بازگشت

مناجات زين العابدين


وجود مقدّس حضرت سجّاد عليه السّلام، در تمام لجظات عمرش در مناجات و دعا بود، مسئله غرق بودنش در دعا و مناجات آنقدر عجيب است، كه در هر كجا و در هر زمان نام مقدّسش برده شود گريه و زاري، اصرار و الحاح، دعا و مناجات به ذهن شنونده تداعي مي كند.



مناجات خمس عشر، دعاي بسيار بسيار عرفاني ابوحمزه ثُمالي در سحر ماه مبارك رمضان، قطعاتي از زيارت امين اللّه و پنجاه و چهار دعاي «صحيفه» دونمائي از حالات درون آن حضرت، و نورانيّت قلب و جان آنجناب است.



البتّه شرح مناجات خمس عشر و دعاي ابوحمزه، و ساير مناجاتهاي حضرت كه در «مصباح» كفعي و «زاد المعاد» و «مفاتيح» محدّث قمّي و ديگر كتب ادعيه آمده، توفيق خاصّي از ناحيه حضرت معبود لازم دارد و وقت وسيعي كه بتوان از عهده آن برآمد.



اين مسكين افتاده، و مستكين درمانده، و عاجز وامانده، و سيه روي عمر از دست داده، آرزو دارد وجود مقدّس حضرت حقّ توفيق تفسير تمام دعاهاي وارده از حضرت سجّاد عليه السّلام، اين چشمه جوشان حكمت، و اين منبع فيّاض رحمت را به او عنايت فرمايد.



دراين قسمت به چند بخش از مناجاتهاي آنجناب اشاره مي شود، باشد كه ما منغمران در چاه طبيعت، و گرفتار ذلّت و شيطنت، در اين مسير الهي قرار بگيريم.



1ت اصمعي اديب معروف مي گويد: شبي در طواف كعبه بودم، جواني خوش منظر را ديدم كه به پرده خانه آويخته بود، و اينچنين با حضرت معبود مناجات مي كرد:



«ديده ها به خواب رفت، ستارگان بر صفحه دل انگيز آسمان برآمدند، پادشاه حيّ و قيّوم توئي، سلاطين و دنياداران در به روي مردم بستند، و بر ابواب كاخها و خانه هاي خود پاسبان گماشتند، تاكسي به وقت شب به آنان رجوع نكند، ولي درهاي رحمت تو به روي گدايان باز است، سائلي چون من به اميد ارحم الراحميني». سپس اشعاري به مضمون زير زمزمه كرد:



«اي آنكه به تاريكي شب دعاي بيچاره را اجابت مي كني! اي آن كه گره از كار بسته مي گشائي! ميهمانانت به دور خانه ات درخوابند، امّا تو اي نگهدارنده تمام كائنات بيداري، به مناجاتي كه به آن امر فرموده اي برخاسته ام، به حرمت بيت و حرم به گريه ام رحمت آور، كه اگر گنهكار بيچاره را مشغول عفو و بخششت نكني، پس چه كسي بايد به فرياد او برسد»؟



به دنبال صاحب ناله رفتم، و وي را با پاي جان جستجو كردم ديدم وجود مقدّس حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السّلام است!(4)



2ـ طاووس فقيه مي گويد: وجود مبارك حضرت عليّ بن الحسين امام سجّاد را در حرم امن الهي ديدم كه از سر شب تا به سحر در طواف و عبادت و نماز شب بود، چون مسجد الحرام و اطراف بيت را خلوت ديد، گوشه چشم به آسمان انداخت و اينچنين با محبوب محبّان و معروف عارفان و معشوق عاشقان به مناجات برخاست:



«الهي ستارگان آسمان ناپديد شدند، ديده ها به خواب رفت، پيشگاهت براي ورد گدايان آماده است، گدائي چون من به اشتياق غفران و رحمتت به درگاهت روي آورده، او اميدوار است كه در قيامت از زيارت رسول مكرّمت محرومش ننمائي».



