بازگشت

عبادت زين العابدين


به هنگامي كه وضو مي گرفت، رنگ مباركش به زردي مي گرائيد. زماني اهل بيت بزرگوارش از او پرسيدند: چرا به وقت وضو اينچنين مي شوي؟ پاسخ داد: مي دانيد آماده ايستادن در برابر چه آقائي هستم!پ



چون به نماز مي ايستاد لرزه بر اندامش مي افتاد!! در جواب كسي كه از حضرت پرسيد اين چه حال است؟ فرمود: به وقت مناجات و عبادت در پيشگاه محبوبم اين حالت به من دست مي دهد.



روزي در اطاقي كه در حال سجده بود آتش افتاد، بيم آن مي رفت كه شعله آتش تمام اطاق را بگيرد، ناگهان فرياد زدند: پسر پيامبر! آتش آتش!!



اهل خانه آتش را خاموش كردند و آن عاشق پاكباخته هنوز در سجود بود، چون از عبادت فارغ شد، عرضه داشتند: چه علّتي شما را از توچّه به حريقي كه به اطاق افتاد بازداشت؟ فرمود: آتش آخرت!!



روايتي بس مهم در باب كيفيّت عبادت عابدان بن مضمون زير از آنحضرت نقل شده:



إنَّ قَوْماً عَبَدُواللّهَ رَهْبَةً، فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ وَ آخَرينَ عَبَدُوهُ رَغْبَةً، فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوااللّهَ شُكْراً، فَتِلْكَ عِبادَةُ الاْحْرارِ:(2)

گروهي خداوند را از ترس عذاب بندگي مي كنند، اين عبادت غلامان و بردگان بزدل است. جمعي حضرت د وست را از شوق رسيدن به بهشت عبادت مي كنند، اين كار تاجران است. و عدّه اي وجود مقدّس او را محض شكر و اينكه آنجناب لايق عبادت است، پرستش مي نمايند و اين عبادت آزدگان است.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1 ـ «كشف الغمّة» ج2، ص 286.



2 ـ «كشف الغمّة» ج 2، ص 287.



عبادت آنجناب عبادت آزاد از ترس و شوق بود، او با تمام هستي و وجودش خداوند را محض خداونديش مي خواست، در هيچ عبادتي از حضرت معبود توقّع اجر و مزد نداشت، و به خاطر ترس از عذاب به هيچ عبادتي قيام نكرد!!



اگر نافله روز به خاطر كار زياد از دستش مي رفت، به وقت شب به قضاي آن برمي خواست، و به فرزندانش مي فرمود: اين برنامه بر شما واجب نيست، ولي من دوست دارم هر يك از شما به برنامه شايسته اي عادت كرد آن را از دست ندهد، اگر در زمان معيّنش نتوانست بجاي آورد، به وقت ديگر آن را قضا كند!



«كشف الغمّه» مي گويد: در هر بيست و چهار ساعت هزار ركعت نماز به جاي مي آورد، و چون صبح مي شد از هيبت حق غش مي كرد، و آنچنان از خود بيخود مي شد كه وقتي باد ميوزيد او را همچون خوشه گندم به راست و چپ حركت مي داد!!



امام خميني آن عارف معارف الهيّه در «آداب الصلاة» خود در زمينه چنين عبادتي مي فرمايد:



«آنان كه مجذوب جمال جميل، و عاشق و دلباخته حُسن ازلند، و از جام محبّت سرمست، و از پيمانه اَلَسْت بيخودند، از هر دو جان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته، و به عزّ قدس جمال اللّه پيوسته اند، براي آنها دوام حضور است، و لحظه اي از فكر و ذكر و مشاهدت و مراقبت مهجور نيستند.



آنان كه اصحاب معراف و ارباب فضايل و فواضلند، و شريف النفس و كرمي الطّينه اند، چيزي را به مناجات حق اختيار نكنند و از خلوت و مناجات حق فقط و فقط خود او را طالبند، و عزّ و شرف و فضيلت و معرفت را همه در تذكّر و مناجات با حف دانند.



اينان اگر توجّه به عالم كنند و نظر به كونَيْن اندازند، نظر آنها عارفانه باشد، و در عالم، حقّ جو و حق طلبند، و تمام موجودات را جلوه حقّ و جمال جميل دانند.



