بازگشت

حقيقت «دعا»


حقيقت دعا، همان توجّه به خداوند و استمداد و مددخواهي از رحمت بيكران اوست كه در هر آفريده اي طبعاً وجود دارد؛ خواه انسان و خواه موجودات ديگر. اساساً هر آفريده اي خود را پديد آمده از اين جهان و مقهور و نيازمند به پروردگار اين جهان مي بيند و در ناتواني ها و بيچارگي ها و درماندگي هايش به گونه طبيعي از همان مبديي كه رشته هستي اش بدان پيوسته است، مدد مي طلبد، بويژه اين حالت توجّه و استغاثه و مددخواهي در هنگام درماندگي و بيچارگي اش به خوبي نمايان مي گردد، چنانكه در پاره اي از آيات قرآن كريم بدان اشارت رفته است:

وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ اِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَاِلَيْهِ تَجْئَرُونَ، ثُمَّ اِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ اِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِم يُشْرِكُونَ. [1] هر نعمتي كه شما راست، از خداست و سپس، چون گزندي به شما رسد، به پيشگاه او ناله و زاري مي كنيد؛ و چون آن گزند را از شما برداشت، آن گاه، گروهي از شما براي پروردگارشان اَنباز آرند.

فَاِذا رَكِبُوا فيِ الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَّما نَجَّاهُمْ اِلَي الْبَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكُونَ. [2] پس هر گاه در كشتي نشينند، خداي را خوانند و دين را ناب او كنند. ليكن، چون به سوي خشكي رهانَدِشان، ناگاه خود اَنباز آرند.

جالب اينكه در چنين هنگامي نيازي نيست كه نيايش و حاجتخواهي را به آفريده اي بياموزند؛ چرا كه احساس نياز و بيچارگي و درماندگي، خود، بهتر از هر آموزگاري رسم و آيين نيايش و تضرّع و زاري به درگاه خدا را به وي مي آموزد، و جالب تر اينكه در چنين حالتي، دعا و نيايش، بهترين و خالصانه ترين است و اجابتش نيز غالباً قطعي و حتمي است و اين، همان حالتِ «انقطاع إلي اللَّه»، يعني «وارستگي از غير و پيوستگي به آستانِ او» است كه اميرمؤمنان و مولاي عارفان و صاحبدلان در نجواي خويش با خدا، همواره كمالِ آن را طلب مي كرد:

اِلهِي هَبْ لي كَمالَ الْاِنقِطاعِ اِلَيْكَ. [3] معبودِ من! وارستنِ از غير و پيوستن كامل به آستانت را به من موهبت فرما.

اين حالت، آن گاه است كه به گفته جلال الدين محمد بلخي، مولاناي روم، «سركنگبين، صفرا فزوده» و «روغنِ بادام، خشكي مي نمايد» و «از هليله، قبض مي آيد» و «اطلاق مي رود» و در اين ميان، «آب» نيز «آتش را مدد مي رساند» و همه درهايِ گشايش، به روي آدمي بسته مي گردد، «غَلَّقَتِ الأبوابَ» مي شود و مُدّعيانِ گره گشايي نيز، كه هر يكي خود را «مسيحِ عالم» مي داند، عجز و ناتواني شان از گشودنِ گره هاي فروبسته آدمي آشكار مي گردد:



شه چو عجزِ آن حكيمان را بديد

پا برهنه جانبِ مسجد دويد



رفت در مسجد، سويِ محراب شد

سجده گاه از اشگِ شه، پُر آب شد



چون به خويش آمد ز غرقابِ فنا

خوش زبان بگشاد در مدح و دعا



كاي كمينه بخششت مُلكِ جهان

من چه گويم چون تو مي داني نهان؟



اي هميشه حاجتِ ما را پناه

بارِ ديگر ما غلط كرديم راه



ليك گفتي گر چه مي دانم سِرت

زود هم پيدا كُنَش بر ظاهرت



چون برآوَرد از ميانِ جان خروش

اندر آمد بحرِ بخشايش به جوش



در ميانِ گريه خوابش در رُبود

ديد در خواب او كه پيري رو نمود



گفت: اي شه، مژده! حاجاتت رواست

گر غريبي آيدت فردا، ز ماست



چون كه آيد او، حكيمي حاذق است

صادقش دان، كو امين و صادق است



در علاجش سحرِ مطلق را ببين

در مزاجش قدرتِ حق را ببين. [4] .



