بازگشت

زندگي امام سجادعليه السلام


آن حضرت در دوراني مي زيستند كه حكومت ستمگر بني اميه در سراسر جامعه اسلامي حاكميت يافته بود، آداب ورسوم جاهليت را با قدرت رواج مي داد و با هر كسي كه دربرابر آنها مي ايستاد با شدت برخورد مي كرد، شهادت سرورشهيدان حسين بن علي عليه السلام و داستان قتل عام مردم مدينه ازنمونه هاي بارز آن است.



امام سجاد عليه السلام در روز جمعه چهارم ماه شعبان سال 38هجري قمري در مدينه چشم به جهان گشود. پدرش حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و مادرش شهربانو دختر يزدگرد پادشاه ايران زمين بود. سال 38 هجري تا 40 دوران مبارزات بقاياي ناكثين و مارقين و قاسطين بر ضد حكومت امام علي عليه السلام بود،



پس از آن دوران ولايت امام مجتبي عليه السلام و مبارزه ايشان بامعاويه بود كه با سستي اصحاب و يارانش منتهي به صلح شد ودوران نوجواني و جواني امام عليه السلام دوران امامت واقعي عمويش امام مجتبي عليه السلام و ناراحتي ها و فشارهايي كه از ناحيه معاويه بر ايشان و اهل بيت عليهم السلام وارد مي شد، بود. از سال پنجاه به بعدامامت پدرش حسين بن علي عليه السلام، دوراني كه آن حضرت مشكلات عالم اسلام را مي ديد و به حكم ادله خاص ناچار بوددست به قيام مسلحانه نزند. تا سال 60 هجري 22 سال از عمرمباركش مي گذشت و شاهد يك حركت عظيم تاريخي در عالم اسلام بود.



حركت همراه كاروان حسين عليه السلام از مدينه به مكه و از مكه به عرفات و از آنجا به كربلا و در صحنه كربلا ناظر و شاهد يك حركت عظيم و درگيري وسيع بين نيروي حق با طرفداران كم و باطل با همراهان بسيار. در آن ميدان با چشم خود گلهاي آل محمدصلي الله عليه وآله وسلم را پرپر ديد و از آن شنيع تر مشاهده كرده كه بدن هاي آنها در بيابان در برابر آفتاب روي خاك افتاده و كسي به دفن آنها نپرداخته، از سوي ديگر آتش خيمه هاي اين مردان الهي را ديد



و اسارت خاندان خود را از كربلا تا كوفه مركزحكومت جبار عبيدالله بن زياد و از آن جا تا شام مركز سلطنت ستمگرترين حاكم اموي شاهد بود. در اين دو مركز و در بين راه انواع بلاها، ستم ها، زخم زبان ها، و استهزاها ديد و شنيد وتحمل كرد و از آنجا بار ديگر با كاروان اسرا به كربلا و از آنجابه مدينه بازگشت. هنوز فاصله زيادي از آن نگذشته بود كه مدينه منوره مورد حمله نيروهاي يزيد قرار گرفت و مردم آنجارا قتل عام نمود و شهر را چند روز بر سپاهيانش مباح كرد.



از آن به بعد با حكومت هاي ستمگر ديگري از اين طيف روبرو بود و استبداد تام اموي را در تمام جوانب زندگي مسلمين مشاهده كرد تا در ماه محرم سال 95 هجري قمري به دست عبدالملك يا فرزندش هشام بن عبدالملك مسموم گشت و در سن قريب 75 سالگي شربت شهادت نوشيد.



استبداد اموي و ترس و وحشتي كه در ميان مردم ايجادكرده بود در تاريخ ثبت و ضبط است.



وقتي هشام بن عبدالملك براي زيارت خانه خدا واردمسجدالحرام شد و از كثرت جمعيت نتوانست حجرالاسود رااستلام كند ناگاه چشمش افتاد كه علي بن الحسين عليه السلام وارد شد،هر وقت به حجرالاسود مي رسيد مردم فاصله مي گرفتند، راه راباز مي كردند تا او به راحتي آن را استلام كند، شخصي از اهالي شام از هشام پرسيد اين شخص كيست؟ گفت او را نمي شناسم تا اهالي شام او را نشناسند و به او علاقه پيدا نكنند - كسي جرات پيدا نكرد كه به آن شامي بگويد اين مرد علي بن الحسين عليه السلام است تنها «فرزدق » شاعر سخن سراي عرب بود كه با لبداهه قصيده معروف خود را سرود و به دنبال آن هشام از او خشمگين شد، جايزه و حقوق ماهيانه اش را قطع كرد و گفت: چرا مثل آن درباره ما نگفتي؟ پاسخ داد: جدي مانند جد او و پدري مانند پدرش و مادري همچون مام او براي خود پيدا كن تا من درباره شما هم بسرايم.



هشام خشمگين شد و او را حبس نمود. هنگامي كه امام سجاد عليه السلام از اين واقعه مطلع گرديد 12 هزار درهم براي اوفرستاد و سفارش كرد اي ابو فراس ما را معذور دار اگر بيشترمي داشتيم به تو مي داديم. فرزدق آن را باز گرداند، عرض كرد: اي فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم من آنچه را سرودم چيزي جزخشم به خاطر خدا و رسولش نبود، ولي امام سجاد عليه السلام درهم ها را بار ديگر به سوي او فرستاد و گفت به حقي كه من برتو دارم سوگندت مي دهم كه آن را قبول كني، لذا فرزدق پذيرفت.



هذاالذي تعرف البطحاء و طاته والبيت يعرفه و الحل والحرم هذابن خير عبادالله كلهم هذاالتقي النقي الطاهر العلم اذا راته قريش قال قائلها الي مكارم هذا ينتهي الكرم يكاد يمسكها عرفان راحته ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم و ليس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من انكرت والعجم هذا ابن فاطمة ان كنت جاهله بجده انبياءالله قد ختموا مقدم بعد ذكرالله ذكرهم في كل بر و مختوم به الكلم يستدفع الضر والبلوي بحبهم و يسترب به الاحسان والنعم ان عد اهل التقي كانوا ائمتهم او قيل من خير اهل الارض قيل هم ما قال «لا» قط الا في تشهده لو لاالتشهد كانت لائه نعم



اين همان كسي است كه سرزمين بطحا، جاي پاي او رامي شناسد و اين همان كسي است كه كعبه و حل و حرم او رامي شناسد.



اين، فرزند بهترين بندگان خداست، پرهيزگار و پاك و طاهرو پيشواي مسلمانان است.



هنگامي كه قريش، چشمش به او افتد با خود مي گويد: همه كرامتها به مكارم اين بزرگوار منتهي مي گردد.



چون حجرالاسود به هنگام استلام، كف دستش را شناخت نمي خواست او را رها كند.



تجاهل و گفتن (تو) كه اين كيست؟ صدمه يي بر شخصيت والاي او نمي زند و كسي كه (تو) او را نمي شناسيش، عرب وعجم او را مي شناسند.



در هر كاري پس از ذكر خدا، پيش از همه نام آنان برده مي شود و سخن ها همه به آنان خاتمه مي يابد.



مصائب و سختي ها با محبت آنان دفع مي شود و به وسيله اواحسان ها رو به فزوني مي گذارد.



هنگامي كه اهل تقوي را بر مي شمردند، (آنان) امامانشان اندو وقتي سؤال مي شود كه: اهل خير كدامند، (آنان) نشان داده مي شوند.



اين همان مردي است كه جز به هنگام تشهد، كلمه (لا) برزبان نياورده است و اگر در حال تشهد نبود (لا)ي او هم (نعم)مي باشد.