بازگشت

اجابت هم از اوست






هم دعا از تو، اجابت هم ز تو

ايمني از تو، مهابت هم ز تو. [1] .



دعا آموزي خداوند، از ناب ترين معارفي است كه در آموزه هاي ديني ما سخت مورد عنايت واقع شده است خداوند در قرآن كريم مي فرمايد:

وَ اِذا سَئَلَكَ عِبادي عَنّي فَاِنّي قَرِيبٌ اُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيسْتَجِيبُوا لي وَلْيُؤمِنوُا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدونَ. [2] و چون بندگانم درباره من از تو پرسند، همانا من نزديكم؛ خواندن خواننده را، آن گاه كه مرا بخواند، پاسخ مي دهم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند، باشد كه ره يابند.

اين آيه در رساندنِ مفهوم و محتواي خود با دلرباترين اسلوب و زيباترين فنونِ بلاغي در زمينه دعا و خواندنِ خداوند و خواستنِ از او سخن گفته است:

1. اينكه اساس گفتار را بر «متكلّم وحده»، يعني آنكه مجال سخن گفتن به ديگران ندهد (من) نهاده است كه در اين آيه، با همه ايجازي كه دارد، هفت بار تكرار شده است. و اين شيوه گفتار، دليل آن است كه خداي تعالي درباره محتواي آيه، اهتمام كامل دارد.

2. اينكه گفته است: «عِبادي (بندگانم)» و نگفت: «الناس (مردمان)»، خود، دليلي ديگر بر اهتمام ياد شده است.

3. اينكه واسطه ها و همه سببها را در پاسخ نياورده است: «فَاِنّي قريبٌ. همانا من نزديكم» و نگفته است: «فَقُلْ اِنَّهُ قريبٌ. [در پاسخ آنان] بگو كه: او نزديك است».

4. اينكه نزديكي به بندگانش را با حرفِ «اِنّ»، كه يكي از ابزار تأكيد است، مؤكَّد و استوار و قطعي كرده است.

5. اينكه اين نزديكي را با «وصف» (قَريبٌ)، كه صفت مُشْبهه است و مفهومِ استواري و قرار و سلب ناپذيري دارد، آورده است تا دوام و هموارگي و قرارِ نزديكي خود به بندگانش را بفهماند. و مي فرمايد:

نَحنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوُرِيدِ. ما از رگ گردنش به او (انسان) نزديك تريم.



آنچه حقّ است اقرب از «حبلُ الوريد»

تو فكنده تيرِ فكرت را بعيد



اي كمان و تيرها بر ساخته

صيد نزديك و تو دور انداخته [3] .



دوست، نزديك تر از من به من است

وينت مشكل كه من از وي دورم



چه كنم، با كه توان گفت كه او

در كنارِ من و من مهجورم؟! [4] .



6. اينكه وعده اجابت «اُجِيبُ دَعْوَة الدَّاعِ» را تنها با قيدِ «اِذا دَعانِ»، كه همان خواندنِ خواننده (دَعْوَةَ الدَّاعِ) است، آورده است؛ يعني اين قيد، چيزي جز خود «مقيّد»، نيست؛ چرا كه «مقيد» خواندنِ خداست و قيد نيز همان خواندنِ خداست و دليل آن است كه خواندنِ خواننده، بي هيچ قيد و شرطي اجابت مي شود؛ نظير آنچه در آيه: اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ. [5] مرا بخوانيد. شما را پاسخ مي گويم» آمده است، كه هم دعا و هم اجابت آن را مطلق (بي هيچ قيد و شرطي) آورده است. اين ظرافتها و زيبايي ها و دلربايي هاي ياد شده، كه اين آيه را در جايگاهِ بلندي از اعجاز نشانده است، دليل اهتمام ويژه خداوندِ مهر گسترِ مهربان بر اجابت حتمي و بي قيد و شرط دعاها و خواندنها و خواستنهاي بندگان از اوست كه از ناب ترين معارفي است كه در اين نامه گرامي و ارجمند، خداوند، بندگانش را مهرورزانه و مشفقانه نواخته است.



