بازگشت

24- وَ هَبْ لِي مَكْراً عَلَي مَنْ كَايَدَنِي ، وَ قُدْرَةً عَلَي مَنِ اضْطَهَدَنِي


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

اين دو جمله از دعاي شريف ((مكارم الاخلاق )) است كه به خواست حضرت باري تعالي موضوع بحث سخنراني امروز است .

در جمله اول ، امام عليه السلام در پيشگاه خداوند عرض مي كند: بارالها! هر كس با من از در خدعه و كذب وارد مي شود تو به من مكري عطا فرما كه بتوانم كه او را دفع كنم . در جمله دوم ، امام در پيشگاه پروردگار عرض مي كند: بارالها! هر كه مي خواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پيدا كند تو به من قدرتي عطا فرما كه مانع جباريت و قهاريت او شوم .

اولين كلمه اي كه در اين قطعه از دعا بايد مورد بحث قرار گيرد و شنوندگان با كمال دقت به آن توجه كامل مبذول دارند، كلمه ((مكر)) است . راغب مي گويد:

المكر صرف الغير عما يقصده بحيله و ذلك ضربان : مكر محمود و ذلك ان يتحري بذلك فعل جميل و علي ذلك قال (والله خير الماكرين )، و مذموم و هو ان يتحري به فعل قبيح ، قال (ولا يحيق المكر السي ء الا باهله )(503)

مكر عبارت از اين است كه مكركننده با حيله فكر ديگري را از آن چيزي كه قصد كرده است بگرداند و اين دو قسم است : يكي مكر محمود و آن مكري است كه مكر كننده در طلب كار خوبي باشد و در اين باره خدا فرموده است كه : ((پروردگار، بهترين مكركنندگان است .))، و مكر مذموم آن مكري است كه مكر كننده در طلب عمل قبيحي باشد و خداوند درباره چنين مكري فرموده است : ((جزاي مكر ناپسند نازل نمي شود مگر بر آنان كه مرتكب عمل مكر شده اند.))

خدعه و مكر، اغفال نمودن و گمراه كردن مردم است ، افراد مكار مي توانند در جميع شئون اجتماعي ، ديني ، اخلاقي ، اقتصادي ، و ديگر امور،اين روش پليد را به كار بندند و از اين راه به هدف نامشروع خود دست يابند. اسلام ، اين قبيل مكرها را كه براي نيل به مقاصد خائنانه و ناپاك است تقبيح نموده و اولياي گرامي اسلام مسلمانان را جدا از آن برحذر داشته اند:

عن النبي صلي الله عليه و آله : المكر والخديعه و الخيانه في النار(504)

رسول اكرم فرموده است : مكر و خدعه و خيانت در آتش است .

كسي كه مردم را فريب مي دهد بايد از جهت هوش و استعداد قوي و نيرومند باشد تا بتواند قصد خود را به گونه اي طرح كند و آن را طوري پياده نمايد كه اشخاص عادي در نظر اولي نتوانند به فريبكاري او واقف شوند. بنابراين هرقدر شخص باهوشتر باشد مي تواند مكر خود را با نقشه اي پيچيده تر بنيان نهد و با ابهام زيادتري به اجرا بگذارد. حضرت اميرالمؤ منين مولي الموحدين علي عليه السلام كه تمام وجود مقدسش ‍ هوش و درايت بود، روي همين اصل و اساس مي فرمايد:

لولا ان المكر والخديعه في النار لكنت امكر الناس (505)

اگر نمي بود كه مكر و فريب و خدعه در آتش است من در مكر نمودن و فريب دادن از همه مردم قوي تر بودم .

دشمنان اسلام در عصر رسول گرامي و همچنين در ايام ائمه معصومين عليهم السلام براي نابودي اسلام و از ميان بردن اولياي دين مكرها كردند و به صور مختلف خدعه ها نمودند، بعضي از آن مكرها با عنايت خداوند دفع شد و بعضي از آنها تحقق يافت و اثر سوء آن به جاي ماند و هم اكنون پس از گذشت قرنها هنوز اسلام و مسلمين گرفتار عوارض شوم آن مكر هستند. خداوند در قرآن مجيد فرمود:

و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك اويقتلوك اويخرجوك و يمكرون و يمكرالله والله خير الماكرين (506)

وقتي كه كفار نقشه مكر كشيدند تا ترا زنداني كنند يا به قتل برسانند يا از مكه اخراجت نمايند و خلاصه ، كاري كنند كه نتواني به تبليغ دين مقدس حق ادامه بدهي ، باري تعالي در مقابل مكر خائنانه آنان مكري مفيد و ثمربخش به كار برد كه بهترين مكركننده ، ذات اقدس الهي است .

