بازگشت

اسناد صحيفه


صحيفه كامله داراي سند متواتر قطعي است كه از زمان امام تا به حال در هر دوره تواتر خود را حفظ نموده است، و أعلام از علماء و محدّثين بالأخصّ «نهج البلاغة» و آن صحيفه را در اجازات خود مرقوم مي داشته اند. و نه تنها با يك سَنَد، بلكه با اسناد كثيره و مختلفه اي در هر عصر همراه بوده است.

مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب اجازات از «بحارالأنوار» آن را به طرق عديده اي روايت مي كند، از جمله روايتِ آن است از والدش: محمّد تقي علّامه مجلسي اوّل كه در رؤيا بدون واسطه از حضرت قائم آل محمّد عليه السلام به طور مناوله (دست به دست گرفتن) اخذ و روايت نموده است. [1] .

و سپس نيز با روايت والدش محمّد تقي از بعضي از مشايخ خود معنعناً روايت كرده است، و در خاتمه آن علّامه مجلسي اوّل مي فرمايد: و غير از اين طريق، طرق كثيره اي وجود دارد كه بر آلاف و اُلوف زيادتي مي نمايد، و اگر چه آنچه را كه من ذكر كرده ام با نهايت اختصار آن بالغ بر ششصد طريق عالي مي گردد. [2] .

و همچنين پس از آنكه روايت صحيفه را از والدش: محمّد تقي از طريق شهيد ثاني ذكر مي كند مي گويد: صورت مكتوب پدر علّامه ام بعد از اين اجازه شهيديّه ثانيه اين است كه: من به فرزند اعزّ خود اجازه دادم تا از من اين صحيفه را با اين إسناد از حضرت امام السّاجدين و زين العابدين و العارفين علي بن الحسين بن علي ابن ابيطالب با اسنادي كه بلا واسطه از صاحب الزمان و خليفة الرّحمن ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ در رؤيا واقع شده است، با سائر اسانيدي كه بر هزار هزار سند افزون است (يك ميليون سند) [3] روايت كند. [4] .

و همچنين پس از آنكه روايت صحيفه را با أسناد مختلفه و كثيره اي به طريق ذكر حَيْلُولَه ها در ميان سند از والدش محمّد تقي، از شيخ بهاءالدّين عاملي و سائر اساتيد و أعلام اجازه خود نقل مي كند، در خاتمه آن عبارت پدر را مي آورد كه: اسانيد مذكوره در اينجا فقط بر پنجاه و شش هزار و يكصد عدد رسيده است. [5] .

و همچنين در اجازه ديگري چون روايت صحيفه را از والدش: علّامه محمّدتقي از طريق صاحب الزّمان عليه السلام و از خط شيخ شمس الدين محمّد صاحب الكرامات: جدّ حسين بن عبدالصّمد پدر شيخ بهائي عاملي ـ أعلي الله تعالي مقامهم ـ نقل مي كند، و نيز مرحوم مجلسي اوّل با ذكر حيلوله هائي، كثرت طرق را اعلام مي فرمايد، در پايانش مجلسي اوّل مي گويد: و حاصل آنكه ابداً شكّي وجود ندارد بر اينكه صحيفه كامله از مولانا سيّد السّاجدين مي باشد، از جهت متن خود صحيفه، و فصاحتش، و بلاغتش، و اشتمالش بر علوم إلهيّه اي كه براي غير معصوم امكان آوردن آن نمي باشد. و الحمدللّه ربّ العالمين بر اين نعمت جليله و عظيمه اي كه اختصاص به ما جماعت شيعه دارد. و صلوات و درود بر مدينه علوم ربّانيّه: سيّد المرسلين و عترت وي ابواب علوم و حكمتهاي قدّوسيّه و السّلام عليهم و رحمة الله و بركاته.

زينت داد با كتابت خود محمّد تقي بن مجلسي در اوّل شهر الله الأعظم رمضان سنه يك هزار و شصت و چهار. و اسانيد مذكوره در اينجا عبارت از پنجهزار و ششصد و شانزده سند مي باشد. [6] و در ميان اجازات مجلسي اوّل كلمه لاَيُحْصَي بسيار است يعني از اين طريق روايت به قدري أسناد تكثّر دارد كه قابل شمارش نمي باشد، مثلاً در يكي از حيلوله هاي اجازه صحيفه از شيخ بهائي مي فرمايد:

و با اسناد سابقه و غيرها مِمّا لاَيُحْصَي به واسطه شهيد و به غيرها از سيّد تاج الدّين از جماعت غفيري از علماء ما كه در عصر وي بوده اند. [7] .

و نيز در ميان اجازه ايشان از والد شيخ بهائي در ضمن حيلوله اي مي گويد: وآنچه را كه من از اسانيد صحيفه به غير از اين اسانيد مشاهده كرده ام فَهِيَ أكْثَرُ مِنْ أنْ تُحْصَي. [8] .

باري با وجود اين اتقان و استحكامي كه در «صحيفه كامله» وجود دارد، چگونه مي توان آن را با سائر أدعيه اي كه بدان پايه نمي باشند، و يا احياناً ضعف سند دارند، و يا در متن و عبارت مغلوط و مشوّش به نظر مي آيند خلط نمود؟!

روي اتقان و متانت و استواري آن صحيفه است كه علماء أعلام در هر زمان آن را با خطّ خود مي نوشته اند، و مقابله مي كرده اند، و در خصوص عبارات و حفظ عين الفاظ و كلمات آن سعي بليغي مبذول مي داشته اند، و عين آن أدعيه را در اجازات خود مي آورده اند، و به شاگردان و افراد مجاز توصيه به احتياط مي نموده اند. يعني در اجازه آن به ديگران، و نقل و حكايت آن سبيل ملاحظه و دقّت و احتياط را به نحو أشدّ و اكمل واجب است مبذول دارند، تا خداي ناكرده كلمه اي و حرفي تغيير نيابد، و تحويل و تحريف به عمل نيايد.

اين است معني احتياطي كه مرسوم است مشايخ اجازه در اجازاتشان به كساني كه اجازه روايت مي دهند، سفارش مي نمايند!

در اين حال آيا مي توان صحيفه اي را كه در تواتر سند مانند قرآن مي باشد، و آن را انجيل اهل بيت و زبور آل محمّد نام نهاده اند، [9] و اين نام در كتب، مشهور و متداول است، آن را با دعاهاي غير فصيحه و غير بالغه در حدّ اعلاي معارف إلهيّه، همطراز و قرين نمود؟! و يا أدعيه فصيحه و حاوي معارفي كه تا اين سر حدّ نمي باشند را با آن برابر ساخت، و همه را در يك ريسمان كشيد؟!

آيا اين طرز عمل، همگام قرار دادن عالم را با جاهل، و در يك عِقْد در آوردن و در يك بند كشيدن لؤلؤ رخشنده را با خَزَف، و فيروزه را با خرمهره نمي باشد؟!

جائي كه خود مؤلّف محترم در يك جا اعتراف مي نمايد كه: دعاي 201 را كه در صحيفه 5/228 دعاي 67 از كتاب «أنيس العابدين»، و «بحار» و «صحيفه 4» روايت كرده است، و صاحب «صحيفه 5» يعني آيةالله سيّد محسن امين عاملي فرموده است: وَلَكِنْ فِي عِبَارَاتِهِ مَا يُوهِنُ الْجَزْمَ بِكَوْنِهِ مِنَ الإمَامِ عليه السلام وَ يَقْوَي كَوْنُهُ مِنْ تَألِيفِ مَنْ لاَيُحْسِنُ الْعَرَبِيّةَ [10] «و ليكن در عبارات آن، مطالبي است كه جزم انسان را به آنكه ازامام عليه السلام است سُست مي نمايد، و تقويت مي كند كه: آن انشاء كسي مي باشد كه عربيّت را نمي داند.» چگونه اين دعا را با طولش و مضامين باردش آورده است، و در رديف دعاي كامله قرار داده است؟!

مرحوم محدّث نوري در آخر صحيفه رابعه خود دو مناجات منظومه را كه از خطّ بعضي از علماء يافته است ذكر نموده است، كه اوّل يكي از آنها: اَلَمْ تَسْمَعْ بِفَضْلِكَ يَا مُنَائي؛ و اوّل ديگري: إلَيْكَ يَا رَبّ قَدْ وَجّهْتُ حَاجَاتِي مي باشد كه اوّلي نُه بيت و دومي يازده بيت مي باشد [11] و ما در همين كتاب ص 50 و ص 51 از آية الله امين نقل كرديم كه در «صحيفه خامسه» خود ـ با آنكه تمام أدعيه «صحيفه ثالثه» و «رابعه» را نقل نموده است ـ نياورده است. و در تنبيه نهم در مقدمه صحيفه خود آنها را مجعول، و ركيك العبارة، و از شخص غيرعالم به أدبيّت وعربيّت دانسته است.

وليكن معذلك مُدَوّن محترم «صحيفه سجّاديّه جامعه» هر دوي آنها را ذكر نموده است، و شگفت آن است كه مي گويد: وَ نَحْنُ نُورِدُهُمَا كَذَلِكَ مَعَ اعْتِقَادِنَا بِعَدَمِ صِحّةِ نِسْبَتِهِمَا إلَيْهِ عليه السلام، لِمَا فِيهِمَا مِنْ ضَعْفٍ فِي نَظْمِهِمَا وَ لَفْظِهِمَا، وَ هُوَ عليه السلام عَيْنُ الْفَصَاحَةِ و مَنْبَعُ البَلاَغَةِ. وَ قَدْ قَطَعَ السّيّدُ الأمِينُ بِفَسَادِ نِسْبَتِهِمَا إلَيْهِ عليه السلام فِي مُقَدّمَةِ الصّحِيفَةِ «5» وَ قَالَ: عُذْرُ صَاحِبِ الصّحِيفَةِ «4» فِي إيرَادِهِمَا عَدَمُ كَمَالِ مَعْرِفَتِهِ بِاللّسَانِ الْعَرَبِيّ. [12] .

«و ما با وجود آنكه اعتقاد به عدم صحّت نسبت آن دو به امام عليه السلام داريم، چون در لفظ و نظم آنها ضعفي وجود دارد كه از امام عليه السلام كه چشمه فصاحت و منبع بلاغت مي باشد، صادر نمي گردد، آنها را در اينجا ذكر مي كنيم. و سيّد امين در مقدمه «صحيفه خامسه» خود، يقين به فساد استناد آنها به امام عليه السلام نموده است و گفته است: عذر صاحب «صحيفه رابعه» در آوردن اين دو مناجات، عدم كمال معرفت اوست به زبان عربي.»

در اينجا اگر حضرت سجّاد عليه السلام از محدّث نوري مؤاخذه كنند كه: چرا اين دعاهاي ركيك و بدون سند را در زمره أدعيه من آوردي و به من انتساب دادي؟! و مرحوم امين هم مطايبةً به دفاع برخاسته، و عذر او را عدم كمال معرفت به زبان عربي دانند، مؤلّف محترم در برابر مؤاخذه آنحضرت كه: شما با اقرار و اعتراف به فساد استناد آن دو به من، چرا آنها را در صحيفه جامعه ات ذكر كردي و به من انتساب دادي، و بالأخره جزء مجموعه خود در رديف صحيفه كامله نهادي، چه جواب خواهند گفت؟!

آيا جز اينكه بگويند: مي خواستم صحيفه جناب شما قطورتر گردد، و حجيم تر به نظر آيد، حرف ديگري دارند؟!

ولي اصل اشكال مسأله در اينجاست كه: چرا ما بايد دعاها را همان طور كه وارد شده است، بيان نكنيم و ننويسيم و نخوانيم؟! چرا «صحيفه كامله» را جدا طبع نكنيم؟! و «صحيفه ثانيه» و «ثالثه» و «رابعه» و «خامسه» را نيز همان طور كه هست بدون اندك تصرّف به دست مردم ندهيم، تا از تصرّف در كلام امام، و در گفتار آن صاحبان صحائف برحذر بوده باشيم، و صحيح و سقيم را جدا جدا معرّفي نكنيم، و خلط و مَزْج مابين درست و نادرست، و يقيني از مشكوك نمائيم؟!

اصولاً كتاب دعا را همان طور كه وارد شده است بايد قرار داد، آن هم دعائي مانند «صحيفه كامله سجّاديّه» كه به همين نَسَق و ترتيب از امام رسيده است. آيا متفرّق كردن و پراكنده نمودن آن در ميان غير آن، در حكم مُثْله نمودن آن نمي باشد؟!

اينك مرسوم شده است كه در طبع كتب أعلام و بزرگان، محقّق و مُعَلِّق و مُصَحّح آن با عنوان مَزِيدَةٌ مُنَقّحَةٌ (با زيادتيها و پاكسازيهائي) در عبارات مصنّف تصرّفات غيرقابل توجيه به عمل مي آورد. و اين گناهي است بزرگ.

و كار به جائي مي رسد كه ديگر در اين گونه مطبوعات أبداً اعتنائي بدان تصنيف نمي گردد؛ زيرا معلوم نيست كه تصحيح كننده آن چقدر از خود مايه گذارده است؟ و چقدر از مطالب كتاب با گفتار مؤلّف تطبيق دارد؟

و لهذا در طبع اخيري كه از كتاب «وافي بِالوَفيَات» به عمل آمده است، در پشت مجلّدات نخستين آن نوشته است: الطّبْعَةُ الثّانِيَةُ غَيْرُ الْمُنَقّحَةِ [13] يعني مردم بدانند: محتويات كتاب از دستبرد متصدّيان طبع و انتشار بيرون بوده است.

مؤلّف محترم همه أدعيه را گرد آورده است، و بر حسب موضوعات دسته بندي نموده، و هر موضوعي را در باب عليحده اي نهاده است. مثلاً در ابتداي كتاب، هشت دعا را كه در موضوع تحميد و توحيد و تسبيح و تمجيد مي باشند ذكر نموده است، بدين ترتيب:

اوّل: إذَا ابْتَدَأ بالدّعاء بَدَأ بِالتّحميد للّه عزّوجلّ و الثّناء عليه:

الْحَمْدُ لِلّهِ الأوّلِ بِلاَ أوّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الآخِرِ بِلاَ آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ ـ تا آخر.

دوم: في التّحْمِيد للّه عزّوجلّ:

الْحَمْدُ لِلّهِ الّذِي تَجَلّي لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَاحْتَجَبَ عَنِ الأبْصَارِ بِالْعِزّةِ ـ تا آخر.

سوم: في التّوحيد:

إلَهِي بَدَتْ قُدْرَتُكَ وَ لَمْ تَبْدُ هَيْئَةُ جَلاَلِكَ، فَجَهِلُوكَ وَ قَدّرُوكَ بِالتّقْدِيرِ عَلَي غَيْرِ مَا أنْتَ بِهِ، شَبّهُوكَ ـ تا آخر.

چهارم: في التّسبيح:

سُبْحَانَكَ اللَهُمّ وَ حَنَانَيْكَ، سُبْحَانَكَ اللَهُمّ وَ تَعَالَيْتَ ـ تا آخر.

پنجم: في تسبيح الله تعالي و تنزيهه:

سُبْحَانَ مَنْ أشْرَقَ نُورُهُ كَلّ ظُلْمَةٍ، سُبْحَانَ مَنْ قَدّرَ بِقُدْرَتِهِ كُلّ قُدْرَةٍ ـ تا آخر.

ششم: إذَا تَلاَ قوله تعالي: «وَ إنْ تَعُدّوا نِعْمَةَ اللهِ لاَ تُحْصُوهَا»:

سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِي أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إلاّ الْمَعْرِفَةَ بِالتّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا كَمَا لَمْ يَجْعَلْ فِي أحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إدْرَاكِهِ أكْثَرَ مِنَ الْعِلْمِ بِأنّهُ لاَ يُدْرِكُهُ ـ تا آخر.

هفتم: في التمجيد:

الْحَمْدُ لِلّهِ الّذِي تَجَلّي لِلْقُلُوبِ بِالْعَظَمَةِ، وَ احْتَجَبَ عَنِ الأبْصَارِ بِالْعِزّةِ ـ تا آخر.

هشتم: إذَا مَجّدَ اللهَ و استقصَي في الثّناء عليه:

اللَهُمّ إنّ أحَداً لاَيَبْلُغُ مِنْ شُكْرِكَ غَايَةً وَ إنْ أبْعَدَ إلاّ حَصَلَ عَلَيْهِ مِنْ إحْسَانِكَ مَا يُلْزِمُهُ شُكْرَكَ ـ تا آخر.

در اينجا اين موضوع خاتمه مي يابد، و داخل مي شود در موضوع صَلَوات كه دعاي نهمين است. [14] .

و همان طور كه ملاحظه مي شود در اين أدعيه هيچ گونه، ميزي وجود ندارد كه از هم شناخته گردند، و آنچه متيقّن الصّدور است از غير آن مشخص گردد، تا مي رسد به خاتمه كتاب در فهرست سيزدهم كه فهرست تخريجات و اتّحادات صحيفه جامعه مي باشد، در آنجا معيّن مي نمايد كه دعاي اوّل از صحيفه اوّل مي باشد.

و دعاي دوم در «صحيفه ثالثه»، و در «صحيفه ثانيه» به نقل «صحيفه ثالثه»، و در «صحيفه خامسه» موجود است.

و دعاي سوم در «ارشاد» مفيد است، و از «مطالب السّئُول» نقل شده است.

و دعاي چهارم در «ملحقات صحيفه اوّل»، و در «صحيفه ثانيه»، و كفعمي در «مصباح» خود آورده است.

و دعاي پنجم در «دعوات» راوندي، و صحيفه 3 و صحيفه 5، وجود دارد.

و دعاي ششم در «تحف العقول»، و صحيفه 4 و صحيفه 5 موجود است.

و دعاي هفتم در «مُلْحَقات صحيفه اول»، و در صحيفه 2 موجود مي باشد.

و دعاي هشتم در صحيفه 3 موجود است، و آن را از بيست و يك دعاي ساقطه به شمار آورده است و از آن در صحيفه 5 حكايت نموده است. [15] .

اگر گفته شود: آخر ما مي خواهيم تمام أدعيه را بر حسب موضوعاتش دسته بندي نمائيم!

پاسخ آن است كه: أدعيه مسلّمه و متيقّنه را، يا أدعيه مشكوكه و واهيه از جهت مَتن و سَنَد را؟! وآنگهي چه كسي ما را الزام به چنين عملي نموده است؟! و أساساً بر حسب موضوع قرار دادن و كلاسيك نمودن آنها چه منافعي را در بر دارد؟! اگر اين امري درست بود چرا خود حضرت سجّاد عليه السلام در «صحيفه كامله» دعاها را دسته بندي ننمود؟! چرا در قرآن كريم، سوره ها و آيات، دسته بندي نشده است؟!

قرآن، كتاب تلاوت و عمل و اخذ حال معنوي است. در هر سوره آيات مختلفه از مطالب عرفانيّه و معارف الهيّه و وحدت حضرت اقدس حق تعالي به صور و اشكال مختلف و متفاوت به چشم مي خورد. و بايد هم همين طور باشد. زيرا هر قاري قرآن در هر روز و شب، در هر حال متفاوت، نيازمند به همه گونه از نصايح و اندرز و حكمت مي باشد، و در هر لحظه بايد متوجه توحيد باشد، و هميشه بايد آيات احكام در ميان آن به طورِ دوراني گردش نمايد. قرآن اوّل و آخر ندارد، همه اش يكسان و يك گونه مي باشد.

اين است كتاب وحي آسماني و دستورالعمل براي پيدا شدن احوال معنوي و زندگي جاوداني مملوّ از نعمتهاي باقيه و سرمديّه چه دنيوي و چه اخروي. و لهذا سُوَر و آياتش همچون طبيعت دست نخورده، پاك و صاف و بدون دخل و تصرّف است.

ليل و نهارش متفاوت، كوههايش مختلف، دشتها و بيابانهايش غيرمتناسب، شمس و قمرش گهي در اوج و گاهي در حضيض. فصول أربعه اش در هر نقطه اي از جهان حكم خاصّي دارد، رودخانه ها و درياها و اقيانوسهايش هر كدام داراي اندازه و سعه و حكم مخصوص و آب متفاوتي مي باشد.

اين اختلاف طبعي و طبيعي، جهان را قائم و استوار نموده است، و هر آينه همه چيز اگر بنا بود يكسان و هم شكل و هم رنگ و هم اندازه و هم حرارت و دما گردد، ديگر يك لحظه اين جهان پايدار نبود، و دو دستي با دست خود جام مرگ را مي نوشيد، و عالم در فنا و عدم و هلاكت فرو مي رفت.

قرآن و دعا و هر كتاب الهي نيز اين چنين مي باشد، زيرا از برداشت نفوس و ارواحي كه در جهان سراسر اختلاف، و زير سپهر نيلگون، و آسمان سپيد و قرمز و طلائي زندگي مي كنند، أخذ گرديده است.

اگر شما بخواهيد مثلاً قرآن كريم و مجيد را به صورت مباحث موضوعي و مطالب دسته بندي شده گرد آوريد! آيات احكام از ارث و نكاح و طلاق را در يك جا، آيات راجعه به عبادات همچون حجّ و صلوة و صيام را در يك جا، آيات راجع به مدنيّت از بيع و دَيْن و رهن را در يك جا، آيات توحيديّه و معارف الهيّه را در يك جا جمع آوري نمائيد، ديگر اين قرآن، قرآن نيست. قرآن كريم و مجيد نمي باشد، داراي صفت مَجْد و كرم نمي گردد. در آن عنوان لاَ يَمَسّهُ إلاّ الْمُطَهّرُونَ [16] صدق نمي كند.

كتابي كلاسيكي خواهد شد مانند سائركتب. عنوان معجزه ندارد. عنوان خلود و أبديّت ندارد. به بشر خداجو، روح نمي بخشد، جان نمي دهد، جان پرور نمي باشد.

محمّد علي فروغي مردي دانشمند بود، و از كتاب «سير حكمت» وي در اروپا و تصحيح و تعليق برخي از كتب، مشهود است كه درس خوانده بوده است. ولي اين مرد در زمان رضاخان پهلوي علمدار و شاخص استعمار انگلستان در ايران بود و به قدري به تابع و متبوع، به رضاخان و به استعمار انگلستان كمك كرد كه حقّاً بايد در اين موضوع بخصوص كتابي بلكه كتابهائي نوشته گردد. در زمان وي بود كه قرائت قرآن را از مدارس برداشتند و به جاي آن آيات منتخبه نهادند.

وي اراده داشت تا قرآن را تلخيص كند، و آيات مكرّره آن را بردارد كه دست غيب احديّت بر سر او كوفت، و با وارد شدن قشون روس و انگليس در ايران به نزد ارباب خود آمد، و او را امر به استعفا و فرار كرد. وللّه الحَمْد و له المِنّة آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت.

قرآن كريم و نهج البلاغة و صحيفه كامله سجّاديّه، هر عبارت و كلمه آن، موضوعيّت دارد و نبايد تغيير و تبديل و تحريف در آن به عمل آيد، نبايد پراكنده و متفرّق و ملحق به سائر كتب شود. نبايد كتب دگري را بدانها الحاق كرد.

اگر كسي مي خواهد مستدركي بر «نهج البلاغة» بنويسد، راه او باز است، ولي نبايد آن را داخل در «نهج البلاغة» نمايد. نبايد بر حسب موضوعات، آن استدراك را با خطبه هاي نهج بياميزد و درهم كند.

نهج البلاغة مِنَ الْبَدْوِ إلَي الْخَتْم، انتخاب سيّد رضي از خطب و مكتوبها و حِكَم اميرالمؤمنين عليه السلام است كه داراي سبكي خاص و معاني مخصوصه اي است كه: لَهَا مِنْهَا عَلَيْهَا شَوَاهِدُ. اگر كسي مدّعي است كه من هم بقيّه خطب را جمع مي كنم، مباركش باد، ولي همان طور كه نوشته اند و مي نويسند، جداگانه و عليحده به عنوان مستدرك بايد نوشته و تنظيم گردد. و حتّي با اصل «نهج البلاغة» در يك مجلّد تجليد و صحافي نشود. تا شأن و مقام هر خطبه و كتابي به جاي خود محفوظ بوده باشد.

آيا ما مي توانيم قرآن كريم را با تورات و انجيل به طور مباحث موضوعي و مطالب علمي دسته بندي كنيم و در يك مجموعه جمع كنيم حتّي به طوري كه آيات قرآن از آن دو كتاب آسماني مشخص نگردد و براي تميز آنها از يكديگر فهرستي بياوريم، گرچه فرض شود آن تورات و انجيل هم، كتب واقعي بوده و محرّف نبوده باشند؟ و يا مثلاً حتّي در سر هر صفحه براي آيات قرآن و براي تورات و انجيل علامت تعيين و تشخيص قرار دهيم؟ اين مثال، فرد اجلاي از مثالهاي متصوّره مي باشد كه در اينجا آورده شد. معلوم است كه ابداً اين كار صحيح نيست. قرآن كريم عقلاً و شرعاً و شهوداً داراي خواصّ و مزايا و آثار و محدوديّت هائي مي باشد كه به تمام معني الكلمه نبايد با سائر كتب گرچه احاديث قدسيّه و الواح سماويّه باشد خلط شود.

باري اين گونه أدعيه را در هم آميختن، و براي تعيين آن به فهرست كتاب ارجاع دادن و بالأخره بدين طريق خود را از زير بار مسئوليّت و مؤاخذه بيرون نهادن، عيناً مانند خوردن شَرَقْ مي باشد كه آن مرد مست و شرابخوار براي رهائي خود از دست داروغه مي گفت: من شَرَقْ خورده ام نه شراب خورده ام، نه عرق خورده ام.

توضيح آنكه: حضرت آية الله حاج سيّد مهدي روحاني [17] ـ دامت بركاته ـ عمّه زاده حقير، فرزند ارجمند مرحوم آية الله حاج سيّد ابوالحسن روحاني قمّي كه در روز سه شنبه هشتم شهر ربيع الثّاني يك هزار و چهار صد و سيزده هجريّه قمريّه از بلده طيّبه قم به ارض اقدس براي زيارت حضرت ثامن الأئمّة علي بن موسي الرضا عليه السلام مشرّف گرديده بودند، و به ديدار حقير براي عيادت مريض كرامت فرموده و ابتداءً خودشان به بنده منزل تشريف آوردند، در ضمن گفتگو بحثي را از حضرت رهبر فقيد انقلاب آية الله خميني رضي الله عنه، و جناب آية الله منتظري ـ دامت معاليه ـ به ميان آوردند كه:

در قديم الأيّام روزي آقاي منتظري با حضرت آقاي خميني بر سر موضوعي بحث داشتند. فرمودند: خصوصيّت بحث در نظرم نمي باشد، ولي همين قدر مي دانم: آية الله خميني مي فرمودند: اين حكم با آن حكم جمع مي شوند و اجتماعشان اشكالي ندارد، گرچه در صورت عدم اجتماع، هر يك از آن دو حكم في نفسه ممتنع مي باشند.

و آية الله منتظري كه شاگرد ايشان بودند، سخت مخالف بوده، و داد و بيداد طلبگي راه افتاده بود. آية الله خميني بر مرام خود اصرار داشتند، و آقاي منتظري نيز از منظور خود تنازل نمي نمودند، ولي از هر طرف مي خواست مطلب خود را اثبات كند موفّق نمي شد، و آية الله خميني جلوي او را مي گرفتند.

بالأخره آقاي منتظري با همان لهجه اصفهاني گفت: مي دانيد چيست؟! استدلال شما براي حِلّيّت و جواز حكم آن دو تا با همديگر، عيناً مانند حِلّيّت شَرَقْ مي باشد!

همه مستمعين و بالأخصّ حضرت آيةالله پرسيدند: ديگر حِلّيّت شَرَقْ كدام است؟!

گفت: يكي از لوطي هاي معروف كه دائم السّكْر بوده، و مستي و خوردن مُسْكِر براي او امر عادي شده بود، و ديگر شرابِ تنها به وي مزه نمي داد فلهذا آن را با عرق مخلوط مي نمود و مي خورد.

روزي وي را در حال مستي و جنايت گرفتند و نزد داروغه و عَسَس آوردند تا از او اقرار بگيرند، و او را حدّ شراب و تازيانه زنند.

قاضي محل آنچه كرد كه او اقرار كند نكرد، و قسمهاي مؤكّده و مُغَلّظه ياد مي كرد. بالأخره حالش كه براي عموم و براي قاضي معلوم بود، نمي توانستند او را رها كنند. در پايان كار، قاضي از او پرسيد: تو شراب خورده اي؟!

گفت: قسم به حضرت عبّاس اگر من يك قطره شراب خورده باشم!

قاضي گفت: پس تو عرق خورده اي؟!

گفت: قسم به حضرت عبّاس اگر من يك قطره عرق خورده باشم!

قاضي گفت: پس تو چه كوفت مي كني تا اين طور تلو تلو مي خوري؟!

گفت: من شَرَقْ مي خورم، والله نه شراب است و نه عرق!

قاضي گفت: شرق، ديگر چيست؟!

گفت: من هميشه شراب را با عرق مخلوط مي كنم و مي خورم! شَرَقْ حلال است عمو جان من! شراب است كه حرام است. عرق است كه حرام است.

آية الله روحاني مي فرمودند: در اين بحث آقاي منتظري با همين مثال و تطبيق آن با مورد بحث، در بحث فائق آمد.

و قبلاً حقير نظير اين بحث را نيز مختصراً از آية الله حاج سيّد موسي شبيري زنجاني ـ دامت بركاته ـ شنيده ام.

بعضي از مجتهدين عصر امروز، حقّ التّأليف و التّرجمه را براي صاحبش مشروع مي دانند، و بعضي مشروع نمي دانند. [18] مثلاً كسي كه كتابي را تأليف كرده است، آيا حقّ دارد طبع آن را در دوران هاي مختلف و مراتب متفاوت، اختصاص به خود دهد، و يا چنين حقّي را ندارد، و به مجرّد طبع اوّل و در دسترس عموم قرار گرفتن، هركس مي تواند از روي نسخه اي كه براي خود خريده است، طبع كند و به بازار عرضه نمايد؟!

و يا آنكه كسي چيزي را اختراع كرده است، و مثلاً چراغي و يا ماشيني را ساخته است، و يا تابلويي را نقّاشي نموده است، آيا ديگران حقّ دارند مثل آن را بسازند؟ و براي خود و ديگران مورد استفاده قرار دهند، و يا مانند آن تابلو را بكشند و نقاشي كنند؟ و يا از روي آن عكس برداري نمايند، و به تعداد بسياري تهيّه نموده و به بازار عرضه بدارند، يا آنكه نمي توانند؟

حضرت آية الله استادنا العلّامه حاج سيّد محمّد حسين طباطبائي تبريزي ـ أعلي الله درجته السّامية ـ تمام اقسام اين گونه اعمال را از تأليف، و ترجمه، و تلخيص كتاب، و انتخاب و دسته بندي نمودن و موضوعي قرار دادن مباحث را حقّ شخصي مؤلّف مي دانستند، و هر گونه تصرّف را بدون اذن و اجازه او تصرّف در حقّ مشروع غير تلقّي نموده، و شرعاً و عقلاً فتوي به حرمت آن مي دادند.

كساني كه مي گويند: اين حقّ، مشروع نمي باشد و اختصاص به صاحب كتاب و صنعت ندارد، مي توانند به دلائلي متوسّل گردند.

مثل آنكه بگويند: اين حقّ گرچه امروزه در ميان مردم، دارج و رائج است، ولي اين مستلزم ثبوت حقّ در شرع أنور نمي باشد، و تا ما نتوانيم اثبات حقّ شرعي كنيم نمي توانيم آن را اختصاص به مؤلّف كتاب و يا صاحب صنعت بدهيم. و حقّ شرعي آن است كه در زمان شارع كه عبارت است از رسول الله و خلفاي به حق آنحضرت چون ائمّه طاهرين ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ ثابت شده باشد. و حقّ امروز در ميان عرف مردم و طبقات و اصناف به هيچ وجه كاشف از ثبوت حق در نزد شارع نيست.

زيرا چه بسا ممكن است اين حق در زمان شارع در ميان افراد عرف، معروف نبوده است و يا معروف و متداول بوده، ولي شارع آن را امضاء ننموده باشد، و تا ما كشف امضاي شرعي از ثبوت حق عرفي در آن روز را نكنيم، مطلب تمام نمي گردد. و اگر كسي بگويد: ثبوت حق عرفي امروز مي تواند دليل بر ثبوت حقّ شرعي در آن روز بشود، بدين طريق كه: ثبوت حق عرفي امروز، دليل بر ثبوت حق عرفي آن روز است، و چون رَدْعي و مَنْعي از شارع نرسيده است، مي توانيم كشف امضاء شرعي آن را بنمائيم؛ اين كلام تمام نيست. زيرا ثبوت حق عرفي امروزه، اثبات حق عرفي سابق را نمي كند، مگر به استصحاب قهقري، كه عدم حجّيت آن مورد اجماع است. و چون راه اثبات بر حقّ عرفي زمان شارع نداريم، كشف از امضاء شرعي نيز بدون جهت خواهد بود. [19] .

و مثل آنكه بگويند: النّاسُ مُسَلّطُونَ عَلَي أمْوَالِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ دليل بر تسلّط غير صاحب تأليف بر نسخه مأخوذه و مملوكه خود اوست. وي مي تواند از روي آن نسخه مقدار بسياري را تكثير كند.

اين دليل نيز تمام نمي باشد. زيرا در اينجا احتمال حقّ غير است، و النّاس مُسَلّطُون مقيّد است به عدم تضييع حقّ غير، كما اينكه تمسّك به همين روايت براي اثبات حقّ تأليف نسبت به صاحب آن نيز غيرصحيح است. به علّت آنكه اين تسلّط فرع بر ثبوت مال و يا حق مي باشد كه در حكم مال است. و اشكال در اصل ثبوت حق است. و حكم، اثبات موضوع خود را نمي كند و عدم صحّت تمسّك به دليل حكمي، بر فرض عدم تماميّت موضوع آن، از بديهيّات مي باشد.

و مثل آنكه بگويند: ثبوت حقّ التّأليف براي صاحبش موجب عدم انتفاع عموم از آن تأليف مي گردد، و معني ندارد كه شارع چنين محدوديّتي ايجاد كند و موجب عدم انتفاع عامّه گردد.

