكان به فرياد آنان كه به فريادشان نمي رسند برسيم، و دست نوازش به سر آنان كه دستي بر سرشان نمي كشند بكشيم، و به رفع نياز آنان كه كسي به رفع نيازشان بر نمي خيزد اقدام كنيم، و خلاصه در اين چند روزه عمر كسب معرفت و فضيلت كنيم، و به اخلاق اولياء حقّ و عاشقان جمال و جلال آراسته گرديم.



عاشق دلباخته، عارف معارف، واله شيدا، حضرت حاج ميرزا حبيب اللّه مجتهد خراساني چه نيكو مي فرمايد:



گاهي سخن از عشق بگوئيد *** كه در ره توحيد بپوئيد بپوئي

هرچند كه اين كام به جستن نشود رام *** چندان كه توان جست بجوئيد بجوئيد

شمّامه حال است كه از باغ وصال است *** شمّامه اين باغ ببوئيد ببوئيد

اي سبز گياهان كه همه خشك خزانيد *** اين فصل بهار است بروئيد بروئيد

اي زنده تن و مرده دلان چند خموشيد *** بر سوك دل مرده بموئيد بموئيد

با آب از اين جامه پليدي نتوان شست *** با آتش سوزانش بشوئيد بشوئيد

ليليد و نهاريد، خزانيد و بهاريد *** بر قيد و شراريد و سفاليد و سبوئيد

آئينه جانيد و همه راز نهانيد *** يك رو به عيانيد و چو آينه دو روئيد

هم در كف قهريد و هم انرد سرِ مهريد *** هم در دل بحريد و هم اندر لب جوئيد

رنجور و طبيبيد و نه جانيد و نه جسميد *** سرّيد و ضميريد، نه روئيد و نه موئيد

3. گذشت عجيب امام از استاندار معزول

هشام بن اسماعيل از طرف عبدالملك مروان به استانداري مدينه منصوب شد.



مقام رياست او را به دايره غرور و كبر و ستم و ظلم كشيد7 حقّ را ناحقّ كرد، و هر چه در توان داشت به ميدان آورد. از افرادي كه ازاو رنج بسيار و آزار فراوان ديدند حضرت زين الابدين عليه السّلام بود.



پس از مدّتي از مقامش عزل شد. استاندار جديد مدينه به نام وَليد، وريّت يافت استاندار قديم را در برابر مردم به ستوني ببندد، تا هر كس بخواهد آزارهاي او را تلافي كند بتواند!



در چنان حالي مي گفت تمام وحشت من از برخورد با زين العابدين است، زيرا وي را زياد آزار داده ام.



امام در آن هنگام به ياران و دوستانش فرمود، به هيچ صورت متعرّض وي نشويد، آنگاه به ديدن هشام بن اسماعيل رفت و فرمود: پسر عمو از آنچه برايت پيش آمده ناراحتم، آنچه دوست داري از من بخواه كه من در اجابت درخواست تو مضايقه ندارم. هشام بن اسماعيل فرياد زد:



اَللّهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ(15):

رهرو عشق چه پرواي مغيلان دارد *** بيخودي در ته پا تخت سليمان دارد

اين همان عشق غيور است كه صد يوسف را *** از فراموشي جاويد به زندان دارد

نافه از چين، نفس سوخته اي آوردست *** سر پيوند به آن زلف پريشان دارد

صفحه خاك كجا و رقم عشق كجا *** اين سفال از نفس سوخته ريحان دارد

مرده خواب غرورند حريفان، صائب *** كيست تا گوش برين مرغ خوش الحال دارد

4. از تو درامانم

وجود مقدّسش، روزي يكي از خدمتكارانش را دوبار صدا زد، از پاسخ دادن خودداري كرد. چون بار سوّم جواب داد، حضرت فرمود: صداي مرا در دوبار گذشته نشدنيدي؟ عرضه داشت: چرا، فرمود: چرا جوابم را نمي دادي؟ گفت: يا ابن رسول اللّه از سياستت درامان بودم. امام چهارم زبان به شكر گشود و به پيشگاه حقّ عرضه داشت: خدا را سپاس كه مملوكان من خودشان را از اين بنده ربّ در امان مي بينند.



5. اينهمه عنايت از كجاست

خانواده هاي فقيري در مدينه بودند كه از وسائل زندگي و خورد و خوراك آنچه كم داشتند تأمين مي شد، ولي نمي دانستند اينهمه لطف و مرحمت و اينگونه مهر و عنايت از كجاست. چون زين العابدين عليه السّلام شهيد شد و تمام آن برنامه ها به تعطيلي رسيد، دانستند كه منبع آنهمه فيض و فضيلت حضرت سجّاد عليه السّلام بود!