مشركين براي كشتن پيمبر اسلام و اجراي مكر خود خانه رسول اكرم را شبانه محاصره نمودند و منتظر بودند صبح شود تا آن جناب را به قتل برسانند، ولي خداوند براي حفظ حيات پيمبر اكرم و برهم زدن نقشه مشركين ، پيشواي اسلام را به گونه اي بهت آور و حيرتزا از ميان مشركين دربرد و او را به غار ثور رساند و موجبات هجرت آن حضرت را به مدينه طيبه مهيا ساخت . اما مكر و خدعه خائنانه اي كه جامه تحقق پوشيد و عوارض دردناك و زيانبخش آن از صدر اسلام تاكنون باقي مانده مكري بود كه معاويه بن ابي سفيان در جنگ صفين به كار برد، قرآن ها را بالاي ني زد و منادي او به لشكر علي (ع) خطاب نمود كه معاويه مي گويد: بياييد از جنگ دست برداريم و قرآن را حاكم بين خود قرار دهيم . اين عمل را موقعي انجام داد كه از نظر نظامي در آستانه شكست قرار داشت و بيش از چند ساعتي به پايان جنگ و به پيروزي نهايي علي (ع) باقي نمانده بود، ولي بدبختانه جهل و ناداني عده زيادي از لشكريان علي (ع) موجب شد كه مكر معاويه را پذيرا شوند و سخن خائنانه او را به حساب حسن نيتش بگذارند. از اين رو به علي (ع) مراجعه كردند كه به مالك اشتر، فرمانده لشكر، پيام بفرستد كه جنگ را ترك گويد و از جبهه باز گردد. علي (ع) به آنان فرمود: پيشنهاد معاويه مكري بيش نيست ، بگذاريد مالك وظيفه خود را انجام دهد؛ آن نادانها نپذيرفتند و همچنان در سخن خود پافشاري كردند و سرانجام كار به جايي رسيد كه علي (ع) را تهديد به قتل نمودند. اين خدعه ناپاك و خائنانه به نفع ظاهري معاويه و به ضرر واقعي اسلام و قرآن و علي (ع) پايان يافت . بر اثر اين مكر و فريت اسلام از مسير حقيقي خود خارج شد، علي (ع) را به كشتن داد، حادثه عاشورا را به وجود آورد، و بر اثر آن ، اختلافي بين مسلمين پديدار گرديد كه هنوز باقي مانده است . در زمان ساير ائمه معصومين عليهم السلام نيز بيش و كم از ناحيه خلفاي اموي و عباسي نقشه هاي مكارانه طرح مي شد تا بتواند مستمسكي بر ضد خاندان پيمبر به دست آورند و فرزندان آن حضرت را اذيت و آزار نمايند و اگر بشود به حياتشان خاتمه دهند، ولي حضرت باري تعالي با عنايت خود به گونه اي حقيقت را روشن مي فرمود و نقشه مكارانه آنان را نقش بر آب مي ساخت و براي نمونه ، در اينجا، به يك مورد اشاره مي شود.

مردي به نام صفوان بن يحيي مي گويد: جعفر فرزند محمد بن اشعث به من گفت مي داني سبب علاقه ما به اهل بيت رسول گرامي و معرفتمان به آن خاندان چه بود، با آنكه ما همانند شيعيان به مقام آنها معرفت نداشتيم ؟ پرسيدم : سبب معرفت چه بود؟ به من پاسخ داد: منصور دوانقي به پدرم محمد بن اشعث گفت : مرد لايق و عاقلي را كه در دانايي قوي باشد طلب كن كه از طرف من كاري را انجام دهد. پدرم دايي خود، ابن مهاجر را معرفي نمود. منصور گفت : او را نزد من بياور. او دايي خود را به حضور خليفه وقت برد.