در اين دليل طَرْداً و عَكْساً اشكال است علاوه بر ضعف اصل دليل.

و امّا آنان كه حقّ التّأليف را ثابت مي دانند، بعضي ممكن است متمسّك به دليل: لاَ ضَرَرَ وَ لاَ ضِرَارَ فِي الإسْلاَمِ گردند. و در اين تشبّث هم مالايخفي من الإشكال.

چون دليل أخصّ از مدّعَي است، زيرا چه بسا موجب ضرر نمي شود. و علاوه بايد آن را مقصور به موارد ضرر دانست، و غالباً عدم حقّ التّأليف موجب ضرر نمي گردد بلكه موجب عدم نفع كثير مي باشد. و دليل لاَضَرَرَ شامل مورد خصوص ضرر مي شود، نه مورد عدم انتفاع.

به نظر حقير، حقّ التّأليف حقّي است ثابت و مشروع، به جهت آنكه عرف آن را معروف مي شمارد، و از بين بردن و تصرف در آن را بدون اذن مؤلّف، منكر مي داند. و بنابراين آيه شريفه: خُذِالْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرفِ [20] آن را شامل مي شود.

عُرْف يعني كار نيكو و پسنديده، كه در ميان مردم شناخته شده است، و با آن انس و ملايمت دارند و مورد امضاء و تجويز آنان است و با آن خوگرفته اند، و بر آن منوال رفتار مي كنند.

و مُنْكَر يعني كار ناملايم و ناستوده و غيرمعروف و غيرپسنديده كه طبع آن را رد مي كند و بر روي آن صحّه نمي گذارد، و امضاء ندارد، و آن را ناهموار و ناهنجار مي داند.

و همچنين آيه كريمه: وَ أْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ [21] و آيه مباركه: الّذِينَ يَتّبِعُونَ الرّسُولَ النّبِيّ الاُمّيَ الّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التّوْرَاةِ وَ الإنْجِيلِ يَأمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهيهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ، [22] و سائر آيات كه بر همين منوال و بر اين سياق وارد شده است، همگي شامل اين مورد مي گردد، و حقّ التّأليف را اثبات مي نمايد.

عُرْف به معني عادت و روش مردم نيست، بلكه به معني روش پسنديده و مطلوب مي باشد. و مُنْكَر به معني قبيح است. و بنابراين هر چه را كه در عرف عامّ مردم، عُرْف و مَعْروف شناخته شود، آيات وَ أْمْرُ بِالْعُرفِ، وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ آنها را فرامي گيرد، زيرا كه براي شمول حكم بر موضوع خود غير از تحقّق نفس موضوع چيز ديگري لازم نيست.

و از آنجائي كه مي دانيم: در محاورات و اجتماعات مردم، عامّه آنها حقّ تأليف را معروف، و تضييع آن را منكر مي شمارند. لهذا شمول آيات آمره به عُرْف و معروف، و آيات ناهيه از منكر، شامل آنها مي گردد.

اينك ما در اينجا از بعضي از كتب معتبره لغت، معني عُرْف و معروف، و نُكْر و مُنْكَرْ را ذكر مي كنيم تا حقيقت اين بحث روشن شود:

در «أقرب الموارد» گويد: الْعُرْفُ با ضمّه به معني معروف و جود نمودن است، و اسم است براي چيزي كه بذل مي كني. و به موج دريا هم عرف گفته مي شود. و ضدّش نُكْر مي باشد.

عُرْف عبارت است از چيزي كه نفس انسان آن را خير مي شناسد و بدان آرام مي گيرد. مي گوئي: أوْلاَهُ عُرْفاً يعني كار نيكوئي براي او انجام داد.

عُرفِ زبان عبارت است از آنچه كه از لفظ برحسب وضع لغوي آن فهميده ميشود؛ و عرف شرع عبارت است از آنچه كه حاملين شرع از آن مي فهمند و آن را مبناي احكام قرار مي دهند.

عُرفْ عبارت است از آنچه كه به واسطه شهادتهاي انديشه ها و خردها در نفوس استقرار پيدا مي كند و طبعهاي سليم آن را تلقّي به قبول مي نمايند. و عادت عبارت است از آنچه كه بر حسب حكم عقل، مردم بر آن استمرار و مداومت مي كنند و بارها آن را تكرار مي كنند. و از اين قبيل است قول فقهاء: الْعَادَةُ مُحَكّمَةٌ [23] وَ الْعُرْفُ قَاضٍ. «عادت چيزي است كه حَكَم قرار داده شده است و بنابراين صاحب اختيار در امور است، و عرفْ گواه و حاكم مي باشد.»

و در كلمه: مَعْرُوف گويد: معروف اسم مفعول است، و عبارت است از مشهور و ضد منكَر. و آن عبارت است از عملي كه در شرع مستحسن به حساب آيد. و گفته شده است: آن عبارت است از چيزي كه نفس انسان بدان آرامش پذيرد و آن را پسنديده و نيك بشمارد. و به معني خير نيز آمده است. و به معني رزق و احسان آمده است. و از اين قبيل است كلامشان كه مي گويند: مَنْ كَانَ آمِراً بِالْمَعْرُوفِ فَلْيَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ يعني «كسي كه امر به خير مي كند بايد با رفق امر نمايد و به قدري كه بدان نياز مي باشد امر نمايد.»

و در «مجمع البحرين» گويد: آيه قرآن: إلاّ مَنْ أمَرَ بِصَدَقَةٍ أوْ مَعْرُوفٍ [24] ؛ معروف اسمي است كه جميع آنچه را كه از طاعت خدا شمرده شده است شامل مي گردد، و هر چيزي كه موجب تقرّب به سوي اوست، و احسان به مردم است، و هر چيزي كه شرع، ما را به انجام آن از مُحَسّنات فراخوانده است و از مُقَبّحات منع نموده است.

و اگر مي خواهي بگو: معروف، اسمي است براي هر فعلي كه حُسنِ آن در شرع شناخته شده است و نيز در عقل جائي كه در آن شرع ردّي و نزاعي ندارد.

و قول خداوند تعالي: فَأمْسِكُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ [25] يعني با معاشرت نيكو و انفاق مناسب زنها را پاسداري و نگاهداري كنيد، أوْ فَارِقُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ [26] يعني با نيكوئي آنان را ترك كنيد تا از عدّه طلاق خارج شوند و از شما جدا گردند. و اين كار بدون عنوان معروف صورت نپذيرد به اينكه مرد در عدّه رجوع كند، و سپس او را طلاق دهد تا زمان عدّه دراز گردد، و اين عمل را به قصد ضرر و آزار زن انجام دهد. اين عمل عمل معروف نمي باشد.

و كلام خدا: إلّا أنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً [27] گفته شده است: مراد تعرّض براي خِطبه كردن اوست.

و كلام خدا: فَلْيَأكُلْ بِالْمَعْرُوفِ [28] يعني به مقداري كه سدّ حاجت كند، و برداشت قوت و خوراك داخل در معروف است. و منظور، شخص وصيّ و قيّم در اموال يتيمان است به مقداري كه در امورشان صلاح به عمل آورده شود.

و كلام خدا: وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدّنْيَا مَعْرُوفاً [29] يعني با والدين خود به معروف مصاحبت نما! و معروف چيزي است كه از زمره طاعت خدا دانسته شود، و منكَر چيزي است كه خارج از طاعت باشد.

و در «نهايه» ابن اثير در مادّه عَرَفَ گويد: در حديث نام معروف مكرّراً ذكر شده است و آن اسم جامعي است براي هر چه اطاعت خدا شناخته گردد، و موجب تقرّب به او و احسان به مردم باشد؛ و هر چيزي كه شرع ما را بدان فراخوانده است، و از آن نهي نكرده از كارهاي پسنديده و ترك افعال نكوهيده. و آن از صفات غالبه بر مردم است يعني در ميان مردم شناخته شده است، به طوري كه اگر آن را ببينند انكار ننمايند.

و مَعْرُوف عبارت است از انصاف و حسن معاشرت با اهل و غير اهل از سائر مردم. و منكَر عبارت است از ضدّ جميع آنچه كه ذكر شد.

و در «صحاح اللّغَة» گويد: معروف ضدّ منكَر است، و عرف ضدّ نُكْر است. گفته مي شود: أوْلاَهُ عُرْفاً يعني با او كار معروف و نيكوئي انجام داد.

و در «تاج العروس» گويد: معروف ضدّ منكر مي باشد. خداوند تعالي مي گويد: وَ أمْرُ بِالْمَعْرُوفِ [30] و در حديث وارد است: صَنَايِعُ الْمَعْرُوفِ تَقِي مَصَارِعَ السّوءِ. «كارهاي پسنديده، از افتادنهاي بد و ناهموار، انسان را حفظ مي نمايد.»

و راغب مي گويد: معروف اسمي است براي هر چيزي كه در عقل و شرع حسن آن شناخته گرديده است؛ و مُنكَر اسمي است براي هر چيزي كه در عقل و شرع ناشناخته گرديده است.

خداي تعالي مي فرمايد: تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ [31] . «امر مي كنيد شما به كارهاي پسنديده، و نهي مي كنيد از كارهاي ناپسند.» و خداي تعالي مي گويد: وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً [32] «و شما زنان گفتار پسنديده اي بگوئيد.»

و از اينجاست كه به ميانه روي در بذل و بخشش، معروف گفته شده است، چرا كه در عقل و شرع مستحسن به حساب آمده، مثل آيه: وَ مَنْ كَانَ فَقِيراً فَلْيَأكُلْ بِالْمَعْرُوفِ [33] . «و كسي كه فقير مي باشد از أولياي ايتام مي تواند از اموال آنان به قدر پسنديده و شايسته بخورد و استفاده نمايد.»

و آيه: وَ لِلْمُطَلّقاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ [34] . «از براي زنهاي طلاق داده شده، بايد به طور پسنديده، متاعي را قرار دهند.» يعني به طور اقتصاد و از روي احسان.

و مثل آيه: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أذًي [35] . «گفتار نيك و پسنديده و دعاي خير براي فقرا بهتر است از صدقه اي به آنان كه به دنبال آن آزار و منّت باشد.» يعني رَدّ بِالْجَمِيلِ وَ دُعَاءٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ هَكَذَا.

و در «لسان العرب» گويد: معروف ضد منكَر و عرف ضدّ نُكْر است. أوْلاَهُ عُرْفاً يعني مَعْرُوفاً. و معروف و عارفه خلاف نُكْر است و عرف و معروف به معني جود مي باشد...

و مَعْروف مانند عُرْف مي باشد و گفتار خداي تعالي: وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدّنْيَا مَعْرُوفاً [36] . «با آن دو تا: پدر و مادر در دنيا به طور معروف همنشيني كن!» يعني مصاحب معروفي بوده باش.

زجّاج گويد: مراد از معروف در اينجا جميع افعال مستحسنه مي باشد.

و قول خداوند متعال: وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ [37] «در ميان خود (در مورد شير دادن فرزند) همگام و همرأي شويد.»

گفته شده است: در تفسير اين آيه آمده است كه: معروف به معني لباس و روپوش مي باشد كه مرد بايد به زن عطا نمايد. و نبايد مرد در نفقه زني كه بچه او را شير مي دهد كوتاهي كند در صورتي كه آن زن، مادر بچّه بوده باشد. چون مادر بچه به بچه خود مهربانتر است از دايه.

در اين صورت حقّ هر يك از مرد و زن به همديگر آن مي باشد كه درباره طفل به طور معروف و شايسته همفكري و همكاري به عمل آورند.

باري منظور از اين استشهادات لغويّه آن است كه دانسته شود: لفظ عُرْف و معروف در لغت چيز نيكو و پسنديده است. و چون عرف عامّ حقّ تأليف و ترجمه را عرف و معروف مي داند، بنابراين به آيه: وَ أمُرْ بِالْعُرفِ: و آيه: وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ مي توان استدلال بر مشروعيّت حقّ التّأليف و التّرجمة والصّناعة و الْحِرْفَة نمود.

اگر كسي بگويد: اين عرفيّت و معروفيّت امروز كافي بر مصداقيّت براي عرفيّت زمان شارع نمي باشد، و تا ثابت نشود عرفيّت در آن زمان، استدلال به اين آيات مشكل است.

پاسخش آن است كه: موضوعات عرفيّه از عرف گرفته مي شود، و ربطي به شرع ندارد. مثلاً در آيه أحَلّ اللهُ الْبَيْعَ [38] شما چه مي گوئيد؟!

غير از اين مي گوئيد: در هر زمان و در هر مكان، موضوعي تحقّق پيدا كند كه بر آن عنوان بيع صادق آيد، حكم أحَلّ اللهُ آن را شامل مي گردد؟ همين طور در موضوع عرف و معروف نيز چنين است. پس در هر زمان و در هر مكان در بين مردم حادثه اي پديد آيد كه مردم آن را معروف و نيكو دانند، و خلاف آن را منكَر و زشت بشمار آورند، به حكم قرآن بايد آن را مراعات كنند و آن را لازم و نيكو بشمارند، و از مخالفت با آن پرهيز نمايند.

مگر آنكه نصّي و تصريحي از طرف شارع بر خلافش رسيده باشد، مثلاً اگر در ميان جامعه اي رائج گردد كه: در هنگام غذا خوردن، دست خود را نشويند، و شستن دست را منكر دانند، و يا آنكه اين طور رائج شود كه: مردان با زنان اجنبي نامحرم دست دهند و مصافحه نمايند، و خلافش را زشت و ناپسند بدانند. در اين صورت لازم نيست از امر عرفي پيروي كرد، زيرا كه نصّ شرعي بر حرمت و يا بر كراهت آن وارد شده است. و اين نصّ در حكم و دليل مخصّص و مقيّد نسبت به عمومات و مطلَقات مي باشد.

و نظير اين مسأله بسيار است.

و امّا اگر هيچ دليل مخصّص و مقيّدي در بين نباشد، و آن امر، مكروه و محرّم به شمار نيايد، و عرف بنا به طرز تفكّر فطري و غريزي، و يا براساس تعليمات اكتسابي، آن را نيكو و محترم بشمارد مراعات آن البتّه لازم مي باشد.

قديمي ترين نسخه صحيفه كامله خطّيّه كه أخيراً به دست آمده است

فقط داراي 40 دعا مي باشد، و از صحيفه أصليّه 35 دعا كم دارد

در دوران حكومت طاغوت: محمدرضا پهلوي، و استانداري مَحَطّه خراسان و نيابت توليت آستان قدس حضرت ثامن الحُجَج سلام الله عليه: داود پيرنيا، و سرپرستي تعميرات حرم مطهّر مهندس انصاري، در هنگام برداشتن جرز و ستون حرم به واسطه توسعه مَطَاف زوّار، در ميان ستون، سه چيز يافت شد كه از جهت ارزشمندي و نفاست و دوري از دستبرد غارتگران و حفظ و صيانتشان، آنها را در وسط ستون و جرز حرم مبارك قرار داده و روي آن را بنّائي كرده بودند.

اين عمل در چه زمان، و به وسيله كدام حاكم قدرتمند و تصدّي و تسلّط وي بر آستانه صورت گرفته است هيچ معلوم نيست؟ ولي از تاريخ نوشتجات و مكتوباتي كه در آن بوده است، معلوم مي شود: بعد از هفدهم شهر مبارك رمضان سنه چهار صد و بيست و نه هجريّه قمريّه مي باشد.

آن سه چيز عبارت بودند از:

اوّل: حدود يك هزار و ششصد و پنجاه قسمت از قرآن كريم.

دوم: چهار عدد كتاب كه يكي از آنها مجموعه اي است كه داراي جلد مقوّائي، و رنگ حنائي با سطور مختلف، و خطّ نسخ، و اندازه صفحه 5 /11ضربدر5 /17 سانتيمتر مي باشد. اين مجموعه داراي پنج كتاب است: اوّل قَوَارِعُ الْقُرْآن، دوم: جزوه اي كه در آن آيات رُقْيَه و حِرْز مي باشد. سوم صحيفه سجّاديّه. چهارم: كتاب المذكّر و المؤنّث، پنجم: رسالة في شَهْرِ رَجَب.

از اين چهار كتاب، اين مجموعه مذكوره بسيار ذيقيمت و نفيس مي باشد، وليكن سه كتاب دگر بدين مقدار داراي اهميّت نيستند. [39] .

سوم: جواهرات بسيار گرانقدر و نفيس بوده است كه توسط داود پيرنيا و مهندس انصاري به سرقت رفته است.

صورت كلّ كتب مذكوره همراه با كتب به آقاي دكتر احمد علي رجائي رئيس دانشكده أدبيات مشهد فرزند مزاربان فردوسي سپرده شده است، و آقاي مهدي ولائي كه متخصّص نُسَخْ خَطيّه و قديمه اند و ساليان متمادي در آستان قدس براي خصوص اين امور تصدّي داشته اند، در آن زمان با وجود آنكه بازنشسته بوده اند امّا به جهت انحصار ايشان در اين فنّ باز به ايشان رجوع مي شود و كتب به ايشان تحويل مي گردد.

ايشان هم آن مجموعه و سائركتب را بررسي نموده و براي آنها فهرست در مجموعه فهرست كتب خطّي تنظيم مي نمايند. تاريخ تحويل كتب به دكتر رجائي طبق گفتار خود ايشان (يعني مهدي ولائي) در 24 مردادماه 1349 شمسي بوده است. [40] ، [41]

چون «صحيفه سجّاديّه» در اين مجموعه، از جمله پنج كتابي مي باشد كه در يك مجلّد تجليد گرديده است، و يك كتاب آن در علائم شناختن لفظ مذكّر و مؤنّث است، و بقيّه در قسمت دعا و كلام مي باشد، لهذا در فهرست كتب خطّي كتابخانه آستان قدس رضوي، اوّل در قسمت كتب تفسير و حكمت و كلام كه جلد يازدهم از آن، و دوم در قسمت كتب صرف و نحو و ادبيّات كه جلد دوازدهم از آن مي باشد ضبط و ثبت گرديده است. [42] .

و از مجموع آنچه كه از اين دو فهرست دستگير مي گردد، آن است كه اين مجموعه از فقهاي حنفيّه و شافعيّه اوائل قرن پنجم هجريّه قمريّه، و از علماي نيشابور، و از ساكنان و عالمان و مدرّسان و زاهدان معروف در اين بلده، و مدرسه اين بلده مي باشد. [43]

«صحيفه سجّاديّه» كتاب سوم از اين مجموعه مي باشد، و در صفحه اوّل آن مسطور است:

كِتَابُ الدّعَوَاتِ مِنْ قِيلِ عَلِيّ بْنِ الْحُسَيْنِ جَدّ جَعْفَرِ بْنِ مَحَمّدٍ الصّادِقِ رحمة الله عَلَيْهِ وَ يُسَمّي كِتَابَ الْكَامِلِ لِحُسْنِ مَا فِيهِ مِنَ الدّعَوَاتِ. وَ الأصْلُ لأبِي عَلِيّ الْحَسَنِ بْنِ إبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمّدٍ الزّامِيّ الْهَيْصَمِيّ أسْعَدَهُ اللهُ.

«كتاب دعاها از گفتار علي بن الحسين جدّ جعفر بن محمد الصادق ابو علي رحمه الله مي باشد و به جهت نيكوئي دعاهائي كه در آن است، كتاب كامل ناميده مي شود. اين نسخه از كتاب، مِلْكِ أبوعلي: حسن بن ابراهيم بن محمد زاميّ، هَيْصَمي أسعده الله مي باشد.» و اين حسن بن ابراهيم زامي نويسنده صحيفه است كه تاريخ ختم را بدين گونه آورده است:

إنْتَهَا الْمَأثُورُ مِنَ الدّعَوَاتِ عَنْ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ حَافِدِ سَيّدِ الْخَلاَئقِ أجْمَعِينَ عَلِيّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ ابْنِ أبيطَالِبٍ خَاتَمِ الْخُلَفَاءِ الرّاشِدينَ، والصّلَوةُ عَلي مُحَمّدٍ وَ آلِهِ الطّيّبينَ، وَ كَتَبَهُ الْحَسَنُ بْنُ ابْراهِيمَ بْنِ مُحَمّدٍ الزّاميّ [44] في شوّالِ سَنَة ستّ عَشْرَةَ و أربع مائة.

«به پايان رسيد آنچه كه از دعاهاي زين العابدين و نواده سيّد جميع خلائق علي بن حسين بن علي بن أبيطالب ختم كننده خلفاي راشدين روايت گرديده است، و صلوات و درود بر محمّد و آل طيّبين او باد. و نوشت اين كتاب دعا را حسن بن ابراهيم بن محمد زامي (جامي) در شوّال سال چهارصد و شانزده.» غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ لِوَالِدَيْهِ وَ لِجَمِيعِ الْمؤمِنِينَ وَ الْمُؤمِنَاتِ.

و در آخر كتاب اين عبارت است: سَبّلَهُ [45] صَاحِبُهُ الْخَادِمُ الْجَلِيلُ أبُوالْحَسَنِ عَلِيّ بْنُ إبْرَاهِيمَ الْبُوزَجَانِيّ عَلَي الاُسْتادِ الإمَامِ الزّاهِدِ أبِي بَكْرٍ مَحَمّدِ بْنِ الْحَسَن رضي الله عنه وَ عَلَي أوْلاَدِهِ وَ عَلَي كُلّ مِنْهُمْ أكْرَمَهُمُ اللهُ بِمَرْضَاتِهِ لِيَقْرَؤُا عَلَي رَأْسِ الْعَوَامِ فِي النّصْفِ مِنْ رَجِبٍ يَوْمِ الاسْتِفْتَاحِ مَادَامَ هَذَا الْجَزْءُ بَاقِياً، رَجَا دَعْوَةً صَالِحَةً مِنْهُمْ، يَقبلُ اللهُ مِنْهُ عَمَلَهُ وَ حَقّقَ رَجَاهُ وَ أمَلَهُ، وَ أصْلَحَ آخِرَهُ وَ أوّلَهُ.

«صاحب اين كتاب، خادم بزرگوار: ابوالحسن علي بن ابراهيم بوزجاني، آن را وقف نمود بر استاد امام زاهد: ابوبكر محمد بن حسن رضي الله عنه و بر اولاد وي، و بر هر يك از ايشان ـ كه خداوند آنان را به مرضات و ستودگيهاي خود گرامي بدارد ـ براي آنكه آن را در سر هر سال در نيمه ماه رجب كه روز استفتاح ناميده مي شود، تا زماني كه اين جزوه باقي است آن را بخوانند. از ايشان اميد دعاي صالح را دارم كه: خداوند از او عملش را قبول فرمايد و آرزويش و اميدش را برآورد، و آخر و اوّل امر او را اصلاح نمايد.»

و از اينجا به دست آمد كه اين نسخه، نسخه وقفي است، و آنكه صاحبان تنظيم فهرست ها گفته اند: واقف شناخته نشد، [46] واقف نامعلوم [47] است، درست مي باشد.

بايد دانست كه، كاتب صحيفه، پس از خاتمه آن، از سفيان بن عُيَيْنه از زُهْري محمّد بن شهاب از حضرت علي بن الحسين عليهما السلام مناجاتي را كه حاوي اشعاري مي باشد، و با نفس خود مخاطبه و با پروردگارشان گفتگو دارند، و اوّل آن اين است: يَا نَفْسُ حَتّامَ إلَي الْحَيَوةِ سُكُونُكِ [48] ، [49] با همه طولش درازايش ذكر مي كند، و سپس دعاي نيكوئي به قدر دو صفحه مي آورد كه اوّلش اين است: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ الّذِي خَلَقْتَهُ مِنْ شَجَرَةٍ أصْلُهَا إبْرَاهِيمُ الْخَلِيلُ، وَ فَرْعُهَا الذّبيحُ إسْمَعيلُ، وَ عَلَي آلِهِ الْغُرّ الْبَهاليلِ.

و بعد از آن دعائي براي ختم قرآن در چهار سطر ذكر مي كند، بدين گونه كه: اللَهُمّ أنْتَ عَلّمْتَنَاهُ قَبْلَ رَغْبَتِنَا فِي تَعَلّمِهِ ـ تا آخر.

و آنگاه مي گويد: مقابله اين كتاب از اوّل آن تا اينجا با اصل آن با قرائت برادرم: اسمعيل بن محمّد قَفّال، أيّده الله ـبارك الله فيه لمن نظر فيه مستفيداـ انجام گرفت.

و سپس صورت اجازه روايت خود را بدين طريق مي نويسد: اجازه داد به من برادرم ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن سلمة فرهاذْجِرْدِي ـ سَلّمه الله ـ كه اين صحيفه را بتمامها از او از ابوبكر كرماني رحمه الله با روايت او از رجالش، همان طور كه آن را نوشتيم روايت نمايم.

و در ورقه بعدي سلسله رجال روايت را بدين گونه مي آورد: بسم الله الرحمن الرحيم. استاد ابوبكر محمد بن علي كرماني رضي الله عنه گفت: خبر داد به ما بندار بن يحيي بزوزن كه گفت: خبر داد به من ابوالحسن محمد بن يحيي بن سَهْل الدّهْنِي (الرّهْنِيّ هم خوانده مي شود) كه گفت: حديث كرد ما را ابو علي محمد بن هُمَام بن سُهَيْل اسْكافي كه گفت: حديث كرد ما را علي بن مالك كه گفت: حديث كرد ما را احمد بن عبدالله كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن صالح از عُمَيْر بن متوكل بن هَرُون كه گفت: حديث كرد مرا پدرم متوكّل كه گفت: من يحيي بن زيد بن علي بن الحسين رضي الله عنه را پس از كشته شدن پدرش در حالي كه به سوي خراسان مي رفت ملاقات نمودم و بر او سلام كردم.

در اينجا اين راوي شرح ملاقات و گفتگوئي را كه ميان او و حضرت يحيي بن زيد صورت پذيرفته است بيان مي كند تا مي رسد بدينجا كه: محمد و ابراهيم از نزد حضرت صادق عليه السلام برخاستند در حالي كه مي گفتند: لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوّةَ إلّا بِاللهِ. و متوكّل دفتري را طلبيد براي اينكه صحيفه را بنويسد و به حمد خداوند و منّ و فضل او، صحيفه بتمامها اين مي باشد.

اين آخرين عبارتي است از شرح مقدّمه سند صحيفه كه اوّلاً برخلاف صحيفه مشهوره متداوله، و بر خلاف سائر كتب كه سند را در اوّل آن مي آورند، اينجا در آخر آورده است. و ثانياً دنباله حديث را كه حضرت براي متوكّل بن هرون بيان كرده اند از رؤياي رسول الله صلي الله عليه وآله و حكومت بني اميّه و تفسير آيه مباركه: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ را تا آخر به كلّي ساقط نموده است.

تعداد أدعيه صحيفه يافت شده 40 عدد مي باشد

در اين صحيفه مجموعاً از أدعيه «صحيفه كامله» مشهوره 15 دعا كمتر مي باشد، و لهذا نسبت بدان در حكم ناقص است. زيرا از أدعيه مشهوره فقط 39 دعا را واجد است، و چون يك دعا در تحت عنوان «وَ مِنْ دُعَائهِ فِي الشّكْوَي» بر صحيفه مشهوره اضافه دارد، لهذا مجموعاً 40 دعا مي شود. و علّت آنكه در فهرست آن را 38 دعا به شمار آورده اند آن است كه: در دو جا در صحيفه مشهوره دو دعا را مستقل و در تحت عنواني مخصوص ذكر نموده است كه در صحيفه يافت شده آن دو را متمّم دعاي سابق به حساب آورده است:

اوّل در صفحه 39 از نسخه يافت شده، بعد از كلمه: بِسُيُوفِ أعْدَائهِ سه نقطه گذاشته شده... و سپس مرقوم داشته: وَالْحَمْدُ لِلّهِ الّذِي مَنّ عَلَيْنَا... كه اين قسمت را در نسخه هاي صحيفه مشهوره تحت عنوان «الصّلَوةُ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِهِ» آورده است.

دوم در صفحه 41 از نسخه يافت شده، بعد از كلمه «وَ لاَيُخَافُ إغْفَالُكَ ثَوَابَ مَنْ أرْضَاكَ» بلافاصله آمده است: «يَا مَنْ لاَ تَنْقَضِي عَجَائبُ عَظَمَتِهِ»...كه اين قسمت در نسخ صحيفه مشهوره تحت عنوان «دُعَاؤُهُ لِنَفْسِهِ وَ خَاصّتِهِ» آمده است.

و چون مي دانيم: مقدار أدعيه صحيفه مشهوره فعلاً در دست ما 54 دعا مي باشد بنابراين مقدار أدعيه صحيفه يافت شده، از أدعيه آن 15 عدد كمتر، و از مجموع شمارش أدعيه 14 عدد كمتر دارد. و لهذا گفتيم: اين نسخه، حكم نسخه ناقصي مي باشد كه از صحيفه يافت شده است.

بايد دانست كه: تحقيقات ما از روي عين نسخه يافت شده كه مجموعاً 101 ورق مي باشد، و صحيفه بخصوصها از ورق 40 تا ورق 83 از آن را استيعاب نموده است، مي باشد نه از روي نسخه عكسي و فتوگرافي آن.

اين از جهت متن، و امّا از جهت سند ديديم كه: راويان آن همه از اهل تسنّن و عامّي مذهب بوده اند و حجّيّتي في نفسها در كلام و نقلشان نمي باشد و فقط اين صحيفه به واسطه قدمت تاريخ آن كه سنه 416 است، با اين نقصان، و با اين سند، فقط مي تواند مؤيّد صحيفه كامله مشهوره بوده باشد.

اصل، صحيفه مشهوره است و اين صحيفه مؤيّد آن، و البته بايد جدا طبع گردد، و أدعيه و عبارات آن و سند و تاريخچه مقدّمه آن با صحيفه مشهوره، خلط نگردد.

در همين تابستان كه جناب صديق ارجمند دانشمند و محقّق و شيعه شناس: حضرت آية الله حاج سيد عزيز الله طباطبائي [50] براي ديدن حقير در بنده منزل به عنوان عيادت و ديدار بذل مرحمت نمودند، چون از اين صحيفه سخن به ميان آمد فرمودند: حضرت سيد العلماء الكرام رفيق گرامي ديرين، جناب آية الله حاج سيد احمد فهري زنجاني در شام اين صحيفه را طبع فرموده اند، يك نسخه از آن لازم است به دست شما برسد. حقير فوراً پيغام كردم به جناب آقاي حاج ابوموسي جعفر مُحيي مدير مكتب التبرّعات و الاستلامات في الصّحن الشّريف در زينبيّه شام كه يك نسخه براي حقير بفرستند، و بعد از قريب بيست روز نسخه اي از صحيفه يافت شده، با طبع و خطّ و سليقه بسيار راقي، و با مقدّمه اي به قلم شريف خود آيةالله فهري واصل شد. [51] در همين اوان نيز نسخه اي فارسي به نام «شرح و ترجمه صحيفه سجّاديّه» تأليف حضرت ايشان كه در طهران به طبع رسيده بود، مجلّد اوّل آن به دست حقير رسيد [52] و الحمدللّه و المنّة چنان سرشار و شاداب انوار قدسيّه حضرت سجّاد عليه السلام توسط جناب ايشان و قلم ايشان و بركات ايشان شديم كه حدّ وصف ندارد.

امّا چنانكه از بيان ايشان در موارد اختلاف ميان نسخه صحيفه مشهوره و ميان نسخه يافت شده برمي آيد، مجموع اختلافات به هشت مورد بازگشت مي كند كه پنج مورد از آن جزء امتيازات نسخه به دست آمده به حساب مي آيد. اين نظريه امتياز در نزد حقير نادرست آمد، لهذا بر خود حتم ديدم كه در اينجا كه بهترين موقع و محل براي معرفي صحيفه سجّاديّه مي باشد به عرض برسانم:

امتياز اوّل: قِدْمَت نسخه است. چون تاريخ كتابت آن سنه 416 هجريّه قمريّه مي باشد با وجود آنكه قديمي ترين نسخه هاي موجوده از صحيفه در جهان كه در دسترس مي باشند تاريخ كتابتشان 694 و 695 و 697 مي باشد و از آنها كه بگذريم نسخه اي به خط شهيد اوّل است كه ميلادش 734 و نيل به فوز شهادتش در784 است.

پاسخ آن است كه: قدمت نسخه به خودي خود موجب امتياز نمي گردد تا مستند به اصل صحيح و راويان معتبر و صحيح و ثقه نگردد، و بر آنها تكيه نزند. در جائي كه خود ايشان اعتراف بر تواتر سند صحيفه دارند، و همين صحيفه مشهوره فعليّه از زمان خود امام عليه السلام و در هر عصري و در هر مِصْري تواتر خود را به اعلي درجه از اتقان حفظ نموده است، ديگر چه نيازي به لزوم قدمت نسخه في حدّ نفسها مي باشد. زيرا تواتر نسخه مشهوره قدمتش قبل از سنه 416 بوده است، و در خود آن سنه، و بعد از آن، خواه نسخه اي خطي از آن در جهان يافت بشود يا نشود.

و به عبارت ديگر، معني تواتر آن است كه: از زمان ما در يكايك از زمانها تا عصر خود حضرت امام زين العابدين عليه السلام، همين صحيفه مشهوره، با عين اين أدعيه، و عين اين تعداد دعا، و عين اين عبارات، قطعيّت و يقينيّت دارد. يعني در خود زمان سنه 416 هم با همان صحيفه روبرو و مواجه بوده، و موجوديّت خود را ارائه مي دهد، و يقيني بودن خود را اگر چه در آن زمان هم نسخه اي از آن يافت نشود، در برابر آن صحيفه كه هم نقصان از جهت كمّيّت دارد، و هم از جهت شرح مقدّمه، و هم از جهت راويان مجهول الحال عامّي مذهب كه براي ما وثوقشان به اثبات نرسيده است، تحكيم و اثبات مي كند، و آن صحيفه را پس مي زند، و در برابر موارد اختلاف خود عرض اندام نموده جلوه گري مي نمايد.

مثلاً شما فرض كنيد: اينك يك نسخه خطي از قرآن كريم در عالم يافت نشود، آنگاه يك نسخه خطّي بسيار نفيس متعلّق به زمان هارون الرّشيد مثلاً كشف گردد كه در آن بعضي از سوره هاي قرآن موجود نباشد، و يا در بعضي از آيات، عبارتي مخالف با اين آيات به چشم بخورد، آيا شما در اين مورد و اين فرض چه مي گوئيد؟! آيا مي گوئيد: آن نسخه چون بسيار نفيس و عتيق مي باشد، مقدّم است بر اين قرآنهاي معموله مُقْرُوّه؟!