امام سجّاد(ع)، زيور و زينت پرستندگان، اين «زيباترين روح پرستنده»، [5] به هنگامِ نيازخواهي از خداوند، بدين سان نيازش را به زبان مي آورد:

الَلَّهُمَ وَليَ اِلَيْكَ حاجَةٌ قَدْ قَصَّرَ عَنْها جُهْدي، وَ تَقَطَّعَتْ دَونَها حِيَلي، وَ سَوَّلَتْ نَفْسي رَفْعَها اِليَ مَنْ يَرْفَعُ حَوائِجَهُ اِلَيْكَ وَ لايَسْتَغْني في طَلِباتِهِ عَنْكَ، وَ هِيَ زَلَّةٌ مِنْ زَلَلِ الْخاطئينَ، و عَثْرَةٌ مِنْ عَثراتِ الْمُذنِبينَ، ثُمَّ انْتَبَهْتُ بِتَذكيرِكَ لي مِنْ غَفْلَتي، وَ نَهَضَتُ بِتَوفِيقكَ مِنْ زَلَّتي، وَ نَكَصْتُ بِتَسْدِيدكَ عَنْ عَثْرَتي، وَ قُلْتُ: سُبْحان رَبّي، كَيْفَ يَسْألُ مُحْتاجٌ مُحتاجاً، وَ اَنّي يَرْغَبُ مُعْدِمٌ اِلي مُعْدِمٍ. [6] بارالها! مرا به تو حاجتي است گرانبار و بيش از تاب و توانم، كه در برآوردنش چاره انديشي هايم، راه به جايي نبرده است؛ و نَفْسِ فريبگر من نيز بردن اين نياز را پيش كسي كه حاجتهايش را از تو مي طلبد و در خواسته هاي خويش، از تو بي نياز نيست، بر من آراسته و بدان فريفته است، حال آنكه حاجتخواهي از خلق، لغزشي از لغزشهاي خطاكاران و هبوط و بيراهه رفتنِ گناهكاران است. آن گاه اي خداي من! با يادآوري و هشدارهايت، از غفلتْ به هشياري رسيدم و به توفيق تو از لغزش نجات يافتم، و با دستگيري و راه نمودنت، از اين سقوط رهايي يافتم و به سوي تو بازگشتم و [با خويشتن] گفتم: منزّه است پروردگار من! چگونه محتاجي از محتاجي مي خواهد و چرا هيچ به هيچ روي مي آورَد و دلبرده ناداري مي شود؟

امّا در مواقع ديگر، آن گاه كه برخوردار از نعمتهاست و در لحظه هاي غفلت غوطه ور، بايد همواره او را يادآوري كرد و ذهن و دلش را متوجّه خدايش نمود، تا اينكه از راه او سر برنتابد و از رحمت و كرامتش بي نصيب نگردد. از اين رو، علي(ع) در توصيف و تعريف «اللَّه»، كه اسم جامع خداوند است، فرمود:

«اللَّه»: هُو اَلَذي يَتَألَّهُ اِلَيهِ كُلُّ مَخلُوقٍ عِنْدَ الْحَوائِجِ وَ الشَّدائدْ اِذا انْقَطَعَ الرَّجا مِنْ كُلِّ وَجْهٍ مِنْ دوُنِهِ وَ تَقَطَّعَ الْاَسَبابُ مِنْ جَميع مَنْ سِواهُ. [7] اللَّه، آن موجود متعالي اي است كه هر آفريده اي به هنگام نيازها و سختي ها، كه از هر چه جز او نااميد گردد و زنجيره سببها از هر چه جز اوست، بُگْسَلَد، به او روي مي آوَرَد و از او مدد مي طلبد و در پناه او مي آرمد.



معني «اللَّه» گفت آن سيبَوَيْه

يُولَهُونَ في الْحوائج هُمْ لَدَيْه



گفت: اَلِهْنا في حوائِجنا اِلَيْكَ

وَالْتَمَسْناها وَجَدْناها لَدَيك



صد هزاران عاقل اندر وقتِ درد

جمله نالان پيش آن دَيّانِ فرد



هيچ ديوانه فليوي [8] اين كُنَد؟

بر بخيلي، عاجزي، كُدْيه [9] تَنَدْ؟



گرنديدندي هزاران بار بيش

عاقلان، كي جان كشيدنديش پيش؟



بلكه جمله ماهيان در موجها

جمله پرّندگان بر اوجها



پيل و گرگ و حيدرِ اِشكارِ نيز

اژدهاي زَفت و مور و مار نيز



بلكه خاك و باد و آب و هر شرار

مايه زو يابند، هم دَي هم بهار



هر دَمَش لابه كند اين آسمان

كه: فرو مگذارم اي حق، يك زمان



اُسْتُنِ من، عصمت و حفظِ تو است

جمله مطوِّي يمينِ آن دو دست



جملگان كيسه از و بردوختند

دادنِ حاجت از او آموختند



هين! از او خواهيد، نه از غير او

آب در يَم جو، مجو در خشكْ جو



ور بخواهي از دگر، هم او دهد

بر كفِ ميلش سخا، هم او نهد. [10] .