فقال له ابوجعفر: يابن مهاجر! خذ هذا المال ، فاعطاه الوف دنانير اوماشاء الله من ذلك و ات المدينه و الق عبدالله ابن الحسن و عده من اهل بيته فيهم جعفر ابن محمد و قل لهم اني رجل غريب من اهل خراسان و بها شيعه من شيعتكم و جهوا اليك بهذا المال فادفع الي كل واحد منهم علي هذا الشرط كذا و كذا فاذا قبضوا المال فقل اني رسول و احب ان يكون معي خطوطكم بقبضكم ما قبضتم مني . قال فاخذ المال و اتي المدينه ثم رجع الي ابيجعفر و كان محمد بن الاشعث عنده فقال ابوجعفر ماوراك ؟ قال : اتيت القوم وسالت ما امرتني به و هذه خطوطهم بقبضهم المال خلا جعفر بن محمد فاني اتيته و هو يصلي في مسجد الرسول صلي الله عليه و آله فجلست خلفه و قلت ينصرف فاذ كر له ماذكرت لاصحابه . فعجل وانصرف ثم التفت الي فقال يا هذا اتق الله ولا تغرن اهل بيت محمد و قل لصاحبك : اتق الله و لا تغرن اهل بيت محمد فانهم قريبو العهد بدوله بني مراوان و كلهم محتاج . قال فقلت و ماذا اصلحك الله ؟ فقال : ادن مني فاخبرني بجميع ماجري بيني و بينك حتي كانه كان ثالثنا. قال فقال ابوجعفر يابن مهاجر: اعلم انه ليس من اهل بيت النبوه الا و فيه المحدث و ان جعفر بن محمد محدث اليوم فكانت هذه دلاله انا قلنا بهذه المقاله (507)

منصور دوانقي به وي گفت : اين پولها را بگير و آن هزارها دينار بود كه در اختيار وي گذارد، دستور داد برو مدينه عبدالله بن حسن و عده اي از اهل بيت او را كه جعفر بن محمد نيز بين آنان است ملاقات كن و به همه آنان بگو؛ من مرد غريبي از اهل خراسانم و گروهي شيعه از شيعيان شما اين اموال را فرستاده اند و به هر يك از آنان مبلغي بده و چون پول را گرفتند بگو من فرستاده شيعيان هستم و دوست دارم كه خطوط شما كه از گرفتن پول حكايت كند نزد من باشد. پول را از منصور گرفت و طبق دستور به مدينه آمد و سپس برگشت و نزد منصور دوانقي رفت و محمد بن اشعث نيز در مجلس حاضر بود. خليفه از جريان امر مدينه پرسش ‍ نمود. گفت : به مدينه رفتم و اهل بيت را ملاقات نمودم ، دستور را اجرا كردم و اين نوشته هاي آنان است كه مبلغ را دريافت نموده اند جز جعفر بن محمد. نزد او رفتم ، در مسجد پيمبر بود، مشغول نماز. پشت سر آن حضرت نشستم ، با خود گفتم ، از نماز فارغ مي شود، من آنچه را كه به دگران گفته ام به ايشان نيز مي گويم . با عجله نماز را ترك كرد و متوجه من شد و فرمود: فلاني ، از خدا بترس و اهل بيت پيمبر را اغفال نكن و به منصور هم بگو كه از خدا بترس و اهل بيت پيمبر را فريب نده ، زيرا اينان به دولت بني مروان نزديك اند و همه آنان به پول نياز دارند. من گفتم مقصود شما از اين سخنان چيست ؟ فرمود: نزديك بيا، نزديك رفتم و تمام آنچه را كه بين من و شما گذشته بود خبر داد به طوري كه گويي او سومي ما بوده . منصور گفت : اي پسر مهاجر! بين خاندان پيمبر هميشه يك محدث وجود داشته و جعفر بن محمد محدث امروز اهل بيت است .

مشاهده اين جريان موجب شد كه خانواده ما به اهل بيت پيغمبر گرايش يافت و به گروه شيعيان پيوست .

هدف منصور دوانقي از اين كار آن بود كه از امام صادق (ع) سندي به دست آوردن و آن را به مردم ارائه كند و بگويد: جعفر بن محمد وحدت مسلمين را برهم زده ، دولتي در دولتي تشكيل داده ، مدعي مقام خلافت شده ، و از مسلمين حقوق اسلامي دريافت مي كند و بعيد نبود كه به استناد همان سند عملا به قتل امام صادق (ع) اقدام نمايد، ولي خداوند آن حضرت را از اين مكر خائنانه محافظت فرمود و خدعه منصور دوانقي را بي اثر نمود.