آفرينها بر تو بادا اي خدا

ناگهان كردي مرا از غم جدا



گر سر هر مويِ من يابد زبان

شكرهاي تو نيايد در بيان



مي زنم نعره درين روضه و عيون

خلق را «يالَيْتَ قَومي يعلمون» [6] .



چون دعامان امر كردي اي عُجاب!

اين دعاي خويش را كن مستجاب [7] .



هم دعا از من روان كردي چو آب

هم نباتش بخش و دارش مُستجاب



هم تو بودي اوّل آرنده دعا

هم تو باش آخِر اجابت را رجا



تا زنم من لاف كآن شاهِ جهان

بهر بنده عفو كرد از مجرمان



درد بودم سر به سر من خودپسند

كرد شاهم داروي هر دردمند



دوزخي بودم پُر از شور و شري

كرد دستِ فضل اويم كوثري. [8] .



علي(ع) فرمود:

اِنَّكَ قَضَيْتَ عَلي عِبادِكَ بِعِبادَتِكَ وَ اَمَرْتَهُمْ بِدُعائِكَ وَ ضَمِنْتَ لَهُمُ الاِجابة. [9] [بار خدايا!] به راستي تو بودي كه بندگانت را به پرستش خود حكم كردي، و به خواندن تو و خواستن از تو فرا خواندي و اجابت و پاسخشان را بر عهده گرفتي.

در جاي ديگر فرمود:

وَمَنْ سَألَهُ اَعْطاهُ. [10] هر كه از او چيزي خواهد، عطا فرمايد.

و مي فرمايد:

مَنْ اُعْطِيَ اَرْبَعاً لَمْ يُحْرَمْ اَرْبَعاً: مَنْ اُعْطِيَ الدُّعاءَ لَمْ يُحْرَمِ الْاِجابَةَ وَ مَنْ اُعْطِيَ التَّوْبَةَ لَمْ يُحْرَمِ القبولَ وَ مَنْ اُعْطِيَ الاِستَغْفار لَمْ يُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ، و مَنْ اُعْطِيَ الشُّكْرَ لَمْ يُحْرَمِ الزِّيادَةَ. [11] هر كه را چهار چيز ببخشند، از چهار چيز محروم ننمايند: آن را كه توفيقِ دعا دهند، از اجابت، و كسي را كه توفيق توبه دهند، از پذيرفته شدن، و كسي را كه توفيق استغفار (آمرزش خواهي) دهند، از آمرزش، و كسي را كه توفيق سپاسگزاري دهند، از فزون بخشي نعمت، محروم ننمايند.

پيامبر اكرم(ص) فرمود:

مَنْ فُتِحَ لَهُ مِنكُم بابُ الدُّعاء فُتِحَتْ لَهُ اَبْوابُ الرَّحْمَةِ. [12] هر كه از شما كه درِ دعا را به رويش گشودند، درهاي رحمت و مهرِ خداوند را به رويش بگشايند.

آري! همچنان كه از سرِ مهر و بنده نوازي در وجود ما طلب را ايجاد كرد و تقاضا را در نهانِ جانمان نهاد، برآوردنِ آن را نيز خود بر عهده گرفت:

اُجيبُ دَعْوةَ الدَّاعَ. خواننده را، چون مرا خوانَد، پاسخ مي گويم.

در اينجا لازم است به دو نكته ضروري در زمينه اجابت دعا اشاره شود: نخست، اينكه اجابتِ دعا به دست اوست، همچنان كه ميلِ دعا و خواندن خداوند نيز از اوست؛ چرا كه «ما سِوَي اللَّه» و از جمله انسان، جز مملوك بودن، كه حقيقت او را شكل مي دهد، در برابر خداي مالك، هيچ ندارد و «بي عنايات خدا، هيچ است، هيچ». بنا بر اين، نه تنها هستي آنها، بلكه هيچ ناحيه اي از جوانب حياتشان از خدايِ مالك جهان، پوشيده نيست:

سَنُريهِمْ آياتِنا في الآفاقِ وَ فيِ اَنْفُسِهِم حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ شَهْيِدٌ، اَلا اِنَّهُمْ فيَ مِرْيَةٍ مِنْ لِقآءِ رَبِّهِمْ اَلا اِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحيطٌ. [13] زودا كه به آنان نشانه هاي خويش را در كناره هاي جهان و در جانهاي خودشان بنماييم تا آنكه برايشان روشن شود كه همانا او حقّ است. آيا اين بس نيست كه پروردگار تو بر هر چيزي گواه است؟ آگاه باش كه آنان (كافران) از ديدار پروردگارِ خويش [در روز رستاخيز] در شكّ اند. آگاه باش كه همانا او همه چيز را [به علم و قدرت خود] فراگيرنده است.

