بازگشت

آيا دعا با قضا و قدر، ناسازگار است؟


يهوديان مي گفتند: حاجتي را كه آدمي به وسيله «دعا» از خداوند مي طلبد، يا اينكه از پيش تقدير شده و از قلمِ قضاي خداوند گذشته و حكم قطعي برآورده شدنِ آن، صادر گرديده يا نه؟ در صورت نخست، به طور حتم، آن حاجت روا خواهد شد، و در صورت دوم، محال و ممتنع خواهد بود. بنا بر اين، در هر دو صورت، دعا، كاري لغو و بي فايده خواهد بود. قرآن كريم، شبهه يهوديان را چنين به تصوير كشيده است:

وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ. [1] و يهود گفتند: دست خدا بسته است.

در تفسير القمي آمده است كه يهوديان مي گفتند: خداي تعالي، عالم را آفريد و آفرينش آن را به طور خودكار، قرار داده و ديگر نيازي به مدبّر ندارد. در حقيقت، جهان را چون ماشيني خودكار و منظم دانستند و خداوند را نيز سازنده دست از كار كشيده اي كه پس از ساختن و پرداختنِ اين جهان، آن را به حال خود، وا نهاده و هيچ گونه تصرّفي و تدبيري نسبت به آن ندارد. امام صادق(ع) در تفسير اين آيه قرآن: «وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ»، فرمود:

كانُوا يَقُولُونَ قَدْ فَرَغَ مِنَ الْامرِ. [2] باورِ آنان (يهوديان) اين بود كه مي گفتند: خداوند از كارهاي خدايي وتدبير اين جهان، فارغ گشته است.

اطلاق جمله «يَدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ» بدين معناست كه خداوند، هيچ دخل و تصرّفي در جهان هستي ندارد و نسبت به امور عالم، دستش بسته و مسلوبُ الاختيار است. از اين رو، خداوند در تخطئه پندار نادرست آنان فرمود:

غُلَّتْ اَيْديهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا. [3] دستهاشان بسته باد و به سزاي آنچه گفتند، لعنت بر آنان باد.

آري! اين چنين نيست كه مي پندارند؛ بلكه دست قدرت خداوند، بر هر گونه دخل و تصرّف در امور عالم و افزودن و كاستنِ از آن، باز است؛ چرا كه او دانا و تواناي مطلق است و قدرت و اراده اش در تدبير جهان و تمام امور آن، نافذ و فراگير است:

بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ. [4] بلكه دو دستِ [رحمت و قدرتِ] او گشوده است. آن گونه كه بخواهد، مي بخشد و روزي مي دهد.

درست است كه رويدادها همه از پيش نوشته شده و از سوي خداوند، تقدير يافته؛ امّا فرمانروايي او، سلطنت ثابت و دايم و پايدار و فراگير و مشيّتش نافذ است:

يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَالْاَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأنٍ. [5] هر كه در آسمانها و زمين است، از او [حاجت] مي خواهند. هر روز وي در كاري است.

آري! خداوند، موجودي است ازلي و بي آغاز و اراده او نيز ازلي و تغييرناپذير است؛ ولي همين اراده ازلي و تغييرناپذير، مقرّر كرده است كه بخش بزرگي از جهان هستي، يعني طبيعت، به جاي «بودن»، همواره در حال «شدن» باشد. در چنين بخشي، خواه ناخواه، در هر لحظه پديده هاي تازه اي به وجود مي آيند كه در پيدايش آنها عوامل پيشين، اثرگذارند. از جمله، در برخي موارد، كار آدمي يا دعاي او - كه كاري از كارهاي آدمي است - نقشي و تأثيري دارد؛ همان نقشي كه اراده ازلي خداوند بر عهده او نهاده است. بنا بر اين، هم خدا ازلي است، و هم علم و اراده او، و هم در هر لحظه، پديده هاي نوي پديد مي آيند كه گاهي آدمي و خواست او و كار او و همين طور دعاي او در پيدايش آن، مؤثّر بوده است و اينكه فرمود: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فيِ شَأنٍ» بدين معناست كه اگر در دام سختي ها گرفتار آمدي، نوميد مشو و دست از تلاش و كوشش، مدار و به راه خود، ادامه ده و از خداوند به جِد بخواه و دست از طلب مدار؛ زيرا كه تو هرگز نمي تواني پيش بيني كني كه راهي به سوي رهايي از اين سختي ها نداري. او هر روز در كاري است.