از آنچه مذكور افتاد، مكر و خدعه غيرمشروع و ناپسند كه هدف از آن نيل به مقصود خائنانه است روشن گرديد. اما مكر پسنديده و ممدوح كه براي تحقق بخشيدن به نيت خير و مرضي الهي اعمال مي گردد مكري است كه در آيين مقدس اسلام مجاز است و به منظور اعلاي حق و اقامه عدل به كار برده مي شود و در اين باره روايات بسياري از اولياي اسلام رسيده است .

قال علي عليه السلام : سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول يوم الخندق : الحرب خدعه ، و يقول تكلموا بما اردتم (508)

علي (ع) فرمود: از رسول گرامي در روز خندق شنيدم كه مي گفت : حرب و مقاتله مكر است و در صحنه پيكار هر چه مي خواهيد بگوييد تا پيروز شويد.

في غزوه الاحزاب في كلام جري بين علي عليه السلام و عمروبن عبدالله فقال له علي (ع) يا عمرو! اماكفاك اني بارزتك و انت فارس العرب حتي استعنت علي بظهير؟ فالتفت عمرو الي خلفه فضربه امير المؤ منين (ع) مسرعا علي ساقيه فاطنهما جميعا و اقبل الي رسول الله صلي الله عليه و آله تسيل الدم علي راسه من ضربه عمرو و سيفه يقطر منه الدم فقال رسول الله (ص ) يا علي ! ماكرته . قال نعم يا رسول الله : الحرب خديعه (509)



در جنگ احزاب پس از سخناني كه بين علي (ع) و عمرو بن عبدود رد و بدل گرديد، امير المؤ منين فرمود: آيا كافي نبود ترا كه من به جنگ آمده ام و تو بزرگ سوار عربي با اين حال براي جنگ با من از دگري كمك خواسته اي ؟ عمرو برگشت به پشت سر نگاه كند و ببيند كيست كه به ياري او مي آيد. علي (ع) از اين فرصت ، برق آسا استفاده نمود و شمشير خود را محكم به ساقهاي پاهاي او فرود آورد و هر دو ساق را قطع نمود و با پيروزي به حضور رسول گرامي آمد در حالي كه از جاي ضربت عمرو بن عبدود كه قبلا به سر علي (ع) زده بود، خون جريان يافت و از شمشير علي (ع) نيز كه به ساق عمرو زده بود خون مي چكيد. رسول گرامي فرمود: علي ! با عمرو مكر كردي ؟ عرض كرد: بلي يا رسول الله ، جنگ ، خدعه و مكر است .

اين مكر در نبرد با دشمن مايه بقاي اسلام و ادامه حيات پيمبر گرامي و مسلمانان گرديد و موجب شد كه آيين حيات بخش اسلام باقي بماند و ميليونها انسان در طول قرون و اعصار از تعاليم آن بهره مند گردند. گاهي مكر محمود و مرضي خداوند در حين جنگ نيست ، بلكه در موردي است كه دشمن حيله و كيدي طرح نموده و اگر آن حيله خائنانه با خدعه و مكري درهم شكسته نشود. عوارض و آفات بزرگي به بار مي آورد و نمونه اين قسم مكر عملي است كه رسول گرامي به امر باري تعالي بعد از جنگ احد براي جلوگيري از هجوم مجدد مشركين انجام داد.

ان النبي صلي الله عليه و آله لما رجع من وقعه احد و دخل المدينه نزل عليه جبرئيل فقال يا محمد: ان الله يامرك ان تخرج في اثر القوم ولا يخرج معك الا من به جراحه فامر رسول الله (ص ) مناديا ينادي يا معشر المهاجرين والا نصار من كانت به جراحه فليخرج و من لم يكن به جراحه فليقم . فاقبلوا يضمدون جراحاتهم و يداوونهم فانزل الله علي نبيه (ص ): ((ولا تهنوا في ابتغاء القوم ))(510)

موقعي كه رسول اكرم از وقعه احد برگشت و به مدينه وارد شد، جبرئيل بر وي نازل گرديد و گفت : اي محمد! خداوند ترا امر مي كند كه براي تعقيب مشركين از مدينه خارج شوي و كسي جز افراد مجروح از شهر خارج نشود. رسول اكرم امر كرد منادي ندا دردهد اي مهاجرين و انصار! هر كس مجروح است از شهر خارج شود و هر كس جراحت ندارد در شهر بماند. مجروحين به ضماد و مداواي جراحات خود پرداختند و خداوند، اين آيه را نازل فرمود:

و لا تهنوا في ابتغاء القوم (511)

در تعقيب دشمن سستي ننماييد.