صابر همداني در تشويق انسان براي سائيدن سر بر آن آستان ملك پاسبان مي فرماية:



در آبه بزم محبّت كه هر چه هست اينجاست *** مقام وحدت مردان حق پرست اينجاست

در اين مقام محبّت درآكه بر سر خلق *** خدا دري كه گشود و دگر نبست اينجاست

دراين حصار طبيعت كه نيست جاي امان *** اگر به گوشه امني توان نشست اينجاست

گرت هواست كه مستي كني زباده عشق *** بيا كه جاي صبوحي كشان مست اينجاست

به جنگ غم همه جا هر كسي ندارد فتح *** در آن مقام كه غم مي خورد شكست اينجاست

ز غصّه شكوه مكن گرچه خاطرت را خسَت *** دواي درد دلي را كه غصّه خَست اينجاست

ز شرّ نفس مگر جان بري به نيّت خير *** ز دشمني كه نشايد به حيله رست اينجاست

ز سعي، نقص تو گردد بدل به حسن كمال *** كه جاي كسب مقام بلند و پست اينجاست

نظر كننده به يك ديده بر ضعيف و قوي *** كه داگان زبردست و زيردست اينجاست





6. ديونت بر عهده من است

زيد بن اُسامة بن زيد به وقت مشاهده آثار مرگ به سختي گريست. حضرت سجّاد در حالي كه ناظر وضع او بود، سبب گريه و ناله او را پرسيد. عرضه داشت: پانزده هزار درهم بدهكارم، آنچه از من مي ماند خلإ قرضم را پُر نمي كند. حضرت فرمود: تمام ديونت بر عهده من است، از گريه خودداري كن كه هم اكنون به هيچ كس بدهكار نيستي. آنگاه به اداي دَين زيد اقدام كرد و او را از سختي حقّ النّاس نجات داد.





7. در مسير مسجد

در شبي سرد غلامي از غلامانش آن حضرت را در مسير مسجد ديد در حاليكه جبّه و لباس و عمامه اي از خز بر سر داشت و با خوشبوترين عطرخود را زينت داده بود. عرضه داشت: مولاي من در اين ساعت با اين وضع و شكل كجا مي روي؟ فرمود: مسافر مسجد جدّم رسول خدايم، تا برنامه ازدواج با حورالعين را براي خود فراهم آورم...



چه نيكوست كه تمام مسلمانان براي رفتن به مسجد جهت انجام نماز جماعت علاوه بر نيّت خالص، از بهترين لبس و خوشبوتريت عطر استفاده كنند، تا در برخورد با يكديگر غرق در نشاط و انبساط گشته، و محلّ عبادت هم بطور دائم از بهداشت و طهارت برخوردار باشد.





8. روزي حلال صدقه خدا بر بندگان است

براي كسب معاش اوّل صبح از خانه بيرون مي رفت. چون به آن حضرت مي گفتند: اين وقت روز كجا مي روي؟ مي فرمود: جهت صدقه دادن به عيالاتم مي روم. با تعجّب عرضه مي داشتند؟ صدقه پاسخ مي داد: آري آنچه از حلال به دست مي آيد، صدقه حقّ بر بندگان است.





9. دوست دارم تسليم محض باشم

امام چهارم عليه السّلام مي فرمايد: به بيماري سختي دچار شدم. پدرم حضرت حسين عليه السّلام به من فرمود: چه ميل داري؟ عرضه داشتم: ميل دارم نسبت به خود براي حضرت حقّ تعيين تكليف نكنم او آنچه به نفع من است از باب لطف و مهرش تدبير مي كند، من علاقه دارم در پيشگاه حضرتش تسليم محض باشم. پدرم فرمود: آفرين، با ابراهيم خليل هماهنگ شدي، به هنگامي كه مي خواستند او را در آتش بيندازند، جبرئيل به او گفت: چه حاجتي داري؟ پاسخ داد براي حقّ تعيين تكليف نمي كنم او مرا كفايت مي فرمايد كه بهترين وكيل من در تمام شئون حسات است.





10. سرگذشتي عاشقانه

روزي از روزها كنيزش از ابريقي گلين به روي دستش جهت وضو آب مي ريخت، از بي توجّهي كنيز آفتابه رها شد و پيشاني حضرت را مجروح كرد!



حضرت سربلند كرد كنيز عرضه داشت: خداوند عزّوجلّ مي فرمايد:



وَ الْكاظِمينَ الْغَيظَ

(و آنانكه خشم خود را فرو مي خورند)



حضرت فرمود: خشمم را فرو خوردم.



عرضه داشت:



وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ

(و آنانكه ازمردم گذشت مي كنند)



فرمود: از تو گذشت نمودم.



گفت:



وَ اللّه يُحِبُّ الْمُحْسرنينَ

(و خداوند نيكوكاران را دوست دارد)



فرمود: برو در راه خدا آزادي!





11. داستاني بسيار عجيب

امام صادق عليه السّلام مي فرمايد: مرد هرزه اي در مدينه بود كه مردم از اطوار و افعال و حركات و اداهاي او مي خنديدند.



روزي در حالي كه حضرت عليّ بن الحسين با دو نفر از خادمانش در حركت بود، به دنبال آن جناب آمد و قصد كرد كاري خنده دار انجام دهد در برابر ديدگان مردم عباي حضرت را از گردن آن جناب كشيد، سپس دور شد دوباره آمد عبا را برداشت و فرار كرد آنگاه بازگشت و عبا را به طرف آنجناب انداخت. حضرت بدون آنكه به وي التفات كند، فرمودند: اين شخص كيست؟ عرضه داشتند: دلقكي است كه مردم مدينه را مي خنداند، حضرت فرمودند: به او بگوئيد: براي خداوند روزي است كه در آن روز اهل باطل غرق در خسارتند.





12. واقعه اي حيرت آور

امام صاق عليه السّلام مي فرمايند: حضرت سجّاد در سفرهاي خود با كساني همراه مي شدند كه آن حضرت را نشناسند، و با آنان شرط مي كرد در تمام امور قافله را خدمت كند!