و يا آنكه بدان نسخه اعتنائي در برابر قرآن نمي نمائيد؟! و به واسطه تواتر حتميّه قرآن، دست از آن نسخه برمي داريد و فقط از آن به عنوان شاهدي براي آيات و سور قرآن استفاده مي كنيد؟!

در جائي كه آن نسخه قديمه عتيقه مكتوبه در سنه 416، هم از جهت سند اعتبار لازم را ندارد، و هم از جهت كمّيّت، در آن نقصان چشمگيري موجود مي باشد، و هم از جهت حذف بيان رؤياي رسول الله، و تعبير آن به حكومت بني اميّه و تفسير آيه قدر، در آن اسقاط معتنابهي كه موافق آراء سنّي مذهبان و راويان آن مي باشد، ملاحظه مي گردد، در اين صورت نفس قدمت آن چگونه مي تواند بدان ارزش علمي و تاريخي ببخشد؟!

بنابراين قدمت هر كتابي هنگامي مي تواند ارزش علمي و تحقيقي داشته باشد كه مبتني بر اصول علمي آن كتاب و يا آن فنّ بوده باشد، نه مخالف با آن.

و به لسان دانش: ارزش كشف آثار باستاني رابطه مستقيم دارد به نحو آليّت و مرآتيّت بر تحقّق وتثبيت فرضيه علمي كه نمايشگر آن مي باشد، نه به نحو موضوعيّت.

بنابراين كشف يك صفحه از كلام افلاطون كه انتسابش به وي محقّق گردد، ارزشمندتر است از كشف كتاب قطوري كه انتسابش به او مشكوك باشد، گرچه تاريخ كتابت آن كتاب قطور مشكوك، هزار سال جلوتر از اين صفحه متيقّنه، در خارج صورت گرفته باشد.

امتياز دوم: بلاغت چشمگيري است كه در اكثر موارد اختلاف با نسخه معروفه به چشم مي خورد.

پاسخ آن است كه: ما آنچه تفحّص كرديم و ميان عبارات و كلمات صحيفه مشهوره با صحيفه به دست آمده مقابله انداختيم، نه بلاغت چشمگير، و نه غير چشمگير را در آن كه مزيد بر صحيفه مشهوره باشد نيافتيم. بلكه از جهت بلاغت با جرح و تعديلها، و كسر و انكسارهائي كه به عمل آمد، هر دو صحيفه داراي درجه واحدي از بلاغت مي باشند. و اينك شرح مختصري را در اين باره راجع بخصوص يَا مَنْ تُحَلّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ را در اينجا ذكر مي كنيم، و ميان يكايك از جملات و كلماتي كه با هم اختلاف دارند مقايسه نموده و بالأخره سرهم جمع بندي مي نمائيم تا معلوم شود: در بلاغت صحيفه يافت شده نسبت به صحيفه موجوده مشهوره، امتيازي وجود ندارد.

اين دعا در صحيفه مشهوره به اسم «دُعَاؤُهُ فِي الْمُهِمّاتِ» و در صحيفه به دست آمده به اسم وَ مِنْ دُعَائهِ إذَا نَزَلَتْ بِهِ مُهِمّةٌ [53] مي باشد.

در مشهوره: وَ يَامَنْ يُفْثَأ بِهِ حَدّ الشّدَائدِ است.

و در به دست آمده: وَ يَامَنْ يُفْثَأ بِهِ حَمْيُ الشّدَائدِ مي باشد.

حَدّ الشّدائد ـ حدّ الشّراب: سَوْرته. حدّ السّيف: مَقْطعه. من الإنسان: بأسْه و مايعتريه من الْغَضَب. من كلّ شي ءٍ: شباته وحِدّتُه.

حَمْيُ الشّدَائدِ. و صحيح حَمْيُ الشّدَائد است نه حَمَي الشّدَائدِ. زيرا حَمْي به معني حرارت و گرمي است. حَمِيَ يَحْمَي حَمْياً و حُمْياً و حُمُوّاً النّارُ: اشتدّ حَرّها.

فَثَأ يَفْثَأ فَثْأً وفُثُوءاً القِدْرَ: سَكّنَ غَليانَها. الغضبَ: سَكّنَ حدّتَهُ.

بنابراين هر دو لغت خوب است. چون فَثَأ حَدّهُ به معني ساكن كردن شدّت و حِدّت است. وَفَثأ حَمْيَهُ به معني فرو نشاندن گرمي و حرارت مي باشد.

در مشهوره: وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إلَي رَوْحِ الْفَرَجِ.

در به دست آمده: وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ بِهِ الْمَخْرَجُ إلَي مَحَلّ الْفَرَجِ.

در كلمه مِنْهُ و بِهِ تفاوتي وجود ندارد. و امّا روح الفرج كه در مشهوره مي باشد بلاغتش بيشتر است از به دست آمده كه محلّ الفرج است. زيرا رَوْح به معني راحت، نسيم، عدالتي كه دردمند و شِكْوِه دار را راحت مي بخشد، نصرت، فرح و رحمت وارد شده است و البته از محل فرج يعني جاي فرج ابلغ مي باشد، چرا كه در محل فرج اين لطائف رَوْح فرج به دست نمي آيد.

در مشهوره: ذَلّتْ لِقُدْرَتِكَ الصّعَابُ.

در به دست آمده: ذَلّتْ بِقُدْرَتِكَ الصّعَابُ.

لام به معني تعديه، وباء به معني تسبيب است و تفاوتي ندارد.

در مشهوره: وَ تَسَبّبَتْ بِلُطْفِكَ الأسْبَابُ.

در به دست آمده: وَ تَشَبّكَتْ بِلُطْفِكَ الأسْبَابُ.

تَسَبّب اسباب يعني واسطه و وسيله قرار گرفتن اسباب است براي اجراي امر تو! و تشَبّك اسباب يعني اختلاط و درهم اثر كردن. اشْتَبَكَ وَ تَشَبّكَ: يعني اختلط و امتزج. تَداخَلَ بعضُه في بعض. هر دو معني، راقي و فصيح مي باشد.

در مشهوره: وَ جَرَي بِقُدْرَتِكَ الْقَضَاءُ.

در بدست آمده: وَ جَرَي بِطَاعَتِكَ الْقَضَاءُ.

جريان امور و قضاي الهي طبق قدرت او،و يا طبق طاعت او،هر دو صحيح است.

در مشهوره: وَمَضَتْ عَلَي إرَادَتِكَ الأشْيَاءُ.

در به دست آمده: وَمَضَتْ عَلَي ذِكْرِكَ الأشْيَاءُ.

ذِكْر به معني تسبيح و تمجيد و آوازه و صيت مي باشد. و اراده او به معني گذشتن امور و جريان اشياء طبق اراده خدا. و البتّه اين أبلغ است تا گذشتن آنها طبق تسبيح و ياد خدا.

در مشهوره: وَ قَدْ نَزَلَ بِي.

در به دست آمده: قَدْ نَزَلَ بِي.

با واو شيرين تر و مليح تر است.

در مشهوره: مَا قَدْ تَكَأّدَنِي ثِقْلُهُ.

در به دست آمده: مَا قَدْ تَكَاأدَنِي ثِقْلُهُ.

تَكَأّدَ و تَكَاأدَ هر دو از باب كَأدّ مي باشد. تَكَادّ وَ تَكَاءَدَ الأمرُ و فلاناً: شَقّ عليه، از باب تفعّل و تفاعل است. و هر دو داراي يك معني مي باشند و فرق ندارند.

در مشهوره: وَ ألَمّ بِي مَا قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ.

در به دست آمده: وَ ألَمّ بِي مَاقَدْ بَهَظَنِي حِمْلُهُ.

بَهَظَهُ يَبْهَظُهُ بَهْظاً و أبْهَظَهُ الحمل أوالأمرُ: أثْقَلَه و سبّب له مَشقّةً.

حَمْل مصدر است به معني بار كردن و حِمْل اسم مصدر است به معني بار و حملي كه بر مي دارند، و هر دو معني خوب است بدون تفاوت.

در مشهوره: وَ لاَ فَاتِحَ لِمَا أغْلَقْتَ وَ لاَ مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ وَ لاَ مُيَسّرَ لِمَا عَسّرْتَ وَ لاَ نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ، فَصَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِهِ وَ افْتَحْ لِي يَا رَبّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ!

در به دست آمده: وَ لاَ فَاتِحَ لِمَا أغْلَقْتَ فَافْتَحْ لِي إلهي أبْوَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ.

معلوم است كه مشهوره فصيح تر و بليغ تر است. مُغْلِق را در برابر فاتِح آوردن، و دو جمله: لا مُيَسّر لما عَسّرتَ و لا ناصَر لِمن خَذَلْتَ با آن معاني راقيه و عاليه و سپس ذكر صلوات بر محمّد و آل او، همه و همه در رساندن انحصار امر تدبير به دست خداوند ابلغ مي باشد، و در حقيقت در اينجا مي توان گفت: صحيفه به دست آمده در اين جملات ناقص مي باشد.

در مشهوره: وَ أنِلْنِي حُسْنَ النّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ!

در به دست آمده: وَ أنِلْنِي حُسْنَ النّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ إلَيْكَ!

تفاوتي ندارد لجواز حذف مايعلم.

در مشهوره: وَ أذِقْنِي حَلاَوةَ الصّنْعِ فِيمَا سَألْتُ!

در به دست آمده: وَ أذِقْنِي حَلاَوةَ الصّنْعِ فِيمَا سَألْتُكَ!

اينهم بعينه مثل سابق مي باشد و تفاوتي ندارد.

در مشهوره: وَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجَاً هَنِيئاً!

در به دست آمده: وَهَبْ لِي إلَهِي مِنْ لَدُنْكَ فَرَجاً هَنِيّاً!

هَنِي ء و هَنِيّ هر دو از يك باب و يك صيغه و داراي دو إعلال است به معني گوارا و بدون مشقّت از مادّه هَنَأ مهموز اللّام كه جايز است همزه آن را به ياء إبدال نمود، و ياء را در ياء ادغام كرد تا هنّي گردد، و بدون تفاوت است. و در كامله لفظ «رحمت» آمده است كه در ناقصه به دست آمده، افتاده است. وَالاصلُ عدم الزّيادة، لاعدم النّقيصة. و عطف فرج بر رحمت مستحسن مي باشد.

در مشهوره: وَ لاَتَشْغَلْنِي بِالاِهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ!

در به دست آمده: وَ لاَ تَشْغَلْنِي بِالاِهْتِمَامِ عَنْ تَعَهّدِ فُرُوضِكَ!

تَعَاهَدَ و تَعَهّدَ و اعْتَهَدَ الشّيْ ءَ: تَحَفّظَ بِهِ و تَفَقّدَهُ. جَدّدَ الْعَهْدَ بِهِ. بنابراين هيچ تفاوتي ميان دو عبارت نمي باشد، زيرا هر دو داراي يك معني از دو باب مي باشند.

در مشهوره: وَاسْتِعْمَالِ سُنّتِكَ!

در به دست آمده: وَاسْتِعْمَالِ سُنَنِكَ!

چون سُنَن جمع سنّت است، در برابر فروض كه آن نيز جمع فرض است أبلغ مي باشد.

در مشهوره: فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبّ ذَرْعاً!

در به دست آمده: فَقَدْ ضِقْتُ بِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبّ ذَرْعاً!

هيچ تفاوت ندارد، مثل ذَلّت لِقدرتك و ذَلّت بقدرتك كه گذشت.

در مشهوره: فَافْعَلْ بِي ذَلِكَ وَ إنْ لَمْ أسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ!

در به دست آمده: فَافْعَلْ ذَلِكَ بِي إلَهِي وَ إنْ لَمْ أسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ!

بدون تفاوت مي باشد.

در مشهوره: يَاذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ!

در به دست آمده: يَاذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِهِ أزْكَي صَلَوةٍ وَ أتَمّهَا وَ أنْمَاهَا وَ أكْمَلَهَا يَا أرْحَمَ الرّاحِمينَ.

در اينجا صلوات آمده است، علاوه بر وسط دعا كه در مشهوره و به دست آمده، صلوات آمده بود، و همان طور كه در بحث از صلواتهاي صحيفه خواهيم ديد، انكار جناب ايشان صلوات را به طور مطلق از صحيفه مشهوره، از أغرب غرائب مي باشد.

اختلاف سوم: اختلاف نسخه قديمه با نسخه معروفه در ترتيب ذكر دعاهاست كه پاره اي از آنها پس و پيش ذكر شده است.

راست است، در ترتيب دعاها ميان دو صحيفه اختلاف وجود دارد، ولي اين اختلاف ترتيب موجب امتيازي براي صحيفه به دست آمده نمي باشد، همچنانكه خود ايشان هم در اينجا ادّعاي امتياز نكرده اند.

اختلاف چهارم: اختلاف در شماره دعاهاست كه بعضي از دعاها در نسخه معروفه عنواني مستقل دارد، و در نسخه قديمه متمّم دعاي پيش است. چنانكه دعاي اوّل و دوم در صحيفه مشهوره، در صحيفه قديم يك دعا بيش نيست.

عنوان متمّميّت دعا در صحيفه به دست آمده فقط در دو مورد است كه ما صريحاً مواردشان را بيان كرديم، و بدين لحاظ بود كه تعداد أدعيه صحيفه به دست آمده را از 38 به 40 بالا آورديم.

ولي مطلبي مهم كه ايشان هم در مقدّمه بدان اشاره اي نموده اند، همين نقصان أدعيه به دست آمده است كه از 54 دعاي معروف مقدار پانزده عدد كمتر دارد و با ضميمه دعاي شَكْوي چهارده عدد كمتر دارد. و اين مقدار نقصان فاحشي مي باشد كه در آن وجود دارد. زيرا 14 54 صحيفه را كه عدد معتنابهي ميان ثلث صحيفه تا ربع آن مي باشد، از آن كسر دارد.

و در حقيقت ميان ثلث تا ربع أدعيه صحيفه مشهوره از آن ساقط گرديده است.

و اين نقصان عدد را در آن نه تنها بايد امتيازي صحيح و علمي براي صحيفه مشهوره به شمار آورد، بلكه بايد فقط براي صحيفه به دست آمده، عنوان ناقصه را در برابر كامله برگزيد. و ما از جناب محترم ايشان ممنونيم كه به اين كمي أدعيه در آن، عنوان امتياز نداده اند.

اختلاف پنجم: اختلاف در عناوين دعاهاي دو نسخه است كه بعضي از عناوين نسخه معروفه اصلاً در نسخه قديم نيست. مانند دعاي پنجم كه در صحيفه مشهوره عنوانش «دُعُاؤُهُ لِنَفْسِهِ وَ خَاصّتِهِ» و در نسخه قديمه بدون عنوان است.

راست است كه: در اين دو صحيفه، در عبارات و كلمات بعضي عناوين مختصر اختلاف وجود دارد كه آن زياد داراي اهميّت نمي باشد، ولي اشكال در نبودن بعضي از عناوين در نسخه به دست آمده مي باشد كه با وجود داشتن عنوان براي هر دعائي جداگانه، چگونه اين أدعيه فاقد آن هستند؟!

آيا مي توان براي آن محملي غير از سقوط، چيزي را معيّن كرد. در اين صورت فقدان خصوص اين عناوين در آن صحيفه، نقطه ضدّ امتياز به خود مي گيرد؛ يعني وَهْن و كم اعتباري.

اختلاف ششم: اختلاف دو نسخه در ذكر صلوات ها است كه در نسخه قديم بسيار كم است، بر خلاف نسخه معروفه كه در بسياري از دعاهايش در سر فصول دعاها غالباً صلوات بر محمد و آل محمد مذكور است.

فقط در يك مورد، در دعاي نسخه معروفه صلوات نيست كه در نسخه قديم صلوات ذكر شده است، وآن دعاي «يَا مَنْ تُحَلّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ» است چون در آخر آن صلوات بر محمد و آلش در نسخه قديمه ذكر شده است در صورتي كه در نسخه مشهوره وارد نشده است همچنان كه در آخر نسخه قديمه صلوات مفصّلي بر محمد صلي الله عليه وآله است كه در نسخه معروفه نيست.

و اين دو مورد نشانگر آن است كه: نبودن صلوات در موارد ديگر نه از روي تعصّب است نه از جهت تقيّه، و احتمال مي رود كه إكثار در ذكر صلوات از باب تيمّن و تبرّك بوده كه بر حسب روايات موجب استجابت دعاست... تا آنكه فرموده اند: همچنين اضافه كردن كلمه (آل محمد) بر صلوات بر محمد به موجب رواياتي باشد كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله حتّي از طريق عامّه نقل شده است كه فرموده: «لاَتُصَلّوا عَلَيّ صَلَوةً بَتْري !» و صَلوة بَتْري را تفسير فرموده اند به آنكه صلوات بر آل محمّد بعد از صلوات بر محمّد ذكر نشود.

لذا در پاره اي از موارد، متعلّقات فعل، تناسب با صلوات بر محمد دارد [نه بر آل او] مانند «اللَهُمّ فَصَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِهِ أكْثَرَ مَا صَلّيْتَ عَلَي أحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَ آتِهِ عَنّا أفْضَلَ مَا آتَيْتَ أحَداً مِنْ عِبَادِكَ، وَاجْزِهِ عَنّا أفْضَلَ وَ أكْرَمَ مَا جَزَيْتَ أحَداً مِنْ أنْبِيَائِكَ عَنْ اُمّتِهِ». كه در دعاي صبح و شام وارد است كه اگر كلمه: وَ آلِهِ جزء اصل بود، مناسب تر بود كه ضمائر نيز به صورت جمع باشد و جمله آخر يعني (أحَداً مِنْ أنْبِيَائكَ عَنْ اُمّتِهِ) بي تناسب مي نمود.

و اين نوع كه ذكر شد، در موارد بسياري از صحيفه مشاهده مي شود.

و محصّل اين اختلاف كه به حمل شايع صناعي آن را امتياز مهمّي نيز شمرده اند گر چه به حمل اوّلي ذاتي تصريح به لفظ امتياز نفرموده اند، سقوط صلوات بر محمد و آل محمد در جميع مواضع صحيفه به دست آمده مي باشد مگر در دو مورد: اوّل پايان دعاي «يَا مَنْ تُحَلّ» و ثاني پايان خود صحيفه.

زيرا كه در صحيفه مشهوره در بسياري از مواضع صلوات بدون مورد و بدون محل به نظر مي رسد. چرا كه نام محمّد تنها ذكر شده است، و اضافه كردن لفظ آل به او بدون مناسبت مي باشد.

و امّا از آنجائي كه رسول اكرم از صلوات بَتْري (دم بريده) نهي فرموده اند، ممكن است ذكر اين صلواتها در مشهوره از باب تيمّن و تبرّك بوده، يعني چيزي زائد بر اصل دعا بدين منظور آورده اند.

و اين حقيقت را تأييد مي كند عدم تعصّب و عدم تقيّه نويسنده صحيفه چرا كه در آن صورت بايد آن را در آن دو مورد هم ذكر ننمايد.

پاسخ از اين كلام بايد به چند ناحيه برگردد:

ناحيه اوّل: دعاي يَا مَنْ تُحَلّ در صحيفه مشهوره صلوات ندارد.

پاسخ: در جميع نسخه هاي صحيفه مشهوره از جمله صحيفه مطبوعه خودشان در اين دعا صلوات وارد است: صفحه 163: وَ لاَ نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ فَصَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِهِ وَ افْتَحْ لِي يَارَبّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ!

ناحيه دوم: در صحيفه به دست آمده (عتيقه) از اوّل تا به آخر فقط دوبار صلوات بر محمّد و آل محمّد ذكر شده است.

پاسخ: با توجه به اينكه در صحيفه مشهوره در همين ادعيه اي كه صحيفه به دست آمده نقل كرده، صلوات بر محمّد و آل محمّد 144 بار آمده است [54] ، آمدن دو مورد صلوات بر محمّد و آل محمّد در صحيفه بدست آمده براي رفع اتّهام تعصّب و اِعمال سليقه شخصي نويسنده كافي نيست؛ و اين احتمال همچنان باقي است كه: اين دو مورد را براي مقبوليّتِ نسبي صحيفه استنساخيِ خود آورده است، زيرا اگر تمام موارد را حذف مي كرد اِعمال نظر شخصي و به كار گيري تعصّب مذهبي وي بر هر كس معلوم مي گشت، به همين جهت 128 مورد را به طور كل حذف نموده ـ كه خود ضربه سنگيني بر صحيفه است ـ و14 مورد را به صورت بَتْراء و بدون ذكر «آل محمد» آورده [55] ، و تنها در 2مورد صلوات كامل ذكر كرده است. پس اشكال مهم اين است كه: اوّلاً چرا قسمت اعظم صلوات هاي صحيفه در نسخه به دست آمده به طور كامل حذف شده؟ و ثانياً: چرا در 14 مورد به صورت بتراء آورده و به چه علّت در اين صلواتها لفظ آل را عطف بر رسول نكرده، در صورتي كه بدون شك صلوات عبارت است از: درود بر محمّد و آل محمّد، و از روايات وارده در كيفيّت ذكر صلوات كه نقل كرده اند، حتّي روايات عديده اي از اهل تسنّن وارد است، و در صحاح معتبره شان ذكر نموده اند كه: پيامبر در پاسخ سؤال سائل از كيفيّت صلوات فرمودند: كه بايد صلوات بر آل محمّد را هم ضميمه نمود:

بُخاري از سعيد بن يحيي از پدرش از مِسْعَر از حكم از ابن ابي لَيْلَي از كعب بن عُجْرَة رضي الله عنه روايت مي كند كه: قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أمّا السّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ. فَكَيْفَ الصّلاَةُ؟!

قَالَ: قُولُوا: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! اللَهُمّ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!

و نيز دو روايت ديگر قريب المضمون با آن، و با دو سند ديگر ذكر نموده است. [56] .

و همچنين مُسْلِم در «صحيح» خود، و ترمذي و ابوداود و دارمي، و نسائي در سنن، و احمد حنبل در «مسند»، و مالك در «مُوَطّأ» خود در موارد عديده روايت نموده اند. [57] .

مولي جلال الدّين سُيُوطي در تفسير «الدّرّ الْمَنْثور» همين روايت را با اسناد بسياري روايت نموده است.

1ـ از جمله گويد: تخريج روايت كرد سعيد بن منصور، و عبد بن حميد، و ابن ابي حاتم، و ابن مردويه از كَعْبُ بْنُ عُجْرَة كه گفت: لَمّا نَزَلَتْ إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَي النّبِيّ يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا صَلّوا عَلَيْهِ وَ سَلّمُوا تَسْلِيماً [58] ، قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا السّلاَمَ عَلَيْكَ! فَكَيْفَ الصّلَوةُ عَلَيْكَ؟!

قَالَ: قُولُوا: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [59] .

«در وقتي كه آيه: إنّ اللهَ وَ مَلَئكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَي النّبِيّ فرود آمد، ما گفتيم: اي پيغمبر خدا! ما كيفيّت سلام بر تو را دانسته ايم! پس كيفيّت صلوات بر تو چگونه مي باشد؟!

پيامبر گفت: بگوئيد: بار پروردگارا درود بفرست بر محمّد و بر آل محمّد همان طور كه درود فرستادي بر ابراهيم و آل ابراهيم به درستي كه تو حقّاً داراي مقام محموديّت و داراي مَجْد و عظمت هستي! و بركات خود را بر محمّد و آل محمّد ارزاني دار همان طور كه بر ابراهيم و آل ابراهيم ارزاني داشتي به درستي كه تو حقّاً داراي مقام محموديّت و داراي مجد و عظمت مي باشي!»

2ـ و نيز سيوطي گويد: ابن جرير، از يونس بن خَبّاب تخريج كرده است كه گفت: يونس در فارس براي ما خطبه خواند و گفت: إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ تا آخر آيه را. آنگاه گفت: كسي كه خودش از ابن عبّاس شنيده بود به ما خبر داده است كه او مي گفت: چون آيه بدين گونه نازل گشت، گفتند:

يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا السّلاَمَ عَلَيْكَ! فَكَيْفَ الصّلَوةُ عَلَيْكَ؟!

پيامبر فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ ارْحَمْ مُحَمّداً وَ آلَ مُحّمدٍ كَمَا رَحِمْتَ آلَ إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ عَلَي آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [60] .

3ـ و نيز سيوطي گويد: ابن جرير، از ابراهيم تخريج كرده است كه در آيه: إنّ اللهَ وَ مَلَئكَتَهُ گفتند: يَا رَسُولَ اللهِ! هَذَا السّلاَمُ قَدْ عَرَفْنَاهُ فَكَيْفَ الصّلاَةُ عَلَيْكَ؟!

فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ آلِ بَيْتِهِ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي أهْلِ بَيْتِهِ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي آلِ إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [61] .

4ـ و نيز سيوطي گويد: عبدالرّزاق، و ابن ابي شيبة، و احمد، و عبد بن حميد، و بخاري، و مسلم، و ابو داود، وترمذي، و نسائي، و ابن ماجه، و ابن مردويه از كعب بن عُجْرَة تخريج نموده اند كه گفت: مردي گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! أمّا السّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ فَكَيْفَ الصّلَوةُ عَلَيْكَ؟!

فرمود: بگو: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! اللَهُمّ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي آلِ إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [62] .

5ـ و نيز سيوطي گويد: تخريج روايت كرده است ابن ابي شيبة، و عبد بن حميد، و نسائي، و ابن ابي عاصِم، و هَيْثَم بن كُلَيْب شاشي، و ابن مردويه از طلحة بن عبيدالله كه گفت: من به رسول الله گفتم: يَا رَسُولَ اللهِ! كَيْفَ الصّلاَةُ عَلَيْكَ؟!

فرمود: بگو: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [63] .

6ـ و نيز سيوطي گويد: ابن جرير، از طلحة بن عبيدالله تخريج كرده است كه او گفت: مردي به نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آمده گفت: شنيدم خداوند مي گويد: إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَي النّبِيّ پس چگونه مي باشد طريق صلوات فرستادن بر تو؟!

پيامبر فرمود: بگو: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّد كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [64] .

7ـ و نيز سيوطي گويد: ابن جرير، از كعب بن عُجْرَة تخريج كرده است كه گفت: چون آيه: إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَي النّبِيّ نازل گرديد، من در حضور پيامبر بپاخاستم و گفتم: السّلاَمُ عَلَيْكَ قَدْ عَرَفْنَاهُ فَكَيْفَ الصّلاَةُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللهِ؟!

فرمود: بگو: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ آلِ اِبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [65] .

8ـ و نيز سيوطي گويد: ابن ابي شُيْبَة، و احمد، و عبد بن حميد، و بخاري، و نسائي، وابن ماجه، و ابن مردويه تخريج روايت نموده اند از أبوسعيد خُدْرِي كه گفت: ما گفتيم: يَا رَسُولَ اللهِ! هَذَا السّلاَمُ عَلَيْكَ قَدْ عَلِمْنَاهُ! فَكَيْفَ الصّلاَةُ عَلَيْكَ؟!

فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي آلِ إبْراهيمَ، وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي آلِ اِبْرَاهِيمَ! [66] .

9ـ و نيز سيوطي گويد: عبد بن حميد، و نسائي، و ابن مردويه، از ابوهريره تخريج روايت كرده اند كه: ايشان از رسول خدا صلي الله عليه وآله پرسيدند: كَيْفَ نُصَلّي عَلَيْكَ؟!

فرمود: بگوئيد:اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ، وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ وَ بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ فِي الْعَالَمِينَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَالسّلاَمُ كَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ! [67] .

10ـ و نيز سيوطي گويد: مالك، و عبدالرّزاق، و ابن أبي شَيْبَة، و عبد بن حميد، و أبو داود، و ترمذي، و نسائي، و ابن مردويه از ابو مسعود انصاري تخريج كرده اند كه گفت: بشير بن سعد گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! أمَرَنَا اللهُ أنْ نُصَلّيَ عَلَيْكَ! فكَيْفَ نُصَلّي عَلَيْكَ؟!

پيامبر ساعتي درنگ كرد و ساكت شد، به طوري كه ما آرزو داشتيم چنان پرسشي را ننموده بوديم. پس از آن فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ فِي الْعَالَمِينَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَالسّلاَمُ كَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ! [68] .

11ـ و نيز سيوطي گويد: ابن مردويه از علي (عليه السلام) تخريج روايت كرده است كه او گفت: من گفتم: يَا رَسُولَ اللهِ! كَيْفَ نُصَلّي عَلَيْكَ؟!

فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. [69] .

12ـ و نيز سيوطي گويد: ابن مردويه، از أبوهريره تخريج نموده است كه گفت: گفتيم: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا كَيْفَ السّلاَمُ عَلَيْكَ! فكَيْفَ نُصَلّي عَلَيْكَ؟!

فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ بَرَكَاتِكَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا جَعَلْتَهَا عَلَي آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. [70] .

13ـ و نيز سيوطي گويد: ابن خزيمة و حاكم تخريج نموده اند، و حاكم صحيح دانسته است، و بيهقي در «سنن» خود تخريج كرده است از ابو مسعود: عَقَبَة بن عَمْرو كه مردي گفت: يَا رَسُولَ اللهِ! أمّا السّلاَمُ عَلَيْكَ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ فَكَيْفَ نُصَلّي عَلَيْكَ إذَا نَحْنُ صَلّيْنَا عَلَيْكَ فِي صَلاَتِنَا؟! فَصَمَتَ النّبِيّ صلّي اللّه عليه (و آله) و سلّم ثُمّ قَالَ:

إذَا أنْتُمْ صَلّيْتُمْ عَلَيّ فَقُولُوا: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ النّبِيّ الاُمّيّ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْراهيمَ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ النّبِيّ الاُمّيّ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْرَاهِيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [71] .

«اي رسول خدا! ما سلام بر تو را دانسته ايم، پس در وقتي كه ما در نمازهايمان بوده باشيم، چگونه بر تو صلوات بفرستيم؟!

پيغمبر صلي الله عليه وآله ساكت شد، و پس از آن فرمود: چون شما بر من صلوات مي فرستيد، بگوئيد: بار خداوندا درود بفرست بر محمّد پيغمبر درس ناخوانده، و بر آل محمّد همچنان كه درود فرستادي بر ابراهيم و بر آل ابراهيم، و بركت ده بر محمّد پيغمبر درس ناخوانده و بر آل محمّد، همچنان كه بركت دادي بر ابراهيم و بر آل ابراهيم، به درستي كه حقّاً تو حميد و مجيد مي باشي!»

14ـ و نيز سيوطي گويد: بخاري در كتاب «الأدَب المفرد» از ابوهريره تخريج روايت كرده است از رسول اكرم صلّي الله عليه (و آله) و سلّم كه فرمود: مَنْ قَالَ: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ! وَ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ! وَ تَرَحّمْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا تَرَحّمْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ آلِ إبْرَاهِيمَ، شَهِدْتُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بِالشّهَادَةِ وَ شَفَعْتُ لَهُ. [72] .

«كسي كه بگويد: بار خدايا درود بفرست بر محمّد و بر آل محمّد، همان طور كه درود فرستادي بر ابراهيم و بر آل ابراهيم، و بركت بخش بر محمّد و بر آن محمّد همان طور كه بركت بخشيدي بر ابراهيم و آل ابراهيم، و رحمت آور بر محمّد و بر آل محمّد همان طور كه رحمت آوردي بر ابراهيم و آل ابراهيم، من گواهي مي دهم در روز قيامت براي او به شهادت و شفيع او خواهم شد.»

15ـ و نيز سيوطي گويد: ابن سعد، و احمد، و نسائي، و ابن مردويه از زيد بن ابي خارجة تخريج روايت كرده اند كه گفت: گفتم: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا كَيْفَ السّلاَمُ عَلَيْكَ فَكَيْفَ نُصَلّي عَلَيْكَ؟!

پيامبر فرمود: صَلّوا عَلَيّ وَاجْتَهِدُوا «درود بفرستيد بر من و در اين امر سعي بليغ مبذول داريد» و سپس بگوئيد: اللَهُمّ بَارِكْ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا بَارَكْتَ عَلَي إبْرَاهيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [73] .

16ـ و نيز سيوطي گويد: احمد، و عبد بن حميد، و ابن مردويه از بُرَيْدَه تخريج روايت كرده اند كه گفت: ما گفتيم: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَلِمْنَا كَيْفَ نُسَلّمُ عَلَيْكَ فَكَيْفَ نُصَلّي عَلَيْكَ؟!

فرمود: بگوئيد: اللَهُمّ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ بَرَكَاتِكَ عَلَي مُحَمّدٍ وَ عَلَي آلِ مُحَمّدٍ كَمَا جَعَلْتَهَا عَلَي إبْرَاهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ! [74] .

باري همه مي دانيم كه: سيوطي از أعاظم اهل سنّت مي باشد، و تفسير «الدّرّ المنثور» در نزد عامّه در نهايت اعتبار. و ما از آن تفسير، اين روايات را از اصحاب رسول خدا همچون اميرالمؤمنين عليه السلام، و كعب بن عُجْرَة، و ابن عبّاس، و طَلْحَة بن عبيدالله و بشير بن سعد، و ابوهريره، و ابو مسعود انصاري: عقبة بن عمرو، و زيد بن ابي خارجه و بُرَيْده روايت كرديم، تا اوّلاً دانسته شود: راويان اين روايت افراد با اعتباري نزد عامّه مي باشند و كلامشان حجّت است، و همه اين روايات به طور صريح دلالت داشت بر آنكه: اصولاً لفظ آل محمّد در تحقّق آن مدخليّت دارد، و صلوات بر محمّد بدون عطف كلمه آل محمّد بر آن، از درجه اعتبار ساقط مي باشد. [75] .

ما از سيوطي در اين مقام شانزده روايت را با اسناد مختلف و از راويان مختلف نقل نموديم، تا اعتبار و استفاضه و مُسَلّميّت اين روايات نزد اهل سنّت مشخص گردد. گر چه متن بعضي از آنها از جهت عبارت في الجمله تفاوتي داشت ليكن چون در مفاد يكسان بود، لهذا براي عدم تطويل كلام فقط به ترجمه بعضي از آنها اكتفا گرديد.