وقتي ابوسفيان و مشركين از احد برگشتند و مقداري راه پيمودند از عمل خود پشيمان شدند، يكديگر را ملامت نمودند كه نه محمد را كشتيم و نه يارانش را از فعاليت انداختيم . تصميم گرفتند دوباره به مدينه باز گردند و به جنگ ادامه دهند.

و انما خرج رسول الله صلي الله عليه و آله ليرهب العدو و ليبلغهم انه خرج في طلبهم فيظنوا به قوه و ان الذي اصابهم لم يوهنهم من عدوهم فينصرفوا فخرج في سبعين رجلا حتي بلغ حمراء الاسد و هي من المدينه علي ثمانيه اميال (512)

رسول اكرم از شهر خارج شد براي آنكه دشمن را بترساند و به آنان بفهماند كه مسلمين در طلب آنها از مدينه بيرون شده اند تا به آن حضرت گمان قوت ببرند و متوجه شوند كه آسيبهاي جنگ احد آنان را ضعيف نساخته و در مقابل دشمن سست نشده اند و با توجه به قوت مسلمين از تصميم خود برگردند و به مكه مراجعت نمايند. پيمبر گرامي با هفتاد نفر مجروح از مدينه بيرون آمد و تا حمراء الاسد كه در هشت ميلي مدينه است توقف نمود.

در ناسخ التواريخ و بعضي كتب ديگر آمده كه پيغمبر اكرم سه روز در حمراء الاسد ماند، شبها دستور مي داد در پانصد نقطه آتش برافروزند تا جاسوس ابوسفيان كه براي آگاهي از اوضاع لشكر مسلمين به آن نقطه نزديك مي شود از مشاهده آن همه آتش و از لشكري كه به آن آتشها نياز دارند دچار وحشت شود و احساس خود را در مراجعت براي ابوسفيان و دگر مشركين بيان نمايد تا آنان نيز وحشت زده شوند، فكر بازگشت به مدينه را از سر بيرون كنند، و راه مكه را در پيش گيرند.اين مكر بسيار مفيد واقع شد و به نتيجه مورد نظر منتهي گرديد.

امام سجاد عليه السلام در جمله اول اين قطعه از دعاي ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع قسمتي از سخنراني امروز است ، از پيشگاه خداوند درخواست مي نمايد:

وهب لي مكرا علي من كايدني

بارالها! هر كس با من از در خدعه و كيد وارد مي شود توبه مكري من عطا فرما كه خدعه او را دفع كنم .

درخواست امام سجاد (ع) از پيشگاه خداوند در اعطاي مكر، نظير همان مكري است كه پروردگار در مقابل حيله و كيد ابوسفيان و مشركين به پيغمبر اكرم اعطا فرمود و بدان وسيله اسلام و مسلمين را از خطر نجات داد.

در جمله دوم اين قطعه از دعاي ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع قسمتي از سخنراني امروز است ، امام سجاد (ع) در پيشگاه خداوند عرض مي كند:

و قدره علي من اضطهدني

بارالها! هر كه مي خواهد از راه قهر و غلبه بر من مسلط گردد به من قدرتي بده كه مانع قهاريت او شوم .

خداوندا مردم را آزاد آفريده و خواسته ذات مقدسش آزادي مردم است و نبايد انساني ، خود را برده و بنده انسان دگري قرار دهد.

علي (ع) ضمن نامه اي كه به فرزندش حضرت مجتبي نوشته فرموده است :

و لا تكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا(513)

فرزند عزيز! بنده كسي نباش كه قضاء الهي و اراده باري تعالي در اين است كه تو آزاد باشي .

