بازگشت

اجابتهاي خداوند، مبتني بر صلاح و حكمت است


اجابتهاي خداوند مبتني بر مصلحت و حكمتي است كه دعا كننده از آن آگاه نيست. از اين رو، آدمي گاهي طالب چيزي است كه اگر بدان دست يابد، مايه رنج و زحمت او خواهد شد، و گاهي به چيزي عشق مي بازد و براي دست يافتن بدان، نهايت اهتمام را مي ورزد تا آن را شكار كند، و چون به دست آورد، مي بيند محبوبي زيان آور و مزاحمِ منافعي مهم تر است و در حقيقت، محبوبي مزاحم است. لذا، ناگزير از آن مي گريزد. و گاه از چيزي نفرت دارد و براي حفظ منافع خود، از آن فرار مي كند؛ امّا چون با آن رويارو مي گردد، در مي يابد كه سخت بدان نيازمند بوده و در حقيقت، محبوب اوست. اين، نكته بسيار ظريفي است كه خداوند، بدان اشاره فرموده است:

وَ عَسي اَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسي اَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. [1] چه بسا چيزي را خوش نداريد و آن براي شما بهتر است باشد، چه بسا كه چيزي را دوست داريد و آن براي شما بدتر است. و خدا [صلاح شما را] مي داند و شما نمي دانيد.

شيخ جليل، ابو محمّد حسن بن ابي حسن محمّد ديلمي، از دانشمندان قرن هفتم، مي گويد: «مشيّت خداوند، در استجابت دعا و برآوردن نياز بندگانش مبتني بر دو چيز (اصل) است: 1. صلاح بندگان، 2. مقتضاي عدالت و حكمت؛ چرا كه بخشندگي و بزرگواري خداوند، فراتر از حكمت او نيست. بنا بر اين، خداوند چيزي را از بندگانش به خاطر بخل ورزي و تنگْ چشمي، يا به علّت ناداري، دريغ نمي دارد؛ بلكه عطا بخشي و احسانش با صلاحِ بندگان سازگار است و درخورِ حكمت اوست، نه در حدّ و اندازه خواست و خواهش بندگان. از همين روست كه فرمود:

وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اَهوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السّمواتُ وَ الْاَرْضُ وَ مَنْ فِيِهنَّ. [2] و اگر حق از هوسها و آرزوهاي آنان پيروي مي كرد، هر آينه، آسمانها و زمين و هر چه در آنهاست، تباه مي شد».

زيرا كه اساساً خواهنده از خداوند، چيزي را مي طلبد كه به گمانش صلاح و سامان زندگي اش در آن است، در حالي كه خداوند، بر وفقِ دانايي خود عمل مي كند؛ مانند كسي كه در دعايش از خداوند ثروت و مال مي طلبد و خدا مي داند كه اين ثروت و دارايي او را به سركشي و طغيان وا مي دارد. از اين رو، به خاطر شفقت و مهرباني اي كه بر او دارد، خواسته اش را برآورده نمي كند. بنا بر اين، خدايي كه عطابخشي اش كرامت و بازدارندگي اش فضل و نيكي است، از هر عيب و كاستي اي به دور است. [3] خداوند متعال در جاي ديگري مي فرمايد:

فَعَسي اَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ يَجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثيراً. [4] چه بسا چيزي را خوش نداريد و خداوند در آن، نيكي بسيار پديد مي آورد.

از آنجا كه وراي اين عاَلَمِ خاكيِ مادّي، كه بر مدار وهم و خيال مي چرخد، عالم ديگري است كه قلمرو حقايق و واقعيتهاست و ما از آن بي خبريم، جز آنچه كه آگاهان گفته اند، بنا بر اين، چه بسا چيزي را در اين عالم و در اين زمان براي خود نيكو بپنداريم، در حالي كه در آينده يا در عالم ديگر، همان چيز، مايه خسارت و تباهي و اندوهمان گردد، و چه بسا چيزي را در اين حال و روزگار و در اين عالم، بد بدانيم، در حالي كه در آينده و در عالم ديگر، موجب خير و نيكي و مايه تعالي ما باشد؛ چرا كه اوّلاً اين عالم و آنچه در آن است، در حال تغيير و دگرگوني است و قرار و ثبات ندارد و عالم ديگر، عالَمِ قرار و ثبات و به دور از وهم و خيال است. ثانياً حقيقت و نهان آن عالم، همچنان كه ياد شد، براي ما آشكار نيست و دانش محدودِ ما، جز از سطح محدود اين عالم، آگاهي ندارد:

يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الحَيوةِ الدُّنيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ. [5] آنان، ظاهري (آنچه از آرايش و نمايش زندگاني دنيا كه به چشم مي آيد) از زندگاني دنيا مي دانند و از زندگاني پسين بي خبرند.