پس تو از كجا و چگونه مي تواني به طور قطع، خود را شكست خورده بداني؟ شايد فردا حال و روزگار نويي پيش آيد؟ و شايد خداوند، پس از اين، كاري پديد آرد. «لا تَدْري لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ اَمْراً» [6] و اينكه در روايت آمده است كه «الَدُّعاءُ مِنَ الْقَدرَ. [7] دعا، خود، از قَدَر الهي است»، اشاره به همين پندارِ باطل و نادرست يهوديان است كه مي گفتند: آنچه را آدمي از خداوند به وسيله دعا مي خواهد، از قلمِ قضا و قدر خداوند، گذشته يا نگذشته است، در هر حال، دعا هيچ گونه نقشي ندارد. يعني اگر چه حاجت آدمي از قلمِ قضا و قدر گذشته است؛ امّا اين باعث نمي شود كه ما آدميان از سبب وجود آن بي نياز باشيم؛ زيرا «دعا» از جمله سببهايي است كه حاجتها بدان روا مي گردد.

پيامبر گرامي اسلام فرمود:

لايَرُدُّ القَضاءَ اِلّا الدُّعاءِ. [8] [چيزي] قضا را بر نمي گرداند، مگر دعا.

نكته مهم اينكه در تفكّر ديني، يكي از مسائل بسيار عالي و شامخي، كه از مباحث گوهري در معارف و الهيات قرآن است و براي نخستين بار در تاريخ معارف بشري در قرآن كريم آمده است، مسئله «بدَاء» است. در ميان فرقه هاي اسلامي، تنها دانشمنداني از شيعه دوازده امامي با اقتباس از سخنانِ اهل بيت(ع) توانسته اند به اين معرفت گوهري دست يابند. امام صادق(ع) فرمود:

ما عُظِّمَ اللَّهُ، بِمثْلِ البداء. [9] خداي تعالي به چيزي هم چون بداء، بزرگ شمرده نشده است.

و از آن حضرت يا پدرشان امام باقر(ع) آمده است كه فرمود:

ما بَعَثَ اللَّهُ نَبيّاً حَتَّي يَأخُذَ عَلَيْهِ ثَلاثَ خِصالٍ: اَلْاِقرْارَ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ وَ خَلَعَ الْاَنْدادِ وَ اَنَّ اللَّهَ يُقَدِّمُ مايشآءُ وَ يُؤَخِّرُ مايشآءُ. [10] خداوند، هيچ پيامبري را برنينگيخت تا اينكه به سه ويژگي از آنان پيمان گرفت: اقرار به بندگي او، و دل كندنِ از بتها، و باورِ به اينكه خداوند، هر چه را خواهد، پيش مي دارد و هر چه را خواهد، پس مي اندازد.

مفهوم «بَداء» در لغت، ظهور بعد از خِفاست؛ نمودار شدن، آشكار شدن، پرده برافكندن، پس از پوشيده بودن.

وَبَدالَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ. [11] و از جانب خداوند براي آنان، آنچه گمان نمي بردند، پديدار شود.

وَ بَدالَهُمْ سَيِّئاتِ ماكَسَبُوا. [12] و بر آنان، بدي هاي (يعني عقوبتهاي) آنچه به دست آورند، نمودار شود.

روشن است كه «بَداء» بدين معنا، نزد هيچ مسلمان آگاه به كتاب و سنّت، بر خداي تعالي اطلاق نمي شود؛ زيرا كه چنين اطلاقي، لازمه اش حدوث علم خدا به چيزي پس از جهل به آن خواهد بود، در حالي كه ساحتِ قدسِ حق تعالي، منزّه و پاك از چنين علمي است.

دانشمندان شيعه به پيروي از قرآن كريم و با دريافت معرفتي كه از مكتب اهل بيت(ع) دارند و نيز به مدد براهين عقلي، خدا را عالم به همه چيز و همه حوادث و رويدادها و پديده هاي گذشته و آينده، نهان و آشكار مي دانند و بر اين باورند كه در گستره هستي، در نهان و آشكار آن، هيچ چيز براي او پوشيده نيست.

اِنَّ اللَّهَ لا يَخْفي عَلَيْهِ شَي ءٌ فِي الْاَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ. [13] هيچ چيز، نه در زمين و نه در آسمان، بر خدا پوشيده نيست.

و از زبان حضرت ابراهيم(ع) در مقام مناجات و راز و نياز با خداوند، آورده است:

رَبَّنا اِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفي عَلَي اَللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي الْاَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ. [14] پروردگارا! هر چه را پنهان كنيم يا آشكار سازيم، تو مي داني؛ و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا پوشيده نيست.

امام رضا(ع) فرمود:

اِنَّ اللَّهَ عِلْمٌ لا جَهْلَ فيه. [15] به راستي كه خداوند، دانشي است كه ناداني در آن نيست.

اين آيات و روايات و نظير اينها، به تصريح، نسبتِ دادن «بَداء» به معنايِ «ظهور بعد از خفا و آشكار شدن پس از پوشيده بودن» را به حق تعالي ناروا مي داند.