سپس چون ابر بهار از ديدگانش اشك باريد و به محضر حضرت دوست عرضه داشت:



«پروردگارا، از باب مخالفت به معصيت برنخاستم، و به هنگام گناه ترديدي نسبت به تو در دلم نبود، به عذاب و جريمه ات جاهل نبودم، و از عقوبتت روي گرداني نداشتم، اين نفس بد انديش بود كه با من خدعه كرد، اين دلگرمي درونم به ستّاريّت تو بود كه مرا در لغزش انداخت؟ اكنون آن كه مرا از عذابت برهاند كيست؟ به كدام ريسمان محكم چنگ بزنم اگر رابطه ات را با من قطع كني؟ افسوس بر من به وقتي كه مرا در پيشگاهت براي محاكمه حاضر كنند، آن زماني كه سبكباران را اجازه عبور دهي، و حمّالان گناه را به چاه جهنّم دراندازي، در آن روز در صنف سبكبارانم، تا نجات يابم، يا زير بار سنگين گناهانم تا در عذاب درافتم؟ آه و حسرت بر من كه به موازات طول عمرم بر گناهم افزوده شد و در مقام توبه برنيامدم، چرا زمان حياي از پروردگارم به من نمي رسد»؟



سپس گريست و اينچنين زمزمه كرد:



«آيا مرا به آتش جهنّم مي سوزاني، اي منتهاي آرزوي من! اگر چنين باشد پس اميد و عشقم به تو چه مي شود؟!



مولاي من با اعمال زشت و پست به پيشگاهت رو كرده ام و اقرار مي كنم كه در ميان بندگانت گنهكاري چون من وجود ندارد»!!



باز به سختي گريست و عرضه داشت:



«از هر عيب و نقصي منزّهي، مردم آنچنان به معصيت و گناه بر مي خيزند گوئي از ديده تو دورند، و تو چنان نسبت به آنان بردباري كه گويا گناهي مرتكب نشده اند. آنگونه با برنامه هاي نيكويت به خلق محبّت مي كني كه گويا به آنان نيازمندي، در حاليكه وجود مقدّست از همه هستي و عناصرش بي نياز است».



پس از آن به زمين افتاد و با حلي عاشقانه و غير قابل وصف به سجده رفت. به او نزديك شدم، سرش را به زانو گذاشتم، و چنان گريستم كه اشكم به صورت پاكش ريخت، سر از زانويم برداشت و به حال نشسته درآمد و گفت: كيست كه مرا از محبوبم به برنامه ديگر مشغول كرد؟



عرضه داشتم: طاووسم، اي پسر رسول خدا اين گريه و فريد و اين ناله و زاري و اين جزع و فزع چيست؟ اين ما عاصيان و خطاكاران هستيم كه بايد اينچنين به پيشگاه حضرت دوست بناليم، شما چرا؟ شمائي كه پدرت حضرت سيّد الشهداء و مادرت فاطمه و جدّت رسول خدا عليهم السّلام است؟



به من متوجّه شد و فرمود: آه آه اي طاووس سخن پدر و مادر و جد را رها كن، خداوند بهشت را براي مطيع نيكوكار آفريده گر چه سياه حبشي باشد، و نشنيدي: جهنّم را براي گنهكار مقرّر فرموده گرچه فرزند قرشي قلمداد شود، مگر اين آيه را



فَإذا نُفِحَ فِي الصُّورِ فَلا اَنْسَابِ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَ لا يَتَسائَلُونَ!(5)

چون در صور دميده شود، پس در آنروز هيچگونه خويشاوندي اي ميان آنها برقرار نيست، و از يكديگر سؤال و درخواست نتوانند نمود.