دعا و نيايش، قبل از آنكه ابزار زندگي باشند، ابراز بندگي اند و بيش از آنكه خواهش تن را ادا كنند، حاجت دل را روا مي كنند، و برتر از آنكه سفره نان را فراخي بخشند، گوهر جان را فربهي مي دهند. دعا، فقط صحنه خواندن خدا نيست، بلكه عرصه شناختن او نيز هست؛ تنها صحبت كردن نيست، بلكه گفت و شنود نيز مي باشد؛ سخن گفتني دو سويه است و در اين مكالمه و مخاطبه است كه هم اُنس حاصل مي شود، هم شناخت؛ هم پالايش روح مي شود؛ هم تقويت ايمان؛ هم دل خشنود مي گردد، هم خِرَد خرسند.



«و چنين است كه آدمي به تماميّت خويش در محضر تماميّت طلبِ ربوبي حاضر مي شود و نه دستار، كه سر را هم مي بازد، و نه به اضطرار عاقلانه، كه به اختيار عاشقانه مي شكند. معشوق، همي وجود عاشق را از دل و جان و خِرَد مي خَرَد و استيفا مي كند [11] و اين سوداي خوشْ عاقبت، در صحنه پُر صفاي «دعا» صورت مي گيرد كه سيرابيِ سيرت و سريرت در اوست. در دعا هم از نياز عاشق سخن مي رود، هم از ناز معشوق؛ هم از احتياج اين، هم از اشتياق او؛ هم از انس، هم از خوف؛ هم از محبّت، هم از معرفت؛ هم از توبه و انابت، هم از كَرَم و اجابت؛ هم از حاجات معيشتي و زميني، هم از مطلوبات آرماني و آسماني؛ هم از تسليم، هم از تعليم. و چيست جز دعا كه اين همه نعمت و بركات از دامان و آستين آن، سخاوتمندانه فرو ريزد و آن خدمات و حسنات كه كريمانه از دست او برخيزد؟». [12] .



هر كس در مقام دعا و نيايش از او خواسته اي دارد؛ چرا كه «دعا»، علاوه بر آنكه خواندن خداست، خواستن از او نيز هست؛ ليكن، آدميان در نياز خواهي ها گونه گون اند؛ گروهي از او مي خواهند، گروهي او را مي خواهند؛ گروهي عاشق كعبه اند، گروهي ديگر، عاشق صاحب كعبه؛ چرا كه دانسته اند:



كعبه يك «سنگْ نشان» است كه ره گم نشود

حاجي احرامِ دگر بند، ببين يار كجاست.



در تفسير «ايّاكَّ نَعْبُدُ» از صادق آل محمّد(ص) نقل شده كه فرمود:

لا نُرِيدُ مِنْكَ غَيْرَكَ لانَعْبُدُكَ بِالْعَوَضِ وَ الْبَدَلِ كَما يَعْبُدُكَ الْجاهِلُونَ بِكَ اِلْمُغَيَّبُونَ عَنْكَ. [13] از تو جز تو را نمي خواهيم، چونان مردمِ ناداني كه تو را نمي شناسند و از تو بيگانه و دور افتاده اند، در برابر عوض و بديلي كاسبكارانه و تاجرانه، تو را نمي پرستيم.

الكسيس كارل، در كتاب نيايش خود مي گويد: «چنين به نظر مي رسد كه نيايش، كششِ روح است به سوي كانون غير مادّي جهان. به طور معمول، نيايش، عبارت است از تضرّع، ناله مضطربانه و طلب ياري و استعانت، و گاهي يك حالت كشف و شهودِ روشن و آرام دروني و مستمر و دورتر از اقليم همه محسوسات. به عبارت ديگر، مي توان گفت كه نيايش، پرواز روح است به سوي خدا و يا حالت پرستش عاشقانه است نسبت به آن مبديي كه معجزه حيات از او سر زده است و بالاخره، نيايش، نمودارِ كوشش انسان است براي ارتباط با آن وجود نامرئي، آفريدگارِ همه هستي، عقل كل، قدرت مطلق، خير مطلق». [14] .