وَما تكُونُ في شَأنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ اِلّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً اِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ. [14] و [تو] در هيچ حالي و كاري نباشي و از آن (از قرآن) هيچ بر نخواني، و [شما مردم] هيچ كاري نمي كنيد، مگر اينكه آن گاه كه به آن مي پردازيد، ما بر شما گواهيم.

مالكيت خداوند نسبت به بندگان، همچون مالكيتِ موالي عرفي نسبت به عبيدشان، كه در پاره اي ازشئون مالك آنها هستند، نيست؛ بلكه مالكيت علي الاطلاق است، بدين معنا كه بندگان خداوند در ذات خود و نه تنها در عوارض ذات (از قبيل صفات و افعال و ديگر كمالاتشان)، هيچ گونه استقلالي ندارند، و اساساً در قياس با خدايِ آفريدگارِ جهان چيزي نيستند تا رايحه اي از استقلال داشته باشند.



ما كه باشيم، اي تو ما را جانِ جان

تا كه ما باشيم با تو در ميان؟



ما عدمهاييم و هستي هاي ما

تو، وجود مُطلقي فاني نما



ما همه شيران، ولي شير عَلَم

حمله شان از باد باشد، دَم به دَم



حمله شان پيدا و ناپيداست باد

آن كه ناپيداست، هرگز گُم مباد



باد ما و بود ما از دادِ توست

هستي ما جمله از ايجاد توست



لذّت هستي نمودي نيست را

عاشقِ خود كرده بودي نيست را. [15] .



از اين رو، خداي تعالي، بر هر چيزي محيط و به تعبير لطيف قرآن، ميان هر چيز و خود آن، حايل است:

اَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ. [16] خدا ميان آدمي و دل او حايل مي شود.

و در همه جا حاضر است و به موجودات، احاطه دارد و به بندگانش از خودشان نزديك تر است، چنانكه فرمود:

نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْورِيدِ. [17] ما از رگ گردن به او (انسان) نزديك تريم.

و اين احاطه و فراگيري و حايل شدن و نزديك تر از هر چيزي بودن، حتّي رگ گردنِ انسان به خود او، باعث شده است كه هر گونه تصرّفي و به هر شيوه اي كه بخواهد و هرگاه كه بخواهد، حتّي در بندگان خود، بي هيچ قيد و شرطي داشته باشد و بر اين اساس، هر گاه كه بخواهد، بي هيچ قيد و شرطي، دعاي بندگانش را اجابت مي كند و نيازهاي آنها را بر مي آوَرد و خواندنشان را پاسخ مي گويد: ادْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ. [18] مرا بخوانيد تا شما را پاسخ گويم.

دوم، اينكه آدمي نه تنها در اصلِ «بودن» به خداوند نيازمند است، بلكه در كسب آرامش روحي نيز سخت به او نياز دارد. پس از آنكه هستي مي يابد و درِ اين «دارُالْبَليّة» به رويش گشوده مي شود تا روزي كه «از اين منزل ويران»، «راحت جان» بطلبد و از «پيِ جانان» برود، دستخوش تشويشها و اضطرابات روحي گوناگون است؛ تشويشها و اضطرابات ساده عاطفي تا اضطرابات عميق وجودي، كه لازمه زندگي در اين كُره خاكي است و از آنجا كه وجودش از جنس روح است و بدن او نه در كنار روح و نه مركبِ آن، بلكه «مُندكِّ» در آن و ضلعي از اضلاع آن است، به مقتضاي روحاني بودنش، جز در پرتو انس با روحانيان آرامش نمي يابد؛ چرا كه به گفته مولانا:



گر گريزي بر اميدِ راحتي

ز آن طرف هم پيشت آيد آفتي



هيچ كُنجي بي دد و بي دام نيست

جز به خلوتگاه حق آرام نيست. [19] .