از محضر، حاضر را طلبند و احترام محضر را براي حاضر كنند، و عبوديّت را مودّت و معاشرت با كمال مطلق دانند، و اشتياق آنان براي عبادت از اين باب است!!



ولي ما بيچارگان گرفتار آمال و َماني، و بسته زنجيرهاي هوا و هوس، و فرورفتگان در سِجْنِ مسجور ظلماني طبيعت، كه نه بوئي از محبّت و عشق به شامّه روحمان رسيده، و نه لذّتي از عرفان و فضيلت را ذائقه قلبمان چشيده، نه اصحاب عرفان و عيانيم، و نه ارباب ايمان و اطمينان، عبادات الهيّه را تكليف و كلفت دانيم، و مناجاي با قاضي الحاجات را سربار و تكلّف شماريم، جز دنيا كه مَعْلَف حيوانات است ميل به چيزي نداريم، و جز به دار طبيعت كه مُعتَكَف ظالمان است تعلّقي براي ما نيست، چشم بصيرت قلبمان از جمال جميل، كور و ذائقه روح از ذوق عرفان، مهجور است»!!(1)



امام باقر عليه السّلام مي فرمايد: پدرم حضرت سجّاد، نعمتي از نعم الهي را ياد نكرد مگر اينكه سجده آورد. آيه اي از قرآن كه در آن مسئله سجده بود قرائت نكرد مگر همراهش به سجده آمد. رنجي از او برطرف نگشت مگر اينكه به خاطر آن سجده كرد، و ز نماز واجبي فارغ نشد جز اينكه آن را به سجده پيوند داد، و موفّق بهاصلاح اختلاف بين دو نفر گشت مگر اينكه به خاطر توفيقش به آن كار بر خدا سجده كرد. در جميع مواضع سجودش اثر سجود آشكار بود، به همين خاطر پدرم را سجّاد ناميدند!(2)



حالت عالي دورن حضرت سجّاد عليه السّلام را در غزل زيباي زير كه سروده سيف فرغاني آن عارف معارف است ببينيد:



دل زغمت زنده شد، اي غم تو جان دل *** تا تو آرام جان، درد تو درمان دل

من به تو اولي كه تو، آنِ مني آنِ من *** دل به تو لايق كه تو، آنِ دلي آنِ دل

عشق ستمكار تو، رفته به پيكار جان *** شوق جگر خوار تو، آمده مهمان دل

تركنم از آب چشم، روي چونان خشك را *** چون جگري بيش نيست سوخته بر خوان دل

بنده ز پيوند جان، حَبل تعلّق بريد *** تا سر زلق تو شد، سلسله جنبان دل

انُده دنيا نداد، دامن جانم زد دست *** تا غم تو بر نكرد، سر زگريبان دل

عشق تو چون چتر خويش بر سر جان باز كرد *** سر به فلك بركشيد، سَنجُش سلطان دل

روي ز چشمم مپوش، تا نتواند فكند *** كفر سر زلف تو، رخنه در ايمان دل

تا برهاند مرا ز اُنده من، سالهاست *** تا غم تو مي كشد، تنگي زندان دل

در حالات الهي آن حضرت آمده: بسترش خوشحاليش از برنامه هاي حق بود، و فرشش نشاطش در عبادت، دوستش تصديق نسبت به حقايق، و خلوصش خودداريش از غير رضي ربّ، تكيه گاهش سجّاده، و پوشش قبرش بود!



لحافش اصرارش در بندگي و مناجات، و خواب و چرتش قيام و خضوع و خشوع نسبت به پروردگار، و حرفه اش سوخت در عشق ربّ!



تجارتش زيارتِ خانه حقّ و حرم پيامبر، و بازارش شوق به خدمت، و بوي خوشش مهر و محبّت، و حرفه اش طاعت، و لباسش عزّت، و سلاحش صلاح، و مركبش زمين، و عادتش ظهور نيروهاي ملكوتي دروني، و سرمايه اش گرسنگي، و آرزويش سفر به آخرت، و خوشنوديش در لقاء و وصال حضرت محبوب بود.(3)