بازگشت

دعا در آموزه هاي اديان توحيدي


دعا، به معناي خواندن خداوند و خواستن از او، يكي از امور قطعي و حتمي در اديان توحيدي است، بدين معنا كه پيامبران الهي، نه تنها به مردم آموختند كه در هنگام نياز، خواسته ها و مقاصد خويش را در پيشگاه خداوند عرضه كنند؛ بلكه خود نيز در مواقع و موارد گوناگون به درگاه الهي روي آورده، با تضرّع و زاري به دعا و مناجات مي پرداختند. در اينجا به نمونه هايي از اين راز و نيازها اشاره مي شود.

1. حضرت آدم(ع) به هنگام هبوط يا پس از آن، آن گاه كه در جهان بي قرار و در عرصه زندگي سراسر تنازعِ عالم طبيعت، در جستجوي قرارگاهي بود، با كلماتي كه از پروردگارش فراگرفته بود، با خداي خويش به نيايش و مناجات پرداخت:

فَتَلَّقي آدَمُ مِنْ رَبِهِّ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيِمُ. [1] پس، آدم از پروردگار خويش سخني چند فراگرفت، و خدا [با مهر و رحمت خود بر او] بازگشت و توبه او را پذيرفت، كه خداوند، خود آن توبه پذيرِ مهربان است.

او از لغزشگاه خود به در آمد، در حالي كه مايه هاي فطري اش همراه با رحمت و مهرباني خدا كه هر گاه بدان روي مي آوَرْد، در اختيارش بود وي را مدد كرد و زير بازوي او و همسرش را گرفت:

قالا رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنكَوُنَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ. [2] گفتند: اي پروردگار ما! به خويش ستم كرديم، اگر نيامرزيمان و نبخشايي مان، به راستي از زيانكاران خواهيم بود.

مرحوم فيض، در تفسير «كلمات» آورده است كه آدم(ع) چنين گفت:

لا اِلهَ إلّا أنَتْ سُبْحانَكَ اللّهم وَ بِحَمْدكَ عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمتُ نَفْسي فَاْغفِرْ لي وَ اَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ. لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَكَ اللَّهمَّ وَ بِحَمْدِكَ عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي وَ ارْحَمْني وَ اَنْتَ خَيرُ الرَّاحَمينَ. لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَكَ اللَّهمَّ وَ بِحَمْدِكَ عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمتُ نَفْسي فَتُبْ عَلَيَّ اِنَّكَ اَنْتَ الّتوّابُ الرَّحيمُ. [3] بار خدايا! پاكي و ستايش، تو راست. معبودي جز تو نيست. بد كردم و به خويشتن ستم ورزيدم. پس مرا بيامرز كه تو بهترينِ آمرزندگاني. بار خدايا! پاكي و ستايش، تو راست. معبودي جز تو نيست. بد كردم و به خويشتن ستم ورزيدم. پس مرا بيامرز و رحمت فرما كه بهترينِ مهرباناني. بار خدايا! پاكي و ستايش، تو راست. بد كردم و به خويشتن ستم ورزيدم. پس به مهر و بخشايش خود بر من باز گرد و مورد مهرت قرار ده و توبه ام را بپذير، كه تو توبه پذيرِ مهرباني.

2. حضرت نوح(ع)، چون در هدايت كافران كاري از پيش نبرد، به نيايش پرداخت و گفت:

اي پروردگار من! از سركشان بر روي زمين، كسي بر جاي مگذار، كه اگر بگذاري شان، بندگان تو را گمراه مي كنند و جز تبهكار و ناباور نزايند. رَبّ اغْفِرْلي وَلِوَالِدَيَّ وَ لَمِنْ دَخَلَ بَيْتي مِؤمِناً وَ لِلْمُومنينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَلاتَزِدِ الظَّالِمينَ اِلّا تَباراً. [4] اي پروردگار من! مرا و پدر و مادرم را، و هر كه را كه به خانه ام با ايمان درآيد، و مردان و زنان مؤمن را بيامرز و ستمكاران را جز نابودي ميفزاي.