علي(ع) در مناجاتي بسيار جليل با خداي خود، چنين سخن مي گويد:

اَللّهُمَّ اِنَّكَ آنَسُ الآنِسينَ لِاَوْلِيائِكَ، وَ اَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ، تُشاهِدُهُمْ فيِ سَرائِرِهمْ، وَ تَطَّلِعُ عَلَيهِمْ في ضَمائِرِهِمْ، وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِم فَاَسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ اِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ. اِنْ اَوحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ اِنْ صُبَّتْ عَلَيهمُ الْمَصائِبُ لَجَأؤا اِلَي الاَِسْتِجارَةِ بِكَ، عِلْماً بِاَنَّ اَزِمَّةَ الاُمُورِ بِيَدِكَ، وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ. [20] بار خدايا! تو نسبت به دوستانت از همه مهربان تري، و بر آنان كه بر تو توكّل كنند، از هر كس ديگر، كارسازتر. درون پرده رازشان را مي بيني، و بر درونهاشان آگاهي، و اندازه بينش آنها را مي شناسي. پس رازهايشان بر تو آشكار، و دلهايشان در حسرت ديدار تو سوخته است. اگرغربت به وحشتشان افكند، ياد تو آرامش بخش آنهاست، و اگر مصيبتها و پيشامدهاي ناخوشايند بر آنان هجوم آورد، در پناه تو آيند؛ زيرا مي دانند كه زمام همه كارها به دست توست، و هر چه شود، به مشيّت و قضاي توست.

و چون نيازهاي آدمي، تنها از سنخ نيازهاي مادّي و خواهشهاي تن نيست، بلكه نيازهاي روحي اش بيشتر و مهم تر است، و اين نيازها، كه از جمله آنها آرامش جان آدمي است، جز در ارتباط با خداوند حاصل نمي گردد، از همين روست كه بايد بر دعا و نيايش با خداوند، استمرار و تأكيد ورزد، بي آنكه در انتظار شنيدنِ پاسخي از جانب خداوند باشد.



اي اخي! دست از دعا كردن مدار

با اِجابت يا ردِ اويت چه كار؟



نان كه سدّ و مانع اين آب بود

دست از آن نان مي ببايد شست، زود



خويش را موزون و چُست و سُخته كن

ز آبِ ديده، نانِ خود را پخته كن. [21] .



حتّي اگر نان و حلوايي و داشتن مقامي جلوي اشك و خشوع قلبي را بگيرد، بايد دست از آنها كشيد و دل بُريد. اگر موهبتهاي دنيايي، مستلزم تيرگي درون است، بايد آنها را ترك گفت؛ چرا كه به مسخ باطن آدمي نمي ارزد و بداند كه دعا و نيايش، هميشه براي شنيدن پاسخ نيست، و پاسخ نشنيدن، خود، معنادار است و اساساً خداوند، بندگانش را به درد و رنج و پيشامدهاي ناخوشايند مي افكند تا به درگاهِ او بنالند؛ چرا كه ناليدنشان را خوش مي دارد:

اَخذْناهُمْ بِالْبَأساء وَ الضَّرَّآء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ. [22] آنان (امّتها) را به تنگي و سختي و رنج و گزند، بگرفتيم تا مگر زاري كنند.

چكيده سخن در اين زمينه آن است كه نيايش، علاوه بر آنكه موجبِ تلطيف و ارتقاي روحي نيايشگر است؛ نياز خاصّ نيايش كننده برآورده شود يا نشود، نفسِ دعا كردن و حالت گفتگوي با خداوند، خود، اجابتِ دعاست.