امّا از روايات خاصّه، علّامه مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ، در كتاب ذكر و دعاي «بحارالأنوار» بابي را در فضل صلوات بر پيغمبر و آل او گشوده است، و حقّاً مشحون از روايات عديده كثيره صحيحه و موثّقه و حسنه مي باشد. [76] .

از جمله، از كتاب «عيون اخبار الرّضا عليه السلام» در احتجاجات آنحضرت نزد مأمون با علماء مخالفين در تفضيل عترت طاهره آورده است كه: حضرت فرمودند: و امّا آيه هفتم پس قول خداوند تعالي مي باشد:

«إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَي النّبِيّ يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا صَلّوا عَلَيْهِ وَ سَلّمُوا تَسْلِيماً.» [77] وَ قَدْ عَلِمَ الْمُعَانِدُونَ مِنْهُمْ أنّهُ لَمّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ، قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ! قَدْ عَرَفْنَا التّسْلِيمَ عَلَيْكَ، فَكَيْفَ الصّلَوةُ عَلَيْكَ؟!

فَقَالَ: تَقُولُونَ: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.

فَهَلْ بَيْنَكُمْ مَعَاشِرَ النّاسِ فِي هَذَا خِلاَفٌ؟! قَالُوا: لا!

قَالَ المَأمُونُ: هَذَا مَا لاَ خِلاَفَ فِيهِ أصْلاً، وَ عَلَيْهِ إجْماعُ الاُمّةِ. فَهَلْ عِنْدَكَ فِي الآلِ شَيْ ءٌ أوْضَحُ مِنْ هَذَا فِي الْقُرْآنِ؟! الي آخر الحديث.

«حقّاً و تحقيقاً خداوند و ملائكه او تحيّت مي فرستند بر اين پيغمبر؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد صلوات بفرستيد بر او و سلام كنيد سلام نيكوئي را (و تسليم او باشيد به طور كامل!)

و دشمنان و اهل عناد نيز مي دانند كه: چون اين آيه نازل شد، گفته شد: اي پيغمبر خدا! ما سلام كردن بر تو را دانسته بوديم، پس چگونه مي باشد صلوات فرستادن بر تو؟!

پيامبر فرمود: مي گوئيد: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ وَ عَلَي آلِ إبْراهيمَ إنّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ!

بنابراين، اي مردم آيا در ميان شما در اين مسأله خلافي وجود دارد؟! گفتند: نه!

مأمون گفت: اين از آن مسائلي است كه اصلاً در آن خلافي نيست، و بر آن اجماع امّت برقرار است. پس آيا در نزد تو چيزي كه معني آل را بيشتر توضيح دهد در قرآن وجود دارد؟!» تا آخر روايت كه حضرت كلامي را ايفاء فرموده اند.

در اين آيه مباركه صلوات، سرّي است بس عجيب. زيرا خداوند امر به صلوات بر رسول مي كند، نه بر رسول و آل او. امّا در اين روايات بسيار، معني صلوات بر پيامبر را صلوات بر او و بر آل او گرفته اند.

يعني: رسول عبارت است از رسول و آل رسول. و اين به واسطه شدّت اتّصال نفوس قدسيّه آل اوست به او، به طوري كه ابداً ميان نفس رسول و نفس آل او بينونت و فاصله اي وجود ندارد، و آل او چنان در ارتقاء از مراتب توحيد و معرفت بالا رفته اند كه در همان مقام و منزل رسول الله مقام و منزل گرفته، و لحظه اي از نردبان و سُلّمِ اين معراج معنوي و روحي درنگ ننموده، و با نفس رسول اكرم هُو هُوِيّت پيدا نموده اند.

اين وصول به مقام فناء در ذات خداوند است، و حقيقت واحديّت و وحدانيّتِ مفاد و معني ولايت كليّه مطلقه الهيّه مي باشد كه در آن تعدّد و تجزّي امكان ندارد، و صِرف تجرّد و نور محض و بساطت كامل است.

پس در آنجا صلوات بر پيغمبر صلوات بر آل اوست، و صلوات بر آل او صلوات بر خود اوست.

ذُرّيّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. [78] .

در آنجا عنوان محمّد عين عنوان علي، و نفس عنوان فاطمه، و حقيقت عنوان حسن و حسين و واقعيّت عنوان علي و محمّد و جعفر و موسي وعلي و محمّد و علي و حسن و محمّد است. يعني در لاعنوان است.

هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلّهِ الْحَقّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً و خَيْرٌ عُقْباً. [79] .

و مي دانيم كه: ولايت انحصار به خداوند دارد:

پس همه اين ولايتها به نحو هُوهُوِيّت واقعي است، و يك ولايت بيشتر نمي باشد. زيرا يك واقعيّت و يك اسم اعظم وجودي بيش نيست، و يك وجود اصيل و بَحْت و صِرف بيشتر معني ندارد.

حالا اگر شما بگوئيد: در تفسير اين آيه كه اين معني بسيط و مجرّد و ذات وُحداني را مي رساند، و خطاب خدا با امر او به مؤمنين بر صلوات بر پيغمبر است و بس، چرا پيغمبر صلي الله عليه وآله در تفسير آيه، آل را جدا نموده اند و آن را عطف بر رسول الله گرفته اند؟! بايد پيامبر هم بفرمايند: قُولُوا: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ كَمَا صَلّيْتَ عَلَي إبْرَاهِيمَ!

پاسخ آن اين است كه: اين معني دقيق را ادراك نمي توانند بكنند مگر صاحبان ولايت و شاگردان ورزيده اين دبستان. و امّا سائر مردم را از آن بهره اي نمي باشد. فلهذا براي آنكه اصل صلوات بر آل محمّد فراموش نگردد، و در بوته نسيان و جهل و غفلت سپرده نگردد، پيامبر امر فرموده اند تا حتماً با صلوات بر پيغمبر صلوات بر آل او ضميمه شود، وگرنه صلواتي كه بر پيامبر باشد و بر آلش نباشد در حقيقت ولُبّ معني صلوات بر پيغمبر نيست و إنّا كشف مي كنيم كه: ما صلوات بر نفس واقعي رسول الله نفرستاده ايم، بلكه بر رسول خدائي كه با آلش جداست صلوات فرستاده ايم، و روي اين اساس حتماً بايد در عبارت و تلفّظ هم كلمه آل محمّد را عطف بر محمّد كرد تا صلوات بر پيغمبر واقعاً جاي خود را اتّخاذ نموده باشد.

و اين است سرّ آنكه هر جا ذكري، و يا نامي، و يا يادي از پيغمبر مي شود، به دنبال آن بدون فاصله، صلوات بر محمّد و آل محمّد بايد فرستاد.

در نماز مي گوئيم: وَ أشْهَدُ أنّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ و به دنبال آن: اللَهُمّ صَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ. و بعد از صلوات باز دعا بر خود رسول خدا مي كنيم و مي گوئيم: وَ تَقَبّلْ شَفَاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ وَ قَرّبْ وَسيلَتَهُ وَ أدْخِلْنَا فِي زُمْرَتِهِ.

در «أمالي» صدوق دارد: حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اي كه بعد از رحلت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله ايراد كرده اند، فرموده اند: بِالشّهَادَتَيْنِ تَدْخُلُونَ الْجَنّةَ، وَ بِالصّلاَةِ تَنَالُونَ الرّحْمَةَ! فَأكْثِرُوا مِنَ الصّلاَةِ عَلَي نَبِيّكُمْ وَ آلِهِ.

إنّ اللهَ وَ مَلَئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَي النّبِيّ يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا صَلّوا عَلَيْهِ وَ سَلّمُوا تَسْلِيماً. [80] ، [81] .

«به سبب أداي شهادتين در بهشت داخل مي شويد، و به سبب صلوات رحمت به شما مي رسد! پس صلوات بر پيامبرتان و بر آل او بسيار بفرستيد، چون خداوند مي فرمايد: إنّ اللهَ ـ تا آخر.»

در اينجا مي بينيم كه حضرت براي لزوم استشهاد بر صلوات بر آل، به آيه مباركه كه در آن فقط بر پيغمبر ذكر شده است، استدلال فرموده اند.

و در صحيفه كامله سجّاديّه پس از ذكر محمّد، صلوات بر او و آل او مي فرستد: وَالْحَمْدُ لِلّهِ الّذِي مَنّ عَلَيْنَا بِمُحَمّدٍ صلي الله عليه وآله دُونَ الاُمَمِ الْمَاضِيَةِ وَالْقُرُونِ السّالِفَةِ. [82] .

«و حمد و سپاس، اختصاص به الله دارد، آن كه بر ما به سبب محمّد صلي الله عليه وآله منّت نهاد، بدون امّتهاي گذشته و قرنهاي سپري گشته.»

همچنين عرض مي كند: اللَهمّ صَلّ عَلَي محمّدٍ وَ آلِهِ كَما شَرّفْتَنَا بِهِ، وَ صَلّ عَلَي مُحمّدٍ وَ آلِهِ كَما أوْجَبْتَ لَنَا الْحَقّ عَلَي الْخَلْقِ بِسَبَبِهِ. [83] «بار خداوندا درود بفرست بر محمّد و آل محمّد، همچنانكه ما را به محمّد شرافت دادي! و درود بفرست بر محمّد و آل محمّد همچنانكه به سبب او از براي ما حقّ را بر خلق واجب گردانيدي!»

و از اينجا مي توانيم وارد در پاسخ اشكال ايشان از ناحيه سوم گرديم كه فرموده بودند: در دعاي صبح و شام كه صلوات بر محمّد و آل او وارد است:

اللَهُمّ فَصَلّ عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِهِ أكْثَرَ مَا صَلّيْتَ عَلَي أحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَ آتِهِ عَنّا أفْضَلَ مَا آتَيْتَ أحَداً مِنْ عِبَادِكَ، وَ اَجْزِهِ عَنّا أفْضَلَ وَ أكْرَمَ مَا جَزَيْتَ أحَداً مِنْ أنْبِيَائِكَ عَنْ اُمّتِهِ!

«بار خداوندا! پس درود فرست بر محمّد و آل او، بيشترين درودي را كه بر احدي از مخلوقات خود فرستادي! و به وي عنايت كن از جانب ما با فضيلت ترين چيزي را كه به احدي از بندگانت عنايت كردي! و از ناحيه ما به او پاداش ده با فضيلت ترين و گرامي ترين جزائي را كه به احدي از پيغمبرانت از جانب امّتشان پاداش داده اي!»

كه در اينجا كلمه آل او اگر جزء اصل بود، مناسب تر بود ضمائر همچنين به صورت جمع باشد، يعني آتِهِمْ «به آنها عنايت كن» وَاجْزِهِمْ عَنّا «و از ناحيه ما به ايشان پاداش ده!» و در جمله آخر يعني: أحَداً مِنْ أنْبِيَائكَ عَنْ اُمّتِهِ بي تناسب مي نمود، و مناسب بود مثلاً اين طور باشد: أحَدَاً مِنْ أنْبِيَائِكَ وَ آلِهِ عَنْ اُمّتِهِمْ. «...و گرامي ترين پاداشي را كه به احدي از پيغمبرانت و آل او از امّتشان پاداش داده اي!»

پاسخ: اگر در اينجا صلوات بر محمّد و آل او، جمله ابتدائيّه استينافيّه، بدون عطف بر جمله ماقبل بود، مطلب از همين قرار بود كه مناسب بود ضمائر به صورت جمع آورده گردد. و ليكن جالب اينجاست كه: در جمله قبل نامي فقط از محمّد برده است، و اين ضمائر پس از ذكر صلوات بر محمّد و آل او، به محمّد برمي گردد. دقّت كنيد! و آن عبارت اين است:

وَ أنّ مُحَمّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ وَ خِيَرَتُكَ مِنْ خَلْقِكَ حَمّلْتَهُ رِسَالَتَكَ فَأدّاهَا وَ أمَرْتَهُ بِالنّصْحِ لِاُمّتِهِ فَنَصَحَ لَهَا، اللَهُمّ فَصَلّ عَلي محمّدٍ و آله تا آخر. [84] .

«و آنكه محمّد بنده توست، و رسول توست، و از ميان آفريدگانت برگزيده توست كه بار رسالتت را بر او حمل كردي و او أدا كرد، و امر فرمودي تا براي امّت خيرخواه باشد و خيرخواه بود.»

در اينجا پس از نثار تحيّت و درود بر محمّد و آل او، در مقام دعاي به پيامبر عرضه مي دارد: بار خداوندا به او از جانب ما بده با فضيلت ترين چيزي را كه به احدي از بندگانت داده اي!...

در اين صورت عبارت در نهايت التيام و بلاغت مي باشد، و كجا مي توان بر آن خرده گرفت؟!

ناحيه چهارم از اشكال وارد بر مورد صلواتهاي آن مي باشد كه ما به ايشان مي گوئيم: بر هر تقدير و به هرگونه توجيه و تأويل، اينك در صحيفه كامله مشهوره، موارد بسياري از صلوات موجود مي باشد كه در اين صحيفه به دست آمده وجود ندارد.

يا بايد بگوئيم: اصل، همان صحيفه به دست آمده است كه داراي صلوات نمي باشد، و اين صلواتها در صحيفه مشهوره زياد شده است، گرچه شما هم آن را جزء دعا به شمار نياوريد بلكه مجرّد تيمّن و تبرّك بپنداريد، باز هم اشكال مرتفع نمي گردد و جاي سئوال باقي مي ماند كه: اين اضافات را براي تيمّن و تبرّك، چه كسي در صحيفه اصليّه داخل نموده است؟!

آيا امامان بعدي بوده اند كه از نزد خود داخل كرده اند؟! و يا علماي شيعه بوده اند كه بعداً افزوده اند؟! و زمان افزودن، و آن افزون كننده كدام زمان و چه كسي بوده است؟!

در هر صورت افزودن در عبارت كسي به هر نيّت هم كه باشد، دسّ و تدليس نزد علماي درايه به شمار مي آيد، و عقلاً و شرعاً حرام است.

و چون نمي توانيم جمع ميان صحّت روايت صلوات، و صحّت روايت عدم صلوات بنمائيم، يعني بگوئيم: هم صحيفه مشهوره صحيح السّنَد مي باشد، و هم صحيفه به دست آمده، زيرا كه جمع ميان متناقضين است، به ناچار بايد بگوئيم: يا در صحيفه مشهوره دسّ و تدليس شده و صلواتها اضافه گرديده است؟! و يا در صحيفه به دست آمده، صلواتها از قلم افتاده و در آن نقصاني پديدار گرديده است؟! و علماي علم دِرايَه اتفاق دارند بر أرْجَحِيّتِ قول به عدم زيادتي، و مقدّم بودن اصل عدم الزّيادة بر اصل عدم النّقيصة در وقت تعارض و لزوم التزام به يكي از آندو لامحاله.

و بر اين بيان روشن شد كه: آن صحيفه به دست آمده، نه تنها فقدان صلواتهايش را نمي توان براي آن امتيازي محسوب داشت، بلكه حكم نقيصه در برابر كامله را به خود گرفته و از درجه اعتبار ساقط مي شود.

ناحيه پنجم از اشكالاتي كه بر حضرت مؤلّف شرح و نشر صحيفه به دست آمده در مورد صلواتها وارد مي شود آن است كه: فرموده اند: چون بالأخره در آن صحيفه در دو مورد صلوات ذكر شده است، لهذا فقدان بقيّه صلواتها از جهت تقيّه و يا از جهت تعصّب نمي تواند باشد. و لهذا بايد آنها را زيادتيهائي از جهت تيمّن و تبرّك به حساب آوريم.

پاسخ آن است كه: چرا نمي تواند اسقاط و حذف آنها از جهت تعصّب نبوده باشد؟! و ذكر دو مورد صلوات براي اهل تسنّن منافاتي با اِعمال تعصّب و حذف جميع صلواتها، و حذف تتمّه روايت مقدّمه، و اسقاط خواب رسول الله، و تعبير به مُلك امويّين، ندارد.

راويان صحيفه به دست آمده همان طور كه ديديم از اهل تسنّن و شافعي و حنفي مذهب بوده اند، و از جهت وثاقت براي ما مجهول الحال هستند. و ما گرچه روايت مرد سنّي مذهبي را كه در مذهبش عادل باشد، و در گفتارش به او وثوق داشته باشيم، قبول داريم وليكن وثاقت ايشان براي ما معلوم نيست. به كدام دليل عقلي و حجّت شرعي در صورت عدم احراز وثاقت، قولشان و روايتشان را در صحيفه به دست آمده بپذيريم؟!

اِعمال تعصّب از علماي عامّه و دانشمندان آنها در دخالت در روايات، و دستبرد در مسلّمات و تغيير و تحريفشان در اسناد و متون به قدري چشمگير است كه هر مرد في الجمله متتبّعي را دچار دهشت مي كند.

جناب محترم دانشمند متتبّع محقّق معظّم: حاج سيد عزيز الله طباطبائي ـ دامت معاليه ـ فرمودند: من در كتابخانه ظاهريّه دمشق به نسخه كتاب «تَنْزِيهُ الأنْبياء وَ الأئمّة» سيد مرتضي عَلم الهدي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ برخورد كردم كه آخرش ناقص بود. و قسمت تنزيه الأئمّه را نداشت، و در هامش آن نوشته بود كه: چون اين قسمت باطل بود من پاره كردم و به دريا ريختم.

اين جمله را يك نفر مرد سنّي متعصّب كه آن كتاب را خوانده بود نوشته بود.

در طول تاريخ چهارده قرن تا امروز مي دانيد چقدر كتابخانه هاي شيعه را آتش زده اند، و هزاران كتاب نفيس مؤلّف به دست علماي راستين اهل تحقيق دچار حريق گرديده است؟!

اينها مگر غير از عناد و دشمني با علم و حقيقت است؟! شما بيائيد اين كتابها را بخوانيد، هر كجاي آن كه ناصحيح به نظرتان آمد، جواب آن را مستدلّاً بنويسيد، و در كتب و در مكتبه هاي خود انتشار دهيد! از بين بردن و دفن كردن و سوزانيدن و به دريا افكندن چرا؟!

اين سنّي مسلكان متعصّب كه طاقت بحث، و توان و تحمّل علم و مطلب حقّ را ندارند، مي كشند و به دار مي آويزند و آتش مي زنند. به قدري از شيعه در طول تاريخ كشته شده است كه حساب ندارد فقط و فقط به جرم تشيّع و ولايت اميرالمؤمنين يگانه مرد راستين و حق جو و حق پوئي كه اين گنبد نيلگون در زير خود ديده است. به قدري كتاب تلف شده و دچار حريق شده است كه مي توان گفت: حقّاً كتب موجوده شيعه فعلاً در برابر آنچه از دست رفته است ناچيز مي باشد.

گويند: كتابخانه ري كه چهارصدهزار جلد كتاب داشته است به جرم تشيّع اهالي ري سوخته شد. ظاهراً مؤسّس اين امر عظيم صاحب بن عَبّاد بوده است كه گذشته از مدارس و مساجد، كتابخانه بي نظيري در آن عصر تأسيس نمود كه جوابگوي نياز علماء فضلا و طلّاب شهر ري آن زمان كه چند مليون جمعيّت داشته است بوده است.

سلطان محمود غزنوي: مرد متعصّب و خودخواه و متكبّر و مستبد، به جرم شيعي بودن و رواج علم و مكتب تشيّع در ري، لشگري جَرّار بدانجا گسيل داشت، و اهالي ري را قتل عام نمود، و دستور داد تمام كتابهاي كتابخانه را بيرون كشيدند، در هر كدام نامي و اسمي از تشيّع و ولايت بود بر كناري انباشتند تا همچون تلّ عظيمي بر آمد، و همه آنها را طعمه حريق ساخت.

كتابخانه حلب و كتابخانه طرابلس را آتش زدند. [85]

كتابخانه شاپور در بغداد كه معظم ترين مكتبه هاي شيعه بود طعمه حريق شد.

ياقوت حموي در عنوان بين السّورَين آورده است كه: تَثْنِيَه سُورُ الْمَدِينَة، اسمي است براي محلّه بزرگي كه در كرخ بغداد بوده است، و از بهترين محلّه ها و آبادترين اماكن بغداد به شمار مي رفته است. و در آنجا خزانه كتابهائي بوده است كه وزير: ابونصر شاپور بن اردشير وزير بهاءالدّوله بن عضد الدّوله ديلمي تأسيس نموده بود. و در دنيا از آن كتابها بهتر يافت نمي گرديده است. و تمام آن كتب به خطوط پيشوايان معتبر در علم، و اصول محرّره ايشان بوده است.

چون طغرل بيك اوّل پادشاه سلجوقيّه وارد در بغداد شد در سنه 447، تمام آن كتابخانه با سائر محلّه هايي كه از محلّه هاي كرخ بود و آتش گرفت، سوخته شد. و به اين محلّه منسوب است أبوبكر احمد بن محمد بن عيسي بن خالد سُوري معروف به مَكّي. او از أبوالعيناء و غيره روايت حديث مي كند. و از وي أبوعمر بن حَيّوَيه خَزّاز و دَارقُطْني روايت مي نمايند و در سنه 322 فوت كرده است. [86] .

كتابخانه و كُرْسي تدريس و خانه شيخ طوسي را در كرخ بغداد آتش زدند و او تنها به نجف اشرف گريخت، و منزل و مسكن خود را در آنجا نهاد و تدريس خود را در آنجا شروع كرد.

ابن اثير در تاريخش در ذكر حوادث واقعه در سنه 441 آورده است كه: در اين سال اهل كرخ بغداد را (كه همگي شيعه بودند) از اقامه عزاداري و ماتم در روز عاشورا همچنانكه معمول و عادتشان بود منع كردند.

اهل كرخ قبول نكردند و در روز عاشورا به مراسم عزاداري پرداختند. براي اهل سنّت اين معني گران آمد، و بين اهالي كرخ و بين سنّي ها فتنه عظيمي برپا شد كه موجب كشتار و مجروح شدن جماعت بسياري از مردم گرديد، و اين فتنه به پايان نرسيد تا زماني كه أتْراك عبور كرده و خيام خود را ميان اهل كرخ و سنّي ها برافراشتند. در اين صورت دست از نزاع و جدال برداشتند.

پس از اين جريان، اهل كرخ شروع كردند تا ديواري بر دور كرخ بسازند. چون اهل سنّت چه از قَلّائين (ماهي و گوشت سرخ كنندگان و تاوْدهندگان) و چه از غير آنها از قبيل همين مردم، وقتي كه از ساختمان ديوار و حصار شيعيان بر دور كرخ مطّلع شدند، آنان نيز به ساختن ديوار و حصاري بر بازار قلّائين مبادرت كردند. و هر دو گروه از شيعه و سنّي در ساختمان اين ديوار، مال فراواني مصرف نمودند.

ميان شيعه و سنّي، فتنه هاي بسياري بر پا شد و بازارها تعطيل گرديد و دامنه شرّ بالا گرفت تا به جائي كه بسياري از شيعيان كه در جانب غربي بغداد (كَرْخ) سكونت داشتند مجبور شدند به جانب شرقي بغداد كوچ كنند و در آنجا اقامت گزينند.

خليفه عباسي به أبومحمّد بن نَسَوي امر كرد تا ميانجيگري كند و امر را اصلاح نمايد و فتنه را بردارد. اهل جانب غربي بغداد (اهل كرخ و شيعيان) اين خبر را شنيدند و اهل سنّت و شيعه متّفقاً بر طرد و منع او در دخالت در اين امر همداستان شدند [87] و بنا شد در ميان قَلّائين و غيرهم حَيّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَل در اذان گفته شود، و در ميان اهل كرخ الصّلَوةُ خَيْرٌ مِنَ النّوْمِ گفته شود، وَ تَرَحّم بر صحابه را اظهار كنند. و عبور و دخالت نَسَوي فائده اي نبخشيد.

ابن اثير در ضمن حوادث سنه 443 گويد:

در ماه صفر اين سال فتنه بغداد تجديد شد، آن فتنه اي كه در ميان سنّي ها و شيعه ها بود بسيار بالا گرفت، چندين برابر بالاتر و مهمتر از فتنه سابق. زيرا كه چون هنوز در دلها از آن كينه هاي سابق باقي مانده بود، آن اتّفاق و اجتماع سابق در سنه 441 از شكستگي و ضعف در مصونيّت نبود. [88] .

و علّت آن اين بود كه اهل كرخ شروع كردند براي ساختن دَر و سَردَر براي بازار سَمّاكِين (ماهي فروشان) كه متعلّق به شيعيان بود. واهل بازار قلّائين نيز شروع كردند در باقيمانده از بناي دَر و سَردَر باب مسعود.

اهل كرخ از عمل خود فارغ شدند، و در اطراف دَرِ سَمّاكين بر روي برج هائي كه ساخته بودند، با طلا نوشتند: مُحَمّدٌ وَ عَلِيّ خَيْرُ الْبَشَرِ.

سنّي ها اين را منكَر شمردند و چنين مدّعي شدند كه: شيعيان نوشته اند: مُحَمّدٌ وَ عَلِيّ خَيْرُ الْبَشَرِ، فَمَنْ رَضِيَ فَقَدْ شَكَرَ، وَ مَنْ أبَي فَقَدْ كَفَرَ.

اهل كرخ اين تتمّه را و زياده را منكر شدند و گفتند: ما زياده از آنچه عادتمان بر آن جاري است و در مساجدمان مي نويسيم: مُحَمّدٌ وَ عَلِيّ خَيْرُ الْبَشَر چيزي را ننوشته ايم.

خليفه عباسي: الْقَائمِ بأمْرِ الله، أبوتمام نقيب عبّاسيّين، و عَدْنان [89] بن رَضي نقيب علويّين را فرستاد تا مطلب را كشف كنند و اطّلاع دهند. هر دو نفر نقيب تصديق گفتار اهل كرخ را نموده و براي خليفه نوشتند كه: اهل كرخ غير از همان مُحَمّدٌ وَ عَلِيّ خَيْرُ الْبَشَر را ننوشته اند. در اين صورت خليفه، و نوّاب رحيم امر كردند تا مردم از جنگ دست بردارند؛ مردم قبول ننمودند.

ابن مذهب قاضي، و زُهَيْري و غيرهما از حَنْبَلي ها از اصحاب عبدالصّمد پيوسته عامّه را تحريك مي كردند بر بالا زدن فتنه، و آنها را در زياده روي در فساد و اغراق در فتنه تحريك مي كردند. و رئيس الرّؤساء كه ميل به حنبليها داشت، نوّاب رحيم از او ترس داشت و از بازداشتن سنّي ها در قتال و فتنه امساك و خودداري كرد. وسنّي ها همچنين راه آب آوردن رود دجله را به كرخ بستند و از حمل آب به سوي كرخ ممانعت نمودند.

چون سدّ نهر عيسي كه از دجله به سوي كرخ مي آمد شكسته شد، لهذا اهل كرخ مجبور شدند براي خود از دجله آب دستي بياورند، و آب را در ظروفي ريخته و با خود آوردند و سپس بر آن آبها گلاب مي ريختند، و در ميان مردم ندا در دادند، الْمَاءُ للِسّبِيلِ. (يعني آبي را كه شما ما را از آن محروم نموده ايد، ببينيد كه ما به آساني تهيّه كرده، و با گلاب درهم آميخته و به طور رايگان در راه خدا در كوچه و برزن انفاق مي كنيم!) و بدين وسيله سنّي ها بر جدال و فتنه برخاستند و عداوتشان با شيعه افزون شد.

رئيس الرّؤساء [90] بر شيعيان سخت گرفت و تشديد كرد تا آنان خَيْرُ الْبَشَر را محو كردند و به جاي آن نوشتند: عَلَيْهِمَا السّلاَمُ: مُحَمّدٌ و عَلِيّ عليهما السلام.

سنّي ها به اين راضي نشدند و گفتند: ما أبداً دست بر نمي داريم تا آنكه آجري را كه بر روي آن مُحَمّدٌ وَ عَلِيّ نوشته شده است به كلي از ديوار بكنند و بيرون آورند و حَيّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَل نيز در اذان گفته نشود.

شيعيان از قبول آن خودداري كردند و جنگ و قتال تا روز سوم ربيع الاول ادامه داشت و در آن روز يك مرد هاشمي از اهل سنّت كشته شد. اقوامش جسد او را بر روي نعش نهادند و در محلّات حَرْبِيّه و باب بَصره و سائر محلّات اهل تسنّن گردانيدند، و مردم را براي خونخواهي او برمي انگيختند و سپس وي را در پهلوي احمد بن حَنْبَل دفن كردند و چندين برابر از جمعيّت سابق، بر جمعيّت سنّي ها اضافه شد.

سنّيان چون از دفن آن مرد برگشتند به سوي مَشْهَدِ بَابُ التّبْنِ (قبرستان كاظمين) روي آوردند. درِ آن صحن و قبرستان بسته بود. ديوار صحن را سوراخ كردند و دربان را تهديد كردند تا در را باز كند.

دربان ترسيد و در را باز نمود. سنّي ها داخل شدند، و آنچه در مشهد حضرت امام كاظم موسي بن جعفر و امام جواد محمّد بن علي عليهما السلام بود از قنديل هاي طلا و نقره، و محراب هاي [91] طلا و نقره، و پرده ها و سائر أشياء موجوده، همه را غارت كردند. و نيز آنچه بر روي سائر قبور بود، و آنچه در خانه هاي آنجا بود همه را به غارت بردند تا شب فرا رسيد و مراجعت كردند.

صبحگاهان باز اجتماع نمودند و با جمعيّت كثيري به سوي مشهد كاظمين رهسپار شدند، و تمام قبرها و مقبره ها و اطاقهائي كه به شكل طويل بنا شده بود همه را آتش زدند و ضريح حضرت موسي بن جعفر و ضريح پسر پسرش: حضرت محمد بن علي را آتش زدند و تمام قبوري كه در جوار آنان بود آتش زدند. و دو قبّه اي را كه از ساج بر روي آن دو قبر بود، آتش زدند و آنچه را در مقابل اين قبور و در مجاورت اين قبور بود، از قبور ملوك بني بُويَهْ: مُعِزّالدوله و جلال الدّوله و قبور رؤساء و وزراء شيعه و قبر جعفر پسر ابو جعفر منصور، و قبر امير محمّد بن الرّشيد و قبر مادرش: زُبَيْدِه همه را آتش زدند.

و آنچه از فضايع و شنايع به بار آوردند، نظيرش در دنيا ديده نشده بود.

و چون فرداي آن روز كه روز پنجم ماه ربيع الأوّل بود، باز بدانجا برگشتند و قبر حضرت موسي بن جعفر و محمّد بن علي عليهما السلام را حفر كردند تا آنكه اجساد آندو را درآورده و به مقبره احمد بن حنبل انتقال دهند، اشتباهاً به جاي موضع اين دو قبر، پهلوي اين دو قبر را حفر كردند كه در اين حال نقيب عباسيّين: أبو تمام قضيّه را شنيد، و غير او از هاشمي ها كه سنّي مذهب و از عباسيّين بودند، آمدند و از اين عمل آنان را منع كردند.

اهل كرخ نيز به سمت خَانُ الْفُقَهَاءِ حنفيها رفتند و غارت كردند، و مدرّس حنفيّه: ابا سعد سَرَخْسي را كشتند. و آن كاروانسرا و خانه فقهاء را آتش زدند و فتنه از غرب بغداد به جانب شرق آن تجاوز كرد و كشتار و قتال به اهل باب الطّاق و بازار بَجّ و بازار كفّاشان و غير آنها رسيد.

چون خبر آتش زدن مشهد امامان به نُور الدّوله: دُبَيْس بن مَزيد كه حاكم مصر بود رسيد، بر وي بسيار گران آمد و به شدّت متغيّر شد، و به اندرون و سويداي وي اثر گذارد. به علّت آنكه او و اهل بيت او و سائر شهرهائي كه در زير امر او بودند و همه از نيل بودند، همگي آن نواحي شيعه بودند.

و در اين صورت در تمام بلاد و شهرهائي كه در كشور مصر زير نفوذ او بود خطبه را ديگر به نام: القائم بأمرالله نخواندند، و چون به نزد او فرستادند و وي را بر اين ترك خطبه عتاب نمودند، عذر آورد كه: اهل مصر و تمام نواحي در حكمراني او همه شيعه هستند، و همه ايشان بر ترك خطبه به نام خليفه اتّفاق نموده اند و او قادر نبوده است بر آنان سخت گيرد، كما اينكه خود خليفه قادر نبوده است از سفيهاني كه چنين اعمالي را به مشهد كاظمين به جاي آورده اند جلوگيري كند.

و پس از اين، خطبه به نام خليفه خواندند، و امر به صورت خود برگشت. [92]

علاّمه اميني پس از بيان آنچه كه ما در اينجا از تاريخ ابن اثير نقل كرديم، چنين گويد:

ابن جَوْزي در «مُنْتَظَم» ج 8، ص 150 گويد: عَيّار طقطقي از اهل درزيجان در ديوان حاضر شد، و او را توبه دادند، چرا كه معامله با اهل كرخ به واسطه وي صورت پذيرفته بوده است. او شيعيان كرخ را در جاهاي خود و خانه هاي خود تفحّص مي كرد و دنبال مي نمود، و همه را مرتّباً و متّصلاً مي كشت به طوري كه بَلْوا و فتنه بالا گرفت.

در وقت ظهر، اهل كرخ مجتمع شدند، و ديوار باب قَلّائين را خراب نمودند و بر آن ديوار عَذَرَه انداختند. طقطقي دو مرد از شيعيان را كشت، و آنان را بر باب قَلّائين به دار آويخت پس از آنكه قبلاً نيز سه نفر از آنان را كشته بود و سرهاي ايشان را جدا كرده بود، و به سوي اهل كرخ پرتاب كرده و گفته بود: با اين سرها نهار خود را تهيّه كرده و بخوريد!

و از آنجا به دَرِ زعفراني آمد، و از اهل آنجا صد هزار دينار طلب كرد و آنان را بيم داد كه اگر ندهند باب زعفراني را آتش مي زند.

اهل باب زعفراني با او به مدارا و ملاطفت رفتار كردند، و وي از آتش زدن منصرف گرديد وليكن در فرداي آن روز به نزد ايشان رفت و مطالبه نمود. شيعيان باب زعفراني با او مقاتله نمودند، و از شيعيان يك مرد هاشمي كشته شد كه جنازه او را به مقابر قريش در كاظمين حمل كردند.