همراه با قافله به سفر رفت از هيچ خدمتي نسبت به آنان مضايقه نفرمود. شخصي در برخورد به كاروان حضرت را شناخت. از اهل قافله پرسيد، اين انسان والا را مي شناسيد؟ گفتند: نه!



گفت: او حضرت عليّ بن الحسين عليه السّلام است. به جناب حضرت هجوم بردند و دستو پايش را غرق بوسه كردند و آن مقام بزرگ عرضه داشتند: مي خواستي دچار عذاب حقّ شويم! اگر ترا نمي شناختم وخداي ناخواسته با دست و زبان به آزارت بر مي آمديم چه مي كرديم! بي شك به هلاكت ابدي دچار مي شديم.



حضرت سجّاد فرمودند: من يك بار با قافله اي همفسر شدم آنان مرا مي شناختند محض رسول خدا به آنچه شايسته آن نبودم از من پذيرائي و احترام كردند من به آن خاطر از كار خير باز ماندم اينبار با شما آمدم كه مانند گذشته گرفار نشوم، كه اينگونه سفر براي من محبوب تر است!!



رستي صدف جهان را چه گوهرهاي گرانبهائي بوده! به قول صابر همداني:



در گلشنيكه از گلِ رويت سخن رود *** ما را ز سر هواي گل و ياسمن رود

مرجان كجا به لعل لبت مي توان رسد *** آنجا كه آبروي عقيق يمن رود

توصيف آن دو طُرّه خم در خمت بود *** هر جا سخن ز حلقه و چين و شكن رود

فردا حديث حسن تو و شرح عشق ماست *** تنها حكايتي كه دهن در دهن رود

گفتم مريز خون دلم گفت زين جهان *** عاشق چنان خوش است كه خونين كفن رود

با يار چون به خلوت دل مي توان نشست *** مغبون كسي بود كه به هر انجمن رود

دامن فشان ز گرد تعلّق نسم وار *** خرّم دل كسيكه برون زين چن رود

صابر، هواي كوي تو دارد به سر هنوز *** كي از سر غريب هواي وطن رود



13. اين است محبّت و عدالت

حضرت زين العابدين به وقت وفات، به فرزندش حضرت باقر عليه السّلام فرمود: باشتري كه دارم بيست مرتبه به حجّ خانه حقّ رفتم، و براي يك باراين حيوان را تازيانه نزدم.چون شتر بميرد، او را در زميني دفن كن تا پيكرش نصيب درندگان نشود، كه رسول الهي صلّي اللّه عليه و آله فرمود: شتري كه هفت بار در سفر حجّ به موقف عرفات قرار بگيرد، از نعمت هاي بهشت است و خداوند در نسلش بركت قرار مي دهد. چون شتر مُرد، حضرت باقر بر اساس وصيّت پدر عمل كرد.





14. اين است نهايت جود و كرم

امام صادق عليه السّلام مي فرمايد: حضرت زين العابدين عليه السّلام روزي كه روزه مي گرفتند، امر مي فرمودند گوسپندي را ذبح كنند و آن را قطعه قطعه كرده در ديگ بريزند تا پخته شود بوي لذّت بخش آبگوشت به مشامش مي خورد در حاليكه نزديك افطار بود دستور مي داد چند عدد سيني حاضر كنند



غذاي پخته را قسمت قسمت مي كرد و مي فرمود: اين غذاها را در خانه فلان و فلان برسانيد. آنگاه حخود حضرت با قطعه اي نان و مقداري خرما افطار مي كردند!!





15. رسيدگي به نيازمندان

امام باقر عليه السّلام مي فرمايد: چون تاريكي شب همه جا را فرا مي گرفت پدرم حضرت سجّ اد انبانياز چرم به دوش مي گرفت، در حاليكه در آن انبان مايحتاج نيازمندان را قرر داده بود، آنگاه خانه به خانه مي رفت و هر كس را به مقدار نيازش كمك مي فرمود، ولي به خاطر اينكه صورت مباركش را مي پوشاند او را نمي شناختند!!



به وقت غسل بدن شريفش، آثار به دوش كشيدن آن انبان را به صورت سياهي پوست بر شانه مباركش مشاهده كردند.





16. بي اعتنايي به زر و زيور دنيا

امام صادق عليه السّلام مي فرمايد: لباسش از پشم بود، و چون قصد نماز مي كرد لباسي خشن مي پوشيد، و از نماز روي فرش و تشك و جانماز خاص پرهيز داشت، سجاده اش بر زمين بود. به كوه جَبّان كه در نزديكي مدينه قرار داشت مي آمد و بر سنگي سوزان قيام و قعود مي نمود. آنچنان از عشق و خوف خدا در سجده هاي عاشقانه اش مي گيريست كه چون سر بر مي داشت گوئي چهره مباركش را در آب فرو برده!!





17. در كنار قرآن

امام سجّاد حضرت زين العابدين عليه السّلام مي فرمود:



لَوْماتَ مَنْ بَيْنَ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ أنْ يَكونَ الْقُرْآنُ مَعي:(16)

اگرتمام انسانهاي مشرق و مغرب يكجاب بميرند، و جز من كسي در روي زمين نماند، به خاطر اينكه اهل قرآنم و اُنس با اين منبع فيض حقّ شديد است، وحشتي نخواهم كرد.