مولانا در دفتر سوم مثنوي، داستان عابدي را آورده است كه دايم دعا مي كرد و خدا را مي خوانْد؛ امّا اجابت نمي شنيد. شيطان، او را وسوسه كرده، بدو القا نمود كه علّت نرسيدن پاسخ، اين است كه مورد خشم و غضب الهي است و بدين وسوسه ها، او را از راز و نياز با خداوند باز داشت. عابد نيايشگر، زير تأثير وسوسه هاي شيطاني دلسرد و دلشكسته شد و سر بر زمين نهاد و به خواب رفت. در عالم رؤيا، حضرت خضر(ع) را ديد. خضر به او گفت: چرا از يادِ حق و سخن گفتن با او فرو مانده اي؟

در پاسخ گفت: چون لبيكّي، نمي شنوم، مي ترسم كه مغضوب و مطرود درگاهِ او باشم. خضر گفت: همين ذوق و اشتياقي كه در خواندن خداوند و راز و نياز با وي در تو هست، دليل آن است كه از سوي خداوند، «لبّيكي» آمده، و گرنه، هرگز اشتياق خواندن او در تو نبود:



آن يكي، «اللَّه» مي گفتي شبي

تا كه شيرين مي شد از ذكرش لبي



گفت شيطان: آخَر اي بسيار گو

اين همه اللَّه را لَبّيك كو



مي نيايد يك جواب از پيش تخت

چند اللَه مي زني با رويِ سخت؟



او شكسته دل شد و بنهاد سر

ديد در خواب او خَضِر را در خُضَر



گفت: هين! از ذكر چون وا مانده اي

چون پشيماني از آن كِش خوانده اي؟



گفت: لَبَّيكم نمي آيد جواب

ز آن همي ترسم كه باشم رَدّ باب



گفت: آن اللَّهِ تو لَبَّيك ماست

و آن نياز و درد و سوزت پيكِ ماست



حيله ها و چاره جويي هاي تو

جذب ما بود و گشاد اين پاي تو



ترس و عشقِ تو، كمندِ لطفِ ماست

زير هر يا ربّ تو لَبّيكهاست



جان جاهل، زين دعا جز دور نيست

زآنكه «يا ربّ» گفتنش دستور نيست



بر دهان و بر دلش قفل است و بند

تا ننالد با خدا وقت گزند



داد مر فرعون را صد ملك و مال

تا بكرد او دعوي عِزّ و جلال



در همه عمرش نديد او دردِ سر

تا ننالد سوي حق، آن بد گُهر



داد او را جمله مُلكِ اين جهان

حق ندادش درد و رنج و اندُهان



خواندن بي درد از افسردگي است

خواندنِ با درد، از دلبُردگي است



آن كشيدن زير لب، آواز را

ياد كردن، مبدأ و آغاز را



آن شده آواز صافي و حزين

اي خدا! وي مستغاث و اي معين



ناله سگ در رهش بي جذبه نيست

زآنكه هر راغب، اسيرِ رهزني است



چون سگ كهفي كه از مردار رَست

بر سرِ خوانِ شهنشاهان نشست



تا قيامت مي خورد او پيش غار

آبِ رحمت، عارفانه بي تغار. [23] .




پاورقي

[1] مثنوي، دفتر دوم، بيت 692.

[2] بقره، آيه 186.

[3] مثنوي، دفتر ششم، بيت 2354 -2353.

[4] گلستان.

[5] غافر، آيه 60.

[6] مثنوي، دفتر پنجم، بيت 2316 -2314.

[7] همان، دفتر ششم، بيت 2320.

[8] همان، دفتر پنجم، بيت 4166-4162.

[9] مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[10] نهج البلاغة، خطبه 90.

[11] نهج البلاغة، حكمت 135.

[12] به نقل از: الميزان، ج 2، ص 43.

[13] فُصِّلَت، آيه 54 - 53.

[14] يونس، آيه 61.

[15] مثنوي، دفتر يكم، بيت 606-601.

[16] انفال، آيه 24.

[17] ق، آيه 16.

[18] غافر، آيه 60.

[19] مثنوي، دفتر دوم، بيت 592 - 591.

[20] نهج البلاغة، خطبه 227.

[21] مثنوي، دفتر ششم، بيت 2346 - 2344.

[22] انعام، آيه 42.

[23] مثنوي، دفتر سوم، بيت 209 -189.