بدبختانه در قرون گذشته مردماني خود خواه و زورگو وجود داشته اند كه مردم را برده و بنده خود مي گرفتند و مورد انواع تحقير و اهانتشان قرار مي دادند و در عصر حاضر نيز اين قبيل خودخواهان حتي در كشورهاي پيشرفته بسيارند. يكي از خدمات بزرگ پيمبران الهي نجات دادن انسانها از اين ذلت و اسارت بود. در قرآن شريف و در روايات اولياي گرامي اسلام مكرر اين امر مهم ذكر شده است . از آن جمله موقعي كه فرعون در مصر جبارانه حكومت مي كرد و خود را مالك مردم مي دانست هر چه بر در بني اسرائيل متولد مي شد سر مي بريد و حضرت موسي در همان زمان به دنيا آمد. خداوند براي حفظ جان او به مادرش الهام فرمود كه فرزندش را در صندوقچه اي قرار دهد و در رود نيل بيفكند و با الهام به او وعده داد كه او را حفظ مي كنم و او را به تو برمي گردانم . جريان آب به فرمان الهي صندوقچه را در نهري برد كه در باغ بزرگ دربار جريان داشت . آسيه و فرعون صندوقچه را ديدند، به دستورشان از آب گرفتند. طفلي را در آن مشاهده كردند كه به اراده حضرت حق ، محبت كودك در دلشان قرار گرفت ، از خطر مرگ رهايي يافت . قرار شد او را نگاه دارند و يراي تغذيه كودك ، قضاي الهي ترتيبي را فراهم آورد كه طفل به مادرش برگشت و او فرزند خويش را شير مي داد. موقعي كه موسي به نبوت مبعوث گرديد و در معيت برادرش هارون به كاخ فرعون آمدند، خود را فرستادگان الهي معرفي نمودند و از وي خواستند كه از بني اسرائيل دست بردارد و آنان را با آن دو نفر به خارج مصر بفرستد. فرعون موسي را شناخت ، از روزگار كودكي او سخن گفت و نگاهداري وي را به رخش ‍ كشيد و بر وي منت گذاشت . موسي برآشفت و گفت :

و تلك نعمه تمنها علي ان عبدت بني اسرائيل (514)

برده گرفتن بني اسرائيل را بر سر من منت مي گذاري ؟

يعني در جنايتي كه مرتكب شده اي به جاي شرمندگي ، خود را طلبكار مي داني ؟ و خلاصه ، موسي در ذيل حمايت باري تعالي با فرعون مبارزه كرد و سرانجام فرعون در رود نيل غرق شد و خداوند تعالي به حيات ننگينش خاتمه داد.

پيشواي بزرگ اسلام نيز از طرف حضرت باري تعالي ماءموريتي اينچنين داشت . خداوند در قرآن اشاره فرموده :

و يضع عنهم اصرهم والاغلال التي كانت عليهم (515)

پيغمبر اكرم موظف است كه از طرف خداوند فشارهاي سنگين را از دوش مردم بردارد، زنجيرهاي بردگي را بشكند، و آنان را آزاد سازد.

علي (ع) هدف عالي ماءموريت رسول گرامي را ضمن خطبه اي چنين بيان نموده است :

اما بعد، فان الله تبارك و تعالي بعث محمدا صلي الله عليه و آله ليخرج عباده من عباده عباده الي عبادته و من عهود عباده الي عهوده و من طاعه عباده الي طاعته و من ولايه عباده الي ولايته (516)

پس از حمد باري تعالي فرمود: خداوند، پيغمبر اكرم را مبعوث نمود براي آنكه توجه بندگان خدا را از بندگي بندگان به بندگي خدا معطوف دارد و از تعهدات بندگان به تعهدات الهي ملتزم نمايد و از اطاعت بندگان به اطاعت خداوند وادار سازد و از ولايت و سلطه بندگان تسليم سلطه الهي شوند.

بر اثر مجاهدات رسول گرامي ، مسلمانان واقعي كه به آن حضرت ايمان راستين داشتند از تمام بندگي ها، تعهدات ، اطاعتها و سلطه هاي ناروا رهايي يافتند و بنده و فرمانبر بي قيد و شرط خدا شدند و از جنايت جباريت جباران رهيدند و به آزادي واقعي و شايسته انسان دست يافتند، ولي بعد از مرگ رسول گرامي افراد خائني تدريجا در ميان مسلمين نفوذ نمودند و آنان را از مسير حق منحرف ساختند و به انحراف سوق دادند و كار به جايي رسيد كه يزيد بن معاويه ، مرد خودسر و جبار، در كرسي خلافت اسلام مرتكب بدترين جرايم و جنايات گرديد، از آن جمله موقعي كه مردم مدينه بر اثر حادثه خونين عاشورا و قتل حضرت حسين (ع) بر ضد حكومت وي قيام نمودند مسلم بن عقبه را با لشكر شام به مدينه فرستاد تا مردم را سركوب كند و از آنان بيعت بگيرد. در آن زمان امام سجاد (ع) در مدينه بود؛ لشكر شام به فرماندهي مسلم ابن عقبه وارد مدينه شدند و ظرف چند روز مرتكب جرايمي گرديدند كه زبان و قلم از شرح آن شرم دارد و بر اثر آن همه جنايات و جرايم ، بسياري از علماي عامه و خاصه در كتابهاي خود كلمه ((مسلم )) را از نام او برداشتند و به جاي آن كلمه ((مسرف )) گذاردند و اغلب نوشتند ((مسرف ابن عقبه )). مسعودي ، مورخ معروف ، ضمن جريان امر مدينه درباره بيعت گرفتن مسلم بن عقبه از مردم سخن مي گويد و گوشه اي از تاريخ زندگاني امام سجاد (ع) را در آن موضع نقل مي كند كه آن جمله تاريخي ، بسيار مناسب با بحث امروز است :