3. حضرت ابراهيم(ع)، آن گاه كه هاجر و اسماعيل (همسر و فرزندش) را به بياباني بي كِشت (سرزمين پاك مكّه) آوَرد، در يك صحنه روحاني به نيايش پرداخت؛ نيايشي كه آهنگ و موسيقي و فضاي عطرآگين آن، همه پيش روي ما حاضر است و گويي هم اكنون در حال وقوع است؛ صحنه اي زنده و مجسّم و متحرّك كه بيش از همه چيز، ادب و ايمان پيامبران و برداشت صحيح آنان از پايگاه و ارزش عقيده و عمل، در آن مشاهده مي شود:

رَبَّنا اِنّي اَسْكَنْتُ مَنْ ذُرِيَّتي بِوادٍ غَيْر ذِي ذَرْعٍ عِنْدَ بَيتِكَ المُحَرِّم رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصّلوةَ فَاجْعَلْ اَفئدَةً مِنَ النَّاسِ تَهوِي اِلَيْهِمْ وَ اَرْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشكُرُونَ. [5] پروردگارا! من برخي از فرزندانم را در بياباني بي كِشت جاي داده ام، نزديك خانه شكوهمندِ تو، پروردگارا، تا نماز به پا دارند. پس، دلهايي از مردمان را چنان كن كه به سوي آنان گرايند، و از ميوه ها و بار و برَ روزي شان ده، باشد كه سپاس بگزارند.

4. حضرت موسي(ع)، آن گاه كه از جانب خداوند، به هدايت فرعون، فرمان يافت، به نيايش برخاست و چنين گفت:

رَبِّ اشْرَحْ لي صَدرْي، وَ يَسِّرلي اَمْري، وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني، يَفْقَهُوا قَوْلي، وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ اَهْلي، هارونَ اَخي، اُشْدُدْ بِهِ اَزْرِي، وَ اَشْرِكْهُ فيِ اَمري. [6] پروردگارا! سينه ام را برايم گشاد گردان، و كارم را برايم آسان ساز، و گِره از زبانم بگشاي، تا سخنم را دريابند. و از خاندانم ياوري و پشتيباني برايم قرار ده؛ هارون، برادرم را. پشتم را بدو استوار ساز، و او را در كار من انباز گردان.

5. در قرآن كريم آمده است كه حواريان (ياران ويژه) حضرت مسيح بدو گفتند:

اي عيسي، پورِ مريم! آيا پروردگار تو مي تواند [دعايت را اجابت كند] كه خواني (سفره اي) از آسمان بر ما فرو فرستد؟ گفت: پرواي خداي كنيد، اگر ايمان داريد. گفتند: مي خواهيم تا از آن بخوريم و دلهامان آرام گيرد و بدانيم كه به ما راست گفته اي و بر آن گواه باشيم.

عيسي مسيح(ع)، به نيايش و راز و نياز با خدا پرداخت و از درگاه او چنين مسئلت كرد:

اَللّْهُمَّ رَبَّنا اَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِاَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ اَنْتَ خَيْرُ الرّازِقينَ. [7] بار خدايا! پروردگار ما! خواني (سفره اي) از آسمان بر ما فرو فرست تا ما را، پيشينيان و پسينيان ما را عيدي باشد و نشاني از تو، و ما را روزي دِه، و تو بهترينِ روزي دهندگاني.

6. اگر نيروي خيال را به كار گيريم و حضرت زكرّياي پيامبر را با آن چهره نوراني و پرنفوذي كه داشت، بنگريم و موسيقي امواج پر طنينِ و دلربايش را كه با يك دنيا وقار و متانت گسترش مي يافت، به گوشِ جان بشنويم، در حالي كه در محراب عبوديّت به نماز ايستاده، از سخنانش، از اينكه فرزندي ندارد تا وارث رسالت او شود، احساس مي كنيم كه نداي پنهاني غرق در ايمان او، چگونه تا ژرفاي دلها نفوذ كرده و اين سخنان، با همه سنگيني اي كه دارند، چگونه همه وجودِ ما را زير تأثير خود قرار مي دهند و ما را به لطف و مهر الهي اميدوار مي سازند:

اِذْ نادي رَبَّهُ نِداءً خَفِيّاً قالَ رَبّ اِنّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّي وَ اشْتَعلَ الرّأسُ شَيْباً وَ لَم اَكُنْ بدُعائِكَ رَبّ شَقِياً، وَ اِنّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرآئي وَ كانَتِ امْرَاتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً، يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبّ رَضِيّاً. [8] به ياد آر آن گاه را كه [زكريا] پروردگار خويش را به خواندني نهاني بخوانْد. گفت: پروردگارا! استخوانم سست شده و سرم از پيري [سپيد گشته و] افروخته است و هرگز از خواندنت - اي پروردگار من - نااميد نبوده ام. پس از خود، از خويشاوندانم بيمناكم، و زنم نازا است. پس مرا از نزد خود وليّي (فرزندي كه پس از من، سرپرست امور من باشد) ببخش، كه مرا ميراث بَرَد و از خاندانِ يعقوب نيز ميراث گيرد، و او را - اي پروردگارِ من - پسنديده ساز.

«دعا و توجّه به آفريدگار هستي ها و پروردگار انسانها، و توسّل جستن به مقدّسين و مقدّسات مذهبي و اعتقادي، و مدد طلبيدن و حاجت خواستن از خداوند و امدادگران غيبي، كه به اذن خداوند، كارها را سامان مي دهند، در همه اقوام و مذاهب بوده و هست. حتّي هم اكنون نيز، در شرق و غرب جهان، و از ميان بزرگ ترين شهرها و تمدّنهاي كنوني تا دور افتاده ترين كلبه ها و صحراها و كوهها و جنگلها و درياها، در همه قشرهاي متفاوت انساني، دعا كردن و امداد جستن، كاري متداول است و جزء زندگي انسانهاست، كه همه، كم يا بيش، به آن مي پردازند و با آن زندگي مي كنند، چنانكه جمله «اي مريم مقدّس»!، در ميان مسيحيان، به هنگام گرفتاري و براي توسّل و توجّه، معروف است. [9] .

7. پيامبر اسلام حضرت محمّد(ص)، گذشته از آنكه كتابي را كه آورده، سرشار از تسبيح و ستايش و نيايش با خداوند است، خود از همان آغاز زندگي كه در سرزميني به نام «اَجْياد» در اطراف مكّه به شُباني مي پرداخت با عزلت و گوشه نشيني و تنهايي انس گرفته بود، در آن سكوت و آرامش صحرا به فكر فرو مي رفت و درباره هستي و زندگي مي انديشيد.

دنياي او دنيايي ديگر بود و هيچ گاه در محفلهاي لهو و باطل و سرگرمي هاي قومِ خود، شركت نمي جست و در جشنها و سرورها و مراسمي كه به نام بُتها بر پا مي داشتند، حضور نمي يافت و همچون ديگران قرباني اي نثار بتها نمي نمود و دست و دهانِ پاك و پاكيزه خويش به ناپاكي ها نمي آلود.

او سير «اَنْفسي» و «آفاقي» [10] خود را در بخش نخستِ كلمه توحيد، «لا اِله»، و طرد و نفي و دور افكندنِ «ما سِوي»، جز خدا، پيش از آنكه پيام وحي: اِعْلَمْ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلّا اللَّهُ. [11] «بدان كه معبود و پرسته اي جز خداي نيست، را دريافت كند»، به سرعت پايان برده بود. از همين رو، از بتها و متولّيان و كارپردازانشان، سخت بيزار و متنفّر بود و بارها مي فرمود: هيچ چيز را چون بتها دشمن نمي دارم. [12] .

روحِ برين و آسماني اش و انديشه سيّال و خدادادي اش در جستجويِ بخِش دومِ كلمه توحيد، «اِلّا اللَّه؛ خداي يكتاي يگانه» اوج گرفت و در آسمانها و هر چه در آنهاست، قرار نيافت، از مرز مادّه و قلمرو طبيعت گذشت و در پسِ پرده چشمگير، ولي ناپايدار و زودگذر آن، پديدآورنده و آفريدگار نيرومند و جاوداني را به اِدراك شهودي دريافت و به زبان حال مي گفت:

وَ مالِي لااَعْبُدُ الَذّي فَطَرَني. [13] چيست مرا، كه نپرستم آن را كه مرا آفريده است.

وَجِّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَالارْضَ حَنيِفاً وَ ما اَنَا مِنَ المُشْرِكيِنَ. [14] .

من يكسره روي [دل] خويش به سوي آنكه آسمانها و زمين را آفريده است كردم، در حالي كه حق گرايم و از مشركان نيستم.

از اين پس، دلبستگي اش به عُزلت و خلوت گزيني بيشتر مي شد و كوه «حِراء» را با منظور و مقصود خويش، سازگارتر مي يافت و بيشتر روزهايش را در آنجا به سر مي برد و در هر نوبت، چندين شب پياپي، با توشه اي اندك در غارِ «حِراء» به اعتكاف مي نشست و به پرستش و نيايش خداي يگانه مي پرداخت. دريغا كه تاريخ از بيان چگونگي پرستش و نيايشش، در اين دوران دل انگيز، عاجز است؛ و به راستي چگونه مي توان آن صحنه هاي زيبا و دلربا و وصف ناپذير را در قالبِ محدود كلمه ها گنجاند؟ يا اينكه آن لطفها و لطافتها را به تصوير كشيد و آن دست نهادنها به دست معشوقِ نازنين را بازگو كرد؟



گر بريزي بحر را در كوزه اي

چند گنجد؟ قسمت يك روزه اي. [15] .



علاوه بر اين، مگر در آن خلوتكده راز، كه نردِ عشق باختن با معشوق خويش، همه وجودش را پر كرده بود، كسي را راه بود؟ ما نمي دانيم آيا در برابر «معبود»، زانو بر زمين مي زده يا پيشاني به خاك مي سُوده است، يا دستِ تضرّع به سوي آسمان بر مي داشت و با آن واژه هايي كه در دامن ربوبيّت و الوهيّت از همان كودكي آموخته بود، چگونه با خداي مهرگستر و مهربان سخن مي گفت؟

چه مي دانيم. شايد همه اينها را يكجا انجام مي داده است. هر چه بود، عبادت بود و نيايش؛ نيايشي بي پرده، در خلوتِ يار بود. مگر نيايش براي او، جز روي آوردن به خدا و انكارِ ذات خويش و بريدن از «ما سِوي» و رضا و تسليم در برابر معبود، مفهوم ديگري هم داشت؟ پس از بعثت، فرشته خدا، آداب وضو و نماز را بدان شكل كه در شريعت آمده است، به او آموخت و از آن پس، با همين شرايط و اركان و با حضوري بي نظير به نماز مي ايستاد و بخش مهمّي از شبها را در نماز و نيايشِ به سر مي برد؛ چرا كه او را بدين بيداري، يعني بيداري شب و خلوت با معشوق و گفتگوي با او فراخوانده بودند:

يا اَيُّهاَ الْمُزَّمِّلُ، قُمِ الَّيلَ اِلّا قَلِيلاً، نِصْفَهُ اَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً، اَوْزِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتيلاً، اِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً، اِنَّ ناشِئَةَ الَّيْلِ هِيَ اَشَدُّ وَطْاءً وَ اَقْوَمُ قِيلاً، اِنَّ لَكَ فيِ النِّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً، وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِكَّ وَ تَبَتَّلْ اِلَيْهِ تَبْتِيلاً. [16] اي جامه به خود پيچيده! شب را[به نماز] برخيز، مگر اندكي. نيمي از آن را، يا اندكي از نيمه را بكاه تا به ثلث رسد؛ يا بر آن بيفزاي [17] تا به دو ثلث رسد، و قرآن را شمرده و آرام، واضح و با درنگ، بخوان. ما بر تو سخني سنگين و دشوار يا گرانمايه خواهيم افكند. همانا ساعتهاي شب [يا قيام به عبادت در شب] استوارتر و پابرجاتر و به گفتار درست تر است از عبادت روز؛ زيرا تو را در روز، آمد و شد (كار و شغل) دراز و بسيار است. پس شب را ويژه عبادت و خلوت و مناجات كن. و نام پروردگارت را ياد كن و از همه بُريده شو و يكسره روي دل بدو آر.