ز دل غافل مشو چون هست محبوب اندراين منزل *** كه بر طالب نمايد روي مطلوب اندر اين منزل

برون از منزل دل نيست جاي جلوه جانان *** كه ما را جذبه او ساخت مجذوب اندر اين منزل

بد انسان كزره دل مي توان پيوست با دلبر *** نه قاصد مي كند كاري نه مكتوب اندر اين منزل

از آن كام زليخا برناييد از مه كنعان *** كه بر يوسف تجلّي كرد يعقوب اندر اين منزل

ز پشتيباني آن آشنا گر دل قوي داري *** نمي گردي زهر بيگانه مرعوب اندر اين منزل

اگر در منزل دل فارغ از آن دوست بنشيني *** تواني دشمنت را كرد مغلوب اندر اين منزل

درون چهار ديوار عناصر نيست آسايش *** كه در هر گوشه اي برپاست آشوب اندر اين منزل

بر آور چون خليل بت شكن دستي كه برگردت *** هزاران بت بود از سنگ و از چوب اندر اين منزل

برآور چون خليل بت شكن دستي كه برگردت *** هزاران بت بود از سنگ و از چوب اندر اين منزل

در آن منزل كسي فرداي محشر سرفراز آيد *** كه نفس خويشتن را ساخت سركوب اندر اين منزل

زبيداد حوادث پاي در دامن مكش صائب *** كه بايد سالكان را صبر ايّوب اندر اين منزل

18. معجزه اي عظيم از اخلاق حضرت سجّاد



«اقبال» سيّد ابن طاووس كه از بهترين كتابهاي دعا و مناجات است، از قول حضرت صادق عليه السّلام روايت مي كند:



چون ماه رمضان مي رسيد، حضرت سجّاد هيچ يك از غلامان و كنيزان خود را سياست نمي كرد، چون غلامي يا كنيزي خطا مي كرد در ورقه اي مي نوشت فلان كس در فلان روز چنين خطائي را مرتكب شد. از آنجناب جز ادب و احترام و محبّت و عنايت نسبت به غلامان و كنيزان، مخصوصاً به هنگام ماه مبارك ديده نمي شد.



چون شب آخر ماه رمضان مي رسيد همه را دور خود جمع مي كرد، سپس كتابي كه اشتباهات و گناهان آنان را ثبت كرده بود مي گشود، و نام هر يك را با گناهانش مي خواند و مي فرمود: اين خطا را داشتي و من هم نسبت به ان ترا عقوبت نكردم، آيا به ياد مي آري؟ عرضه مي داشت: آري يا ابن رسول اللّه.



وقتي از همه اقرار مي گرفت در جمع آنان مي آمد و مي فرمود با صداي بلند دنبال من بگوئيد:



اي پسر حسين بن علي، پروردگارت تمام برنامه هايت را در پروندهات ثبت كرده، همانطوري كه تو اشتباهات و خطاها و كم كاريهاي ما را در چنين پرونده اي، كتابي كه نزد خدا است بر عليه تو به حق سخن مي گويد، گناه كوچك و بزرگي نيست مگر آنكه در آن كتاب شماره شده، تمام اعمالت را در آن روز به وسيله آن كتاب حاضر خواهي ديد، چنانكه ما در اين ساعت تمام گذشته خود را دراين پرونده حاضر مي بينيم!!



اي پسر حسين بن علي، ما را ببخش و از ما چشم پوشي كن، چنانكه خود تو از حضرت حق اميد چشم پوشي و گذشت داري، و همچنانكه عاشق عفو و رحمت حضرت ربّ العزّه اي و طالب رحمت آن منبع فيضي، ما را مشمول عفو و رحمت خود قرار ده.



اي پسر حسين بن علي ذلّت و خواري خود را در پيشگاه حضرت محبوب بياد آر، آن وجود مقدّسي كه حكيم و عادل است، و به اندازه خردلي به كسي ستم روا نمي دارد، و اعمال بندگان را به ميزان كشيده و با دقّت محاسبه كرده و بر انجام آن شهادت مي دهد. بيا در چنين شبي از ما گذشت كن و از بديهاي ما چشم بپوش كه خداوند فرموده:



وَلْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ أنْ يَغْفِرَ اللّه لَكُمْ (17):

و بايد ببخشند و گذشت كنند، آيا دوست نمي داريد كه خداوند شما را ببخشايد؟!



به همين صورت مي گفت و به غلامان و كنيزان تلقين مي كرد، و اشك مي ريخت و ناله مي زيد و به درگاه حضرت دوست عرضه مي داشت:



خداوندا، ما را امر كردي، از آنان كه بر ما ستم كردند بگذريم، ما هم گذشتم، پس تو هم از ما بگذر، كه تو درگذشت و عفو از همه ما اولي تري.



الهي، به ما فرمودي گدا از در خانه خود نرانيم، و اكنون خود ما به گدائي به پيشگاهت آمده ايم، عنايتت را طالبيم و عطا و احسانت را خواهانيم، در تمام اين برنامه ها به ما منّت بگذار، و از اين پيشگاه با عطمت ما را نااميد مكن. به همين كيفيّت با حضرت حقّ مناجات مي كرد، و اشك مي ريخ، سپس رو به جناب آنان مي فرمود و مي گفت:



من شما را بخشيدم، آيا شمان هم مرا بخشيديد؟ من مالك خوبي براي شما نبودم، ازمن سوءرفتار ديديد، آري من مالك بدكاري هستم كه مملوك كريم جواد و عادل محسنم.