دعا، عين همنشيني و عين حضور در محضر خداوند محبوب است و مصاحبتي است با معشوق. از اين روست كه اهل دعا، از طولاني شدنِ اين مصاحبت، هيچ گاه ملول و خسته نمي گردند. قرآن كريم، نخستين ملاقات و مصاحبت موساي كليم(ع) با خدا را در وادي مقدّس «طُوي» بر اين اساس به تصوير كشيده است، آن گاه كه خداوند براي شيرين كردنِ كامِ جان موسي از حلاوتِ و شيريني انس و زدودن مهابتِ تلقّي و دريافت الواح از او، آغاز به سخن كرد:

وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسي، قالَ هِيَ عَصايَ اَتَوَكَؤُا عَلَيْها وَ اَهُشُّ بِها عَلي غَنَمي وَلِيَ فيها مَأرِبُ اُخْري. [15] آن چيست كه به دست راست داري، اي موسي؟ گفت: اين چوبدستي من است. بر آن تكيه مي كنم و با آن براي گوسپندانم برگ از درخت مي ريزم و مرا در آن، نيازهاي ديگري است.

از آنجا كه مقام، مقام مناجات و راز و نياز و گفتگو با محبوب است، اقتضاي طول دادن و به درازا كشاندن سخن را دارد؛ چرا كه سخن گفتن با معشوقِ محبوب، لذّت بخش است. از اين رو، موسي(ع) در آغاز نام چوبدستي را به زبان آورد، آن گاه منافع و موارد كاربردي اش را يكي پس از ديگري بر شمرد. آري، موسي(ع) مي توانست بگويد كه: «عصاي من است» يا «تو خود مي داني كه چيست» و از سوي ديگر، خداوند نيز مي دانست و پرسيد، و اين نشان آن است كه دوست دارد بندگان با او سخن گويند و رازِ خويش بدو بسپارند و سفره دل را در محضر او بگشايند و بي پرده، نياز خويش را در ميان بگذارند. امام صادق(ع) فرمود:

اِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالي... يَعْلَمُ مايُرِيدُ الْعَبْدُ اذا دَعاهُ، وَ لَكنَّهُ يُحِبُّ اَنْ تَبُّثَ اِلَيْهِ الحوائجُ فَاِذا دعَوَتَ فَسِّمِ حاجَتَكَ. [16] خداوند - تبارك و تعالي - آنچه را بنده به هنگام نيايش و خواندن او مي خواهد، مي داند؛ وليكن دوست دارد كه نيازها در پيشگاه او آشكار شود. بنا بر اين، هر گاه خدا را خواني، [با اينكه مي داند] نيازت را بازگو.



ليك گفتي گر چه مي دانم سِرت

زود هم پيدا كُنش بر ظاهرت. [17] .



و اگر لذّت اين گفتگو را بر كام او نچشانده بود، از او نمي خواست. و اين طولاني كردن سخن با خداوند، لُبّ و جان دين است كه فرمود:

اَلُّدعا مُخُّ الْعِباَةِ. [18] نيايش مغز و جانِ بندگي است.

بدين معنا كه هر كس به اين حقيقت و راز ره نبرده باشد، از دين، جز قشر و پوستي نمي داند.


پاورقي

[1] نحل، آيه 54 - 53.

[2] عنكبوت، آيه 65.

[3] مفاتيح الجنان، مناجات جليلِ شعبانيه.

[4] مثنوي، دفتر يكم، بيت 65 - 55.

[5] تعبير از كتاب نيايش.

[6] صحيفه سجّاديه، ترجمه نگارنده، ص 94 (دعاي سيزدهم).

[7] الصافي، ص 19.

[8] فَلِيوي: بيهوده كار، بيكار.

[9] كُدْيه: گدايي، دريوزه گري.

[10] مثنوي، دفتر چهارم، بيت 1183 -1169.

[11] عشق چون وافي است، وافي مي خرد

در حريف بي وفا مي ننگرد. (مثنوي، دفتر پنجم، بيت 1165).

[12] حديث دلبرگي، ص 8.

[13] الصافي، ص 20.

[14] نيايش، (مجموعه آثار، ج 8، ص 15).

[15] طه، آيه 18 -17.

[16] مواهب الرحمن في تفسير القرآن، ج 3، ص 59.

[17] مثنوي، دفتر يكم، بيت 60.

[18] بحارالأنوار، ج 93، ص 300.