طقطقي اهل سنّت را از بغداد بيرون آورده، و به سوي مشهد باب التّبنْ (كاظمين) حركت داد تا ديوار صحن را سوراخ نمودند، و آنچه در آن بود به غارت ربودند و جماعتي را از قبورشان بيرون آوردند و همه را آتش زدند همچون عَوْني و ناشي (عليّ بْنُ وَصيف) و جذوعي (شعراي معروف اهل بيت عليهم السلام) و جماعتي از مردگان را حمل كردند، و در قبرهاي متفرّق و جدا دفن كردند، و در قبرهاي تازه و كهنه آتش انداختند، و دو ضريح و دو قبّه از چوب ساج كه متعلّق به امام موسي بن جعفر و امام محمّد بن علي بود آتش گرفت، و يكي از دو قبر را حفر نمودند تا جنازه امام را در آورند، و نزديك قبر احمد بن حنبل دفن كنند كه در اين حال نقيب رسيد، و مردم رسيدند و آنها را از اين عمل منع كردند ـ تا آخر.

و اين قضيّه را مختصراً در «شَذَرات الذّهَب» ج 3، ص 270 ابن عماد ذكر نموده است و ابن كثير در تاريخ خود، ج 12، ص 62 أيضاً ذكر كرده است. [93] .

بايد دانست كه: در همين سنه بود كه شيخ طوسي: أبو جعفر محمّد بن حسن شيخ الطّائفة الحقّة المُحِقّة به نجف اشرف رهسپار شد. چون محل اقامت و توطّن شيخ همچون استادش: سيّد مرتضي در كَرْخ بغداد بود، وليكن چون رئيس الرّؤساء وزير القائم بالله كه مرد خبيث و زشت فطرتي بود يكي از رؤساي شيعه را كه ابوعبدالله بن جُلّاب بود كشت، و قصد داشت شيخ را نيز بكشد، شيخ از بغداد به نجف گريخت. خانه شيخ را غارت كردند، و كتابخانه اش را آتش زدند.

نجف اشرف در آن اوان، شهر رسمي نبود، امّا به واسطه هجرت شيخ در سنه 443 تا 460 كه شيخ رحلت كرد، كم كم مركز تعليم و تدريس گرديد و سپس فضلاء و طلّاب بدانجا روي آوردند، و تا زمان ما كه قريب يك هزار سال مي گذرد، از حِلّه و نجف بزرگاني برخاسته اند.

گويا دعاي سيّد مرتضي در شعر خود كه مي گفت:



وَ لَوِ اسْتَطَعْتُ جَعَلْتُ دَارَ إقَامَتِي

تِلْكَ الْقُبُورَ الزّهْرَ حَتّي اُقْبَرَا [94] .



«و اگر من مي توانستم خانه اقامت خود را در كنار آن قبرهاي تابناك و درخشنده قرار مي دادم و در آنجا مي ماندم و درنگ مي نمودم تا مرا در قبر بگذارند» درباره شاگردش مستجاب شد، و شيخ طوسي در نجف اشرف توطّن كرد و در همانجا هم كه منزل او بود و در ضلع شمالي خارج از صحن مطهّر واقع است به خاك سپرده شد.

تولد شيخ در سنه 385 هجريّه قمريّه، و ارتحالش در سنه 460 بوده است.

اين داستان را آورديم تا بدانيد: مظلوميّت شيعه فقط به جرم گفتار حقّ در طول تاريخ تا چه حدّ بوده است. گفتن حَيّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَلِ جزء اذان مي باشد، و سنّي ها هم معترفند كه آن را عمر بن خطّاب از اذان حذف نمود و بجاي آن الصّلَوةُ خَيْرٌ مِنَ النّوْم قرار داده شد.

هم همان اسقاط، نادرست بود، و هم همين افزودگي.

عَلِيّ خَيْرُ الْبَشَرِ مَنْ أبَي فَقَدْ كَفَرَ كلام رسول خداست كه اهل سنّت نيز اين روايت را نقل كرده اند، و ما در همين مجموعه آورده ايم. [95] .

آري! آري! اين اعمال همه نتيجه جهل و حماقت مي باشد كه از درون جاهل مي جوشد.



تقييد دوا ز جرْحْ مُطْلق كردن

هم جَذْرِ أصَمّ به فكر مُنْطِقْ كردن



جمع شب و روز در زمان واحد

بتوان، نتوان علاج احمق كردن [96] .



در كتاب «الفصول الفَخْرِيّة» آمده است كه: در اين سنه يعني هفتصد و يازده هجريّه بود كه سيّد تاج الدّين: ابوالفضل محمّد بن مجد الدّين الحسين بن علي بن زيد را كه از نسل زيد بن داعي بود، او را و پسرانش: شمس الدّين حسين و شرف الدّين علي را در كنار شطّ بغداد بكشتند، و بعضي از أجلاف عوام بغداد بدن سيّد را پاره پاره كردند و گوشت او را بخوردند، و هر موي او را به يك دينار به همديگر بفروختند.

سبب عداوت عوام بغداد با او اين بوده است كه: تربيت شيخ جمال الدّين حسن بن يوسف بن مُطَهّر علّامه حلّي را كرده بود، تا او نزد الجايتو سلطان محمد خدابنده با اهل مذاهب تسنّن همگي بحث كرد و سلطان محمد نقل به مذهب تشيّع نمود. (سيد تاج الدّين نقيب نقباي تمام ممالك سلطان خدابنده بود.) [97] .

و أقول: تولّد سلطان محمد خدابنده الجايتو در سنه 680 و رحلتش در سنه 716 بوده است. و بنابراين كشته شدن سيد تاج الدين و دو پسرانش در زمان او بوده است.

باري اين قضايا را در اينجا نقل نموديم تا روشن شود: اهل سنّت كه بدون دليل، معارضه با حق مي نمايند و كتابخانه هاي شيعه را كه مشحون از كتب علمي و كلامي آنهاست آتش مي زنند، و وقاحت و شناعت فعل را فقط و فقط براي الزام سكوت در برابر ستم و ظلم، و خفه شدن و زبان نگشودن در قبال خيانتها و جنايتهاي أربابانشان، تا اين سر حدّ پيش مي برند از حذف چند صلوات در صحيفه سجّاديّه إبا و امتناعي ندارند، بلكه آن را متقرّباً إلي الله انجام مي دهند.

ناحيه ششم از اشكالها در خصوص مورد صلوات آن است كه فرموده اند: و همچنين اضافه كردن كلمه آلِ مُحَمّدٍ بر صلوات بر محمّد به موجب رواياتي باشد كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله حتّي از طريق عامّه نقل شده است كه فرمود: لاَ تُصَلّوا عَلَيّ صَلَوةً بَتْري . و صلوة بَتْري را تفسير فرموده اند به آنكه صلوات بر آل محمد بعد از صلوات بر محمد ذكر نشود.

پاسخ: از اين عبارت برمي آيد كه: عين اين كلمات، عبارات روايت است و اين از دو جهت نادرست مي نمايد:

اوّل: مؤنّث أبتر بر وزن بَتْرَاء مي آيد با مدّ؛ چرا كه أبْتَر وصف است، و هر وصفي كه بر اين وزن اَفْعَلْ باشد تأنيث آن فَعْلاَء با مدّ مي آيد همچون أبْيَض بَيْضَاء، و أسْمَر سَمْرَاء و أعْوَر عَوْرَاء. مگر آنكه افعل التّفضيل باشد كه مؤنّث آن بر وزن فُعْلَي آيد همچون أكْرَم كُرْمَي و أصْغَر صُغْرَي و أعْظم عُظْمَي كه علاوه بر آنكه بدون مدّ است، فاء الفعل آن ضمّه دارد.

و يا آنكه صفت باشد بر وزن فَعْلاَن كه مؤنّث آن بر وزن فَعْلَي مي آيد، مثل عَطْشَان عَطْشَي، سَكْرَان سَكْرَي، ظَمْان ظَمْأي. و عليهذا تأنيث وزن كلمه أبْتَر كه وصف مي باشد، هميشه بَتْراء خواهد بود نه بَتْرَي.

جهت دوم آن است كه: عبارت لاَ تُصَلّوا عَلَيّ صَلَوةً بَتْراءَ متن روايتي نمي باشد. نه شيعه و نه عامّه آن را روايت نكرده اند. در «بحار الأنوار» مجلسي و «وسائل الشّيعه» شيخ حرّ عاملي و «وافي» فيض كاشاني، و در صحاح و سنن و مَسانيد عامّه [98] آن را روايت نكرده اند، و سيوطي در «الجامع الصّغير في احاديث البشير النّذير»، و عبدالرّؤف مَنَاوي در «كنوز الحقائق في حديث خير الخلائق» كه اختصاص به عبارات و اخبار رسول اكرم دارند، آن را ذكر ننموده اند. فقط ابن حجر هيتمي مالكي در «الصواعق المحرقة» ص 87 به عنوان روايت مرسله با عبارت: لاَتُصَلّوا عَلَيّ الصّلَوةَ الْبَتْراءَ با تعريف لفظ صلوة و بترا ذكر كرده است، و علّامه اميني رحمه الله در «الغدير» ج 2 ص 303 به همين عبارت از او نقل كرده اند.

آري به مُفاد و مضمون آن رواياتي است مانند روايتي كه علّامه مجلسي رحمه الله در «بحارالانوار» ج 5 ص 209 از «تفسير نعماني» از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مي كند و در ضمن آن حضرت مي فرمايد: هَذَا مَعَ عِلْمِهِمْ بِما قَالَهُ النّبِيّ صلي الله عليه وآله وَ هُوَ قَوْلُهُ: لاَ تُصَلّوا عَلَيّ صَلَوةً مَبْتُورَةً إذَا صَلّيْتُمْ عَلَيّ بَلْ صَلّوا عَلَي أهْلِ بَيْتي وَ لاَتَقْطَعُوهُمْ مِنّي، فَإنّ كُلّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيمَةِ إلاّ سَبَبي وَ نَسَبي، تا آخر. و عين اين روايت را نيز علاّمه مجلسي در «بحارالانوار» ج 93 ص 14 ايراد كرده است. و مانند روايات مستفيضه اي كه اخيراً در كيفيّت صلوات از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل كرديم، و مانند روايت صدوق با سند متّصل خود از عبدالله بن حسن بن حسن بن علي از پدرش از جدّش كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

مَنْ قَالَ: صَلّي الله عَلَي مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، قَالَ اللهُ جَلّ جَلاَلُهُ: صَلّي اللهُ عَلَيْكَ! فَلْيُكْثِرْ مِنْ ذَلِكَ! وَ مَنْ قَالَ: صَلّي اللهُ عَلَي مُحَمّدٍ، وَ لَمْ يُصَلّ عَلَي آلِهِ لَمْ يَجِدْ رِيحَ الْجَنّةِ، وَ رِيحُهَا تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِأةِ عَامٍ. [99] .

«كسي كه بگويد: صلوات خدا بر محمد و آل او باد، خداوند جلّ جلاله مي گويد: صلوات خداوند بر تو باد! بنابراين بايد در فرستادن صلوات، زياد نمايد! و كسي كه بگويد: صلوات خدا بر محمد باد، و صلوات بر آل او نفرستد بوي بهشت را نخواهد يافت، در حالي كه بوي بهشت از مسير پانصد سال راه به مشام مي رسد.»

و همچنين شيخ صدوق با سند متّصل خود روايت مي كند از حضرت باقر عليه السلام از پدرانش عليهم السلام كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: مَنْ صَلّي عَلَيّ وَ لَمْ يُصَلّ عَلَي آلِي لَمْ يَجِدْ رِيحَ الْجَنّةِ، وَ إنّ رِيحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِأةِ عَامٍ. [100] .

«كسي كه درود بفرستد بر من، و بر آل من درود نفرستد بوي بهشت را نخواهد يافت در حالي كه بوي بهشت از فاصله پانصد سال راه مي رسد.»

امتياز هفتم براي صحيفه به دست آمده قديمه، سلامت صحّت سند آن مي باشد. ما براي آنكه كاملاً جنبه اين امتياز از نظرشان مشخّص گردد، لازم است عين عبارت ايشان را در اينجا نقل نمائيم، و سپس به پاسخ آن پرداخته و اشاره به مواقع ايراد و نادرستي آن بنمائيم:

ايشان مي فرمايند: «هفتمين امتياز صحيفه قديمه كه مي توان گفت: مهمترين امتياز است، سلامت سند آن است. توضيح اين كه:

سند صحيفه معروفه با اين جمله آغاز مي شود: حَدّثَنَا السّيّدُ الأجَلّ بَهَاءُ الشّرَفِ الي آخر. يعني حديث كرد براي ما سيّد أجلّ بَهاءُ الشّرَف ـ تا آخر.

بنابراين سؤالي مطرح است كه: گوينده حدّثنا كيست؟! دانشمندان تحقيقاتي در اين باره دارند.

محقّق داماد ـ قدس الله سرّه ـ فرموده است كه: راوي اوّل يعني گوينده حَدّثنا: عَمِيدُ الرّؤسَاء هِبَةُ اللهِ بْنُ حَامِدِبْنِ أيّوبَ بْنِ عَلِيّ بْنِ أيّوب لغوي مشهور است.

و شيخ بهائي ـ قدّس الله نفسه ـ فرموده است كه: گوينده حدّثنا: شيخ أبوالحسن علي بن محمد بن محمد بن علي بن محمد بن محمد بن سَكُون حِلّي نَحْوي است كه بنا به نقل سُيوطي در «بُغْيَة» و عبدالله افندي تبريزي در «رياض العلماء» در ترجمه ابن سكون، در حدود 606 وفات يافته است. و چون عميد الرّؤساء با ابن سكون همزمان بوده اند چنانچه سيّد فَخّار بن مَعْد موسوي از هر دو اينها روايت مي كند، و هر دو در يك طبقه مي باشند، لذا احتمال اين كه راوي حدّثنا عميدالرّؤساء باشد ترجيحي بر روايت ابن سكون ندارد.

و شيخ عليّ بن احمد معروف به سَديدي نسخه اي از صحيفه را داشته كه به خطّ ابن سكون نوشته شده بوده است.

آنچه گفته شد و اقوال ديگر چنانچه ملاحظه مي شود احتمالي بيش نيست.

چيزي كه به صحيفه مكشوفه در حرم حضرت رضا عليه السلام ارزش بي نظير مي دهد همين نكته است كه: سند روايت صحيفه در اين نسخه مذكور است. و آن اينكه نويسنده اين صحيفه به نام حسن بن ابراهيم بن محمد الزّامي [101] است كه به سال 416 اين نسخه را نوشته است.

او از أبوالقاسم عبدالله بن محمد بن سَلِمَه فرهاذجردي نقل مي كند كه وي به نويسنده صحيفه كه حسن بن ابراهيم باشد اجازه داده است كه: صحيفه را از استادش: أبوبَكر كرماني روايت كند. و ابوبكر كرماني نخستين راوي سند است در اين صحيفه كه سندي است جداگانه از سندي كه در صحيفه مشهوره است، و در آخر اين صحيفه مذكور است.

بر خلاف صحيفه مشهوره كه سند آن در اوّل صحيفه ذكر شده است.» تمام شد گفتار ايشان.

پاسخ از اين گفتار نيز به جهات مختلفي رجوع مي كند كه بايد حتماً در يكايك آن جهات، جداگانه و مفصّلاً بحث نمود:

جهت اوّل اين است كه: چون احتمال روايت عميدالرّؤساء با ابن سَكون مساوي است و ترجيحي در ميان وجود ندارد، لهذا اين احتمال و اقوال ديگري كه در سند صحيفه گفته اند، احتمالي بيش نيست. و بنابراين سند صحيفه از يقيني بودن به مرحله احتمال و شك سقوط مي كند، و در برابر سند صحيفه به دست آمده كه نويسنده و راوي آن معيّن مي باشد، ارزش خود را از دست مي دهد.

پاسخ: اوّلاً ـ چه گوينده حَدّثنا عميدالرّؤسا باشد، چه ابن سَكون، هيچ تفاوتي در اتقان سند صحيفه ندارد. چرا كه هر دو شيعي و موثّق بوده اند، و از أعاظم و فحول علماء محسوب بوده اند. [102] .

علم اجمالي سند در روايت، مانند علم تفصيلي در سند آن حجيّت دارد. چه فرق مي كند شما يقيناً بدانيد: قائل حدّثنا عميدالرّؤساء است، و يا قطعاً بدانيد: ابن سَكون مي باشد، و يا اينكه قطعاً بدانيد: يكي از اين دو نفر هستند و خارج از اين دو نفر نمي باشند در حالي كه در تعيّن و تشخّص هر كدام از آنها مشكوك باشيد؟!

تنجيز علم اجمالي به مانند علم تفصيلي مگر در مباحث اُصوليّه به ثبوت نرسيده است؟!

آيا در رواياتي كه سند آن مي رسد به عَنْ أحَدِهِما عليهما السلام، و شما مي دانيد: گوينده حديث يا حضرت باقر، و يا حضرت صادق عليهما السلام مي باشد، ليكن در خصوص هر يك از آنها شك داريد، بدان حديث عمل نمي نمائيد و جزء محتملات در بوته انزوا مي گذاريد؟! و يا آنكه بعينها مانند روايتِ از خصوص يكي از آنها عمل مي كنيد؟!

آيا تفاوتي در ميان قائل حدّثنا و انحصار شبهه ميان يكي از اين دو شاخص، و در ميان راوي احدهما عليهما السلام و انحصار شبهه ميان يكي از آن دو امام موجود است؟!

ثانياً ـ بعضي از اعلام همچون مدرّس چهاردهي (ره) گفته اند: عميدالرّؤساء و ابن سَكون مساوي هستند و مي توانند هر دو نفر باشند [103] و بعضي جِدّاً گفته اند: قائل حدّثنا هر دو نفر مي باشند همچون ميرزا عبدالله افندي كه در كتاب خود گفته است: و حقّ نزد من آن است كه: قائل بدين كلام هر دوي آنها هستند، به علّت آنكه هر دو در درجه واحد مي باشند، و به علّت آنكه هر دو از تلامذه ابن عَصّار لغوي هستند. [104]

و همچون محدّث جزائري در شرح صحيفه خود گويد: هر دو قول نيكو است، زيرا از كتب اجازات ظاهر مي شود كه: هر دو نفر آنها صحيفه شريفه را از سيّد أجَلّ روايت كرده اند [105] .

شيخ بهاءالدّين عاملي مي گويد: تحقيقاً ابن سكون مي باشد، و بر اين مرام اصرار دارد، و با شدّت قول به آنكه از عميد الرّؤساء است را رد مي كند. [106]

سيّد محمد باقر استرابادي مشهور به ميرداماد صريحاً آن را از عميدالرّؤساء مي داند. وي در شرح صحيفه خود گويد: و لفظ حدّثَنا در اين طريق براي عميدالدّين [107] و عمود مذهب عميدالرّؤساء مي باشد كه از امامان علماء أدب و از أفاخم أصحابنا ـ رضي الله تعالي عنهم ـ است.

اوست كه صحيفه كريمه را از سيّد أجَلّ بهاءُ الشّرَف روايت نموده است.

(دليل و شاهد ما) اين صورت دستخطي است كه: شيخ محقّق ما شهيد ـ قدّس الله تعالي لطيفه ـ بر نسخه اي كه به نسخه ابن سَكون عرضه داشته شده و مقابله گرديده است، مرقوم داشته است. و بر آن ـيعني بر نسخه اي كه به خطّ ابن سكون است ـ خطّ عميدالدّين عميد الرّؤساء ـ رحمة الله عليه ـ مي باشد بدين عبارت: قرائت نمود بر من اين صحيفه را سيّد أجلّ، نقيب اوحد، عالم، جلال الدّين عماد الإسلام أبو جعفر القاسم بن الحسن بن محمّد بن الحسن بن مُعَيّة ـأدام الله تعالي عُلُوّهـ قرائت صحيح و پاكيزه اي.

و من آن را براي وي روايت كردم از سيّد بهَاء الشّرَف أبي الحسن محمد بن الحسن بن احمد، از رجال او، كه نامهايشان در پشت اين ورقه ذكر گرديده است. و من به او اجازه دادم كه بر طبق آنچه كه من او را واقف نمودم و حدودش را براي او ذكر نموده ام، آن را از من روايت كند.

(اين مطلب را) نوشت هِبَةُ اللهِ بْنُ حَامِدِ بْنِ أحْمد بنِ أيّوب بنِ عَليّ بنِ ايّوب در شهر ربيع الآخر از سنه ششصد و سه.

و الحمدللّه الرّحمن الرّحيم، وَ صَلاَتُهُ و تسليمُهُ علي رسوله سَيّدنا محمّد المصطفي و تسليمُهُ علي آلِهِ الْغُرّ اللّهَامِيمِ. [108] .

تا اينجا حكايت خطّ شهيد ـ رحمه الله تعالي ـ مي باشد. [109] .

و در اين عبارات همان طور كه ملاحظه مي گردد: به شهادت ميرداماد از خطّ شهيد كه نسخه خود را بر نسخه ابن سَكون عرضه داشته است، در ظهر صحيفه اجازه هِبَة [الله ] بن حامِد بن احمد (عميد الرّؤساء) مي باشد كه به ابن مُعَيّه از طريق سيّد أجَلّ با همان روات معروف، صحيفه را اجازه داده است. بنابراين به طور يقين عميدالرّؤساء از سيّد أجلّ روايت كرده است.

و عالم عظيم مرحوم سيّد عليخان مدني شيرازي در شرح صحيفه خود، بر همين نهج مشي فرموده، و با استناد به خطّ شيخ شهيد قائل حَدّثنا را عميدالرّؤساء دانسته است. چرا كه مي گويد: وَ هُوَ الصّحِيِحُ كَمَادَلّ عَلَيْهِ مَا وُجِدَ بِخَطّ الْمُحَقّقِ الشّهِيدِ (قدس سره). [110] .

ميرداماد پس از استناد نسخه به عميدالرّؤساء چنانكه ديديم، مي گويد: و امّا نسخه اي كه به خطّ عليّ بن سَكون رحمه الله است، طريق اسنادش بدين صورت مي باشد:

خبر داد به ما ابو عليّ حسن بن محمّد بن اسمعيل بن اشناس بَزّاز در حالي كه بر او قرائت مي شد و وي اقرار به آن مي كرد. گفت: خبر داد به ما أبو المفضّل محمد بن عبدالله بن مطّلب شَيباني، تا آخر آنچه كه در كتاب مذكور است.

و در آنجا نسخه دگري مي باشد كه طريقش بدين صورت است:

حديث كرد براي ما شيخ أجلّ امام سعيد أبو عليّ حسن بن محمد بن حسن طوسي ـ تا آخر إسنادي كه در اين نسخه در حاشيه مكتوب بوده است. [111] .

و در توضيح اين عبارت محدّث جزائري گويد: و امّا نسخه اي كه در حاشيه نوشته شده است و ابتدايش گفتار حَدّثنا شيخ أجلّ مي باشد، همان نسخه اي است كه آن را فاضلِ سَدِيدي از نسخه ابن ادريس براي بيان اختلاف در سند ميان آن و ميان نسخه ابن سكون نقل نموده است. و ما در بسياري از نسخه ها يافتيم كه: آن را در اصل و متن نوشته بودند، و قائل در حدّثنا در آن ابن ادريس مي باشد. [112] .

و بناءً عليهذا مجموع نسخه هائي را كه ميرداماد به دست مي دهد سه نسخه مي باشد:

اوّل نسخه عميد الرّؤساء با روايت سيّد أجَلّ.

دوم نسخه ابن سَكون با روايت ابن اشناس بَزّاز.

سوم نسخه سَديدي با روايت از ابن إدريس، از ابو علي حسن بن محمد طوسي، (پسر شيخ طوسي).

با دقّت و تأمّل در آنچه گفته شد، نمي توان نُسَخ صحيفه را كه مصدّر به حَدّثنا مي باشند منحصراً از عميد الرّؤساء به حساب آورد، زيرا:

اوّلاً روايت عميدالرّؤساء از سيّد أجَلّ مسلّم است، وليكن روايت او غير از عبارت حَدّثنا مي باشد، و چه دليل داريم كه: عين لفظ حَدّثنا از علي بن سَكون نبوده باشد؟!

ثانياً طريق روايت ابن سَكون از ابن اشناس بزّاز كه مُسَلّماً طريق دگري است، نفي روايت او را با سند جداگانه اي ازسيّد أجَلّ نمي كند. چه اشكال دارد كه: علي بن سَكون با دو طريق روايت، صحيفه را روايت نموده باشد: اوّل از طريق ابن اشناس، دوم از طريق سيّد أجلّ.

بلكه مي توان گفت: حتماً قائل حَدّثنا هم عميد الرّؤساء ممكن است بوده باشد، و هم ابن سَكون به سه دليل:

اوّل گفتار ميرزا عبدالله افندي كه خِرّيت فنّ رجال و درايه است. او مي گويد: الْحَقّ عِنْدِي أنّ الْقَائلَ بِهِ كِلاَهُمَا. [113] .

دوم گفتار محدّث جزائري كه وي نيز از مفاخر علماء متتبّعين ما محسوب مي گردد. او مي گويد: وَ كِلاَهُمَا حَسَنٌ لِمَا يَظْهَرُ مِنْ كُتُبِ الإجَازَاتِ مِنْ أنّهُمَا يَرْوِيَانِ الصّحِيفَةَ الشّرِيفَةَ عَنِ السّيّدِ الأجَلّ. [114] .

سوم شهادت مجلسي اوّل ملّا محمد تقي در ضمن بعضي از اجازات خود كه فرموده است: و رَواه عليّ بن سَكون عن السّيّد الأجلّ. [115] .

جائي كه اينها مي گويند: در كتب اجازات ما وارد است كه: هر دو نفر آنها علي بن سكون و عميد الرّؤساء صحيفه را از سيّد أجَلّ روايت نموده اند، در اين صورت انحصار جزم به گوينده حدّثنا به يكي از آنها غير ديگري مجوّزي ندارد.

بنابراين گوينده حَدّثنا كه راوي صحيفه مي باشد، دو نفر مي باشند، نه يك نفر مجهول.

ثالثاً ـ بسياري از أعلام و أعاظم علماي شيعه بدون واسطه خودشان صحيفه كامله را از سيّد أجَلّ روايت كرده اند، و بنابراين، روايت آن از سيّد أجلّ منحصر به عميد الرّؤساء و ابن سَكون نمي باشد.

و با دقت در مشيخه و اجازات كتاب «بحارالأنوار» كه حقّاً حاوي مطالب نفيسه اي است اين مرام مشهود مي گردد، و ما اينك در اينجا به برخي از آنها اشاره مي نمائيم:

مجلسي رحمه الله از والدش در روايت اين صحيفه مباركه مطالب بسياري را ذكر فرموده است. از جمله مرحوم والدش ملّا محمد تقي ـ أعلي الله درجته ـ در ضمن بيان سند خود در اين صحيفه مي گويد: آن را روايت مي نمايم از شيخ علي، از شيخ علي بن هِلال، از شيخ جمال الدّين، و مُسَلسَلاً يكايك از اعلام را معنعناً مي شمرد تا مي رسد به آنكه مي گويد: عَنِ الْعَلّامَةِ مُحَمّدِ بْنِ جَعْفَر بْنِ نِما، و سيّد شمس الدّين فَخّار بن مَعْد مُوسَوِي، و سَيّد عبدالله بن زُهْرَة از ابن إدريس و عميد الرؤساء: هِبة الله بن احمد بن ايّوب، و علي بن سَكون، از سيّد أجَل تا آخر سند صحيفه كامله [116] .

در اينجا مي بينيم: علاوه بر آن دو بزرگوار، ابن إدريس هم جزو راويان بلافاصله صحيفه مي باشد.

و أيضاً از والدش در ضمن اجازه ديگر در بيان سند صحيفه از شيخ علي، از شيخ احمد بن داود مَسَلْسَلاً مي رسد به سيّدين جليلين علي بن طاوس و احمد بن طاوس و غير اين دو از فضلاء از سيّد از عبدالله بن زُهْره حَلَبي و محمد بن جعفر بن نما، و سيّد شمس الدّين فَخّار از محمد بن ادريس حلّي با اسنادش تا آخر.

و از عميدالرّؤساء هبةالله بن أحمدبن أيّوب، و علي بن سكون از سيّدأجَلّ تاآخر. [117] .

در اينجا ابن ادريس هم البتّه با سندي ديگر، ضميمه اسناد روايت مي گردد.

و أيضاً از والدش، در ضمن بيان اجازه، از شهيد از مَزيدي، تا مي رسد به: از محمد بن ادريس حلّي و از عميد الرّؤساء از سيّد أجلّ، و ابن ادريس، از أبو علي، از پدرش شيخ الطّائفَة محمّد بن حسن طوسي. و از شيخ نجيب الدين بن نما، از شيخ محمد بن جعفر، از سَيّد أجَلّ روايت مي كند. [118] .

و أيضاً از علّامه با سند متّصل از شيخ سديد الدّين شاذان بن جبرئيل، و ابن ادريس، و ابن شهر آشوب، از عربي بن مسافر از سيّد أجل روايت مي نمايد. همچنين در ضمن حيلوله ها با سه سند ديگر از عربيّ بن مسافر از سيّد أجلّ روايت مي كند آنگاه مي گويد: إلي غير ذلك ممّا لايحصي.

در اينجا علاوه بر روايت ابن ادريس از شيخ طوسي، روايت محمد بن جعفر مشهدي را از سيّد أجلّ بيان مي كند.

و همچنين از والدش به خطّ خود او، روايت بعضي افاضل را كه صحيفه را نقل و روايت نموده اند بدين گونه ذكر مي كند:

مجلسي اوّل مي گويد: من صحيفه را روايت مي كنم از علّامه شهيد محمد بن مكّي، از سيّد شمس الدّين محمد ابن أبي المعالي، از شيخ كمال الدّين علي بن حَمّاد واسطي، از شيخ نجيب الدّين يحيي بن سعيد، و شيخ نجم الدين جعفر بن نما، از پدرش شيخ نجيب الدّين محمد بن نما، و سيّد فخّار، از شيخ محمد بن جعفر مشهدي، از شيخ أجلّ (شيخ طوسي) به طوري كه شريف اجلّ نظام الشّرَف قرائت مي كرد و من گوش مي دادم.

و محمد بن جعفر مي گويد: همچنين من صحيفه را قرائت كردم بر پدرم: جعفر بن علي مشهدي، و بر شيخ فقيه هِبَة الله بن نما، و شيخ مُقْرِي: جعفر بن أبوالفَضْل بن شقرة، و شريف أبوالفتح بن جَعْفَرِيّة، و شريف ابوالقاسم بن زَكِي عَلَوي، و شيخ سالم بن قُبارَوَيْه كه همگي آنان از سيّد أجلّ بهاء الشّرف روايت مي كردند.

و نيز با همين إسناد از محقّق، از ابن نما، از شيخ ابوالحسن علي بن خَيّاط، از شيخ عربيّ بن مسافر [119] ، از سيد اجلّ بهاءالشّرف روايت مي نمايم.

و از سيّد فَخّار، از شيخ علي بن يحيي خيّاط، از حمزة بن شهريار از سيّد أجلّ روايت گرديده است. [120] .

در اين دستخط مجلسي اوّل مي بينيم كه: علاوه بر روايت محمد بن جعفر مشهدي صحيفه را از شيخ الطّائفة كه سندي دگر دارد، آن را از خصوص سيّد أجلّ، افراد كثيري مانند جعفر بن علي مشهدي، هِبَة الله بن نما، جعفر بن أبي الْفَضْل بن شقرة، و أبوالفتح بن جَعْفَريّة، و أبوالقاسم بن زكي علوي، و سالم بن قُبَارَوَيْه، و عَرَبيّ بن مُسافر، و حمزة بن شهريار روايت كرده اند.

و در صورت اجازه قبل ديديم كه: خود محمد بن جعفر هم از سيّد أجلّ روايت مي كند. بنابراين، اين پدر و پسر: جعفر بن علي مشهدي و محمد بن جعفر هر دو صحيفه را از سيّد اجلّ روايت كرده اند.

و علاوه بر اين دو عَلَم، أعلام و أساطيني كه در اينجا راوي صحيفه از سيّد أجلّ به شمار آمده اند، هفت نفر مي باشند و با اين دو بزرگوار نه تن مي شوند، و با ابن ادريس، و عميد الرّؤساء و ابن سَكون مجموعاً دوازده نفر از بزرگان و جهابذه علم شيعه، صحيفه را از سيّد اجلّ روايت نموده اند.

بايد دانست كه: قبل از مجلسي اوّل كه روايات خود را از صحيفه كامله به واسطه اين أعلام به سيّد أجلّ مي رساند، شهيد اوّل: محمد بن مكّي بر اساس خطّي كه از او به دست آمده است، از شيخ نجم الدّين جعفر بن نما نقل مي كند كه: او صحيفه را از پدرش، از هشت نفر از أساطين و علمائي كه در اينجا ذكر كرديم روايت مي كند.

خطّ شهيد در اينجا از جمله سه اجازه اي است كه به خطّ او بوده، و به دست صاحب معالم ـ رضوان الله عليه ـ رسيده است. و صاحب معالم آن را در اجازه كبيره خود كه به سيّد نجم الدّين بن سيد محمد حسيني داده است، و ميان محدّثين و علماء شهرت بسزائي دارد، ذكر نموده است.

اين اجازه مباركه كه حقّاً حاوي مطالب نفيس و ارزشمندي است، مرحوم مجلسي در «بحارالأنوار» آن را بتمامها نقل نموده است. صاحب معالم: شيخ حسن ابن شهيد ثاني، مطلب را مي آورد تا مي رسد به اينجا كه مي فرمايد: و در نزد من اجازه اي است به خطّ شيخنا الشّهيد كه سيّد غياث الدّين [121] به اين مرد داده است. [122] .

و همچنين دو اجازه دگر است كه شيخ نجيب الدّين يحيي بن سعيد، و شيخ نجم الدّين جعفر بن نما به او داده اند. و چون در اين دو اجازه مطالب زائد و مفيدي است از آنچه كه در طريق روايت ذكر مي گردد، ما مواضع مهمّ آن دو را در موارد لزوم نقل خواهيم نمود. [123]

تا آنكه مي گويد: و گذشت كه: شيخنا الشّهيد الأوّل از سيّد شمس الدّين محمدبن أبي المعالي موسوي از شيخ كمال الدّين مذكور روايت مي نمايد، و در نزد ما به خطّ شهيد رحمه الله اجازه شيخ كمال الدّين است كه به سيّد مذكور داده است، و در آن اشاره به اجازات ثلاثه مذكوره مي باشد. [124] .