عرضه مي داشتند: آقاي ما، با اينكه ما غلامان و كنيزان از حضرت تو جز خوبي نديديم، امّا درعين حال از تو گذشتيم.



امام سجّاد عليه السّلام مي فرمود: اين دعا را با من بخوانيد:



خدايا، از پسر حسين درگذر، چنانكه از ما درگذشت، او رااز آتش جهنّم برهان، چنانكه ما را آزاد كرد. غلامان و كنيزان اين جملات را مي گفتند و حضرت آمين مي گفت. سپس مي فرمود: همه شما از قيد غلامي و كنيزي آزاديد، من شما را به عشق رسيدن به عفو حقّ و آزادي از عذاب آزاد كردم. آنگاه روز عيد فطر همه را مي طلبيدو به اندازه اي كه پس از آزادي از بردگي محتاج مردم نباشند به آنان بذل و بخشش مي فرمود.



سالي نبود مگر اينكه دراين برنامه اقدام مي فرمود و حدود بيست نفر غلام و كنيز آزاد مي كرد، و مي فرمود: خداوند در ماه رمضان به وقت افطار هفتاد هزار هزار مستحقّ عذاب را برات آزادي مي دهد، و چون شب آخر شود به اندازه تمام ماه رمضان، از عذاب جهنّم مي رهاند، من دوست دارم خداوند من مرا در چنين برنامه اي ببيند، باشد وسيله نجاتي براي من مقرّر گردد.



البتّه براي او فرقي نداشت كه غلام و كنيز را چه زماني خريده، انچه براي او مهم بوداين بود كه شب آخر ماه رمضان آنان را آزاد كند، گر چه چند ماهي بيشتر نبود كه به خدمت آنجناب درآمده بودند.



اين برنامه با عظمت را هر سال تكرار مي كرد، تا وقتي كه به وصال حضرت محبوب و لقاء جناب دوست نائل شد.



اين عاصي خطاكار، و مجرم گنهكار، كه تمام صفحات پرونده اش سياه است، و در پيشگاه حضرت دوست مايه اي جز شرمساري، وسرمايه اي غير فضاحت و رسوائي ندارد، چون در نوشيتن اين سطور به اين حديث عجيب رسيد، لحظاتي چند غرق در انديشه و فكر نسبت به گذشته خود شد، و از عمق جان ناله كشيد كه اگر اين گفتار و قضاوت حضرت زين العابدين عليه السّلام نسبت به خود است، پس ما تهيدستاغافل، و گرفتاران جاهل بايد چه بگوئيم، و در حقّ خود چگونه به قضاوت برخيزيم؟!



از آنجا كه نوشتن اين صفحات و بخصوص اين روايات تكان دهنده مصادق با شب جمعه بود، بهتر اين ديدم كه با مناجات نامه اياز شاعر شوريده، و عارف ژوليده وحشي بافقي، به پيشگاه حضرت محبوب دست نياز برداشته واز آنجناب طلب عفوو بخشش كنم.



خداوندا گنهكاريم جلمه *** ز كار خود در آزاريم جمله

نيايد جز خطاكاري زما هيچ *** زما صادر نگردد جز خطا هيچ

زما غز از گنهكاري نيايد *** گناه آيد زما چندانكه بايد

زننگ ما به خود پيچيد افلاك *** زمين از دست ما بر سر كند خاك

سيه شد نامه ما تا به حدّي *** كه نبود از سپيدي جاي مدّي

رهاني گرنه ما را زين تباهي *** چه فكر ما بود زين رو سياهي

بدين سان روسيه مگذار ما را *** بيار آبي به روي كار ما را

الهي، سَبحه، دست آويز من ساز *** به سلك اهل تحقيقم وطن ساز

بسانِ رحل، مصحف بر كفم نه *** لب خندان چو رحل مصحفم ده

به خطّ مصحفم گردان نظر باز *** خط مصحف سواد ديده ام ساز

بده مفتاحي از سطر كلامم *** وزان بگشاي قفل از گنج كامم

زاوراق كلامم بخش آن مال *** كه تا جنّت توان شد فارغ البال

به ذكر خود بلند آوازه ام كن *** رفيق لطف بي اندازه ام كن

كه از من رم كند مرغ معاصي *** روم تا بر در شهر خلاصي

سر شكم دانه تسبيح گردان *** مرا زان دانه كن تسبيح گردان

بود كين سَبحه گردانيدن من *** برد آلودگي از دامن من

بيفشان از وضو بررويم آن آب *** كه از غفلت نماند در سرم خواب

دهم مسواك و تسبيح توكّل *** كه ديو طبع خود را زان كنم غُل

كمندي ساز پيچان سبحه ام را *** گز آن در كاخ فردوسم شود جا

چو در طبعم شود ميل گناهي *** ز رحل مصفحم دِه سدّ راهي

به گِل مگذار تخم آرزويم *** دهش سرسبزي از آب وضويم

منم چون نامه خود روسياهي *** سيه رو مانده بي روئي و راهي

نگاهي كن كه رو آرم به سويت *** رهي بنما كه جا گيرم به كويت

الهي جانب من كن نگاهي *** مرا بنما به سوي خويش راهي

چو وحشي جز گنه كاري ندارم *** تو مي داني كه من خود در چه كارم

اگر بر كرده من مي كني كار *** عذابي بدتر از دوزخ پديدآر

كه جرم من چو جرم ديگران نيست *** گناهم چون گناه اين و آن نيست

به چشم مرحمت سويم نظر كن *** شفيع جرم من خيرالبشر كن



19. برنامه اي حيرت آور

يكي از پسرعموهاي زين العابدين از نظر معيشت در سختي و مشقّت بود.



