40 - دعاي آن حضرت هنگام ياد مرگ
كـل نـفـس ذائقـه المـوت و نـبـلوكـم بـالشـر و الخـيـر فـتـنـة و اليـنا ترجعون (159) .
هـر انـسـانـي طـعـم مـرگ را مـي چـشـد و شـمـا را بـا بـديها و خوبيها آزمايش مي كنيم ، و سرانجام بسوي ما بازگردانده مي شويد.
و سـلمـنـا مـن غـروره و امـنـا مـن شـروره و انـصـب المـوت بـيـن ايـديـنـا نـصـبـا و لا تجعل ذكرنا له غبا(160) .
و مـا را از فريب آرزوها در سلامت بدار و از بدي هايش ايمن فرما و مرگ را در جلو ما مجسم كن و يادش را گهگاه در خاطر ما نيار بلكه هميشه به ياد آن باشيم .
امتنا مهتدين غير ضالين ، طائعين غير مستكر هين ، تائبين غير عاصين و لا مصرين يا ضامن جزاء المحسنين ، و مستصلح عمل المفسدين (161) .
مـا را در جـمـع هـدايت شدگاني بميران كه گمراه نگردند و فرمانبرداراني كه اكراه به خود راه ندهند و تائبيني كه گناه نكنند و بر گناه اصرار نورزند، اي كه مزد نيكوكاران را ضامني و از تبهكاران اصلاح عملشان را خواستاري .
وصيت پدر به فرزند
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هنگامي كه لحظات پايان عمر پدرم فرا رسيد مرا به سـيـنـه اش چـسـبـانـد و فـرمود: پسرم ! به تو وصيت مي كنم آنچه را كه پدرم به هنگام شهادت وصيت كرد و پدرش (اميرالمومنين ) به او وصيت كرده بود و آن اينكه :
اصـبـر عـلي الحق و ان كان مرا(162) . در راه صبر و استقامت داشته باش اگر چه تلخ باشد.
مردي از اهل كاشان به نجف آمد و در آن جا سخت مريض شد. به طوري كه پاهايش خشك شد و مرگ را در مقابل خود مشاهده مي كرد. رفقايش او را نزد يكي از صلحاء در مدرسه ، محيط بـه آسـتـانـه مـقدسه گذاشتند و مكه رفتند. روزي مرد كاشاني به صاحب حجره گفت : من اينجا دلتنگ شده ام مرا ببر در جاي ديگر بيانداز.
صـاحـب حـجـره وي را برد در مقام حضرت قائم در خارج نجف نهاد. وقتي آنجا تنها و غمناك ماند، ناگاه ديد جواني خوشرويي وارد شد و سلام كرد و رفت در محراب به نماز ايستاد پـس چـون از نـمـاز فـارغ شد از حال او پرسيد. مرد كاشاني گفت : دچار بلايي شدم كه دلم تـنـگ شـده و نـه خـدا شـفـا مي دهد كه آزاد گردم و نه جانم را مي گيرد كه راحت شوم .
جـوان فـرمـود: غـم مـخـور خـداونـد هـر دو مطلب ترا مي دهد. و رفت . چون خارج شد مرد كاشاني از جا برخاست ديد اثري از مريضي در او نيست . دانست كه آن جوان حضرت قائم (عـليـه السـلام ) بوده . براي يافتن حضرت بيرون رفت و در صحرا نگاه كرد. كسي را نديد.
او بـه سـلامـت بـود تا حاجيان بر گشتند و رفقايش آمدند. اندكي هم با آنها بود. مريض شـد و از دنـيـا رفـت و فـرمـايـش آن جـنـاب بـوقوع پيوست كه فرمود: هر دو امر واقع مي شود(163) .
پاورقي
159- سوره انبياء، آيه 35
160- صحيفه سجاديه دعاي شماره 40
161- همان
162- وسايل الشيعه ، ج 11
163- اثباة الهداة - ج 7