بر اَثرِ بيداري شب و بسيار ايستادن براي نماز و قيامهاي طولانيِ آن، پاهاي آن حضرت ورم كرد. براي همين بود كه پروردگارش از راه شفقت و مهر فرمود:

طه، ما اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرآنَ لِتَشْقي، اِلّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشي. [18] ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا در رنج افتي، مگر آنكه يادكردي وپندي باشد براي كسي كه مي ترسد.

او نيايش را وظيفه بندگي مي دانست. از اين رو، با شوق و شورِ وصف ناپذيري بدان قيام مي نمود و با ديده سوداگري و به دست آوردن مزد و يا ترس از بازخواست خداوند، بدان نمي نگريست. گاهي بي خبران و سوداگراني كه راز و رمز بندگيِ عاشقانه را در نيافته بودند، از سرِ دلسوزي به پيامبر(ص) مي گفتند: شما كه بارِ گناه بر دوش نداري. ديگر چرا اين همه خود را به رنج مي افكني. علاوه، خداوند مهربان درباره شما فرموده است:

لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنبِكَ وَ ما تَأخَّرْ. [19] تا خدا گناه تو را آنچه در گذشته بوده و آنچه اكنون و سپس تر باشد، بيامرزد.

در پاسخ آنان مي فرمود:

اَفَلا اَكُونُ عَبْداً شَكُوراً. [20] آيا بنده سپاسگزار نباشم؟

پيامبر گرامي اسلام، در روزگارِ پيش از بعثت از بندگان و شيفتگانِ دلباخته اي بود كه خداوند از راهِ انديشه با آنان در راز بود، و از طريق خِرد، دمساز:

عِبادٌ ناجاهُمْ فيِ فِكْرِهمْ، وَ كَلَّمَهُمْ فيِ ذاتِ عقُوُلِهِمْ، فَاْستَصْبَحُوا بِنُورِ يَقَظَةٍ فيِ الْاَسماعِ وَ الْابْصارِ وَ الْاَفْئِدَةِ يُذَكِّرِوُنَ بِايَّامِ اللَّهِ وَ يُخَوِّفُونَ مَقامَهُ بِمَنْزِلَةِ الْاَدِلَّةِ فيِ الْفَلَواتِ. [21] بندگاني كه خداي تعالي با آنها از راه فكرشان، به الهام، راز گويد و از طريق عقلهاشان، به هدايت، سخن گويد، و آنان به نور بيداري در گوشها و چشمها و دلها چراغ هدايت را روشن دارند، روزهاي خدا را به ياد مردم مي آورند، و آنان را از شكوه خداوند، بيم مي دهند. اينان، همانندِ نشانه هايند كه در بيابانهاي بي نشان برپايند.

در اين روزگار، چهره ديگري از جهان، بر او پديدار بود، اگر چه هنوز وحي، يعني قرآن را دريافت نكرده بود، و بانگ ديگري به گوش جانش طنين مي افكند و بر سر سفره اي ويژه، براي خوردن و آشاميدن مي نشست. او خود فرمود:

اَبِيتُ عِنْدَ رَبّي يُطْعِمُني وَ يَسقِيني. [22] در پيشگاه خداوند، شب را به روز مي آورم و او مرا آب و غذا مي دهد.



چون «اَبيتُ عِندَ رَبّي» فاش شد

«يُطعِم» و «يَسقي» كنايت ز آش شد. [23] .



و امّا پس از بعثت كه تابش وحي، بسان تابش آفتاب عالمتاب، نخست، آفاق بالاي روحش را تابان كرد و آن گاه با گذشت زمان، ژرفاي دل و جان و همه وجودش را فرا گرفت تا آنجا كه نهادش را از نفوذِ هر انگيزه مخالفي نگه داشت، او را در انجام دادن تكليف رسالتش ثابت داشت، همچنان كه فرمود:

لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ. [24] تا دل تو را بدان استوار و آرام گردانيم.