امام چهارم شبانه بدون اينكه شناسائي شود براي او پول مي برد، او هر كجا مي نشست مي گفت: عليّ بن الحسين اهل صله رحم نيست، خداوند جزايش را از وي دريغ كند. امام چهارم مي شنيد و براي حفظ آبروي او تحمّل مي كرد. چون از دنيا رفت، پسر عمّش متوجّه داستان شد، از شدّت غصّه كنار قبر حضرت مي آمد و مدّتها بر آنجناب ناله و ندبه داشت!





20. اخلاق الهي حضرت سجّاد

روزي با غلامانش از راهي مي گذشت، مردي به آن حضرت ناسزا گفت. غلامان به سوي او هجوم كردند، حضرت فرمود: دست نگاه داريد. خودش روبروي آن مرد آمد و فرمود: آنچه از ما بر تو پوشيده است خيلي بيش از آنست كه مي داني، اگر نيازي داري بگو تا برآورده كنم. آن شخص خجالت كشيد، حضرت عباي خود را به او داد، و دستور داد هزار درهم به او بپردازند. آن مرد پس از آن مي گفت: شهادت مي دهم كه تو از اولاد انبيائي.





21. نمونه اي از عظيم ترين بردباري

براي حضرت زين العابدين مهمان رسيده بود. غلامان حضرت درآوردن غذاي گرم در يك سيني بزگر عجله كرد، سيني از دستش رها شد و از بالاي پلّه ها به سر يكي از فرزندان حضرت فرود آمد و او را از بين برد. امام در حالي كه غلام در اضطراب سختي قرار داشت فرمودند: برو در راه خدا آزادي، تو در اين برنامه عمدي نداشتي!





22. بهترين اُسوه فضيلت

امام باقر عليه السّلام مي فرمايد: پدرم خادمش را دنبال كاري فرستاد، و او در آن كار، كندي به خرج داد حضرت يك تازيانه غلام زد، غلام گفت: اللّه، اي پسر حسين به من كار رجوع مي كني، تازيانه هم مي زني! حضرت گريه كرد و فرمود: اي محمّد بن علي پسر عزيزم، كنار قبر رسول خدا برو و دو ركعت نماز بخوان و بگو: خدايا در روز قيامت از عليّ بن الحسين بگذر. آنگاه رو به غلام كرد و فرمود: برو در راه خدا آزادي. ابو بصير مي گويد: به حضرت عرضه داشتم: آيا آزادي كفّاره يك ضربه تازيانه است؟ امام پاسخ نگفتند.





23. بركتي عجيب از دو قرص نان

«كمال الدين و تمام النعمة» از كتابهاي بسيار مهمّ شيخ متقدّمين حضرت صدوق عليه رضوان اللّه است. از قول زُهري مي گويد: خدمت حضرت زين العابدين بودم، مردي ازياران حضرت وارد شد، امام فرمودند: چه خبر؟ عرضه داشت: فعلاً خبر خود را بازگويم، چهارصد دينار بدهكارم در برابرش براي پرداخت ديناري ندارم، عائله ام سنگين است، از عهده خرجسان برنمي آيم. امام سجّاد بلند بلند گريه كرد. به حضرت عرضه داشتم: گريه براي مصائب و شدائد است. حاضران در مجلس هم همان را گفتند.



امام فرمود: چه مصيبتي بزرگتر از اينكه انسان خلأ زندگي برادر مؤمنش را ببيند و امكان جبرانش نباشد، سختي و فاقه مسلمان را بنگرد، و قدرت رفع آن را نداشته باشد. مجلش تمام شد، مخالفيني كه از آن جلسه خبر شدند، زبان به طعنه گشودند كه چقدر عجيب است! اينان ادّعا دارند كه آسمان و زمين در مدار اطاعتشان هستند، و خداوند خواسته آنان را در هر زمينه اي اجابت مي كند، بااين همه به عجز از اصلاح وضع نزديكترين دوستشان اقرار مي كنند!



مرد پريشان آن ياوه ها را شنيد، به محضر مقدّس امام شرفياب شد و عرضه داشت: طعنه دشمن از فقر و فاقه ام بر دوش جانم سنگين تر است. امام فرمودند: خداوند براي كارت ايجاد گشايش كرده. خادمخ خود را صدا زدند و فرمودند: افطاري و سحري مرا بياور، دو قرص نان جوين كه از خشكي قابل خوردن نبود آورد، حضرت فرمود: اين دو قرص نان را ببر كه خداوند خير و فرج تو را در اين دو نان قرار داده. مرد آن دو قطعه را گرفت و در حالي كه نمي دانست براي قرص نان چه مشكلي حل مي كند، وارد بازار شد. ماهي فروشي را ديد كه ماهي رنگ پريده اي برايش مانده، آن ماهي را به يك قرص نان معامله كرد، سپس به نمك فروشي رسيد و نان ديگر را به مقداري نمك عوض كرد، آنگاه به خانه آمد، چون شكم ماهي را باز كردند دو لؤلؤ گران قيمت از شكم ماهي درآمد. خدا را شكر كردند و در نشاط و سرور غرق شدند. در اين وقت در خانه را كوفتند، چون به در خانه آمد ماهي فروش و نمكي بودند، دو قرص نان را پس دادند و گفتند: ما را قدرت بر خوردن اين دو نان جوين نيست نان از آن تو، ماهي و نمك هم برتر و اهل و عيالت حلال!