تا آنكه مي گويد: وَ مِنْها (يعني از بعضي از چيزهائي كه از شيخ طوسي راجع به بعضي از كتب اوست) آن است كه: پدرم رحمه الله گفت كه: شهيد صحيفه كامله را از سيد سعيد تاج الدّين بن مُعَيّة از پدرش: أبي جعفر قاسم، از دائي اش تاج الدّين أبي عبدالله جعفر بن محمد بن مُعَيّة، از پدرش: سيد مجدالدّين محمد بن حسن بن مُعَيّة، از شيخ ابي جعفر محمد بن شهر آشوب مازندراني، از سيد ابي صمصام ذي الفقار بن معبد حسني، از شيخ ابي جعفر طوسي با سندي كه در اوّل آن مذكور است روايت مي كند.

و از سيّد تاج الدّين محمد بن مُعَيّة أيضاً از سيّد كمال الدّين رضي محمد بن محمد بن سيّد رضي الدّين آوي حسيني [125] از امام وزير نصيرالدّين محمد بن حسن طوسي، از پدرش از سيّد أبي رضا فضل الله حسني، از سيّد أبي صمصام، از شيخ أبي جعفر طوسي روايت مي كند. [126] تا آنكه مي گويد: وَ مِنْ ذَلِكَ (يعني از بعضي از چيزهائي كه راجع به بعضي از كتب به خطّ شهيد در اجازات است) آن چيزي است كه: شيخ نجم الدّين جعفر بن نما ذكر نموده است كه: او روايت نموده صحيفه كامله را با اجازه از پدرش، از (1) شيخ محمد بن جعفر مشهدي كه او شنيده است قرائت شريف نظام الشّرَف [127] ابي الحسن بن العُرَيْضي العَلَوي الحسيني در شوّال سنه پانصد و پنجاه و شش را، و همچنين روايت مي كند به نحو قرائت از پدرش: (2) جعفر بن علي مشهدي، و بر شيخ فقيه (3) هِبة الله بن نما، و شيخ مُقْرِي: (4) جعفر بن أبي الفَضْل بن شعْرة، [128] و (5) شريف أبي القاسم بن زَكِيّ عَلَوي، و (6) شريف أبي الفتح بن جعفريّة، و (7) شيخ سالم بن قبارَوَيْه همگي از سيد بهاء الشّرف با سند وي كه در آنجا مذكور است.

و نيز نجم الدّين آن را با اجازه روايت مي كند از پدرش، از شيخ أبي الحسن علي ابن خيّاط، از (8)شيخ عربي بن مُسَافِر از سيد بهاءالشّرف با اسناد معلوم آن. [129] ، [130] .

اوقاتي كه حقير در نجف اشرف براي تحصيل اقامت داشتم، به محضر حضرت علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني ـ أعلي الله تعالي مقامه الشّريف ـ زياد تردد داشتم، بالأخصّ در پنجشنبه ها و جمعه ها. زيرا ايشان استاد بنده در علم درايه و رجال و حديث بودند، مضافاً به آنكه به واسطه همشهري بودن و سوابق ممتدّي كه با پدر و جدّ و دائي پدر حقير داشتند، بسيار مرا مورد لطف و محبّت قرار مي دادند تا به حدّي كه هر كتاب را كه احياناً مورد لزوم و مطالعه ام بود، از كتابخانه خود به من مي دادند، و بنده آن را به منزل آورده از روي آن مي نوشتم. و لايخفي آنكه: اين كتب، كتابهاي خطّي بود كه چه بسا نسخه منحصر به فرد بود مانند كتاب «ضِياءُ الْمَفَازَاتِ فِي طُرُقِ الْمَشَايِخِ وَ الإجَازَاتِ» و امثال ذلك، مثل اجازه مرحوم آيةالله سيد حسن صدر به ايشان.

روزي كه در محضرشان بودم، و سخن از سند صحيفه كامله سجّاديّه به ميان آمد، فرمودند: قائل حدّثنا بدون شك يكي از هفت نفر مي باشند كه مجلسي در مشيخه «بحارالأنوار» در اجازه صاحب معالم آن را از خطّ شهيد رحمه الله ذكر نموده است. و هر كدام يك از ايشان بوده باشند، در غايت وثوق و اتقان است. آنگاه فرمودند: من در ورقه الحاقي در ظهر صحيفه خودم نام آنان را ذكر كرده ام، اگر تو هم مي خواهي بنويسي، ببر منزل و بنويس! صحيفه خطّي خود را به من عنايت فرمودند، و حقير به منزل آوردم و عيناً يك صفحه از روي آن نوشته و به صحيفه خطّي ارثي خودم ضميمه نمودم. و اينك عين آن نوشته را به جهت تيمّن و تبرّك و ياد نجف: شهر عاشقان و تَذكار عالم متّقي و از هواي نفس برون شده، علّامه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني در اينجا منعكس مي نمايم:

بسمه تعالي شأنه العزيز

رأيت بخطّ العلّامة النّحرير فريد عصرنا الشّيخ آقا بزرگ الطّهراني مدّ ظلّه

في ظهر الصّحيفةِ السّجّاديّة ما هذا لفظه:

بسم الله الرّحمن الرّحيم، الحمد لوليّه، و الصّلوة علي نبيّه و وصيّه؛ و بعد فاعلم أنّه رَوي الصّحِيفَةَ عَن بَهاء الشّرف المُصَدّر بها اسمُهُ الشّريف جماعةٌ منهم مَن ذَكرهم الشّيخ نجم الدّين جعفر بن نجيب الدّين محمد بن جعفر بن هِبَة الله بن نما الحِلّيّ في إجازته المسطورة في إجازة صاحب المعالم ـ و تاريخ بعض إجازاته سنة 637 ـ في إجازات البحار ص 108: جعفر بن علي المشهدي أبوالبقاء هِبة الله بن نما الشّيخ الْمُقْري جعفر بن أبي الْفَضْل بن شَعْرة الشّريف أبوالقاسم بن الزّكيّ العلويّ الشّريف أبوالفتح ابن الجعفريّة الشّيخ سالم بن قبارويه الشّيخ عربي بن مسافر و كلّهم أجلّاءُ مشاهيرُ و أبوالفتح المعروف بابن الجعفريّة هو السّيّد الشّريف ضياءالدّين ابوالفتح محمد بن محمد العلوي الحسينيّ الحائري و قد قرء عليه السّيّد عزّالدّين أبوالحرث محمد بن الحسن بن علي العلويّ الحسيني البغداديّ كتاب «معدن الجواهر لِلكَراجكيّ في الحلّة السّيفيّةِ» في ج 1 سنة 573 و ذكرت هذا التاريخ ليُعلم عصرُ غيره ممّن شاركه في رواية الصّحيفة عن بَهاء الشّرف تقريباً و اجازة صاحب المعالم مُدْرَجةٌ في المجلّد الأخير من البحار و أدرج هو في إجازته إجازات ثلاث وجدها بخطّ الشّهيد الأوّل إحديها إجازة نجم الدّين جعفر بن نما كما ذكره في أوَائل صفحة المِأة من هذا المجلّد ثمّ أدرجها متفرّقةً في إجازته منها الفقرة الّتي نقلناها فقد ذكرها في وسط ص 108 من مجلّد الإجازات.

حرّره مالك النّسخة إرثاً الجاني محمد محسن المدعو بآقا بزرگ الطّهراني في 5 رجب سنة 1345 ـ انتهي.

حرّره مالك هذه الصّحيفة إرثاً محمد حسين الحسيني الطهراني في 19 رجب سنة 1375.

و لايخفي مرحوم استاد ـ أعلي الله تعالي مقامه ـ در اين ورقه نام محمد بن جعفر مشهدي را كه سماعاً از سيّد اجل روايت كرده بود ذكر ننموده اند، و فقط به ذكر پدر: جعفر بن علي مشهدي اكتفا فرموده اند، در حالي كه وي نيز از روات صحيفه محسوب است، و با او مجموعاً اين زمره از راويان، هشت نفر خواهند بود.

و از طرائف آن است كه: اخيراً در صفحه 128 از همين مجموعه به نقل صاحب معالم ديديم كه: شهيد رحمه الله از سيد تاج الدّين ابن مُعَيّة با دو سند مختلف از شيخ طوسي صحيفه را با سندي كه در اوّل آن مذكور مي باشد روايت مي نمايد. و چون روايت شيخ بدون ترديد از سيد اجلّ امكان ندارد، به علّت آنكه سيد أجل از قرائن زمان راويان از وي، در نيمه دوم قرن ششم بوده است و شيخ طوسي در نيمه دوم قرن پنجم رحلت نموده است (تولّد وي در سنه 385، و وفاتش در سنه 460 بوده است) لهذا امكان ندارد كه شيخ بتواند از سيد بهاءالشّرف روايت كند مگر اينكه مراد از عبارت سند مذكور در اوّل صحيفه، افراد بعدي كه قبل از سيّد أجلّ بوده اند، بوده باشد. و اين احتمال، احتمال خوبي است.

چرا كه علاوه بر آنكه طريقه شيخ را در روايت صحيفه از غير از بهاءالشّرَف داريم، اين دو روايت از تاج الدّين ابن مُعَيّة روايت وي را نيز از اين طريق مي رساند، و لهذا مجموعاً تا به حال مجموع راويان از سيد اجلّ و از راويان قبلي طريق او به سيزده نفر بالغ مي گردند.

رابعاً ـ سند صحيفه انحصار به سيّد أجلّ بهاءُالشّرَف ندارد. چرا كه با اسناد غيرقابل احصاء و شمارش، صحيفه را از طريق غير سيّد اجلّ روايت نموده اند.

علّامه محمد تقي مجلسي اوّل با خط خود شرحي درباره روايت صحيفه كامله از مشايخ خود ـ رضوان الله عليهم ـ ذكر مي فرمايد كه مجلسي ثاني در «بحار» آن را حكايت مي كند:

مجلسي در ضمن صورت 41 مي گويد: من روايتي ديگر به خطّ علّامه پدرم ديدم كه صحيفه را از مشايخ خود روايت مي كرد.

در اينجا مجلسي اوّل مفصّلاً روايات عديده را با سند متّصل خود به شهيد، و علّامه و ابن طاوس و غيرهم مي رساند، و به خصوص با سند متّصل، نوزده روايت را درباره صحيفه به شيخ الطّائفة محمد بن حسن طوسي مي رساند كه شيخ با جميع اين اسانيد آن را از حسين بن عبيدالله غضائري از أبوالمفضّل شَيباني از شريف حسني تا آخر سند روايت مي كند.

و نيز عربيّ بن مسافر سندش منحصر به سيد اجلّ نيست، بلكه با خود سيد اجلّ سندش را به شيخ مي رساند آنجا كه مي گويد: وَ عَنْهُ (يعني از سيد غياث الدّين بن طاوس از علي بن يحيي خيّاط از عَرَبيّ بن مُسَافِر از سيد بهاء الشّرف از محمد بن أبي القاسم، از أبو علي، از پدرش (شيخ الطّائفة) إلي غير ذلك. مِمّا لاَ يُحْصَي. [131] .

علّامه صَدرالدّين سيد عليخان كبير مدني شيرازي در مقدّمه شرح بي نظيرش بر صحيفه كامله سجّاديّه پس از بيان سلسله سند خود را مرتّباً و مُعَنْعناً تا رئيس الطّائفة: أبو جعفر طوسي كه مي شمارد سپس مي گويد:

از براي شيخ طوسي در روايت صحيفه، دو طريق مي باشد كه آنها را در «فهرست» ذكر كرده است: يكي از آن دو: از جماعتي از أبومحمد هرون بن موسي بن تَلْعُكْبَري از معروف به ابن أخي طاهر است كه او أبومحمد حسن بن محمد بن يحيي بن حسن بن جعفر بن عبيد الله بن حسين بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب (عليهم السلام) بوده است، از محمد بن مُطَهّر، از پدرش، از عُمَيْر بن متوكّل، از پدرش، از يحيي بن زيد.

و دومي از آن دو: از أبو عبدالله احمد بن عبدالواحدالْبَزّاز معروف به ابن عَبْدُون، از ابوبكر دوري، از ابن اخي طاهر، از محمد بن مُطَهّر، از پدرش از عُمَير بن متوكّل، از پدرش، از يحيي بن زيد، از پدرش: زيد بن علي، از پدرش: علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب (عليهم السلام).

و براي شيخ طوسي طريق ثالثي در حاشيه هاي نسخه هاي صحيفه بدين صورت يافت شده است: حديث كرد براي ما شيخ أجلّ سيد امام سعيد أبو علي حسن بن محمد بن حسن طوسي ـ أدام الله تأييده ـ در جمادي الآخرة از سنه پانصد و يازده و گفت: خبر داد به ما شيخ جليل: أبو جعفر محمد بن حسن طوسي كه گفت: خبر داد به ما حسين بن عبيدالله غَضَائري كه گفت: حديث كرد براي ما أبوالفضل (ابوالمفضّل ـ ظ) محمد بن عبيدالله بن مُطّلب شَيباني در شهور سنه سيصد و هشتاد و پنج كه گفت: حديث كرد براي ما شريف أبوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن تا آخر سندي كه در متن مذكور مي باشد. [132] .

محدّث جزائري گويد: و امّا نسخه اي كه در حاشيه مي باشد، و در صدر آن حدّثنا الشيخ الأجلّ است، همان نسخه اي است كه فاضل سديدي از نسخه ابن إدريس براي بيان اختلاف در سند، ميان آن و ميان نسخه ابن سَكون نقل نموده است. و ما آن را در بسياري از نسخ صحيفه در اصل و متن يافتيم، و متكلّم در آن به حدّثنا ابن ادريس مي باشد. [133] .

خامساً ـ بعد از ثبوت تواتر و قطعي بودن سند آن مانند قرآن كريم و مانند نهج البلاغة، ديگر بحث از سند نمودن و احتمال و تشكيك در آن مورد ندارد. شما فرض كنيد: صحيفه كامله در صدرش اين سند را هم نداشت، و يا مثلاً در كتب رجال، ضعف و فسق جميع روات آن به ثبوت رسيده بود، معذلك ثبوت و نسبت آن به امام هُمَام حضرت مولي علي بن الحسين سيّد السّاجدين و امام العارفين محقّق بود. چرا كه متواتر است، و معني تواتر غير از اين چيزي نمي باشد.

تمام كساني كه شرح بر صحيفه نوشته اند، اظهار داشته اند: بعد از ثبوت تواتر صحيفه، بحث در سند آن جز تيمّن و تبرّك چيزي نمي تواند بوده باشد، و لهذا بحث در سند آن هم با وجود مجهول بودن و يا ضعف بعضي از روات آن فائده اي را در بر ندارد.

سيد عليخان كبير مي گويد: تَنْبِيهٌ: براي سيد نجم الدين بهاءالشّرف كه نامش در سند صحيفه آمده است، در كتب رجال، اسمي برده نشده است، وليكن از آنجائي كه نسبت صحيفه شريفه به صاحبش عليه السلام به استفاضه اي كه نزديك است به حدّ تواتر بالغ گردد ثابت است، لهذا نسبت جهل به احوال بعضي از رجال اسانيد آن ضرري به صحّت آن نمي رساند. و ذكر جماعتِ مشايخي كه در سند واقعند فقط به جهت تيمّن اتّصال در اسناد به معصوم عليه السلام مي باشد. [134] .

سيد محمد باقر ميرداماد مي گويد: صحيفه كريمه سجّاديّه كه ناميده شده است به انجيل اهل البيت و زبور آل رسول عليهم السلام متواتر مي باشد، مانند نسبت سائر كتب به مصنّفانش. و ذكر اسناد براي بيان طريق حَمْلِ روايت است و براي اجازه تحمّل نقل. و اين است سنّت مشايخ در اجازات [135] .

سيد نعمت الله جزائري گويد: قَوْلُهُ: أبوالحسن محمد بن الحسن حالش مجهول است در كتب رجال مثل حال خازِن و خَطّاب و بَلْخي و اين ضرري بهم نمي رساند به جهت تواتر صحيفه در بين فريقين خاصّه و عامّه حتي آنكه غزالي و غيره آن را إنجيل اهل البيت و زبور آل محمد صلي الله عليه وآله ناميده اند.

و امّا علت اينكه اصحاب ما آن را از طريق تَعنْعُن از امامان مرتّب گردانيده اند به جهت سلوك راه روشن تيمّن و تبرّك مي باشد كه روايت آن را اتّصال به معصوم عليه السلام دهند. با آنكه ايشان اهل اجازت هستند نه اهل روايت.

و أيضاً اعجاز اُسلوب و غرابت أطوار آن، دو شاهد صدق مي باشند بر اينكه نظير آن صادر نمي گردد مگر از مثل آن حضرت. [136]

آيةالله آقا ميرزا محمد علي مدرسي چهاردهي مي گويد: بدانكه: سلسله سند مذكور در كتاب چند نفر هستند كه حال ايشان معلوم نيست. مثل محمد بن الحسن و خازِن و خطّاب و بَلْخي. و اين موجب عيب در مقام نمي شود بعد از شهرت كتاب از امام عليه السلام حتّي غزالي و غير او گويند: اين كتاب را انجيل اهل بيت و زبور آل محمد گويند. لكن اصحاب كه سند را مُعَنْعَنْ ذكر مي نمايند، از بابت تيمّن و تبرّك به اينكه روات او متّصل به معصوم هستند مي باشد. [137] .

ملّا محمد باقر مجلسي در «بحار» از خطّ والدش: ملّا محمد تقي درباره صحيفه مفصّلاً نقل مي كند تا آنكه مي رسد به اينجا كه مجلسي اوّل مي گويد: و با اسانيد متواتره از هرون بن موسي تلعكبري، از احمد بن عباس صَيرفي معروف به ابن طَيَالِسي و با كنيه أبو يعقوب در سنه سيصد و سي و پنج با اسنادش به يحيي بن زَيْد صحيفه را روايت كرده اند.

و آنچه را كه من غير از اين اسانيد صحيفه ديده ام از شمارش برون است، و أبداً شكّي راه ندارد كه آن از سيد السّاجدين مي باشد. [138] .

استاد سيد محمد مِشْكوة در مقدمه خود بر صحيفه مي گويد:

و شايد شدّت اهتمام درباره دعا سبب شده كه: اين كتاب پيش از سائر كتب متداول شود، زيرا بعد از قرآن مجيد، كتاب صحيفه دومين كتابي است كه در صدر اسلام پديد آمده است.

تاكنون مدّت سيزده قرن مي گذرد كه اين كتاب مونس بزرگان زهّاد و صالحين و مرجع و مشارٌاليه مشاهير علماء و مصنّفين بوده و هست.

فقيه و شيخ أقدم شيعه: محمد بن محمد بن نُعْمان معروف به مفيد (متولّد 338، متوفّي 413) در پايان شرح حال مولانا علي بن الحسين عليهما السلام از كتاب «ارشاد» به آن اشاره فرموده، و معاصر ثقه جليل شهير او: علي بن محمد خَزّاز قمّي شاگرد صدوق ابن بابويه (متوفي 381) و احمد بن عيّاش (متوفّي به سال 401) و أبوالمفضّل شيباني، در پايان كتاب خود به نام «كفاية الأثر» آن را بدين گونه از حضرت علي بن الحسين عليهما السلام روايت مي كند:

حديث كرد ما را عامر بن عيسي بن عامر سيرافي در مكّه در ماه ذي الحجّة سال 381، گفت: حديث كرد مرا أبومحمد حسن بن محمد بن يحيي (بن) حسن بن جعفر بن عبيدالله بن حسين بن علي بن حسين بن علي بن أبيطالب عليهم السلام.

گفت: حديث كرد ما را محمد بن مطَهّر گفت: حديث كرد مرا پدرم، گفت: حديث كرد مرا عُمَير بن مُتَوَكّل بن هارون از پدرش متوكّل بن هارون.

گفت: يحيي بن زَيْد را پس از شهادت پدرش در حالي كه متوجّه خراسان بود، ملاقات كردم و مردي را به پايه عقل و فضل او نديدم (آنگاه حديث را ادامه مي دهد تا آنجا كه مي گويد) سپس صحيفه كامله اي را كه دعاهاي علي بن الحسين عليهما السلام در آن بود به من نشان داد.

از اين منابع كه بگذريم، نام صحيفه در قديم ترين كتابي كه مخصوص ذكر مصنّفات و رجال شيعه است، يعني كتاب فهرست شيخ طوسي [متولّد 385، متوفّي 460]، و رجال نجاشي متولّد 372، متوفي 450 در ترجمه «متوكّل بن عُمَير» و همچنين در رجال شيخ در عنوان «عليّ بن مالِك» و در مآخذ ديگر نيز ديده مي شود.

و امّا سائر كتب حديث و رجال، پس نام صحيفه و رجال سند آن، در اكثر آنها مكرّر شده، تا كار شهرت آن به جائي رسيده كه مولي محمد تقي مجلسي در يكي از روايات خود اشاره كرده كه: او در نقل و روايت صحيفه يك مليون سند دارد.

و از آنجا كه اثر مشكوة نبوّت در مضامين اين كتاب نمايان، و نسيم چمنزار ولايت از آن وزان است، صدور آن از مقام امام معصوم قطعي است، و احدي دست ردّ و انكار بر آن ننهاده، و آوازه آن در بسيط زمين پيچيده، و فروغش در أكناف جهان دامن گسترده، و صاحبدلان بر استنساخ و مقابله و گرفتن اجازه در روايت آن، همّت گماشته اند.

و صحيفه پيش از آنكه قرن ششم هجري به نيمه رسد، در ميان ايشان متداول گشته، و مانند نسيم صبا در اطراف و أكناف عالم منتشر شده، تا آنجا كه به «زبور آل محمد» و «انجيل اهل بيت» عليهم السلام شهرت يافته است.

از اين رو مردم به شرح آن اقبال كردند، و سپس به نقل و ترجمه آن همّت گماشتند.

سپس مرحوم مشكوة مطلب را ادامه مي دهد تا اينكه مي گويد:

صحيفه از طرق زَيْدِيّه نيز متواتر است... و من خود بعضي از بزرگان طريقه زيديّه را در حوزه مقابله صحيفه ديده ام كه با منتهاي خضوع و تعظيم مي بودند. و ايشان شروح صحيفه مخصوصاً شرح سيد عليخان كبير را محترم مي دارند.

دعاهاي صحيفه علاوه بر حسن بلاغت، و كمال فصاحت، بر لُبابي از علوم الهي و معارف يقيني مشتمل است كه عقول در برابر آن منقاد و مطيع، و فحول در برابر آن خاضعند. و اين حقيقت براي صاحبدلان كه گوش حقّ نيوش، و ديده حق بين دارند، ظاهر و حاضر و آشكار است.

زيرا عبارات صحيفه دلالت دارد كه: اين كتاب فوق كلام مخلوق است. و از اين جهت اين اثر مقدّس از دسترس اوهام واضعين و جاعلين برتر و بالاتر است.

يكي از عرفاء مي گويد: «صحيفه قائم مقام وحي هاي آسماني، و نازل منزله صحيفه هاي لوحي و عرشي است.»

در اينجا مرحوم مشكوة «داستان مرد بصري را كه ادّعا كرده بود مانند أدعيه صحيفه مي تواند انشاء كند، آنگاه قلم برداشت و سربه زير افكند، و در همان حال سرافكندگي بمرد» را كه ما در همين مجلد ص 27 از «رياض السالكين» از «مناقب» ابن شهر آشوب آورديم، ذكر مي كند و پس از آن مي گويد:

پيشوايان و بزرگان مصنّفين اين فنّ همگي از آن كتاب روايت كرده اند، به طوري كه هيچ يك از كتب أدعيه معتبره از آن خالي نيست.

تا اينكه شرح مفصّلي را از كتب أدعيه كه از أدعيه صحيفه مشحون اند مانند كتاب شيخ الطّائفة، و قُطب راوندي، وسيد علي بن حسين بن باقي، و سيد علي بن طاوس، و رضي الدين أبوالقاسم علي بن طاوس، و شهيد محمد بن مكّي، و ابراهيم كفعمي، ذكر مي كند و سپس مي گويد:

با توجه به آنچه در اين مقدمات ذكر شد، ثابت و مدلّل گشت كه: اين صحيفه مباركه پيشواي كتب اسلامي، و تالي قرآن كريم است. و عقل و نقل بر صدور آن از مقام امام چهارم گواهي مي دهند. و دشمن نيز در اين باب جز آنچه دوست گويد نتواند گفت.

و از آنجا كه جمال روح و باطن هر كس در آثار او نيز منعكس است، همچنين در اين مورد همان طور كه انشاء كننده اين كتاب شريف، امامي است كه همه به شفاعت و توسّل به ذيل عنايت و استضائه از نور معرفت، و راه جستن از هدايتش نيازمندند، و او از غير خدا بي نياز است، همچنين كتاب آن حضرت از نوشته هاي مردم مستغني است، و دست نياز همه خلق به جانب آن گشوده و دراز است.

زيرا ملاحظه فرموديد كه: همه كتب أدعيه ريزه خوار خوان آن بزرگوارند، و هر يك از آن بهره و نصيبي دارند. ولي آن كتاب مستغني از همه است، و هيچ يك از دعاهاي آن از كتاب ديگري نقل نشده است.

زيرا كسي را نمي رسد كه بر آن سبقت جويد، بلكه هيچ كس به گرد آن شهسوار عرصه معرفت نمي رسد. و سراسر صحيفه شريفه مشحون از حقايقي است كه خداي تعالي هنگام خلوت و حال آن را بر زبان آن حضرت روان ساخته است. [139] .

امتياز هشتم كه مؤلّف محترم به عنوان امتيازي ديگر در پايان مقدّمه خود به شمار آورده اند و با آن مطلب خود را ختم نموده و امضاء كرده اند اين مي باشد كه:

متن روايت اين صحيفه با متن روايت صحيفه معروفه با اشتراك در اصل نقل، جريان اختلافات جزئي در ألفاظ و عبارات دارد كه ذكرش مهم نيست.

آنچه مهم و قابل ذكر است، دنباله روايت صحيفه معروفه است كه پس از بيرون شدن فرزندان عبدالله بن حسن از نزد امام صادق عليه السلام در حالي كه مي گفتند: لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوّةَ إلاّ بِاللهِ الْعَلِيّ الْعَظِيم، امام صادق عليه السلام را با متوكّل راوي حديث گفتگوئي است كه ضمن آن خوابي از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل مي فرمايد، و جمله اي دارد كه به حسب ظاهر معني آن جمله، دستاويزي بود براي مخالفان تأسيس جمهوري اسلامي ايران (با قطع نظر از توجيه صحيح آن).

و جمله مزبور اين است كه: حضرت مي فرمايد:

(مَا خَرَجَ وَ لاَ يَخْرُجُ مِنّا أهْلَ الْبَيْتِ إلَي قِيَامِ قَائمِنَا أحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْماً أوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلّا اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِيّةُ وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا) كه اين قسمت از روايت تماماً در صحيفه قديمه أصلاً وجود ندارد.

و جالب است كه: در آخر روايت صحيفه معروفه نيز سند ديگري را كه از أبوالْمُفَضّل شروع مي شود ذكر مي كند، كه حاوي أبواب صحيفه است.

اين سند نيز مانند سند سابقش، گوينده حدّثنا معين نشده و اجمال سند قبلي عيناً در اين سند نيز موجود است. جز اينكه جريان قضيّه در اين سند هم مانند صحيفه قديمه تا اوّل خواب رسول خداست و تتمّه روايت صحيفه معروفه در اين سند ذكر نشده است. وَ اللهُ الْعالِم بحقايق الاُمُورِ.

الْعَبْدُ الْمُفْتَاقُ إلَي رَحْمَةِ رَبّهِ

السّيّد أحْمَد الْفَهْرِي [140] .

پاسخ از اين بيان امتياز نيز به چند وجه داده مي شود. زيرا كه خود اين بيان از چند جهت مخدوش مي باشد. و لهذا بايد در هر يك از آن جهات به تفصيل بحثي جداگانه نمود و سپس به پاسخ آن پرداخت. و قبل از ورود در بحث ناچاريم از آنكه: مقدّمه صحيفه كامله را كه بحث روي آن است ترجمه نمائيم، و پس از آن وارد گفتار شويم. و ترجمه به قرار ذيل مي باشد:

حديث كرد براي [141] ما سيد أجلّ نجم الدّين بَهاءُ الشّرَف ابوالحسن: محمد بن حسن بن احمد بن علي بن محمد ابن عُمَر بن يحيي عَلَوِي حسيني رحمه الله. [142] .

گفت: خبر داد به ما شيخ نيكبخت و سعادتمند، أبو عبدالله: محمد بن احمد بن شهريار [143] خزينه دار خزانه مولانا اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام در ماه ربيع الأوّل از سنه پانصد و شانزده در حالي كه بر او مي خواندند و من مي شنيدم.

او گفت [144] : شنيدم صحيفه را در وقت قرائت بر شيخ بسيار راستگو، أبو منصور: محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَري كه عدالتش مورد تصديق بود رحمه الله. [145] .

از ابوالمفضّل: محمد بن عبدالله بن مُطّلب شَيْباني.

او گفت: حديث كرد براي ما شريف، أبو عبدالله: جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن اميرالمؤمنين علي بن أبيطالب عليهم السلام.

او گفت: حديث كرد براي ما عبدالله بن عُمَر بن خَطّاب زَيّات (روغن فروش) در سال دويست و شصت و پنج.

او گفت: حديث كرد براي من دائي من: عليّ بن نُعْمان أعْلَم (لب بالا شكافته).

او گفت: حديث كرد براي من عُمَيْر بن مُتَوَكّل ثقفي بلخي از پدرش: متوكلّ بن هارون.

او گفت: من برخورد و ملاقات كردم با يحيي بن زيد بن علي عليه السلام در حالي كه به سوي خراسان رهسپار بود پس از كشته شدن پدرش، و بر او سلام نمودم.

يحيي پرسيد: از كجا ميائي؟! گفتم: از حج مراجعت دارم!

او درباره كسان و اقوام و بني أعمام خود كه در مدينه بودند از من پرسيد. و بالأخصّ از احوال جعفر بن محمد عليه السلام سؤال را به مبالغه رسانيد، و من خبر آنها و خبر او را به وي دادم، و مراتب حزن و اندوهشان را بر قتل پدرش: زيد بن علي عليه السلام بيان كردم.

يحيي به من گفت: عموي من: محمد بن علي عليه السلام [146] پدرم را به ترك خروج امر مي فرمود، و او را آگاه نموده و مطّلع كرده بود كه: اگر وي خروج كند و از مدينه بيرون رود، عاقبت امر او به كجا خواهد كشيد! پس بنابراين، آيا تو پسر عموي من جعفر بن محمد عليه السلام [147] را ديدي و ملاقات نمودي؟!

گفتم: آري! گفت: آيا از او شنيدي كه درباره من سخني به ميان آورد؟! گفتم: آري!

گفت: چگونه مرا ياد مي كرد؟ تو خبر ده به من!

گفتم فدايت گردم! من دوست ندارم اينك با تو روبرو شوم با سخني كه از او شنيده ام!

يحيي گفت: آيا تو مرا از مرگ مي ترساني؟! بياور و بگو: آنچه را كه از او شنيده اي!

گفتم: من از وي شنيدم كه مي گفت: تو هم كشته مي شوي، و به دار آويخته مي گردي، همان طور كه پدرت كشته شد و به دار آويخته گشت!

در اين حال رنگ چهره اش دگرگون شد و گفت: يَمْحُو اللهُ مَايَشَاءُ وَ يُثِبْتُ وَ عِنْدَهُ اُمّ الكِتَابِ [148] .

«آنچه را كه خداوند بخواهد از ميان ببرد مي برد، و آنچه را كه خداوند بخواهد برقرار كند برقرار مي كند. و علم امّ الكتاب كه تغيير ناپذيرفتني است در نزد او مي باشد.»

اي متوكّل! به درستي كه خداوند عزّ و جلّ اين امر ولايت را به ما تأييد نمود، و از براي ما هم علم را قرار داد و هم شمشير را، و هر دوتاي آنها را براي ما جمع نمود. و پسرعموهاي ما فقط به علم اختصاص يافتند.

من گفتم: فدايت گردم! من چنين مي دانم و مي انگارم كه: توده مردم به پسر عمويت: جعفر عليه السلام ميلشان بيشتر است از ميلي كه آنها به تو و به پدرت دارند!

يحيي گفت: اين به سبب آن مي باشد كه عمويم: محمد بن علي و پسرش جعفر عليهما السلام مردم را به حيات و زندگي فرا مي خوانند، و ما مردم را به مرگ فرا مي خوانيم!

من گفتم: يابن رسول الله! آيا ايشان داناترند و يا شما داناتر هستيد؟!

يحيي مدّتي سر به زير افكند، و سپس سر خود را بلند كرده و گفت: همگي ما داراي علم مي باشيم، مگر آنكه ايشان مي دانند: تمام چيزهائي را كه ما مي دانيم، وليكن ما نمي دانيم: تمام آنچه را كه ايشان مي دانند.

پس از اين، يحيي به من گفت: آيا تو از گفته ها و كلمات پسر عموي من چيزي نوشته اي؟!

گفتم: آري! گفت: آنها را به من نشان بده!

من از براي وي بيرون آوردم مسائل گوناگوني را از علم، و بيرون آوردم براي او دعائي را كه ابوعبدالله عليه السلام بر من املاء نموده بود، و به من خبر داده بود كه: پدرش محمد بن علي عليهما السلام آن دعا را بر او املاء نموده بود، و خبر داده بود كه: آن دعا از دعاهاي پدرش علي بن الحسين عليهما السلام است از دعاي صحيفه كامله.

يحيي نظري در آن دعا كرد تا آنكه تا پايانش آنرا قرائت نمود و به من گفت: آيا به من اجازه مي دهي از روي آن نسخه اي بردارم؟!

گفتم: يابن رسول! آيا از من اجازه مي خواهي راجع به چيزي كه از شما، و از جانب شما به ما رسيده است؟!

يحيي گفت: هان اينك من براي تو بيرون مي آورم صحيفه اي را از دعاي كامل از آنچه را كه پدرم از پدرش حفظ نموده است، و حقّاً پدرم سفارش مي نمود به صيانت و حفاظت آن كه مبادا به دست غير اهل برسد.