و بايع الناس علي انهم عبيد ليزيد و من ابي ذلك امره مسرف علي السيف و نظر الناس الي علي بن الحسين السجاد وقد لاذ بالقبر و هو يدعو فاتي به الي مسرف و هو مغتاض عليه فتبرا منه و من آبائه فلما رآه و قد اشرف عليه ارتعد و قام له و اقعده الي جانبه و قال له سلني حوائجك . فلم يساله في احد ممن قدم الي السيف الا شفعه فيه . ثم انصرف عنه و قيل لمسلم رايناك تسب هذا الغلام و سلفه فلما اتي به اليك رفعت منزلته . فقال : ما كان ذلك لراي مني لقد ملئي قلبي منه رعبا(517)

مسلم بن عقبه از مردم بيعت مي گرفت كه بنده يزيد باشند و هر كس از چنين بيعتي ابا مي نمود به دستور مسلم بن عقبه كشته مي شد. در اين اوضاع و احوال وحشتزا مردم مدينه ديدند امام سجاد (ع) به قبر مقدس ‍ پيمبر پناهنده شده و در پيشگاه باري تعالي دعا مي كند كه در اين موقع ، ماءمورين ، حضرتش را نزد مسلم بن عقبه بردند در حالي كه نسبت به آن حضرت خشمگين بود و علي بن الحسين و آباي معصومش را مورد اسائه ادب قرار داده و تبري مي جست . وقتي امام نزديك مسلم بن عقبه رسيد و چشمش به روي حضرت افتاد بر خود لرزيد، به پا خاست ، و آن جناب را پهلوي خود نشانده و به حضرتش عرض كرد: حوايج خود را بخواهيد. امام در اين فرصت براي نجات كساني كه دستور قتلشان را داده بود استفاده نمود و تمام كساني را كه براي كشتن به كنار شمشير برده بودند شفاعت نمود و مسلم بن عقبه شفاعت را پذيرفت و همه آنان از قتل رهايي يافتند. سپس امام علي (ع) از مجلس بيرون آمد. پس از خروج آن حضرت كساني به مسلم ابن عقبه گفتند: ترا ديديم كه به امام سجاد و پدرانش بد مي گويي ، اما وقتي او را نزد تو آوردند احترام نمودي . پاسخ داد من طبق اراده و راي خود چنين نكردم ، بلكه قلب من از ديدن آن حضرت مملو از ترس گرديد، از اين رو تكريم و احترامش نمودم .

امام سجاد (ع) در جمله دوم اين قطعه از دعاي ((مكارم الاخلاق )) كه موضوع قسمتي از سخنزاني امروز است به پيشگاه خداوند عرض مي كند:

و قدره علي من اضطهدني

بارالها! هر كه مي خواهد از راه قهر و غلبه بر من سلطه پيدا كند قدرتي به من عطا فرما كه مانع قهاريت او شوم .

قدرت اعطايي خداوند به امام سجاد (ع) همان ابهت و عظمتي بود كه در وجود آن حضرت مستقر فرمود و بر اثر آن ، مسلم بن عقبه از ديدن امام برخود لرزيد و بدون اراده در مقابل علي بن الحسين خاضع گرديد و از اعمال جباريت چشم پوشيد، حضرت را مورد تكريم و احترام قرار داد و شفاعتش را درباره كساني كه در آستانه قتل قرار گرفته بودند پذيرا شد.