مقصود از «بَداء» نزد شيعيان، جز تغيير و دگرگونيِ سرنوشت آدمي به وسيله انجام دادن كارهاي شايسته يا ناشايسته او نيست؛ زيرا انسان در برابر تقدير الهي، ناگزير و مسلُوب الاراده نيست، بلكه پس از تقدير مي تواند با انجام دادن كارهاي نيك و بد، خود، سرنوشت تقدير يافته اش را تغيير دهد، تا آنجا كه حتّي اين تمكّن و توانايي انسان بر تغيير سرنوشت به وسيله كارهاي نيك و بدش نيز بخشي از تقدير الهي است.

به لحاظ اينكه خداوند سبحان، هر روز در كاري است، «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأنٍ» و به لحاظ اينكه خواست او بر تقديرش حكم مي راند و به لحاظ اينكه بنده موجودي مجبور نيست، بلكه گزيننده و داراي اختيار است، مي تواند با انجام دادن كارهاي نيكو سرنوشت و تقدير خود را تغيير داده، از شمارِ نگونبختانِ تيره روز به در آيد و در گروهِ سعادتمندان وارد شود؛ همچنان كه مي تواند با انجام دادن كارهاي ناشايست، خويشتن را از گروهِ سعادتمندان بيرون كرده، در جمع نگونبختان در آيد. و چون سنّت خداوند در تدبير زندگي آدميان بر اين اساس است كه «آنچه [از نعمتها] كه به گروهي دادند، دگرگون نكند تا آن گاه كه آنچه را در خودشان است، دگرگون كنند»، از اين رو، تقدير بنده را دگرگون نمي كند، مگر اينكه بنده با انجام دادن كارهاي نيك و بدش، خود تقدير خويش را دگوگون سازد. و اين دگرگوني تقدير خداوند با انجام دادن كارهاي نيك و بد در تضاد و ستيز با تقدير ازلي خداوند نيست، بلكه اين نيز بخشي از تقدير و سنّت اوست. بنا بر اين، خداي سبحان، هرگاه كه براي بنده اش چيزي را تقدير كند و حكمي را بر او بِراند، چنين نيست كه قضا و قَدَر حتمي و تغييرناپذير او باشد، بلكه قضا و قَدَر خداوند به شيوه اي ويژه و در حقيقت، مشروط به شرايط خاصّ است؛ بدين معنا كه هر چه را براي بنده اش تقدير كرده است، در صورتي جاري خواهد بود كه او به وسيله كار خوب يا بدش حال و روزگار خود را تغيير ندهد. پس هر گاه كه حال و روز و رفتارش دگرگون شد، قضا و قدر خداوند نيز دگرگون مي شود و جانشين قضا و قَدَر پيشين مي گردد، و همه اينها، يعني قضا و قدر پيشين و پسين، هر دو، قضا و قدر خداوند است و اين، همان «بداء» است كه شيعيان، در طول تاريخ اسلام، همواره پذيرفته اند و آن را مبناي باورِ توحيدي خود مي دانند.

شيخ صدوق (م 381 ق) درباره «بَداء» مي گويد: «يهوديان مي گفتند: خداي تبارك و تعالي از آفرينش و پردازش جهان، فارغ گشته [و ديگر هيچ گونه نقشي در جهان ندارد. يداللَّه مغلولةٌ]. ما بر اين باوريم كه [دست قدرت خداوند بر هر گونه دخل و تصرّف در امور عالم و افزودن و كاستنِ از آن، گشوده است و همواره، كار خدايي اش را دارد و] او هر روز در كاري است و هيچ كاري او را از كار ديگر، باز نمي دارد. همواره زنده مي كند و مي ميراند و مي آفريند و روزي مي دهد و آنچه بخواهد، مي كند. و بر اين باوريم كه خداي، آنچه را خواهد، مي سِتُرَد و از ميان مي برد، [يا] بر جاي و استوار مي دارد، و در كتاب (لوح محفوظ) نزد اوست». [16] .

حاصل آنچه گفته شد آن است كه دگرگوني سرنوشت آدمي، بدين معنا كه عاملي همچون دعا كه خود نيز از مظاهر قضا و قدر الهي و حلقه اي از زنجيره «علّتها» است - سبب تغيير و دگرگوني سرنوشتي بشود، و به تعبير ديگر، تغيير سرنوشت به موجب سرنوشت و دگرگوني قضا و قدر، به حكم قضا و قدر، هر چند شگفت و مشكل و پيچيده به نظر مي رسد، امّا حقيقت دارد.