و از اين پس، از دل و جانِ پاك و صافي و ثابتش فروغ هدايت را بر ديگران تابانيد. در اين منزلت، خواسته هايش از خداوند، حتّي از خواسته هاي پيامبران بزرگ الهي برتر و جامع تر بود. او به تربيت خداوند در نيايشهايش چنان اوج مي گرفت كه بي آنكه خواسته اي را در آنها باز گويد، تنها به نزديكي و پناهندگي در آغوش مهر و لطف معشوق خويش - كه خود امري مطلوب و مرغوب است - بسنده مي كرد و همان گونه كه خدايش در خلوت نشيني هايش آموخته بود، به توصيف جمال دلرباي معشوق خويش دل خوش مي داشت:

قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ و تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيٍ قَدِيرٍ، تُولِجُ اللَّيْلَ فيِ النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فيِ اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيّتَ مِنَ الْحَّيِ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ. [25] بگو: بار خدايا! اي خداوندِ پادشاهي (فرمانروايي)، به هر كه خواهي، پادشاهي مي دهي و از هر كه خواهي، پادشاهي بازْ مي ستاني. هر كه را خواهي، بزرگي و ارجمندي مي دهي و هر كه را خواهي، خوار مي كني. نيكي ها همه به دست توست، كه بر همه كاري توانايي. شب را در روز در مي آوري، و روز را در شب در مي آوري. زنده را از مرده بيرون مي آوري و مرده را از زنده بيرون مي آوري، و به هر كه خواهي، بي شمار روزي مي دهي.

و در جاي ديگر، آن گاه كه به خواندن قرآن پيش از آنكه پيام آن به او گزارده شود، شتاب مي كرد، آموخت تا در خواندن قرآن، مشتابد و از پروردگارش بخواهد كه بر دانش و آگاهي اش بيفزايد:

وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْماً. [26] بگو: اي پروردگار من! مرا دانش بيفزاي.

و اگر گاهي در اين نيايشها، انتظار و چشمداشتي جز گفتگو با خداوند و توصيف و ستايش اوست، تنها هموار شدن راه رسالت و انجام دادن نيكوي هدايت و تربيت انسانها بود:

وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ اَنْتَ خَيْرُ الرَّاحمِينَ. [27] بگو: اي پروردگار من! بيامرز و مِهر آور، كه خود، بهترينِ مهرباناني.


پاورقي

[1] بقره، آيه 37.

[2] اعراف، آيه 23.

[3] تفسير الصافي، ص 29.

[4] نوح، آيه 28.

[5] ابراهيم، آيه 37.

[6] طه، آيه 32-25.

[7] مائده، آيه 114.

[8] مريم، آيه 6-3.

[9] جامعه سازي قرآني، ص 229.

[10] سيرة الحلبي، ج 1، ص 270.

[11] محمّد، آيه 19.

[12] سَنُرِيهمْ آياتِنا فيِ الآفاقِ وَ فيِ اَنْفُسِهِمْ؛ زودا كه آنان را نشانه هاي خويش در كناره هاي جهان و در جانهاي خودشان بنماييم» (فصلت، آيه 53).

[13] يس، آيه 22.

[14] انعام، آيه 79.

[15] مثنوي، دفتر يكم، بيت 20.

[16] مزمّل، آيه 8-1.

[17] گروهي از مفسّران بر آن اند كه قيام نماز شب، در آغاز اسلام واجب بود و مسلمانان ميان اندازه هاي سه گانه مخيّر بودند. طبق آيه بيستم همين سوره، مستحب شد و امروز نيز چنين است و در آيه اي ديگر به نافله بودن آن تصريح شده است: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي اَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً. و پاره اي از شب را به آن (خواندن قرآن در نماز) بيدار باش، كه اين براي تو افزون [از نمازهاي واجب] است. باشد كه پروردگارت تو را در جايگاهي ستوده بدارد» (اسراء، آيه 79).

[18] طه، آيه 3-1.

[19] فتح، آيه 2.

[20] بحارالأنوار، ج 16، ص 288.

[21] نهج البلاغة، خطبه 222.

[22] احاديث مثنوي، ص 145.

[23] مثنوي، دفتر يكم، بيت 3174.

[24] فرقان، آيه 32.

[25] آل عمران، آيه 27 - 26.

[26] طه، آيه 114.

[27] مؤمنون، آيه 118.