به همين دليل، محبّت و عشق ورزي و نفرتِ آدمي در عرصه دنياي درگذرنده، در حال تغيير و دگرگوني است. چه بسا دلبرده چيزي يا كسي است كه در آينده، دشمن او خواهد بود، و از چيزي يا كسي كه مايه آرامش و دلدادگي اش خواهد شد، بيزار است.



از قضا، سِركنگبين صفرا فزود

روغنِ بادام، خُشكي مي نمود



از هليله قبض شد، اِطلاق رفت

آب، آتش را مدد شد همچو نفت. [6] .



اين گونه نيكي ها و مصلحتها را تنها خداي عالِم و مبدأ خير و كمال مي داند و بس، و آدمي هر اندازه كه ديدِ نافِذ، درگذرنده و وسيعي داشته باشد، هيچ گاه به آنها پي نمي برد. تنها خداوند است كه از همه اسرار و نهان هستي آگاه است و هستي ما نزد او گشاده است و همه سطرهاي كتاب وجود ما را مي خوانَد؛ همان خداوندي كه جهان را لبريز از الطاف خود ساخته، و همه جهان، آكنده از حضور اوست، بلكه حضور او عين جهان است:

اَلايَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبِيرُ. [7] آيا كسي كه آفريده است، نمي داند، حال آنكه باريكدان و آگاه است؟!

براي همين در پايان آيه 216 سوره بقره فرمود: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ اَنْتُم لايَعْلَمُونَ. خدا صلاح شما را مي داند و شما نمي دانيد.

و جالب اينكه تأخير و درنگ ورزيِ خداوند در استجابت دعا نيز بر همين دو اصلِ (صلاح بندگان و حكمت خداوند) مبتني است. امام علي(ع) فرمود:

ثُمَّ جَعَلَ فيِ يَدَيْكَ مَفاتيِحَ خَزائِنِهِ بِما اَذِنَ لَكَ فِيهِ مِنْ مَسأَلَتِهِ، فَمتي شِئتَ اِسْتَفْتَحْتَ بِالدُعاء اَبْوابَ نِعْمَتِهِ، وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِيبَ رَحْمَتِه، فَلا يُقَنِّطَنَّكَ اِبْطاءُ اِجابَتِهِ، فَاِنَّ الْعَطيَّةَ عَلي قَدْرِ النِّيِّةِ، وِ رُبَّما اُخِّرَتْ عَنْكَ الْاِجابَةُ لِيَكُونَ ذلِكَ اَعْظَمَ لِاَجْرِ السّائلِ، وَ اَجْزَلَ لِعَطاء الآمِلْ. وَ رُبَّما سَألْتَ الشَّي ءَ فَلا تُؤتاهُ وَ اوُتيتَ خَيراً مِنْهُ عاجِلاً او آجِلاً، اَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِما هُوَ خَيْرٌ لَكَ. فَلَرُبَّ اَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلاكُ دِينِكَ لَوْ اوُتيِتَهُ. فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِيما يَبْقي لَكَ جَمالُهُ، وَ يُنْفي عَنْكَ وَبالُهُ، فَالْمالُ لا يَبْقي لَكَ وَ لا تَبْقي لَهُ. [8] خداوند، كليدهاي خزاين خود را در دستان تو نهاده است؛ زيرا به تو اجازه داده كه از او بخواهي، و هر زمان كه بخواهي، درهاي نعمتش را به دعا بگشايي، و ريزش باران رحمتش را طلب كني. اگر تو را دير اجابت فرمود، نوميد مشو؛ زيرا عطاي او بسته به قدر نيّت باشد. چه بسا در اجابت، تأخير روا دارد تا پاداش دعا كننده، بزرگ تر، و عطاي آرزومند، افزون تر گردد. و چه بسا چيزي را خواسته اي و تو را نداده اند؛ ولي بهتر از آن را در اين جهان يا در آن جهان به تو دهند، يا صلاح تو در آن بوده كه آن را از تو دريغ دارند. چه بسا چيزي از خدا بطلبي كه اگر به تو ارزاني دارد، مايه تباهي دين تو گردد. پس همواره از خداوند چيزي بخواه كه نيكي آن براي تو بر جاي مانَد، و رنج آن از تو دور باشد. نه مال براي تو باقي مانَد و نه تو براي مال باقي خواهي ماند.



