بازگشت

ادب دعا






قدم مَنِه به خرابات، جز به شرط اَدَب

كه ساكنانِ درش محرمانِ پادشه اند.



ادب، در لغت به معناي ظرافت، دانش، هنر، اخلاق نيكو، نگاه داشتنِ اندازه و حَدّ هر چيزي، نيكْ گفتاري، حُسن تناول (خوردن، دست رساندن و گرفتن)، حُسن معاشرت، آزرم، حرمت، موقع شناسي و كسي را به ميهماني خواندن است. ادب با واژه هايي چون فرهنگ، سنّت، عادت، آيين و راه و رسم، مترادف است. [1] به معناي مشهور در تداول و گويش عمومي، رسمداني و شناختن آيينِ هر كار است، چنانكه گفته مي شود: «نسنجيده سخن گفتن، نشان بي ادبي است» يا «خودنمايي، خلافِ ادب است» و به همين معناست آنجا كه حافظ مي گويد:



اگر چه عرضِ هنر، پيش يار بي ادبي است

زبان خموش، وليكن دهان پُر از عربي است



گناه اگر چه نبود اختيارِ ما حافظ

تو در طريقِ ادب باش، گو گناهِ من است.



عزّالدين محمود كاشاني، ادب را چنين تعريف مي كند: «لفظ ادب، عبارت است از تحسين اخلاق و تهذيب اقوال و افعال، و افعال بر دو قسم اند: افعال قلوب و آن را نيّات خوانند، و افعال قوالب و آن را اعمال خوانند. و اخلاق و نيّات، نسبت به باطن دارند و اقوال و اعمال، نسبت به ظاهر. پس اديبِ كامل، آن بُود كه ظاهر و باطنش به محاسن اخلاق و اقوال و اعمال، آراسته بُود؛ اخلاقش مطابقِ اقوال باشد و نيّاتش موافق اعمال؛ چنانكه نمايد، باشد و چنانكه باشد، نمايد. پس هر طالبِ صادق، بايد كه همواره ظاهر و باطن را از شوائب مخالفت و مسائت، مهذَّب دارد تا مؤدَّب گردد. و اشارت بدين معناست قول شيخ الاسلام - قَدَّس اللَّهُ رُوحَهُ -: «الْاَدبُ تَهْذيبُ الظاهر و الباطنِ. پيرايش و پاكيزه كردن آشكار و نهان است». [2] .

ادب، كلمه اي متداول در فرهنگ اسلامي است كه ريشه روشني براي آن دانسته نيست. در شعر جاهلي ظاهراً به كار نرفته؛ امّا در شعر مُخضرم و احاديث نبوي بارها آمده است. ادب، نخست، معنايي محدود داشت و از سده دوم هجري، در تحوّلي بسيار سريع، بر اخلاق و خاصّه اخلاق عملي اطلاق شد. در سده سوم هجري، دايره معنايي آن گسترش شگفتي يافت: اخلاق، رفتار اجتماعي، رفتارِ فردي، فرهيختگي در امور غير ديني، زبان داني و سخنوري و شعرشناسي. آن گاه بر مجموعه دانشهايي كه مردم فرهنگي را شايسته است، اطلاق شد. اين دانشهاي فراگير، امّا كم عمق به درون جامعه رفت و بيشتر طبقات آن را در برگرفت. در همان احوال، به معناي ظرافت و آداب داني و شهري گري به كار رفت. شريعت اسلام نيز كه رفتار، كردار و اخلاق انسان مؤمن را نظام مي بخشد، همه دستورها و توصيه هاي خويش را تحت همين نام در آورد و به دنبال آن، مدرّسان علوم ديني نيز همه تشريفات تعليم و تعلّم را «ادب» خواندند. سپس، صوفيان پديدار شدند و همان لفظ را بر آيينهاي خاصّ خود اطلاق كردند. در سده هاي متأخّرتر، ادب، بيشتر در معناي علوم لغوي و زبانشناختي به كار رفت، تا سرانجام از ادبيات، به مفهوم امروزي سربرآورد. [3] .

ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا بن حبيب رازي مي گويد:

اَلْاَدَبُ اَنْ تَجْمَعَ النَّاسَ اِلي طَعامِكَ. وَ هِيَ الْمَادَبَةُ وَ الْمَأدُبَةُ. وَ الْاَدِب الداعي. [4] ادب، آن است كه مردم را بر سر سفره غذا گِرد آوري، و چنين سفره اي را «مأدُبه» گويند، و «اَدِب»، ميزبان و مهماندار است. آن گاه مي افزايد: وَ مِنْ هذا القِياسِ الْاَدَبُ أَيضاً لِاَنَّهُ مُجْمَعٌ عَلي اِسْتِحسانِهِ. [5] ادب نيز بر اين اساس است؛ چرا كه نيكويي آن، مورد وِفاق و اتّفاقِ همگان است.

ابن منظور مي گويد: الَأدَبُ، الَّذي يَتَأدَّبُ بِهِ الْاَديبُ مِنَ النَّاسِ؛ سُمِّيَ اَدَبَاً لِاَنَّهُ يأدِبُ اِلَي الْمَحامِد، وَ يَنْهاهُم عَن المَقابِح. [6] «اَدَب، آن است كه انسان فرهيخته، اخلاق و رفتار خويش را بدان بپيرايد، يا ادب آن چيزي است كه اديب به ديگران مي آموزد. ادبش نامند؛ چرا كه مردمان را به خصلتهاي نيكو و رفتارهاي شايسته فرا مي خواند و از رذيلتها و زشتي ها باز مي دارد.

علا ّمه طباطبايي مي گويد: اَدَب، هيئتِ زيبا و پسنديده اي است كه مي سِزَد رفتار آدميان، رفتاري كه از نظرِ شريعت و عقل، مجاز و رواست، بر وفق و ترازِ آن انجام گيرد؛ همچون رسم و آيين نيايش و مناجات با خدا و آداب برخورد و ديدار با دوستان. به تعبير ديگر، ادب، همان ظرافت و زيبايي رفتار آدمي است و روشن است كه رفتار آدمي، آن گاه ظريف و زيبا و دلرباست كه، اوّلاً روا و شايسته است، و به لحاظ شريعت، حرام و ممنوع نباشد. از اين رو، در عرصه هاي ستم و دروغ و خيانت و كارهاي زشت و ناروا، ادب معنا ندارد. ثانياً رفتاري اختياري است، بدين معنا كه در هيئتها و شكلهاي گونه گون تحقّق مي يابد؛ يعني بتوان نام رفتار مؤدّبانه و غير مودّبانه بر آن نهاد، ولي شخص مودّب، آن را در شكل و قواره اي مي آورد كه گواه و نمونه روشنِ ادب است؛ مانند ادبِ غذا خوردن در اسلام، كه آغاز آن، گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الَرّحْمنِ الرَّحيمِ» و پايانش گفتن «اَلْحَمْدُ ِللَّهِ» است، و نيز دوري گُزيدن از پُرخوري و مانند آن كه در آداب خوردني ها و نوشيدني ها به تفصيل آمده است. و همين گونه، ادب نشستن در حالت نماز، يعني نشستن بر روي رانها و نهادن دستها روي زانو و ديده بر دامن دوختن كه «تَوَرُّكْ» ناميده مي شود، و مانند آن. اگر چه معناي ادب، نيكويي و زيبايي و ظرافت در رفتارِ اختياري است و در معناي نيكويي - كه رفتاري بر وفقِ غرض و هدف زندگي آدمي است - هيچ گونه اختلافي نيست؛ ليكن انطباق اين معنا با مصداقها و نمونه هاي خارجي آن از نظر جامعه هاي گوناگون انساني متفاوت است. [7] .

واژه ادب، بارها در احاديث نبوي آمده است [8] كه ظاهراً هم معناي سنّتهاي پسنديده و مورد قبول اعراب را دارد، هم چند معناي تازه تر و گسترده تر.