به خدا قسم در قيامت جز عمل صالحي كه پيش فرستاده اي، برنامه اي ديگر برايت سودمند نيست!!(6)



3ـ طاووس فقيه مي گويد: حضرت سجّاد را در حِجِ اسماعيل ديدم نماز مي خواند و مي گويد:



عُيِيْدُكَ بِبابِكَ، أسيرُكَ بِفِنائِكَ، مِسْكينُكَ بِفِنائِكَ، سائِلُكَ بِفِنائِكَ، يَشْكُو إلَيْكَ، ما لا يَخْفي عَلَيْكَ، لا تَرُدَّني عَنْ بابِكَ:(7)

بنده اي كوچك به پيشگاه توست، اسيري فاني، زمين گيري فاني، گدائي فاني در درگاه تست، از آنچه بر تو مخفي نيست به تو شكايت دارد، عنايت كن او را از خانه رحمتت مران.



4ـ امام صادق عليه السّلام مي فرمايد: حضرت باقر بر پدر بزرگوارش امام سجّاد وارد شد، او را در عبادت آنچنان ديد كه از كسي سابقه نداشت: از بيداري زياد رنگش زرد شده، و گوئي از شدّت گريه چشمش سوخته بود، و پيشاني مباركش از زيادي سجود زخم آورده، و از كثرت قيام قدمش ورم داشت. حضرت باقر چون اين حالات را ديد7 نتوانست از گريه خودداري كند. امام سجّاد در فكر بود، ناگهان به فرزندش رو كرد، و فرمود: اين اوراقي كه عبادات علي عليه السّلام بر آن ثبت است بياور، براي آن جناب اوراق را آوردم، كمي از آن را خواند سپس با ناراحتي زمين گذاشت و فرمود: چون كسي قدرت دارد همانند عليّ بن ابيطالب عبادت كند؟!(8)



5ـ شبي در حال عبادت و مناجات بود، يكي از فرزندانش افتاد و دستش شكست، اهل خانه فرياد زدند، همسايه ها آمدند، با كمك هم طبيب شكسته بندي آوردند، دست كودك را بست. چون صبح شد دست طفل را به گردنش آويخته ديد، پرسيد: اين چه وضع است؟ حادثه را در حالي كه به خاطر غرق بودنش در مناجات توجّه نفرموده بود به او خبر دادند.(9)



6ـ آن حضرت چون به مناجات و راز و نياز و عبادت و نماز بر مي خواست چهره اش رنگ به رنگ مي شد، و قيامش براي عبادت و راز و نياز قيام عبد ذليل در برابر مولاي جليل بود، از خشيت حق كه معلول آگاهي قلب او نسبت به حضرت ربّ العزّه بود، اعضايش مي لرزيد، و نمازش در هر بار نماز وداع بود، كه گوئي پس از آن ديگر مهلت نماز ندارد!(10)



اين همه محصول قلب پاك و دل عرشي حضرت سجّاد، و معرفت والاي آن حضرت نسبت به مقام قدس ربّ العالمين بود.



صائب تبريزي آن بزرگ غزلسراي عرصه ادب و ظريف گوي دنياي نظم، در نشان دادن چهره با عظمت دل و صورت الهي قلب نيكو مي گويد:



چرخ است حلقه در دولتسراي دل *** عرشست پرده حرم كبرياي دل

با آنكه پاي بر سر گردون نهاده است *** بر خاك مي كشد زدرازي، قباي دل

دل را به خسروان مَجازي چه نسبت است *** دارد به دست لطف يد اللّه لواي دل

هرگز نمي شود سفر اهل دل تمام *** در خاك هم بگرد بود آسياي دل

چندان كه مي روي به نهايت نمي رسد *** بي انتهاست عالم بي ابتداي دل

دست از كتابخانه يونانيان بشوي *** صد شهر عقل گرد سر روستاي دل

دل آنچنان كه هست اگر جلو گر شود *** نُه اطلس سپهر نردد قباي دل

در زير آسمان نفسش تنگ مي شود *** هر كس كشيده است نفس در فضاي دل

ما خود چه ذرّه ايم كه نُه محمل سپهر *** رقص الجمل كنند زبانگ دراي دل

خود را اگر گرفت جگردار عالم است *** آنرا كه ازخرام تو لغزيد پاي دل

با نور آفتاب به انجم چه حاجت است *** با خلق آشنا نشود آشناي دل

صائب اگر به ديده همّت نظر كني *** افتاده است قصر فلك پيش پاي دل