زآنكه عشق مردگان، پاينده نيست

زآنكه مُرده سوي ما آينده نيست



عشقِ زنده در روان و در بصر

هر دمي باشد ز غنچه تازه تر



عشقِ آن زنده گزين، كو باقي است

كز شرابِ جان فزايت ساقي است



عشقِ آن بگزين كه جمله انبيا

يافتند از عشق او كار و كيا



تو مگو ما را بدان شه بار نيست

با كريمان، كارها دشوار نيست. [9] .



پيامبر خدا، در تمثيل بسيار زيبايي به تفاوت ميانِ خواسته ها و خواهشهاي آدميان و آنچه كه صلاحشان در آن است و با نيكبختي شان سازگار است، اشاره مي فرمايد:

يا عبادَ اللَّهِ اَنْتُمْ كَالمَرْضي وَ رَبُّ الْعالَمينَ كَالطَّبيبِ، فَصَلاحُ الْمَرضْي فِيما يَعْلَمُهُ الطَّبِيبُ وَ تَدبِيِرِهِ بِهِ لا فِيما يَشْتَهَيهِ الْاَنَفُس وَ يَقْتَرِحُهُ، اَلا فَسَلِّمُوا للَّهِ اَمْرَهُ تَكُونُوا مِنَ الْفائِزينَ. [10] اي بندگان خدا! شما چون بيمارانيد و پروردگار جهانيان، طبيب. صلاح و سامان يابي بيماران در دانسته هاي طبيب و چاره انديشي هاي اوست، نه در آنچه كه دل بيماران، آرزو مي كند و آن را مي طلبد. آگاه باشيد و تسليم خداوند و پيرو فرمان او باشيد تا به گروه رستگاران بپيونديد.

چكيده آنچه گفته شد، اين است كه همواره، اجابت دعاي بندگان از جانب خداوند، بر پايه دو اصل «صلاح» و «حكمت»، نهاده شده است. بنا بر اين، نبايد از تأخير و درنگِ در اجابت و يا اجابت نشدن، نااميد بود؛ چرا كه اساساً در مقام دعا و خواندن خداوند و خواستن از او، اصل بر بسياريِ دعا و كميِ اجابت و پاسخ است. و اين اصل، تنها در دعاها و خواستنها جاري نيست؛ بلكه سنّت خداوند در طبيعت نيز چنين است؛ مانند آنكه بايد بذر بسيار بيفشاند تا از آن ميان، شماري اندك از دانه ها برويند و به بار بنشينند. بايد آدميان را در مقام امر به معروف و نهي از منكر و هدايت و پند آموزي، اندرزِ بسيار گفت تا يكي اثر بگذارد. گويا شيوه اداره جهان نيز چنين است كه بايد با دلگرمي و پشتكار و همّت وافر، اقدام نمود تا از آن ميان، يكي كارگر شود.



ترسم كه اشك در غمِ ما پرده در شود

وين رازِ سر به مُهر به عالم، سَمَر شود



گويند سنگ، لعل شود در مقامِ صبر

آري شود، وليك به خونِ جگر شود



خواهم شدن به ميكده، گريان و دادخواه

كز دستِ غم، خلاصِ من آنجا مگر شود



از هر كرانه تير دعا كرده ام روان

باشد كزان ميانه، يكي كارگر شود.



(حافظ)

اگر بنا بود كه بيشتر دعاها اجابت شوند، سخن از علّت عدمِ اجابت مطرح نبود. بنا بر اين، در خود اين اجابت نشدنها سرّي نهفته است كه حُسن آن را در نمي يابيم؛ چرا كه جهان بر اساس رأي و نظر و خواست ما آفريده نشده است:

ما اَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ وَ لا خَلْقَ اَنْفُسِهِمْ [11] . من آنان را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين، و به هنگام آفرينش خودشان گواه نساختم.

براي همين است كه همه خواسته ها اجابت نمي شوند. و چه بسا خواسته هايي كه اگر برآورده شوند، دين يا دنياي آدمي را تباه خواهد كرد: فَلَرُبَّ اَمْرٍ قَدْ طَلَبتَهُ فِيهِ هَلاكُ دِينِكَ لَوْ اُوتِيْتَهُ.