در روايتي از پيامبر گرامي اسلام خطاب به ابوذر آمده است:

يا اَباذَرَ! اَلا اُعَلِّمُكَ كَلِماتٍ يَنْفَعَكَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - بِهِنَّ؟ قُلْتُ. بَلي يا رَسُوَل اللَّهِ، قالَ(ص): اِحْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظَكَ اللَّهُ، اِحْفَظَ اللَّهَ تَجِدْهُ اَمامَكَ، تَعَرَّفَ اِليَ اللَّهِ فِي الرَّخا يَعْرِفُكَ فِي الشّدَّةِ، وَ اِذا سَأَلْتَ فَاسْئَل اللَّهِ، وَ اِذاَ استَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ، فَقَدْ جَري الْقَلَمُ بِما هُوَ كائِنٌ اِليَ يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ لَوْ اَنَّ الخَلْقَ كُلَّهُم جَهَدُوا عَلي اَنْ يَنْفَعُوكَ بِما لَمْ يَكْتُبْهُ اللَّهُ لَكَ ما قَدَروُا عَلَيْهِ. [17] اي ابوذر! آيا سخناني را به تو نياموزم كه خداي بدانها تو را سود مي رساند؟ گفتم: چرا، اي پيامبر خدا! فرمود: حريم خدا را پاس بدار، تا خدا حريمت را پاس بدارد. حريم خدا را پاس بدار تا در همه جا و همه كارها، او را در پيش روي خود ببيني. در روزگار خوش و آسايش، او را بشناس [و به ياد او باش] تا در سختي تو را بشناسد [و به ياد تو باشد]، و هر گاه مي خواهي از او بخواه، و هر گاه كه مدد مي خواهي، از خدا بخواه؛ چرا كه قلم قضا بر هر آنچه كه تا روز رستاخيز پديد آيد، جاري گشته و همه را نوشته است. و اگر همه آفريده ها بكوشند كه سودي را كه خداوند ننوشته است، به تو برسانند، نمي توانند.

از اين روايت بر مي آيد كه نيايش و دعا، اگر مصرّانه و مستمر باشد و از ژرفاي جان انجام گيرد، به طور قطع به اجابت مي رسد، و نه تنها قضاي غير حتمي خداوند را بر مي گرداند، بلكه بر قضاي حتمي او نيز چيره مي گردد. آري! آن گاه كه «تقدير» نيست و از «تدبير» نيز كاري ساخته نيست، «خواستن» اگر با تمام وجود، با بسيج همه اندامها و نيروي روح و با قدرتي كه در «صميميت» است، تجلي كند، اگر همه هستي مان را به يك «خواسته» تبديل كنيم و اگر با هجومها و حمله هاي صادقانه و سرشار از يقين و اميد و ايمان، «بخواهيم»، پاسخ خويش را خواهيم گرفت.

«ايمانِ نيرومند، مي آفريند. هر درِ فرو بسته اي كليدش در دست ما نيست و با سرانگشتِ مهارت، حيله، تدبير و نبوغ باز شدني نيست، با حمله تند و سرسختانه خواستني كه از قدرتِ اعجازگرِ يقين و عشق و اخلاص، حالت تهاجمي آمرانه گرفته باشد، فرو مي شكند. وقتي عشق فرمان مي دهد، «محال»، سرِ تسليم فرود مي آورد. [18] عيساي مسيح بر راهي مي گذشت. نابينايي كه از درد «ناديدن» مي سوخت، بر دامنش چنگ زد و مهاجم و گدازان، از دل فرياد مي كشيد و مي گريست و ضجّه مي زد و رها نمي كرد. عيسي، دستش را گرفت و بر پايش داشت و گفت: «نيروي ايمانت تو را شفا داد». [19] .


پاورقي

[1] مائده، آيه 64.

[2] الميزان، ج 6، ص 40.

[3] مائده، آيه 64.

[4] مائده، آيه 64.

[5] الرحمن، آيه 29.

[6] طلاق، آيه 1.

[7] تفسير الميزان، ذيل آيه 186، ص 41.

[8] بحار الأنوار، ج 93، ص 296.

[9] الكافي، ج 1، ص 146.

[10] همان، ص 147.

[11] زمر، آيه 47.

[12] زمر، آيه 48.

[13] آل عمران، آيه 5.

[14] ابراهيم، آيه 38.

[15] بحار الأنوار، ج 4، ص 84.

[16] عقايد الصدوق، ص 73 (باب الاعتقاد بالبداء). درباره «بَداء» به كتابهاي البيان في تفسير القرآن، (ص 407) و الإلهيات علي هدي الكتاب و السنة و العقل (ج 2، ص 221) و سرنوشت بشر، از مجموعه آثار شهيد مطهّري و بحار الأنوار (ج 4، باب النسخ و البداء) بنگريد.

[17] بحار ألانوار، ج 77، ص 88.

[18] كوير، ص 206.

[19] همان، ص 205.