پيداست كه «تأديب» كساني چون: رعيّت، همسر، كنيز، فرزند و... عبارت از پرورش اخلاق و آموزش آيينها و سنّتهاي پسنديده «عرب» و احتمالاً برخي شيوه هاي تازه اي بود كه اسلام، عرضه مي كرد؛ امّا عباراتي ديگر چون: «اين حديث را بايد به مؤدّب داد» يا «ادب خداوند، قرآن است» و يا حديث معروف «اَدَّبنّي رَبّي» و نظاير آنها، نشان مي دهد كه «ادب»، بر تعاليم الهي و نبوي نيز اطلاق مي شده است.

امّا مسئله اين است كه: چرا اين كلمه، همزمان با آغاز اسلام، پديدار شده است و چرا در زبان عربي ريشه روشني ندارد. لغت شناسان از گذشته كوشيده اند به اين پرسشها پاسخ دهند. اينان، كلمه «الأدب» و مشتقّات آن را خوب مي شناختند. اين كلمه، دو معناي اساسي دارد: 1. شگفت، هر چيز شگفت، 2. دعوت به ميهماني.

از همين جا، مشتقّات مأدُبة، مأدَبة، اُدبَة، همه به معناي چيزي است كه براي مهماني تدارك مي بينند، و نيز اَدِب و اديب به معناي «صاحب مأدبة (مهماندار)» است.

و برخي ادب را مأخوذ از همين معناي دوم پنداشته اند و گفته اند: ادب، آن چيزي است كه اديب به ديگران مي آموزد. علّت اين نامگذاري آن است كه او هم مانند كسي كه جمعي را به خوراك خوب، مهمان مي كند، مردم را به چيزهايي نيك فرا مي خواند. اين نظر، قرنها مورد قبول بوده؛ امّا برخي ديگر، معناي نخست (=شگفت) را هم غريب نمي دانند، از آنجا كه ادب، دل انگيز و شگفت است. پس بعيد نيست كه از «اَدْب» به معناي شگفت، مشتق شده باشد. [9] .

نتيجه بحث اينكه «ادب»، مفهوم وسيعي دارد كه به برخي و از جمله بعضي تركيبات آن اشاره مي شود:

1. زيركي و هوشياري و كارداني و نگاهداشتِ حدّ و اندازه هر چيز. زدودنِ معنوي نفس و جان با آموزش و پرورش و اصلاح و تهذيب، و مردمداري؛

2. مجموعه فراگرفتني هايي كه هر صاحب صناعت يا فن بايد آنها را كسب كند (مانند ادبِ مناظره يا جدل و ادبِ سلوك يا حُسن معاشرت)؛

3. معارف گوناگوني كه زاييده عقل بشري است. دانش و هنر و فرهنگ؛

4. «علم الأدب»، ادبيات. دانشي كه نزد قدما شامل: لغت و صرف، نحو، اشتقاق، معاني، بيان، بديع، عروض، قافيه، قرض الشّعر و نقد الشّعر، خط، انشا و محاضره بوده است و از نظر معاصران، ادب بر معناي خاصّ ادب و ادبيّات و تاريخ و جغرافيا و زبانشناسي و فلسفه و ادبيات عامّه و آداب بحث و مناظره اطلاق مي شود. جمع آداب.

5. «آدابُ السلوك» طرز رفتار، آداب معاشرت؛

6. «كلية الآداب»، دانشكده ادبيات.


پاورقي

[1] فرهنگنامه ادبي فارسي، دانشنامه ادب فارسي، ج 2، ص 30.

[2] فرهنگ اشعار حافظ، ص 56 (به نقل از: مصباح الهداية، ص 207).

[3] ر.ك: دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 7، ص 296.

[4] معجم مقاييس اللغة، ج 1، ص 74.

[5] همان، ص 75.

[6] لسان العرب، ج 1، ص 206.

[7] الميزان، ج 6، ص 256.

[8] معجم لألفاظ بحار الأنوار، ج 1، ص 308.

[9] در تفصيل معناي ادب و سير تاريخي آن به مقاله «ادب» در دايرة المعارف بزرگ اسلامي (ج 7، ص 296 به بعد) رجوع شود.