مولانا در مثنوي داستان دزدي را آورده كه ماري را از مارگيري در رُبود و آن را از روي ناداني و ابلهي غنيمتي گرانبها دانست. آن مار زهرآگين، دزد را نيش زد و دمار از روزگار او برآورد و به خاك هلاكتش افكند. مارگير، وقتي كه جسد آن دزد را ديد، وي را شناخت و گفت: آري، مار دزديده شده من بود كه او را به ديار نيستي فرستاد و من از اين بلاي مَهيب رَستم. در حالي كه وقتي او مار را از من به يغما برُد، رنجه شدم و دست به دعا افراشتم كه: «خدايا! مار را به من باز گردان». اكنون، خداي را سپاس مي گويم كه دعايم را نشنود و اجابت نفرمود. من گمان مي كردم كه به اجابت نرسيدن دعايم زيانبار است؛ ولي اكنون مي بينم كه يكسره به سود من بوده است.



دزدكي از مارگيري مار بُرد

ز ابلهي، آن را غنيمت مي شمرد



وارهيد آن مارگير از زخمِ مار

مار كُشت آن دزدِ او را زار زار



مارگيرش ديد، پس بشناختش

گفت: از جان مارِ من پرداختش



در دعا مي خواستي جانم از او

كِش بيابم، مار بستانم از او



شكر حق را كآن دعا مردود شد

من زيان پنداشتم، آن سود شد



بس دعاها كآن زيان است و هلاك

وز كَرَم، مي نشنود يزدانِ پاك. [12] .



اساساً يك جامعه ديني بايد با دعا و خواندن خداوند، مأنوس باشد و سخن گفتن با خدا را ذوقِ زندگي ديني و چاشنيِ حيات معنوي خود بداند، و صِرفِ اجازه خداوند را بر گفتگوي با او اجابتي شيرين تلّقي كند و هيچ شهدي را جايگزين آن نداند. امام شهيدان، در دعاي عرفه خويش مي فرمايد:

يا مَنْ اَذاقَ اَحِبّاهُ حَلاوَةَ الْمُؤانَسَةَ فَقامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقينَ. [13] اي خدايي كه شيريني اُنس با خود را به ذائقه جان دوستدارانت چشانيدي تا اينكه تنها در پيشِ روي تو به تملّق ايستادند و جز تو را به چيزي نگرفتند!

و فرزند بزرگوارش امام سجّاد(ع)، در مناجات خويش فرمود:

اِلهيِ! مَن ذَا الذّي ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً وَ مَنْ ذَا الَّذي اَنِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغي عَنْكَ حِوَلاً. [14] خداي من! چه كسي است كه شيريني دوستي با تو را چشيده و جز تو را خواسته است؟ و چه كسي است كه به نزديكي با تو خوي گرفته و با تو همدم و دمساز گشته و از تو روي گردانيده است؟

«نفْس دعا و گفتگوي با خداوند، از آنجا كه تحوّلي در زندگي و شخصيت آدمي پديد مي آورد، امري مطلوب و اجابت آن، امري ثانوي و تبعي است. نيايش، خواه فردي باشد، خواه اجتماعي، تجلّي اشتياق دروني است براي دريافت جوابي در سكوت هراسناك جهان. فرايند منحصر به فرد اكتشافي است كه به وسيله آن، منِ جوينده، در همان لحظه كه نفيِ خودي خويشتن را مي كند، به اثبات وجود خويش مي رسد، و به اين ترتيب، ارزش حقّانيت وجود خويش را به عنوان عامل بالنده اي در حيات جهان، اكتشاف مي كند». [15] .

آري! خودِ دعا و گفتگوي با خداوند و خواستن از او، شيوه بندگي است و شايسته است كه بنده، وظيفه بندگي اش را به نيكي انجام دهد و بداند كه استجابت دعا در گِرو حكمت و دانش او و صلاح بنده است.



تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن

كه دوست، خود روشِ بنده پروري داند.



(حافظ)


پاورقي

[1] بقره، آيه 216.

[2] مؤمنون،آيه 71.

[3] ارشاد القلوب، ص 210.

[4] نساء، آيه 19.

[5] روم، آيه 7.

[6] مثنوي، دفتر يكم، بيت 54 - 53.

[7] ملك، آيه 14.

[8] نهج البلاغة، نامه 31.

[9] مثنوي، دفتر يكم، بيت 221 -217.

[10] بحار الأنوار، ج 4، ص 107.

[11] كهف، آيه 51.

[12] مثنوي، دفتر دوم، بيت 141 -135.

[13] مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.

[14] مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[15] احياي فكر ديني در اسلام، ص 108.