بازگشت

خلاصه رويداد


هشام با گروهي از شاميان به حج رفته بود. ازدحام حج گزاران، به هشام و همراهانش مجال طواف و استلام نمي داد. ناچار گوشه اي نشستند تا انبوهي مردمان بكاهد و طواف دست دهد. ناگاه همهمه زائران كه گوش صحرا را كر كرده بود فرونشست، موج تهليل و تسبيح خاموش شد و از دور جواني بالا بلند، آفتاب رخسار، و كوه وقار پديدار گرديد. در دم، مردم سر ارادت در پيش و دست فروتني بر سينه، كوچه دادند تا او به سوي حجرالاسود حركت كند.

هشام از آن عظمت و والايي و ارادت مردم در برابر او و توجه به ناچيزي خودش، درهم شكست. ديد با داشتن ثروت و قدرت خلافت در دل مردم بسي بيمقدار است. يكي از اطرافيان هشام از زيارت آن جهان عظمت شگفتي زده از «هشام» پرسيد: «اين جوان خورشيد سيما كيست كه چنين بر دل و جان مردم فرمانرواست؟!»

«هشام» كه از حسد بر خود مي پيچيد گفت: «من نيز او را نمي شناسم!»

«فرزدق» شاعر معروف عرب، هر چند شاعري درباري بود، اما به حكم طبع حساس شاعرانه و سرشت پاكيزه و شيفتگي به مكارم امام و خاندان بزرگوار او، از تجاهل «هشام» بر آشفت و در پاسخ شامي گفت: «من او را مي شناسم. از من بپرس او كيست!» آنگاه به ارتجال قصيده اي در تعريف شمه اي از فضايل امام (ع) و خاندان وي بر مردم بر خواند.

هشام، لگدكوب حقارت، فرمان داد تا شاعر را به زندان برند. واقعه به عرض امام سجاد (ع) رسيد. حضرتش دوزاده هزار درهم براي فرزدق به عطا فرستاد. شاعر از پذيرفتن آن خودداري كرد و گفت: «اين قصيده انعكاس ارادت و مايه افتخار من است و در مقابل آن صله نمي پذيرم». اما امام فرمان داد آن را بپذيرد و از كمي آن به علت تنگدستي پوزش خواست. در فارسي جز شعر «جامي» كه اين موضوع را با معنا و شعر فرزدق سروده است منظومه اي نيافتم. اينك منظومه فرزدق و منظومه جامي، سپس منظومه اين بنده از نظر مي گذرد.

قصيده فرزدق تا يكصد و بيست بيت هم ثبت شده است و راجع به آن تحقيقات فراوان كرده اند. اما اشعار مسلم همين است كه در اين اوراق به نظر مي رسد.

ذكر اين نكته ضروري است كه ترجمه عين بعضي از ابيات قصيده از حيث قافيه مستعد دشوار مي نمود، مثلا ترجمه ي اين مصراع: «بجده انبياء الله قد ختموا» كه كلمه «ختموا» را كه مجهول است در اينجا نمي توان قافيه كرد. بنابراين، مفهوم اين شعر با عبارت «جف القلم» منعكس گرديد كه «خشك شدن قلم از نوشتن نام پيمبران ديگر پس از ختم انبياء» به مفهوم ختم شدن نبوت است. و اين بيت: «لا يبقض العسر بسطا من اكفهم» كه منطقي نيست كه با وجود تنگدستي، گشاده دستي كرد، و آن نيز ترجمه به مفهوم شد: «گر نم باران نباشد هست باقي موج يم.» در هر حال اميدوارم گويندگان هنرمند ايران اين يادبود تاريخي را كه شمه اي از فضايل يكي از پيشوايان را بيان مي كند، با بيان افسونگر و جادويي بپرورند، و به يادگار پيكار روشني با تاريكي و چيرگي رحمت و عطوفت بر بيداد و خشونت بر جاي گذارند. چنين آثاري، پيوسته پيروزي سلامت نفس و صفاي قلب را بر جاه طلبي و دنيا پرستي و خونريزي و رياكاري كه اسلام دشمن آنهاست، نصب العين مي سازد. انشاء الله تعالي.