چون ماهي فروش و نمك فروش گذشتند، خادم زين العابدين آمد و گفت: اي مرد، خداوند براي تو گشايش داد، امام سجّاد فرمود: آن دو قرص نان را برگردان كه غير از ما كسي قدرت خوردن اينگونه طعام را ندارد!!



آن مرد دو لؤلؤ را فروخت، قرضش را ادا كرد و مايه اي براي خرج خانه فراهم آورد. مردم دوباره به ياوه گوئي پرداخت كه اين چيست و آن كدام است. يكجا از رفع رنج وي عاجز است، جاي ديگر اينگونه وي را بي نياز مي كند! چون به حضرت خبر رسيد، فرمود: اين ياوه ها را درباره رسول خدا هم مي گفتند كه چگونه در يك شب از مكّه به بيت المقدس رفته و آثار انبيا را در آنجا مشاهده نموده، در حالي كه بين مكّه و بيت المقدس، و اللّه مردم به وضع ما جاهلند، نمي دانند كه مراتب رفيعه از طريع تسليم و رضا و عدمِ چون و چرا در كار حقّ به انسان مي رسد. اولياء الهي آنچنان در مِحَن و مكاره صابرند كه كسيبه پاي آنان نمي رسد، از اينروي خداوند مهربان تمام درهاي عنايت را به روي آنان باز فرموده، و در هر حال عاشقان خدا جز آنچه خدا مي خواهد نمي خواهند.



مستغني است ازهمه عالم گداي عشق *** ما و گدائيِ در دولت سراي عشق

عشق و اساس عشق نهادند بر دوام *** يعني خلل پذير نگردد بناي عشق

آنها كه نام آب بقا وضع كرده اند *** گفتند نكته اي زدوام و بقاي عشق

گو خاك تيره زركن و سنگ سياه، سيم *** آنكس كه يافت آگهي از كيمياي عشق

پروانه محو كرد در آتش وجود خويش *** يعني كه اتّحاد بود انتهاي عشق

اين را كشد به وادي و آن را برد به كوه *** زينها بسي است تا چه بود اقتضاي عشق

وحشي، هزار ساله ره از يار سوي يار *** يك گام بيش نيست و ليكن به پاي عشق

من علاقه داشتم به بخضي از فرمايشات و نوادر كلمات، و احاديث ثمربخش حضرت سجّاد اشاره كنم، ولي به هر قطعه اي از سخنان حضرت در كتاب «بحار» جلد 78 و «كشف الغمّة» جلد دوم، و «أعلام الدين» ديلمي، و «تحف العقول» و «محجّة البيضاء» و «مستدرك سفينه» و كتاب پرقيمت «وسائل» و «خصال» شيخ صدوق و «تفسير برهان» و «تفسير نورالثقلين» و ساير كتب حديث مراجعه كردم ديدم نقل آن فرمايشات الهيّه بدون شرح و تفسير كار صحيحي نيست، زيرا بدون تفسير و شرح چيزي نصيب خوانندگاني كه از عمق معاني و حقيقت مسائل بي خبرند نمي شود، روي اين حساب فكر كردم، در ضمن شرح دعاهاي صحيفه از عمده فرمايشات خود حضرت استفاده كنم، باشد كه براي خواستاران علم و معرفت و حكمت و حقيقت سود بيشتري داشته باشد. در پايان اين مقال كه نشانگر دورنمائي از حيات آنجناب بود لازم است به داستان فروزدق شاعر كه در برخوردش با هشام ظالم، شخصيت ملكوتي حضرت را نشان داد اشاره كنم و ترجمه قصيده غرّاي او را كه عبدالرحمن جامي به نظم آورده نقل نمايم.



متن «بحار» جلد 46 از كتاب «حلية الأولياء» و «أغاني» و در پاورقي همان جلد صفحه 124، از بيست و دو كتاب مشهور و معروف روايت مي كند، كه هشام بن عبدالملك به حجّ آمد، ازدحام جمعيتّت مانع ازاين شد كه به حجرالاسود دست بزند، و آن سنگ پرقيمت را استلام كند، بر بالاي بلندي قرار گرفت تا اهل شام: آن نوكران جيره خوار و بدبخت، وي را طواف دهند. دراين بين حضرت زين العابدين رسيد، چون به محلّ حجر نزديكشد، مردم از هيبت و عظمت حضرت راه را باز كردند و امام بدون مزاحمت به استلام حجر نائل شد. مردي از اهل شام از هشام پرسيد: اين آقا كيست؟ پاسخ داد: نمي دانم، فرزدق فرياد زد من او را مي شناسم. مرد شامي پرسيد كيست؟ فرزدق قصيده بسيار عالي خود را همانجا انشاء كرد كه مضمونش را از قول جامي در سطور زير مي خوانيد:



پور عبدالملك به نام هشام *** در حرم بود با اهالي شام

مي زد اندر طواف كعبه قدم *** ليكن از ازدحام اهل حرم

استلام حَجَر ندادش دست *** بهر نظّاره گوشه اي بنشست

ناگهان نخبه نبيّ و وليّ *** زين عبّاد، بن حسين علي

دركساي بها و حُلّه نور *** بر حريم حرم فكند عبور

هر طرف مي گذشت بهر طواف *** در صف خلق مي فتاد شكاف

زد قدم بهر استلام حجر *** گشت خالي ز خلق راه و گذر

شاميي كرد از هشام سؤال *** كيست اينبا چنين جمال و جلال

از جهالت در آن تعلّل كرد *** وز شناسائيش تجاهل كرد

گفت نشناسمش ندانم كيست *** مدني يا يَماني يا مكّي است

بوفراس آن سخنور نادر *** بود در جمع شاميان حاضر

گفت من مي شناسمش نيكو *** وز چه پرسي به سوي من كن رو

آن كس است اين كه مكّه و بَطحا *** زمزم و بوقَبَيس و خَيْف و مِنا

حرم و حِلّ و بيت و ركن و حَطيم *** ناودان و مقام ابراهيم

مروه، مَسْع، صفا، حجر، عرفات *** طيبه، كوفه، كربلا و فرات

هر يك آمد به قدر او عارف *** بر علوّ مقام او واقف

قرّة العين سيّد الشّهداست *** غنچه شاخ دَوحه زهراست

ميوه باغ احمد مختار *** لاله راغ حيدر كرّار

چون كند جاي در ميان قريش *** رود از فخر بر زبان قريش

كه بدين سرور ستوده شِيَم *** به نهايت رسيده فضل و كرم

ذِروه عزّت است منزل او *** حامل دولت است محمل او

از چنين عزّو دولت ظاهر *** هم عرب هم عجم بود قاصر

جدّ او را به مسندِ تمكين *** خاتم الأنبياست نقش نگين

لايح از روي او فروغ هُدا *** فايح از خوي او شميم وفا

طلعتش آفتاب روز افروز *** روشنائي فزا و ظلمت سوز

جدّ او مصدر هدايتِ حق *** از چنان مصدري شده مشتق

از حيانايدش پسنديده *** كه گشايد به روي كس ديده

خلق از او نيز ديده خوابانند *** كز مهابت نگاه نتوانند

نيست بي سبقت تبسّم او *** خلق را طاقت تكلّم او

در عرب در عجم بود مشهور *** گومدانش مُغفَّلي مغرور

همه عالم گرفت پرتو خور *** گر ضَريري نديد از او چه ضرر

شد بلند آفتاب بر افلاك *** بوم اگر زان نيافت بهره چه باك

بر نكو سيرتان و بدكاران *** دست او ابر موهبت باران

يض آنان ابر بر همه عالم *** گر بريزد همي نگردد كم

هستاز آن معشر بلند آئين *** كه گذشته ز اوج علّيّين

حبّ ايشان دليل صدق و وفاق *** بغض ايشان نشان كفر و نفاق

گر شمارند اهل تقوا را *** طالبان رضاي مولا را

اندر آن قوم مقتدا باشند *** و اندر آن خيل پيشوا باشند

گر بپرسد ز آسمان بالفرض *** سايلي: مَن خيارُ أهلِ الاْرض؟

به زبان كواكبو انجم *** هيچ لفظينيابد اِلاّهُم

هُمْ غُيوثُ النَّدا إذا وَهَبُوا *** هُمْ لُيوثُ الثَّري إذا نَهَبُوا(18)

ذكرشان سابق است درافواه *** بر همه خلق بعد ذكراللّه

سر هر نامه را رواج فزاي *** نام آنهاست بعد نام خداي

ختم هر نظم و نثر را الحق *** باشد از يمن نامشان رونق

هشام از اين مدح دچار خشم شديد شده، و پس از توهين به فرزدق وي را در محلّي بين مكّه و مدينه حبس مي كند، و حقوقش را از بيت المال قطع مي نمايد.



زين العابدين عليه السّلام در برابر اين محبّت، دوازده هزار درهم براي شعر مي فرستد و از كمي آن عذرخواهي مي كند. شاعر آزاده و بي طمع از قبول آن ابا كرده و در پاسخ مي گويد: من سر ارادت و صدق و صفا و وفا و محبّت به آستان شما سودم، و اين مدح را محض اظهار حقّ و حقيقت گفتم نه براي درم و زر، لكن اصرار حضرت و جود و كرم آن منبع خير و دلايلي كه از جانب حضرت سجّاد اقامه مي شود او را وادار به قبول مي كند.



ملاّ محمّد تقي مجلسي پدر صاحب «بحار» در شرح «من لايحضر» حكايت شيرين زير را در رابطه با اين قصيده نقل مي كند:



شخصي در يكي از جلسات جامي نقل كرد كه: زني فرزدق شاعر را در عالم رؤيا ديد، از حال وي جويا شد، فرزدق گفت: به سبب قصيده اي كه براي اظهار حق گفتم، حق تعالي مرا بخشيد. جامي گفت: سزاوار است خداوند مهربان همه عالميات را به بركت آن قصيده بيامرزد!(19