براي امام صادق (ع) نيز در زمان منصور دوانقي اين قبيل قضيه مكرر اتفاق افتاد و هرگاه منصور خواست جباريت خود را اعمال نمايد، امام با توجه به خداوند و استمداد از قدرت لايزال او از عظمت و ابهتي برخوردار گرديد كه تصميم منصور بر اثر آن درهم شكست و نتوانست نسبت به آن حضرت اعمال جباريت نمايد و در اينجا، به طور نمونه ، يك مورد ذكر مي شود: منصور دوانقي به وزير دستور داد امام صادق (ع) را به حضورش بياورد. حضرت را حاضر نمود. وقتي چشم منصور به امام افتاد گفت : خدا بكشد مرا اگر ترا به قتل نرسانم ، در سلطنت من اخلال مي كني ، و در طلب هلاكت من هستي .

امام (ع) قسم ياد كرد كه چنين قصدي نداشته ام و اگر كسي چنين خبري داده ، دروغ گفته است . براي اينكه آتش خشم او را فرونشاند فرمود: به يوسف ظلم شد بخشيد، و ايوب مبتلا گرديد صبر كرد، و سليمان مشمول عطاي الهي شد شكر نمود. اينان پيمبران الهي بودند و نسبت تو به آنها مي رسد. منصور از شنيدن اين چند جمله آرام گرفت و امام را به نقطه رفيع مجلس دعوت نمود. حضرت در آنجا نشست ، سپس گفت : اين خبر را فلاني به من داده . امام فرمود: احضارش كن تا مرا با گفته خود موافق كند. او را وارد مجلس ‍ نمودند. منصور به وي گفت : آن را كه گفته اي از جعفر بن محمد شنيده اي ؟ جواب داد: آري . امام به منصور فرمود: او را بر آنچه مي گويد قسم بده . منصور گفت : قسم ياد مي كني ؟ پاسخ داد: بلي و سوگند را آغاز نمود. امام به منصور فرمود: مرا واگذار تا او را قسم بدهم . منصور پذيرفت . امام فرمود: بگو از حول و قوه خدا بري باشم و ملتجي به حول و قوه خودم باشم كه امام صادق (ع) چنين و چنان كرده و چنين چنان گفته . مرد سعايت كننده از اينچنين سوگندي چند لحظه توقف نمود و امتناع كرد، ولي بعدا آغاز نمود و در جريان قسم ياد كردن طولي نكشيد كه پاي خود را به زمين كوبيد و افتاد.

منصور از مشاهده اين منظره بسيار ناراحت شد، گفت پاي اين درغگو را بگيريد و از مجلس بيرون بكشيد، خدايش لعنت كند.

قال الربيع : و كنت رايت جعفر بن محمد عليهما السلام حين دخل علي المنصور يحرك شفتيه فكلما حر كهما سكن غضب المنصور حتي ادنا منه و قدرضي عنه . فلما خرج ابوعبد الله عليه السلام من عند ابيجعفر اتبعته فقلت له : ان هذا الرجل كان من اشد الناس غضبا عليك فلما دخلت عليه دخلت و انت تحرك شفتيك و كلما حركتهما سكن غضبه ، فباي شي ء كنت تحركهما؟ قال بدعاء جدي الحسين بن علي عليهما السلام . قلت جعلت فداك و ما هذا الدعاء؟ قال ((يا عدتي عند شدتي و ياغوثي عند كربتي احر سني بعينك التي لاتنام واكنفني بركنك الذي لايرام (518)

ربيع گفت : مي ديدم وقتي جعفر بن محمد عليهما السلام وارد مجلس منصور مي شد دو لبش حركت مي كرد و آهسته چيزي مي گفت و به هر نسبت كه به گفته خود ادامه مي داد خشم منصور آرامتر مي شد تا نزديك منصور رسيد و سرانجام ، مجلس به خشنودي خليفه منتهي گرديد. وقتي امام صادق (ع) منصور را ترك گفت از پي حضرت رفتم و عرض كردم منصور در ابتدا نسبت به شما بسيار خشمگين بود، اما با حركت لبهاي شما خشمش آرام مي شد، مگر شما چه مي گفتيد؟ فرمود دعاي جدم حسين بن علي عليهماالسلام را مي خواند. عرض كردم فدايت شوم ، آن دعا چيست ؟ حضرت دعا را خواند و ترجمه اش اين است : ((اي خدايي كه در شدايد و سختي ها پناه و ملجا مني ، اي خدايي كه در غم و اندوه جانكاه معين و ناصر مني ، بارالها! مرا با چشم خداييت كه هرگز به خواب نمي رود نگاهداري و محافظت كن ، بارالها! مرا در كنف حمايت و پشتيباني خود كه هرگز سست و ضعيف نمي شود قرار ده .