بازگشت

فضاي ترس و وحشت


پديده خونبارِ كربلا واسارتِ خاندان پيامبر گرامي، ضربه سختي را به اركان تشيّع، بلكه به جهان اسلام وارد كرد. كشتار و تعقيب، زندان و شكنجه، امري بي سابقه نبود؛ امّا كشتنِ پسران پيامبر(ص) و اسارت و گرداندنشان در شهرها و آبادي ها و بر سرِ نيزه كردن سرهاي شهيدان، بويژه سرِ مقدّس سالارشان امام حسين(ع) (كه هنوز بودند كساني كه خاطره بوسه هاي پيامبر(ص) را بر لب و دهان او در يادِشان بود و آهنگِ سخن پيامبر: «حسينُ منّي وَ اَنَا مِنْ حسين» گوششان را مي نواخت)، جنايتي بي سابقه و امري مَهيب بود كه جهانِ اسلام را دچار بُهت و سردرگُمي كرده بود.

به راستي چه كسي باور مي كرد پس از نيم قرن از رحلت پيامبر خدا، فرزندان پاك او كارشان بدين جا رسد؟! شعري كه به حضرت زينب كبري منسوب است، تأمّل برانگيز است:



ما تَوهَّمتُ يا شَقِيقَ فُؤادي

كانَ هذا مُقدّراً مَكْتُوباً. [1] .



اي پاره دلم! هرگز نمي پنداشتم كه قلمِ تقدير، چنين روز باور نكردني اي را برايم رقم زده است.

چنانكه انتساب اين شعر به دختر بزرگوار علي(ع)، دختري كه زبان علي در كام اوست، درست باشد، بي ترديد، به همين ناباوري اشاره دارد. و اين، نه تنها زبان حال زينب(س) است؛ بلكه برداشت همه مردم و تلقّي عمومي ذهنِ جامعه آن روز است.


پاورقي

[1] نَفَسُ الْمَهْموم، ص 401.