عُمير مي گويد: پدرم (متوكّل) گفت: من برخاستم و سر و صورت او را بوسيدم و به وي عرض كردم:

سوگند به خداوند اي پسر رسول خدا! من محبّت شما و اطاعت از شما را دين خود براي خدا قرار داده ام! و حقّاً من اميدمندم: اين كه همين وَلاء و طاعت مرا در زندگانيم و در مردنم سعادتمند گرداند.

پس صحيفه اي را كه من به او داده بودم انداخت به سوي غلامي كه با وي بود، و گفت: اين دعا را با خطّ روشن و آشكار و زيبائي بنويس! و بر من عرضه بدار! اميد است من آن را از بَر كنم. چرا كه من آن را از جعفر ـ حفظه الله ـ طلب مي كردم، و او از من دريغ مي نمود.

متوكّل مي گويد: من در اين حال بر كرده خودم پشيمان گشتم، و نمي دانستم چكار بايد بكنم؟ و ابو عبدالله عليه السلام هم چنين نبود كه قبلاً به من بفهماند كه: من نبايد آن را به احدي بدهم.

سپس يحيي صندوقچه اي را طلبيد، و چون به نزدش آوردند، از ميان آن يك صحيفه قفل شده مهر شده اي را بيرون آورد، و نظري به مهر آن نمود و آن را بوسيد، و گريه كرد و پس از آن مهرش را شكست و قفل را گشود و سپس صحيفه را باز كرد و بر روي چشمش گذارد و بر چهره اش ماليد.

و گفت: سوگند به خداوند اي متوكل! اگر تو گفته پسر عمّم را به من نمي گفتي كه: من كشته مي شوم و به دار آويزان مي گردم، تحقيقاً من اين صحيفه را به تو نمي دادم، و در حفظ آن ساعي بوده و از دادن به غير بخل مي ورزيدم. وليكن من تحقيقاً مي دانم كه: گفتار او حق است كه از پدرانش اخذ كرده است و تحقيقاً صحّت آن به وقوع خواهد پيوست. بنابراين نگران آن شدم كه مثل چنين علمي به چنگ بني اميّه افتد و آنان آن را كتمان كنند، و در خزانه هايشان براي خود ذخيره نمايند (و انشاء آن را به خودشان نسبت دهند).

بنابراين، تو اين صحيفه را بگير، و مرا از نگراني فارغ ساز، و آن را در انتظار باقي نگه دار! پس در آن هنگامي كه خداوند ميان امر من و امر آن جماعت و قوم، آنچه را كه بخواهد حكم كند حكم فرمود، اين صحيفه امانتي است از من نزد تو، تا اينكه برساني آن را به سوي دو پسر عمويم: محمد و ابراهيم: دو پسران عبدالله بن الحسن ابن الحسن بن علي عليهما السلام زيرا كه آن دو تن جانشينان منند در امر امامت پس از من.

متوكل مي گويد: من صحيفه را از وي أخذ نمودم، و چون يحيي بن زيد كشته شد، به سوي مدينه رهسپار شدم، و أبو عبدالله عليه السلام را ديدار كردم، و از حديث و داستان يحيي براي او گفتم.

حضرت گريست و اندوهش بر فقدان يحيي به شدت رسيد، و گفت: خداوند رحمتش را بر پسر عموي من نازل كند، و وي را به پدرانش و اجدادش ملحق گرداند!

و سوگند به خداوند اي متوكل! مرا از دادن دعا به او دريغ نيامد، مگر از همان جهتي كه او بر صحيفه پدرش ترسيد! و كجاست آن صحيفه؟!

گفتم: اين است آن صحيفه! آن را گشود و گفت: سوگند به خداوند اين خط عمويم: زيد، و دعاي جدّم: علي بن الحسين عليهما السلام مي باشد.

پس از آن گفت به پسرش: برخيز اي اسمعيل و بياور آن دعائي را كه من تو را امر كردم به حفظ و صيانتش!

اسمعيل برخاست و صحيفه اي را بيرون آورد كه گويا بعينها همان صحيفه اي بود كه يحيي بن زيد به من داده بود. حضرت أبوعبدالله آن را بوسيد، و بر ديده اش نهاد و گفت: اين خطّ پدرم، و املاء جدّم عليهما السلام در حضور من مي باشد.

گفتم: يا بن رسول الله! آيا إذن مي دهيد: من اين صحيفه را با صحيفه زيد و يحيي مقابله نمايم؟!

حضرت به من در اين كار إذن داد و گفت: تو را براي اين مهم شايسته يافتم!

من نگاه كردم، و ديدم آن دو صحيفه، مطلب واحدي است. و در آن حتّي يك حرف را نيافتم كه با صحيفه ديگر اختلاف داشته باشد. و سپس استيذان نمودم از أبو عبدالله عليه السلام كه آن صحيفه را به دو پسران عبدالله بن الحسن برسانم.

حضرت فرمود: إنّ اللهَ يَأمُرُكُمْ أنْ تُؤَدّوا الأمَانَاتِ إلَي أهْلِهَا [149] .

«تحقيقاً خداوند شما را امر مي كند به اينكه امانتها را به سوي صاحبان آن برسانيد!»

آري! صحيفه را به آن دو نفر بده! و همين كه برخاستم براي ملاقات آن دو نفر، به من گفت: بر جاي خودت باش! در اين حال حضرت كس فرستاد به سوي محمد و ابراهيم تا بيايند، و آمدند.

حضرت فرمود: اين ميراث پسر عموي شما دو نفر است: كه به يحيي از پدرش رسيده است. و شما دو تن را مخصوص بدين ميراث قرار داده، و از برادران خود مضايقه نموده است. بگيريد آن را، وليكن ما بر شما درباره اين صحيفه شرطي را الزام مي نمائيم!

هر دو گفتند: خداوند تو را رحمت كند! بگو كه شرطت مقبول است!

حضرت فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد!

گفتند: به چه علّت بيرون نبريم!

حضرت فرمود: پسرعمّ شما مي ترسيد بر اين صحيفه از امري كه من نيز بر شما از آن جهت مي ترسم!

گفتند: پسر عموي ما يحيي فقط ترسش وقتي بود كه دانست كشته مي شود.

حضرت ابو عبدالله عليه السلام فرمود: شما هم نيز ايمن نباشيد! چرا كه قسم به خداوند كه من تحقيقاً مي دانم كه: شما هم ديري نپايد كه خروج مي كنيد همان طور كه او خروج كرد، و كشته خواهيد شد همان طور كه او كشته شد!

محمد و ابراهيم برخاستند در حالتي كه مي گفتند: لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوّةَ إلّا بِاللهِ الْعَلِيّ الْعَظِيم.

«هيچ تغيير و تبديلي نيست، و هيچ قدرت و قوّه اي وجود ندارد مگر به اللهِ عَلِيّ عَظيم.»

هنگامي كه برخاستند و بيرون شدند، ابوعبدالله عليه السلام به من گفت: اي متوكل! چگونه يحيي به تو گفت: عموي من محمد بن علي، و پسرش جعفر مردم را به زندگي فرا مي خوانند، و ما آنان را به مرگ فرامي خوانيم؟!

گفتم: آري ـ أصْلَحَك اللهُ ـ! تحقيقاً پسر عمويت يحيي با من چنين گفت! حضرت فرمود: يَرْحَمُ اللهُ يَحْيَي خداوند يحيي را رحمت كند! به درستي كه پدرم مرا حديث كرد از پدرش، از جدّش، از علي عليه السلام كه رسول خدا صلي الله عليه وآله را در حالي كه بر فراز منبر بود حالت خَلْسه و انصرافي از عالم طبيعت دست داد، و در آن رؤياي خود ديد مردماني راكه به مانند بوزينگان بر منبر او مي جهند، و مردم را رو به عقب به پشت بر مي گردانند.

رسول خدا از آن حالت برگشت، و راست و درست بنشست، و غصّه و اندوه در سيمايش نمايان بود.

پس جبرائيل عليه السلام به سوي او آمد، و اين آيه را آورد:

وَ مَا جَعَلْنَا الرّؤيَا الّتِي أرَيْنَاكَ إلاّ فِتْنَةً للِنّاسِ وَ الشّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوّفُهُمْ فَمَايزَيِدُهُمْ إلاّ طُغْيَاناً كَبِيراً [150] .

«و ما قرار نداديم رويائي را كه به تو نشان داديم مگر ابتلا و فتنه و امتحاني براي مردم، و قرار نداديم شجره لعنت شده در قرآن را مگر ابتلا و فتنه و امتحاني براي مردم. و ما ايشان را بيم مي دهيم و در هراس مي داريم، امّا اين تخويف و ايعادِ ما چيزي بر آنان نمي افزايد مگر طغيان و سركشي بزرگي را.»

و منظور از شجره لعنت شده بني اميّه مي باشند.

رسول خدا گفت: اي جبرائيل! آيا اين قضيّه در عهد من و در زمان من خواهد بود؟!

جبرائيل گفت: نه! وليكن آسياي اسلام از زمان هجرت تو ده سال به گردش در مي آيد و كار خود را مي كند! پس از آن آسياي اسلام در رأس سنه سي و پنج سال از هجرتِ تو باز به گردش در مي آيد، و پنج سال مي گردد و كار خود را مي كند. سپس چاره اي نيست از گردش آسياي ضلالت كه بر قطبش قائم و پايدار گردد، و پس از آن سلطنت فرعونها مي باشد.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: خداوند درباره حكومت و سلطنتشان اين آيات را نازل كرد:

إنّا أنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، وَ مَا أدْرَيكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ [151] .

«به درستي كه ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم، و تو چه مي داني كه شب قدر چيست؟! شب قدر بهتر است از هزار ماهي» كه در آن بني اميّه حكومت و رياست كنند، و در آن شب قدر نبوده باشد.

و حضرت فرمود: خداوند عزّ و جلّ پيامبرش عليه السلام را مطّلع گردانيد كه: بني اميّه، حكومت و پادشاهي اين امّت را در طول اين مدت به دست خواهند گرفت. پس اگر كوهها بر آنان بخواهند برتري و بلندي جويند، ايشان بر كوهها هم برتر و بلندتر خواهند شد، تا زماني كه خداوند تعالي فرمان زوال سلطنتشان را صادر فرمايد.

و بني اميّه در اين مدت طولاني، عداوت و دشمني با ما اهل بيت، و بغض و كينه ما را شعار خود قرار مي دهند. خداوند پيغمبرش را خبر داد از آنچه كه به اهل بيت محمد و اهل مودّتشان و شيعيانشان از دست آنها در ايّام حكومتشان و سلطنتشان مي رسد. و خداوند تعالي راجع به آنان اين آيات را فرستاد:

ألَمْ تَرَ إلَي الّذِينَ بَدّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أحَلّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوارِ. جَهَنّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرارُ [152] .

«آيا نگاهت را نينداختي به سوي كساني كه نعمت خداوند را تبديل به كفر كردند، و قومشان را در خانه هلاكت و نابودي داخل نمودند؟ جهنّم است كه در آن افكنده مي شوند، و در آتش آن مي گدازند.»

معني نعمت خدا محمد و اهل بيت وي مي باشد. محبت ايشان ايمان است كه داخل در بهشت مي نمايد، و بغض ايشان كفر است كه داخل در آتش مي كند.

و اين داستان و واقعه را رسول خدا صلي الله عليه وآله با علي و اهل بيتش به راز گفت.

در اين حال ابو عبدالله عليه السلام فرمود: خارج نشده است و خارج نمي شود از ما اهل بيت، تا زمان قيام قائم ما براي آنكه ستمي را دفع كند، و يا حقّي را حيات بخشد، مگر آنكه بَلِيّه و گرفتاري وي را از پاي در مي آورد، و قيام او موجب افزوني شكنجه و آزار ما و شيعيان ما خواهد شد.

متوكل بن هارون گفت: سپس ابوعبدالله عليه السلام بر من آن دعاها را املاء نمودند، و آنها هفتاد و پنج باب مي باشد. يازده باب آن از دست من بدر رفت، و از آنها شصت و اندي باب را نگاه داشتم.

(أبو منصور: محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدّل مي گويد:) و حديث كرد براي ما ابوالمُفَضّل گفت: حديث كرد براي من محمد بن حسن بن روزبه ابوبكر مدائني كاتب كه در رُحْبَه (كوفه و يا بغداد) فرود آمده و مسكن گزيده بود، در خانه خودش، گفت: حديث كرد براي من محمد بن احمد بن مسلم مطهري، گفت: حديث كرد براي من پدرم از عُمَيْر بن متوكّل بلخي از پدرش: متوكّل بن هارون، گفت: من يحيي بن زيد بن علي عليهما السلام را ملاقات كردم. ـ و آن حديث و قضيّه را تماماً تا رؤياي پيغمبر صلي الله عليه وآله كه جعفر بن محمد از پدرانش ـ صلوات الله عليهم ـ ذكر كرده بود، براي من گفت.

و در روايت مُطَهّري أبواب آن را از اين قرار ذكر كرده است:

(در اينجا أبوالمفَضّل پنجاه و چهار باب را از أدعيه صحيفه كامله با عناوين آنها مي شمارد و پس از آن مي گويد:) و باقي أبواب با لفظ ابوعبدالله حسني مي باشد رحمه الله.

(و ابوالمفضّل مي گويد:) حديث كرد براي ما ابوعبدالله بن محمد حسني، گفت: حديث كرد براي ما عبدالله بن عمر بن خطّاب زيّات، گفت: حديث كرد براي من دائي من: علي بن نُعْمان أعلم (لب بالا شكافته) گفت: حديث كرد براي من عُمَيْر بن متوكل ثقفي بلخي، از پدرش: متوكل بن هارون، گفت: املاء نمود براي من سيّد من صادق أبوعبدالله جعفر بن محمد، گفت: املاء نمود جدّ من: علي بن الحُسَين بر پدرم: محمد بن علي ـ عَلَيْهم أجْمَعينَ السّلاَمُ ـ در حضور من (اين أدعيه را). [153] .

اينك كه اصل مقدّمه صحيفه كامله بيان شد، موقع آن است كه در عبارات مؤلّف محترم شرح صحيفه به دست آمده توجّهي نموده، و مواقع اشكال آن را بازگو كنيم:

اوّلاً ـ گفته اند: و جالب است كه در آخر روايت صحيفه معروفه نيز سند ديگري را كه از أبوالمُفَضّل شروع مي شود ذكر مي كند كه حاوي أبواب صحيفه است. اين سند نيز مانند سند سابقش گوينده حدّثنا معيّن نشده است، و اجمال سند قبلي عيناً در اين سند نيز موجود است.

پاسخ آن است كه: در ميان راويان حديث، اين مطلب رائج و دارج است كه: در ميان سلسله سندي كه مشغول بيان آن مي باشند، اگر از نقطه اي بقيّه سند با طريق ديگري روايت شده باشد، سند را در آنجا قطع مي كنند، و روايت را با حدّثنا و أخْبَرنا و أمثالهما بدان طريق دگر ذكر مي كنند، آنگاه دوباره برمي گردند، و از نقطه مقطوعه، بقيّه سند قبلي را ذكر نموده و به سند پايان مي دهند.

و آن را حَيْلُولَة گويند، و غالباً با علامت «ح» كه مُخَفّف حيلوله است نقطه سند جديد را مشخّص مي نمايند.

اصطلاح حيلوله از موضوعات سابقين است امّا نه از اصطلاحات زمان عُكْبَري و امثاله، مضافاً به آنكه ذكر حيلوله امري لازم نيست، و در بسياري از روايات مي بينيم: سند را كه تغيير شكل مي دهد بدون ذكر عنوان حيلوله آورده اند.

در روايت صحيفه كامله، در روايت حسني مي دانيم كه: راوي از أبوالْمُفَضّل شَيْبَاني، شيخ بسيار راستگو (صدوق) أبو منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدّل مي باشد.

سيد اجلّ اين روايت را با اين طريق نقل مي كند تا مي رسد به موقع بيان روايت با سند ديگر كه به سند مطهري (در مقابل حسني) معروف است.

در آنجا با همان سند غاية الأمر بدون ذكر حَيْلُولَة، روايت مطهري را ذكر مي كند، و معلوم است كه: قائل: وَ حَدّثَنَا أبُوالْمُفَضّل در پايان صحيفه در روايت مطهري همان راوي آن در اوّل صحيفه در روايت حسني مي باشد. وي أبومنصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدّل است كه در اينجا و در آنجا از أبوالمُفَضّل روايت نموده است.

ثانياً ـ گفته اند: قضيه در اين سند هم مانند صحيفه قديمه تا اوّلِ خواب رسول خداست و تتمّه روايت صحيفه معروفه در اين سند ذكر نشده است.

پاسخ: در عبارت صحيفه كامله اين طور وارد است: فَذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ إلَي رُؤْيَا النّبِيّ صلي الله عليه وآله. «پس حديث را تماماً ذكر كرد تا رؤياي پيغمبر صلي الله عليه وآله.»

محقّق عليم، استاد أدبيّت و عربيّت: سيدعليخان كبيرمدني ـ رضوان الله عليه ـ در شرح صحيفه خود در گفتار او: إلَي رُؤيا النّبِيّ (صلي الله عليه وآله) فرمايد: سزاوار است اين كه ما بعد «إلَي» داخل در حكم ما قبلش باشد. و بنابراين رؤيا داخل در حديث مذكور خواهد بود به قرينه گفتار او: «فَذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ».

چون مسلّماً و محقّقاً علماء أدب گفته اند: زماني كه قرينه اي دلالت كند بر دخول ما بعد إلَي مثل قَرَأتُ الْقُرْآنَ مِنْ أوّلِهِ إلَي آخِرِهِ «قرآن را از ابتدا تا انتهايش خواندم»، و يا زماني كه قرينه اي دلالت نمايد بر خروج آن مثل ثُمّ أتِمّوا الصّيَامَ إلَي اللّيْلِ [154] «سپس روزه را كه در روز مي گيريد تمام نمائيد تا شب!» بايد در هر صورت بدان قرينه عمل نمود، و اگر قرينه اي نبود، ما بعد داخل در حكم ما قبل نمي گردد. به سبب آنكه أكثراً با وجود عدم قرينه، عدم دخول مي باشد. و بنابراين واجب است در وقت ترديد و شك حمل بر أكْثَر نمود.

و بعضي گفته اند: اگر مابعد از جنس ما قبل باشد داخل مي شود گرچه بدون قرينه باشد.

و بعضي گفته اند: مطلقاً بايد مابعد را داخل نمود. و اوّل صحيح است به جهت آن دليلي كه ما ذكر كرديم. [155] .

مرحوم سيد عليخان در اين حديث مبارك، قرينه قرار مي دهد: ذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ را براي دخول رؤيا. مثل اينكه شما مي گوئيد: من منبر فلاني را تماماً گوش دادم تا روضه آخرش. و يا اينكه نهج البلاغة را قرائت كردم تا پايانش. در اين صورت مسلّماً مي گويند: باب حِكَم و مواعظ آن را هم قرائت كرده است و اكتفا به باب خُطَب و رسائل آن ننموده است.

و بنابراين، از اين جهت دو سند حسني و مُطَهّري كاملاً يكسان مي باشند و تفاوتي در دخول رؤيا و عدم دخول آن ميان دو سند موجود نمي باشد.

از اينجا معلوم مي شود كه: آنچه را كه به عبارت «و جالب است» آورده اند كه: در آخر روايت صحيفه معروفه چنان است، مَحْملي جز طغيان قلم ندارد.

ثالثاً ـ ايشان فقدان صحيفه به دست آمده را ـ كه خود بر آن اسم صحيفه عتيقه گذارده اند، ولي ما بدان عنوان صحيفه به دست آمده داده ايم، نه عتيقه، زيرا همان طور كه دانسته شد: صحيفه كامله معروفه به مراتب از آن جلوتر و قديم تر و عتيقه تر و با سندي متين و استوارتر بوده كه با تواتر همراه است كه با وجود آن جايز نيست در برابر صحيفه معروفه بدين صحيفه تازه يافت شده، عنوان قدمت داده شود ـ از ذكر تتمّه آن كه مشحون است از قضيه خواب رسول الله صلي الله عليه وآله و تعبير بر منبر جهيدن بوزينگان به بني اميّه (كه اوّلين گردش قطب ضلالت در آسياي اسلام پس از دوران خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام، معاويه و يزيد، و سپس مُلْكُ الفَرَاعِنَه يعني سلطنت بني مروان پديدار شد) و پس از آن تفسير حضرت صادق عليه السلام شب قدر و آيات سوره قدر را بر ولايت اهل بيت، همه و همه را زيادي الحاقي و اضافه بدون مورد پنداشته اند.

زيرا كه براي صحيفه به دست آمده كه فاقد جميع اين جريان و قصّه است، فقدان آن را به عنوان امتياز به شمار آورده اند، و فرموده اند: اختلافات جزئي در الفاظ و عبارات، ذكرش مهم نيست. آنچه مهم و قابل ذكر است، دنباله روايت صحيفه معروفه است كه اين جريان را دارد، و صحيفه به دست آمده آن را ندارد.

پاسخ: ما مفصّلاً در انتقاد از كيفيّت بحث ايشان در باب صلوات آورديم كه: بدون دليل و مستند علمي و بدون مجوّز درايتي به مجرّد ذوق و سليقه، نمي توان مطلبي را از كتابي حذف نمود، و يا استناد آن را به مصنّفش انكار كرد.

وقتي كه با سند متواتر در صحيفه معروفه صلوات بر محمد و آل محمد وارد شده است، عدم ورود آن در صحيفه به دست آمده كه اعتبار سند ندارد، دليل بر نقصان و اسقاط و حذف در آن صحيفه مي باشد، نه دليل بر الحاق و زيادتي آنها در صحيفه معروفه.

أجمع العلماءُ عَلَي أنّ أصالَة عدم الزّيادة مُقَدّمَةٌ علي أصالة عدم النّقيصة عند دورانِ الأمر بينهما و الشّكّ في طروّ الزّيادة في جانب، والنّقيصة في جانب آخر.

در اينجا أيضاً مي گوئيم: در صحيفه معروفه در پايان مقدّمه آن به قدر ثلث حجم جميع مقدّمه از حضرت صادق عليه السلام به متوكّل بن هارون، داستان رؤياي رسول الله و تعبير آن بيان شده است.

شما به چه استناد عقلي، و يا دليل شرعي، و يا علم و كشف خارجي، استدلال بر الحاق و زيادتي آن مي توانيد بنمائيد؟! بلكه أدلّه قويّه، همه بر آن دلالت دارند كه: آن از اصل كتاب است، و أبداً نمي توان به مجرّد ذوق و سليقه، جزئي از كتاب را ـ خواه هر كتابي كه بوده باشد ـ از آن كتاب بُريد، و از انتساب و استناد آن جزء به مدوّن آن كتاب امتناع ورزيد.

هر كس به پايان شرح سند صحيفه تازه به دست آمده نظر مي كند، خوب در مي يابد كه: بتراء مي باشد. در خاتمه اش با اين عبارات ختم مي شود: فَأخَذَا الصّحِيفَةَ وَ قَامَا وَ هُمَا يَقُولاَنِ: لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوّةَ إلاّ بِاللهِ. وَ دَعَا المُتَوَكّلُ بِالدّفْتَرِ

وَ الصّحِيفةُ هي بتمامها بحمدالله وَ مَنّه و فَضْلِهِ.

آيا در اينجا آثار حذف و قطع بقيّه آن مشاهده نمي گردد؟!

به خلاف صحيفه معروفه كه در آن بدين عبارت مي باشد: فَقَامَا وَ هُمَا يَقُولاَنِ: لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوّةَ إلّا بِاللهِ الْعَلِيّ الْعَظِيم. فَلَمّا خَرَجَا، قال لي ابوعبدالله عليه السلام: يا متوكّل! كيفَ قال لك يَحْيي: إنّ عَمّي محمّد بن عَلِيّ و ابنَه جَعْفَراً دَعَوا النّاسَ إلي الحيوةِ و دَعَوْناهم إلي الموت؟ تا آخر فرمايش آن حضرت كه: و كان قيامه زيادةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا مي باشد.

رابعاً ـ عبارت حضرت صادق عليه السلام: مَا خَرَجَ وَ لاَ يَخْرُجُ مِنّا أهْلَ الْبَيْتِ إلَي قَيامِ قَائِمِنَا أحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْمَاً أوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلّا اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِيّةُ وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا مي باشد كه به حسب ظاهر معني آن جمله، دستاويزي بود براي مخالفان تأسيس جمهوري اسلامي ايران (با قطع نظر از توجيه صحيح آن) كه اين قسمت روايت تماماً در صحيفه قديمه اصلاً وجود ندارد. و جالب است كه...

پاسخ: اين فرمايش حضرت عليه السلام انحصار بدين جا ندارد.

كليني در «كافي» روايت مي كند از: احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حَمّاد بن عيسي، از حسين بن مختار، از أبو بصير، از حضرت ابوعبدالله عليه السلام كه فرمود: كُلّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللهِ عَزّ وَ جَلّ [156] .

«هر پرچمي كه پيش از نهضت قائم آل محمد برافراشته گردد، بر افرازنده آن طاغوت مي باشد كه مردم وي را عبادت نموده، و از پرستش خداي عزّوجلّ إعراض نموده اند.»

علّامه مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ در «بحار الأنوار» در احوالات حضرت امام محمد باقر عليه السلام، از «مناقب» ابن شهر آشوب روايت مي كند كه: يُرْوَي: أنّ زَيْدَ بْنَ عَلِيّ عليه السلام لَمّا عَزَمَ عَلَي الْبَيْعَةِ قَالَ لَهُ أبُوجَعْفَرٍ عليه السلام:

يَا زَيْدُ! إنّ مَثَلَ الْقَائمِ مِنْ أهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشّهِ مِنْ غَيْرِ أنْ يَسْتَوِيَ جَنَاحَاهُ!

فَإذَا فَعَلَ ذَلِكَ سَقَطَ، فَأخَذَهُ الصّبْيَانُ يَتَلاَعَبُونَ بِهِ.

فَاتّقِ اللهَ فِي نَفْسِكَ أنْ تَكُونَ الْمَصْلُوبَ غَداً بِالْكُنَاسَةِ! فَكَانَ كَمَا قَالَ. [157] .

«روايت شده است كه: چون زيد بن علي عازم بر خروج شد كه براي خود از مردم بيعت بگيرد، حضرت امام محمد باقر عليه السلام به او گفتند: اي زيد! حقّاً مَثَل قيام كننده از اهل اين بيت قبل از قيام قائمشان مثل جوجه اي مي باشد كه قبل از آنكه دو بال آن محكم و استوار گردد از آشيانه خود برخيزد و بيرون شود.

چون اين عمل را انجام دهد فرو مي افتد، و كودكان آن را مي گيرند و با آن بازي مي كنند.

بنابراين از خداوند بپرهيز در حفظ و حراست خودت كه مبادا فردا در زباله دان كوفه تو را بردار بياويزند! و امر همان طور واقع شد كه حضرت گفته بود.»

ملاحظه بفرمائيد! مفاد و محتواي اين دو روايت عيناً مانند روايت وارده در صحيفه است كه: «خارج نشده است و خارج نمي شود از ما اهل البيت تا هنگام قيام قائم ما احدي براي آنكه ستمي را بردارد، و يا حقّي را زنده نمايد، مگر آنكه بَلِيّه و گرفتاري او را از پاي درمي آورد، و قيام او موجب زيادي كراهت و ناراحتي ما و شيعيان ما خواهد شد.»

و با وجودي كه دفع ظلم واجب است، و پذيرفتن ظلم حرام، و از زير بار حكومت جائره خارج شدن به مفاد آيات و روايات از اهمّ تكاليف شرعيّه مي باشد، و تشكيل حكومت اسلام از الزم فرائض و دستورات است، در اين صورت بايد اين قبيل روايات را حمل نمود بر قيام خودسرانه و مستبدّانه در عرض ولايت امام، نه در طول آن و به پيروي و تبعيّت از دستورات او كه اين قيام البته مورد امضا مي باشد.

ما بحمدالله و منّه در مجلد چهارم از كتاب «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ضمن دروس سي و هشتم تا چهل و يكم از قسمت 6 از دوره علوم و معارف اسلام در اين باره بحثي كافي نموده ايم.

همه مي دانند كه: بحثهاي ما حَوْل اين گونه مطالب، انتقاد شخصي نيست ولي از آنجائي كه اين قسمت از دوره علوم و معارف اسلام كه به نام «امام شناسي» مسمّي گرديده است، خواهي نخواهي عهده دار حفظ نواميس تشيّع مي باشد فلهذا بر خود واجب ديديم تا در پيرامون صحيفه كامله سجّاديّه، و اين صحيفه تازه به دست آمده بحث دقيق تري انجام گيرد، تا هويّت هر يك از آن دو بهتر مُبيّن شود.

نتيجة البحث آنكه: صحيفه تازه به دست آمده، داراي سند معتبر نمي باشد، و روي قواعد علميّه نزد ارباب فنّ، نمي تواند با صحيفه معروفه، مقابله كند. و نبايد آن را با صحيفه معروفه مخلوط و در هم نمود، ولي اگر آن را به همان كيفيّتِ يافت شده، بدون كوچكترين تغييري با همان سندي كه دارد به طبع برسانند و در دسترس عامّه قرار دهند، عمل مستحسني است. چرا كه آن صحيفه مي تواند مؤيّد صحيفه معروفه قرار گيرد و بس.

باري بايد دانست كه: يكي از طرق مهم روايت صحيفه سجّاديّه، طريق زيديّه مي باشد. زيرا كه خود شخص زيد راوي أدعيه آن است، گرچه دعاهاي آن نسبت به صحيفه معموله كمتر است. و به همين جهت بعضي گفته اند: بدين صحيفه، صحيفه كامله مي گويند به علّت آنكه نسبت به أدعيه صحيفه زيديّه دعاهايش بيشتر است، و آن دعاها نسبت به دعاهاي زيديّه حكم كامل را دارد نسبت به ناقص.

ولي اين احتمال، درست نيست، براي اينكه عنوان كمال وقتي براي صحيفه پيدا شد، و صحيفه مُسَمّي به كامله گرديد كه أدعيه صحيفه مرويّه از حضرت باقر، و حضرت زيد عليهما السلام به دو دسته بيشتر و كمتر متّصف نگرديده بودند. زيرا ما اين وصف را در عبارت خود اصل صحيفه مرويّه مي بينيم كه حضرت صادق عليه السلام به آن أدعيه عنوان كامله داده بودند:

در مقدمه صحيفه معروفه آمده است كه: متوكّل بن هارون به يحيي مي گويد: فَأخْرَجْتُ إلَيْهِ وُجُوهاً مِنَ الْعِلْمِ وَ أخْرَجْتُ لَهُ دُعَاءً أمْلاَهُ عَلَيّ أبُوعَبْدِاللهِ عليه السلام وَ حَدّثنِي أنّ أبَاهُ مُحَمّدَ بْنَ عَلِيّ عليهما السلام أمْلاَهُ عَلَيْهِ وَ أخْبَرَهُ أنّهُ مِنْ دُعَاءِ أبِيهِ عَلِيّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهما السلام مِنْ دُعُاءِ الصّحِيفَةِ الْكَامِلَةِ.

«پس من به سوي يحيي بيرون آوردم مسائل مختلفي از علم را، و بيرون آوردم براي وي دعائي را كه أبوعبدالله عليه السلام بر من املاء كرده بود، و مرا حديث نموده بود كه: پدرش محمد بن علي عليهما السلام آن را بر او املاء كرده بود، و به او خبر داده بود كه: آن دعاي پدرش: علي بن الحسين عليهما السلام مي باشد از دعاي صحيفه كامله.»

تا اينكه يحيي به او مي گويد: أما أنّي لاُخرجنّ اليك صحيفةً من الدّعاء الكامل. [158] «هان بدان كه اينك من براي تو بيرون مي آورم صحيفه اي را از دعاي كامل.»

و در شرح سند صحيفه تازه به دست آمده، وارد است كه: فَأخْرَجْتُ إلَيْهِ دُعَاءً أمْلاَهُ عَلَيّ أبُوعَبْدِاللهِ جَعْفَرٌ الصّادِقُ رَحَمِهُ اللهُ قَالَ: إنّ أبَاهُ مُحَمّداً رَحِمَهُ اللهَ أمْلاَهُ عَلَيْهِ وَ كَانَ يَدْعُو بِهِ وَ يُسَمّيهِ الْكَامِلَ.

«پس من به سوي او بيرون آوردم دعائي را كه آن را بر من إملاء كرده بود أبوعبدالله جعفر صادق رحمه الله، و گفته بود كه: پدرش محمد رحمه الله آن را بر وي املاء نموده بود، و عادتش اين طور بود كه آن را مي خواند، و اسمش را دعاي كامل گذارده بود.»

تا اينكه يحيي به او مي گويد: لاُخْرِجَنّ إلَيْكَ صَحِيفَةً كَانَ أبِي يُسَمّيهَا الْكَامِلَةَ مِمّا حَفِظَهُ عَنْ أبِيهِ. [159] .

«هر آينه من براي تو بيرون مي آورم صحيفه اي را كه پدرم اين طور بود كه آن را كامله مي ناميد از آن دعاهائي كه از پدرش حفظ كرده بود.»

سيد عليخان كبير در شرح خود فرموده است: وَ وَصْفُهَا بِالْكَامِلَةِ لِكَمَالِهَا فِيمَا اُلّفَتْ لَهُ أوْ لِكَمَالِ مُؤَلّفِهَا عَلَي حَدّ: كُلّ شَيْ ءٍ مِنَ الْجَمِيلِ جَمِيلٌ [160] .

«و توصيف آن به كامله به جهت كمال آن است در موضوعي كه براي آن تأليف شده است، و يا به جهت كمال مؤلّف آن، بنا بر قاعده: هر چيزي از موجود زيبا، زيباست.»

و بدين مناسبت كه روايت صحيفه از زيد مي باشد، وي را از مصنّفين صدر اسلام به شمار آورده اند.

آية الله سيد حسن صدر مي گويد: از طبقه ثانيه مصنّفين زيد الشّهيد است:

زيد بن علي بن الحسين بن علي أبيطالب (عليهم السلام) داراي كتاب قرائت اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد كه آن را عمر بن موسي رجهي زيدي از وي روايت نموده است. و زيد از پدرش صحيفه كامله را روايت مي كند كه آن را حضرت سجاد بر او املاء كرد.

و شهادت زيد در سنه يكصد و بيست و دو بوده است. [161] .

زيد مردي عالم و زاهد و عابد و بي اعتنا به زخارف دنيا و شجاع و أبيّ النّفس و سَخي و اهل بذل و ايثار و قاري قرآن بود، و از حضرت باقر العلوم عليه السلام كه برادر بزرگ او بودند اگر بگذريم به فضل و علم و حكمت و مَجْد و كرامت و سؤدد و عُلُوّ مقام و منزلت او كسي يافت نمي شد، نه در بني هاشم و نه در غير ايشان.

دوست و دشمن به فضل و علم و اصالت و نبوغ وي معترف بوده، و حتي در ميان اهل خلاف و عامّه، وي را به تكريم و تمجيد ياد مي كنند.

شيخ محمد ابو زُهْرَه عالم بزرگ معاصر مصري يكي از مؤلّفاتش را اختصاص به او داده است و كتابي قطور به عنوان: «إلامام زَيْد» (حياته و عصره و آراؤه) تدوين نموده است.

او در اوّل مقدّمه اش بر اين كتاب به عنوان تمهيد فقط دو عبارت از زيد حكايت مي كند، و پس از آن دست به شرح و تفصيل درباره حيات او و عصر او و افكار و شهادت او مي زند:

1ـ زيد بن علي چون براي جهاد خروج كرد، اصحابش را بدين گونه مخاطب ساخت:

إنّي أدْعُو إلَي كِتَابِ اللهِ وَ سُنّةِ نَبِيّهِ وَ إحْيَاءِ السّنَنِ وَ إمَاتَةِ الْبِدَعِ! فَإنْ تَسْمَعُوا يَكُنْ خَيْراً لَكُمْ وَلِي، وَ إنْ تَأْبَوْا فَلَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ! [162] .

«حقّاً و تحقيقاً من شما را فرا مي خوانم به كتاب خدا، و سنّت پيغمبرش، و زنده گردانيدن سنّتها، و ميرانيدن بدعتها. بنابراين اگر گوش فرا داريد، براي شما و براي من خوب است، و اگر از پذيرش آن امتناع ورزيد، من عهده دار شما نخواهم بود!»

2ـ و به يكي از اصحابش گفت: أمَا تَرَي هَذِهِ الثّرَيّا؟! أتَرَي أحَداً يَنَالُهَا؟!

قَالَ صَاحِبُهُ: لاَ!

قَالَ: وَ اللهِ لَوَدِدْتُ أنّ يَدِي مُلْصَقَةٌ بِهَا فَأقَعَ إلَي الأرْضِ أوْحَيْثُ أقَعُ فَأنْقَطِعَ قِطْعَةً قِطْعَةً، وَ أنّ اللهَ يَجْمَعُ بَيْنَ اُمّةِ مُحَمّدٍ صلّي الله عليه (وآله) و سلّم [163] ، [164] .

«آيا اين ستاره ثريّا را نمي بيني، آيا كسي را مي بيني كه بتواند بدان دسترسي داشته باشد؟!

آن صحابي گفت: نه!

گفت: سوگند به خدا دوست دارم كه دست من بدان بچسبد و از آنجا بر زمين سقوط كنم، يا به هر جائي كه بيفتم، و آنگاه بدن من پاره پاره گردد، و خداوند ميان امّت محمد صلي الله عليه وآله را جمع كند!»


پاورقي

[1] «بحارالأنوار»، طبع حروفي مكتبه اسلاميّه، ج 110 ص 43 و در اينجا عين عبارت علامه محمّدتقي مجلسي اوّل اين است:... انّي أروي الصحيفة الكاملةَ عن مولانا و مولي الأنام سيّد السّاجدين علي بن الحسين زين العابدين مناولةً عن صاحب الزّمان و خليفة الرّحمن الحجّة بن الحسن عليهم السلام بين النّوم و اليقظة، و رأيت كأنّي في الجامع العتيق بإصبهان، والمهديّ صلوات الله عليه قائم و سألت عنه مسائلَ أشكلت عليّ فأجاب عنها. ثمّ سألت عنه عليه السلام كتاباً أعمل عليه، فأحالني بذلك الكتاب الي رَجل صالح فلمّا أخذت منه كان الصّحيفة. و ببركة هذه الرؤيا انتشرت الصحيفة في الآفاق بعد ماكان مطموس الأثر في هذه البلاد.

[2] «بحارالانوار»، ج 110 ص 45 تا ص 47.

[3] به عين اين لفظ مرحوم استاد سيد محمّد مشكوة در مقدمه مدوّنه خود برشرح صحيفه فارسي سيد صدرالدّين بلاغي تصريح دارد، آنجا كه مي گويد: تا كار شهرت آن به جائي رسيده كه مولي محمّدتقي مجلسي در يكي از روايات خود اشاره كرده كه: او در نقل و روايت صحيفه يك مليون سند دارد.

[4] «بحارالانوار»، طبع حروفي ج 110 ص 50.

[5] «بحارالانوار»، طبع حروفي ج 110 ص 51 تا ص 61.

[6] «بحارالانوار»، طبع حروفي ج 110 ص 63 تا ص 66.

[7] «بحارالانوار»، طبع حروفي ج 110 ص 54 و ص 59.

[8] «بحارالانوار»، طبع حروفي ج 110 ص 54 و ص 59.

[9] علامه مجلسي اوّل: مولي محمّدتقي بنا به نقل «بحارالانوار»، طبع حروفي، ج 110، ص 61 در پايان اجازه مفصّله خود در روايت صحيفه كامله از شيخ بهاءالدين عاملي مي فرمايد: بنا بر آنچه كه شيخ رشيدالدين محمّد بن شهر آشوب مازندراني ذكر نموده است ظاهراً علت تسميه صحيفه به زبور آل محمّد صلي الله عليه وآله، وبه انجيل اهل بيت عليهم السلام آن است كه همان طور كه زبور و انجيل از خداوند تعالي بر زبان داود و عيسي بن مريم جاري گرديده اند، به همين نهج، صحيفه از خداوند بر زبان سيدالسّاجدين علي بن الحسين زين العابدين صلوات الله عليه جاري شده است. و محتمل است آن بوده باشد كه از خداوند تعالي از آسمان بر رسول خدا صلي الله عليه وآله نازل شده باشد امّا چون ظهور آن در دست حضرت سجّاد عليه السلام بوده است به وي منسوب گرديده است.

[10] «الصحيفة السّجّاديّة الجامعة» ص 844.

[11] «صحيفه رابعه» محدّث نوري ص 143 تا ص 145.

[12] «الصحيفة السّجّاديّة الجامعة» ص 516 و ص 517.

[13] «الوافي بالوفيات» تأليف صلاح الدين خليل بن ايبك صفدي. طبع دارالنّشر فرانزشتاينر بقيسبارن 1381 ه ـ 1962 م.

[14] «الصحيفة السّجّاديّة الجامعة» ص 17 تا ص 30.

[15] «الصّحيفة السّجّاديّة الجامعة» ص 817 و ص 818 و ما دراينجا مختصر و اصول ارشادات و مصادر را آورديم.

[16] آيه 79 از سوره 56: واقعه: «قرآن را مسّ نمي كنند مگر پاك شدگان».

[17] والده جناب محترم ايشان، مرحومه مغفوره بتول خانم، صبيّه مرضيّه مرحوم حضرت آيةالله آقا سيد ميرزا فخرالدين سيّدي قمي رحمه الله مي باشند. و مادرشان كه زوجه آن مرحوم بوده است مرحومه مغفوره زهراء رحمة الله عليها است كه عمّه پدر حقير مي باشد بنابراين جناب آيةالله روحاني، نواده دختري عمّه والد حقير هستند. مرحوم آية الله آقا سيد ابراهيم طهراني مي باشند به نكاح مرحوم فخر العلماء و الفقهاء آيةالله سيد ميرزا فخرالدّين سيدي قمي درآمد و آقا ميرزا فخرالدين عالمي جليل و فقيهي نبيل بود فرزند شيخ الاسلام آقاسيد ميرزا ابوالقاسم قمي امام جمعه قم و ايشان فرزند آقا سيد ميرزا محمّد رضاي قمي و ايشان فرزند آقا سيد ابوطالب و آقا سيد ابوطالب فرزند آقا سيد ميرزا ابوالمحسن بوده اند. مرحوم آقا سيد ابوطالب امام جمعه قم، سومين داماد مرحوم آيةالله محقّق و فقيه و اصولي عظيم: آقا ميرزا ابوالقاسم جيلاني شفتي قمي عالم علاّم صاحب «قوانين» و «جامع الشّتات» و «غنائم الأيّام» و كتب ديگر بوده اند. و بنابراين عمّه زادگان پدر ما از نسل زهرا خانم همگي از ناحيه پدر از اسباط صاحب قوانين مي باشند. (ترجمه احوال ميرزاي قمي صاحب قوانين، در «روضات الجنّات» و «قصص العلماء» و «گنجينه دانشمندان» و «نجوم السّماء» و «خاتمه مستدرك الوسائل» و «الرّوضةالبهيّة» و «تكمله أمل الآمل» مسطور مي باشد و مرحوم آقا حاج شيخ آقابزرگ طهراني در «أعلام الشّيعة» در جلد اوّل «كرام البررة» تحت رقم شماره 113 از ص 52 تا ص 54 آورده است.

[18] چون بحث در انواع تصرف در انشاء و املاء و كتابت و كتاب غير است مناسب بود بحث در حقّ التأليف هم در اينجا استيفا گردد.

[19] نقد اين دليل در آخر همين بحث خواهد آمد.

[20] آيه 199 از سوره 7: اعراف.

[21] آيه 17 از سوره 31: لقمان.

[22] آيه 157 از سوره 7: اعراف.

[23] زمخشري در «أساس البلاغة» گويد: و حكّموه: جعلوه حَكَماً. و حكّمه في ماله فاحتكم و تحكّم. و ابن منظور در «لسان العرب» گويد: و حكّموه بينهم: أمروه أن يحكم. و يقال: حكّمنا فلاناً فيما بيننا أي أجزنا حكمه بيننا. و حكّمه في الأمر فاحتكم: جاز فيه حكمه... و يقال: حكّمته في مالي اذا جعلت اليه الحكم فيه فاحتكم عليّ في ذلك.

[24] آيه 114 از سوره 4: نساء.

[25] آيه 2 از سوره 65: طلاق.

[26] آيه 2 از سوره 65: طلاق.

[27] آيه 235 از سوره 2: بقره.

[28] آيه 6 از سوره 4: نساء.

[29] آيه 15 از سوره 31: لقمان.

[30] آيه 17 از سوره 31: لقمان.

[31] آيه 110 از سوره 3: آل عمران.

[32] ذيل آيه 32 از سوره 33: احزاب.

[33] آيه 6 از سوره 4: نساء.

[34] آيه 241 از سوره 2: بقره.

[35] آيه 263 از سوره 2: بقره.

[36] آيه 15 از سوره 31: لقمان.

[37] آيه 6 از سوره 65: طلاق.

[38] آيه 275 از سوره 2: بقره.

[39] شرح ديوان ابن مقبل و دو سه تا كتاب دعا.

[40] تاريخ صحيح اسلامي آن كه تاريخ قمري مي باشد عبارت است از: دوازدهم شهر جمادي الثانيه سنه يكهزار و سيصد و نود.

[41] مطالب مذكوره در اينجا توسط جناب برادر ارجمند حجةالاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ محسن سعيديان ـ دامت معاليه ـ از خود جناب محترم آقاي مهدي ولائي ـ دام توفيقه ـ بوده است. آقاي مهدي ولائي مردي خبير و مطّلع حدود هشتاد سال عمر دارد، و به واسطه نياز آستان قدس فعلاً هم بدين مهم اشتغال دارد. او مي گويد: داود پيرنيا مرد قبيح العمل و زشت كرداري بوده است و بسياري از سيّئات او را برشمرده است. اقول: شاه خائن مدتي او را استاندار شيراز كرده بود. و شيرازيها از مجالس شب نشيني و وقاحت او داستانها بيان مي كنند. او پسر مشيرالدّوله: حسن پيرنيا مي باشد، كه او و برادرش مُؤتمن المُلْك: حسين پيرنيا از رجال بااطلاع و خيرخواه دوره قاجاريّه و أوائل سلطنت پهلوي اول به حساب مي آيند. مؤتمن الملك حسين پيرنيا پسري دارد به نام خسرو پيرنيا كه حقّاً مرد مؤمن و متعهّد و نمازگزار و خوش فكري است. با حقير از قديم الأيّام سوابق دوستي و محبّت برقرار است و عجيب است از اين دو پسر عم كه يكي مانند داود پيرنيا با آن سوابق سيّئه و يكي مانند خسرو پيرنيا با اين اعمال حسنه اهل مسجد و دعا و روزه و قرآن از آب در مي آيند.

[42] جلد يازدهم از جناب محترم آقاي حاج مهدي ولائي تنظيم شده است. و مجموعه مورد بحث ما در تحت شماره 435 مجموعه 12405 از صفحه 671 تا صفحه 675 از آن را استيعاب كرده است، و جلد دوازدهم از جناب محترم آقاي حاج غلامعلي عرفانيان تنظيم شده است. و اين مجموعه در تحت شماره 623 مجموعه 12405 از صفحه 411 تا صفحه 417 آن را شامل گرديده است.

[43] چون علم بر كيفيّت كتابت و زمان و مكان و نويسنده و سائر خصوصيات آن بي مدخليّت از علم به جميع محتويات مجموعه نمي باشد لهذا به طور اجمال مختصري از تمام مجموعه را كه شامل پنج كتاب است از ج 11 ص 671 تا ص 675 و ج 12 ص 411 تا ص 417 فهرست كتب خطّي كتابخانه مركزي آستان قدس رضوي در اينجا ذكر مي كنيم: مجموعه (12405) عربي، نسخه اي است فوق العاده نفيس مشتمل بر كتب مذكوره در ذيل:

أـ «قوارع القرآن» مرتّب است بر سه جزو مشتمل بر مختاراتي از آيات قرآن كريم مذيّل به چند حديث در باب فضايل هر آيه، تأليف شيخ فقيه ابوعمرو محمّد بن يحيي بن حسن كه از مشايخ حديث اهل سنّت و جماعت و از فقهاي شافعيّه مي باشد كه به منظور مداومت بر تلاوت آنها به جهت دفع شرّ شياطين تأليف نموده است. و از كتابت آن، ابوعبدالله احمد بن ابي عمر بن احمد اندرابي روز بيست و هفتم شعبان سنه چهارصد و بيست و نه فارغ گرديده است، و روز دوازدهم ماه مبارك رمضان 429 در مدرسه ابوالحسن عبدالرحمن بن محمّد جَزَني واقع در نيشابور قرائت شده است.

بـ «جزءٌ فيه آيات الرّقْيَة و الحِرْز» مؤلّف اين كتاب نيز مؤلّف سابق الذّكر است و كاتب آن نيز همان اندرابي مي باشد كه در سنه 429 در همان سه روز مانده به ماه رمضان از كتابتش فارغ شده است. و در سيزدهم رمضان سنه 429 قرائت گرديده است.

جـ «صحيفه كامله سجّاديّه» مشتمل است بر 38 دعا از ادعيه صحيفه مباركه سجّاديّه كه در بعضي كلمات و فقرات با روايت سيد نجم الدين بهاء الشّرف ابوالحسن محمّد كم و بيش اختلافاتي دارد بخصوص در سلسله روايت كه از همه حيث يعني چه از لحاظ تعداد و اسامي رواة، و چه از لحاظ طول متن حديث به كلّي با آن فرق دارد. نويسنده آن حسن بن ابراهيم بن محمّد زامي در شوّال سنه چهارصد و شانزده مي باشد و مقابله آن با قرائت اسمعيل بن محمّد قفّال متحقّق شده است و روايت آن را به زامي، ابوالقاسم عبدالله بن محمّد بن سَلَمِه فرهاذجردي نيشابوري اجازه داده است كه آن را او از ابوبكر كرماني روايت كند. و اين نسخه را ابوعبدالله احمد بن ابي عُمَر زاهد يعني همان نويسنده و كاتب «قوارع القرآن» بر مدرسه شيخ حامد ابن احمد در باب عزره وقف نموده است و توليت آن را به عمر بن محمّد حامدي واگذار كرده است.

دـ كتاب «المذكّر و المؤنّث» مختصري است جامع و فوق العاده نافع در بيان است اسماء مؤنّث در زبان عربي مرتّب بر سه باب، كاتب اين كتاب هم همان كاتب صحيفه يعني حسن بن ابراهيم بن محمّد زامي مي باشد كه در روز نوزدهم محرّم الحرام شب شنبه از سنه چهارصد و هفده نوشته است.

ه ـ «رسالةٌ في شهر رجب» اين كتاب مختصري است در خصوص فضائل و اعمال شهر رجب به املاء حاكم ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله بن احمد حَسْكَاني كه در جواب حامد بن احمد بن جعفر در پانزده باب نوشته است.

[44] در فهرست، ج 12 ص 414 در تعليقه گويد: همان جام است كه در قديم جزو كورهاي نيشابور بوده مشتمل بر صد و هشتاد قريه و قصبه آن بوزجان بوده است. باري و از اين كلام معلوم مي شود كه: در نسخه مطبوعه از اين صحيفه كه آن را إلزامي خوانده اند، نادرست مي باشد. چرا كه در اين صورت بايد با الف و لام آورده شود: الالزامي و امّا جام و زام كه يك لغت است چون بر آن الف و لام در آورند الزّامي مي گردد يعني اهل جام.

[45] در أقرب الموارد گويد: سَبّلَه: جعله في سُبُل الله. أي سبيل الخير يقال: سَبّل ضيعتَه. و في الحديث: «احبس أصلها و سَبّل ثمرتها» و ـ الشّي ءَ: أباحه كأنّه جعل إليه طريقاً مطروقةً.

[46] «فهرست» ج 11 ص 675، و«فهرست» ج 12 ص 417. زيرا مراد اين مي باشد كه: علي بن ابراهيم بوزجاني را نشناختيم چه كسي است، نه آنكه براي وقف نسخه، واقفي معلوم نگشت.

[47] «فهرست» ج 11 ص 675، و«فهرست» ج 12 ص 417. زيرا مراد اين مي باشد كه: علي بن ابراهيم بوزجاني را نشناختيم چه كسي است، نه آنكه براي وقف نسخه، واقفي معلوم نگشت.

[48] اين مناجات را بتمامها محدّث نوري در «صحيفه رابعه سجّاديّه» از ص 29 تا ص 38 و آيةالله امين عاملي در «صحيفه خامسه» از ص 259 تا ص 267 ذكر نموده اند. هر دو بزرگوار از شيخ ابراهيم كفعمي در «بلدالامين» و گفته اند: و ما آن را بتمامها تبرّكاً و تأسّياً به شيخ حرّ عاملي ذكر مي كنيم چون او ندبه ديگري را از امام عليه السلام ذكر نموده است كه اول آن آه وَانَفْساه است و در آخر «صحيفه ثانيه» آورده است و آن از نسخ اين ندبه مي باشد، و علّامه سندش را در اجازه به بني زهره اين طور آورده است: و از آنهاست ندبه اي براي مولانا زين العابدين علي بن الحسين عليهما السلام كه آن را حسن بن دربي از نجم الدّين عبدالله جعفر دوريستي از ضياءالدّين ابوالرّضا فضل الله بن علي الحسيني در كاشان از ابوجعفر محمّد بن علي بن حسين مقري نيشابوري از حاكم ابوالقاسم عبدالله بن عبدالله حَسْكاني از ابوالقاسم علي بن محمّد عُمَري از ابوجعفر محمّد بن بابويه از ابومحمّد قاسم بن محمّد استرابادي از عبدالملك بن ابراهيم و علي بن محمّد بن سنان از ابو يحيي بن عبدالله بن يزيد مقري از سفيان بن عيينه از زهري روايت مي كند كه گفت: شنيدم از مولانا زين العابدين عليه السلام كه با نفس خود محاسبه، و با خداي خود مناجات داشت و مي گفت: يا نفس حتّام الي الْحَيَوةِ سُكُونُكِ؟! تا آخر عبارت حضرت كه: وَ اجعلنا من سكّان دارِ النّعيم برحمتك يا أرحم الرّاحمين مي باشد. مرحوم امين پس از آن مي گويد: اقول: ابن شهرآشوب در «مناقب» خود، مختصري از اين ندبه را بدين صورت ذكر كرده است و گفته است: و از براي زهد حضرت سجاد عليه السلام براي تو همان بس است آنچه در صحيفه كامله و ندبه هاي مرويّه از او وارد است. از آن زمره مي باشد آنچه را كه زُهْري روايت نموده است: يا نفس حتّام إلي الحيوة سكونك، و إلي الدّنيا و عمارتها ركونكِ؟ أما اعتبرتِ بمن مضي من أسلافكِ و من وارته الأرض من اُلاّفك ـ الي قوله ـ: و ضمّتهم تحت التّراب الحفائر.

[49] بايد دانست كه: حَتّام از جهت رسم الخطّ بايد با الف نوشته گردد. و محدّث نوري در «صحيفه رابعه» ص 30 با ياء نوشته است (حتّي م) و آيةالله امين در «صحيفه خامسه» ص 260: حتّي متي ذكر كرده است و در بين الهلالين حتّام را به عنوان نسخه بدل ذكر نموده است. و در هر صورت حتّام با ألف بايد نوشته گردد. و در عبارت صحيفه أخيره به دست آمده نيز حتّام آمده است و معلّق آن جناب غلامعلي عرفانيان در تعليقه گويد: صريحاً و واضحاً در دو موضع از مناجات مذكوره اين طور وارد شده است و هيئت صحيح همين است چه به موجب قاعده صرف در صورت اتّصال الي و علي و حتّي به ماء استفهاميّه حرف آخر آنها بعد از حذف الفِ «ما» حتماً بايد به صورت ألف نوشته شود. يعني به صورت «إلام و عَلام و حتّام» يعني غلط است نوشتن آنها به صورت «إلي مَ و علي م و حتّي م» و رضيّ در شرح شافيه (138 به بعد و قسمت اخير آن معنون به باب الخطّ) حتي اعتراض دارد كه: ياء مَتي را در اتّصال به ماء استفهاميّه چرا نبايد مانند كلمات مذكوره با ألف نوشت؟!

و اجهوري صريحاً مي گويد: «ولأجل اتّصال الحرف الجار لما الاستفهاميّة بها كتب نحو حتّام و عَلاَم و إلامَ بألفات» (شرح منظومه رسم ضمن مجموعه شماره 12792 محفوظ در كتابخانه آستان قدس، ورق دوم) و علاّمه اثيرالدّين ابوحيّان اُندلسي نيز به صراحت تمام مي گويد: «فإن وليت ما الاستفهاميّة حتّي أو إلي أو علي كتبن بالألف» (التّذييل و التكميل أيضاً نسخه كتابخانه مذكور تحت رقم 3926 هجده ورق مانده به آخر نسخه) (جلد دوازدهم فهرست نسخه هاي كتب خطّي آستان قدس رضوي ص 414).

[50] دانشمند و محقّق برومند جناب آقاي حاج سيد عزيز الله طباطبائي دامت بركاته، نواده دختري مرحوم آية الله آقا سيد محمّد كاظم يزدي مي باشند، بدين گونه كه: مادر ايشان مُسَمّاة به بتول صبيه آقا سيد احمد سومين پسر مرحوم يزدي است. و پسر اول ايشان آقا سيد محمّد، و پسر دوم ايشان آقا سيد علي بوده است. علويّه بتول با سيد جواد طباطبائي يزدي كه وي نيز از ارحام مرحوم سيّد آيةالله يزدي بوده است ازدواج كرده است. مادر علويّه بتول: بي بي بيگم مي باشد كه او دختر خديجه، و خديجه دختر زهراء، بنت شيخ مرتضي انصاري است. و عليهذا شيخ انصاري جدّ اُمّي با فاصله چهار مادر نسبت به آيةالله حاج سيد عزيز الله طباطبائي هستند. يعني مادرِ مادرِ مادرِ مادرِ ايشان. همان طور كه مرحوم آيةالله حاج ملا مهدي نراقي، جدّ امّي حقير با فاصله چهار مادر است.

بي بي بيگم خواهر آيةالله: مرحوم حاج سيد محمّد علي سبط هستند و عليهذا آقاي سبط، دائي مادر آقاي طباطبائي مي باشند. مرحوم آية الله سيد محمّد علي سِبط فرزند سيد محمّد نبيّ فرزند حاج سيّد موسي فرزند سيّد اسمعيل فرزند سيد حسين فرزند سيد عبدالباقي مي باشند كه ترجمه احوال ايشان در كتاب «أعيان الشّيعة» مذكور است. و از طرف مادر: نام مادرشان خديجه دختر زهراء بنت شيخ انصاري است، و نام داماد شيخ كه مرحومه زهراء را به حباله نكاح خويش در آورده است سيد محمّد طاهر مي باشد.

پدر: سيد محمد نبي

سيّد محمدعلي سبط

مادر: خديجه ؤ زهراء ؤ شيخ انصاري

پدر: سيّد محمد طاهر.

[51] الصّحيفة السّجاديّة الكاملة» المورّخة 416 ه ق خطّ استاد محمّد عدنان سنقنقي مطبعه شام دارطلاس.

[52] چاپ پيام، انتشارات مفيد، چاپ اوّل.

[53] «الصّحيفة الكاملة السّجاديّة» طبع اوّل از دار طلاس، مطبعة الشام. نشر و مقدّمه آيةالله فهري ص 162 تا ص 164.

[54] در صحيفه مشهوره فقط در همين ادعيه 4 مورد صلوات بر «محمد و آل محمد» و 1 مورد «صلّي الله عليه و آله» و 139 مورد صلوات به صورت «محمد وآله» آمده است. («المعجم المفهرس لألفاظ الصحيفة الكاملة» تحت عنوان «آل»).

[55] مورد اوّل در دعائي است كه در صحيفه به دست آمده داراي عنواني نمي باشد و به دنبال دعاي اول كه به عنوان التحميد للّه عزّوجلّ است ذكر گرديده؛ صفحه 10 از صحيفه مطبوع در دمشق: والحمد للّه الذي منّ علينا بمحمد نبيّه صلي الله عليه دون الامم الماضية. و در صحيفه مشهوره صلّي الله عليه وآله مي باشد. دوم تا چهارم در صحيفه مطبوع در دمشق طبق نسخه به دست آمده در ص 74 در آن به عنوان و مِنْ دُعَائه في التحميد، و در مشهوره به عنوان دعاؤه في صلاة اللّيل وارد است: وَ صَلّ علي محمّد إذا ذكر الأبرار. و صلّ علي محمّد ما اختلف اللّيل و النهار. وَ صلّ عليه بعدالرّضا. پنجم در ص 93 و من دعائه لأهل الثّغور، و در صحيفه مشهوره دعاؤه لأهل الثّغور: اللَهمّ و صلّ علي محمّد عبدك و رسولك. ششم و هفتم در ص 98 و ص 103 و من دعائه لِرَمضان و دخول شهره، و در صحيفه مشهوره: دعاؤه لدخول شهر رمضان: اللَهمّ و صلّ علي محمّد في كلّ وقت. هشتم در ص 122 و من دعائه في وداع شهر رمضان، و در صحيفه مشهوره: دعاؤه لوداع شهر رمضان: اللهمّ صلّ علي محمّد نبيّنا كما صلّيت. نهم تا يازدهم در ص 134 و من دعائه في التّوبة و ذكرها، و در صحيفه مشهوره: دعاؤه بالتّوبة: اللهمّ صلّ علي محمّد كما هَدَيْتَنَا به، و صلّ علي محمّد صلوةً تشفع لنا يوم القيمة و الفاقة إليك! و صلّ علي محمّد كما أسْعَدْتنا باتّباعه. دوازدهم در ص 139 و من دعائه في الحوائج، و در صحيفه مشهوره دعاؤه في طلبه الحوائج: و صلّ علي محمد صلوة دائمة. سيزدهم در ص 161 و من دعائه اذا أصبح، و در صحيفه مشهوره دعاؤه عند الصباح و المساء: اللهمّ فصلّ عليه كأتمّ ما صلّيت. چهاردهم در ص 208 و من دعائه اذا خصّ نفسه، و در صحيفه مشهوره: دعاؤه في مكارم الاخلاق: و صلّ علي محمّد كأفضل ما صلّيت علي أحدٍ قبله.

[56] «صحيح بخاري»، طبع بولاق سنه 1312 هجريّه، ج 6 «كتاب التفسير» ص 120 و 121.

[57] «المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النّبوي»، ج 3، ص 382.

[58] آيه 56، از سوره احزاب: 33: حقّاً و تحقيقاً خداوند و فرشتگان وي درود مي فرستند بر پيغمبر خدا! اي كساني كه ايمان آورده ايد شما هم بر او درود بفرستيد، و سلام كنيد سلام نيكوئي (و يا تسليم او باشيد تسليم شدن استواري)!

[59] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 215 و ص 216.

[60] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[61] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[62] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[63] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[64] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[65] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[66] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[67] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[68] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[69] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[70] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[71] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 216.

[72] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 217.

[73] «الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 217.

[74] الدّرّ المنثور»، ج 5، ص 217.

[75] محقّق فيض كاشاني در كتاب «بشارة الشّيعة» طبع سنگي ص 133 گويد: و مثل آنچه را كه در حديث متّفق عليه أيضاً به ثبوت رسيده است كه: حضرت پيغمبر صلي الله عليه وآله او را به منزله خود در تعظيم قرار دادند و صلوات را بر جميع اهل بيت امر نمودند، حتّي عامّه در صحاحشان روايت دارند كه چون آيه: صلّوا عليه و سلّموا تسليماً نازل شد از رسول خدا پرسيدند: يا رسول الله! هذا السّلام عليك قد عرفناه فكيف نصلّي عليك؟! فقال: قولوا: اللهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد كما صَلّيتَ علي ابراهيم و آل ابراهيم! اين خبر را ثعلبي در تفسيرش و بخاري و مسلم در دو صحيحشان روايت كرده اند.

[76] كتاب «بحار الأنوار» طبع حروفي اسلاميّه، ج 94، باب 29، ص 47 تا ص 72.

[77] آيه 56 از سوره 33: احزاب.

[78] آيه 34 از سوره 3: آل عمران: ذرّيّه اي مي باشند كه بعضي از آنها از بعض ديگرند و خداوند سميع و عليم است.

[79] آيه 44 از سوره 18: كهف: در آنجا ولايت اختصاص به خدا دارد كه حقّ است. وَاللهِ حَقّ، بهترين پاداش و بهترين عاقبت مي باشد.

[80] آيه 56، از سوره 33: احزاب.

[81] «بحار الانوار» ج 94، ص 48.

[82] دعاي دوم، از صحيفه با ترجمه آية الله شعراني ص 21.

[83] دعاي بيست و چهارم از همين صحيفه در ضمن وَكَانَ من دعائه عليه السلام لأبويه عليهما السلام ص 86 و ص 87.

[84] صحيفه مطبوعه در دمشق با مقدّمه آيةالله فهري، ص 160 ضمن دعائي به عنوان: و من دعائه اذا اصبح در صحيفه به دست آمده و همان دعاء به عنوان: دعاؤه عندالصّباح و المساء در صحيفه مشهوره.

[85] آية الله شيخ محمّدحسين مظفّر در «تاريخ الشيعة» ص 156 پس از شرح مفصّلي راجع به قتل عام شيعيان جبل عامل توسّط احمد پاشا جزّار مي نويسد: چون سپاه فرانسه تحت قيادت (ناپلئون بوناپرت) وارد بلاد شام شد، به واسطه او شيعه و صفديّون راحت شدند وليكن چون فرانسويان آنجا را خالي نمودند و جزّار مستقر شد بر بلاد شام و ساحل صفد، ده سال تمام از قتل و غارت و زندان و انواع شكنجه به شيعيان خودداري ننمود و فشار و كشتار و حبس و تعذيب او بر علمائي به نهايت رسيد، و افرادي كه باقي ماندند به نواحي دوردست از زمين پراكنده گرديدند و آثار علميه ايشان به مصادره رفت و جميع تنورهاي شهر عَكّا از كتب علمي جبل عامل، يك هفته تمام مي سوخت و اين ضربه خطير و كبيري بر علم و اهل علم بود. و جبال و نواحي عامل از رجال علم تهي شد پس از آنكه نواحي و محله هاي آن روشن و درخشان به علماء و ارباب فضل و تأليف بود. از جمله علمائي كه فرار كردند از ظلم احمد پاشا جزّار، عالم كبير و شاعر مبدع شيخ ابراهيم يحيي بود كه در دمشق شام اقامت گزيد و به دنبال او شيخ علي خاتوني طبيب فقيه بود كه در بسياري از علوم چيره بود، و براي تحصيل آنها به ايران هجرت كرده بود. تمام اموالش مصادره شد و املاكش ضبط گرديد و دوبار محبوس شد و حاضر نشدند حبس او را به قيمتي بفروشند. سپس كتابخانه بزرگ او را كه متعلق به آل خاتون بود گرفتند و اين شيخ مذكور متولي آن كتابخانه بود و مجموعاً محتوي بر پنجهزار مجلّد از كتب خطيّه نادرة الوجود بود. تمام اين پنج هزار كتاب در عكّا طعمه آتش گرديد.

[86] «معجم البلدان»، ج 1، ص 534.

[87] تاريخ نشان مي دهد كه نسوي سال گذشته هم (سال 440) مأمور حق اختلاف شده و گروهي داشته (كما في المنتظم 32085 ـ دعي ابو محمد بن نسوي... فقتل جماعة...) از اينرو وقتي در سنه 441 مردم شنيدند كه مجدداً او مي خواهد براي حلّ اختلاف وارد شود شيعه و سنّي هر دو متّفق گشته زمينه دخالت او را باطل نموده و خود به حلّ اختلاف پرداختند.

[88] محقق بصير و فقيه خبير مرحوم شيخ محمّد حسين مظفّر در كتاب «تاريخ الشّيعة» ص 74 تا ص 76 آورده است كه: تشيع در عراق انتشار نيافت مگر آنكه در اكثر أدوار خود برخورد با مصائب و ناراحتيها و عذابها و شكنجه ها نمود. اما در زمان بني اميّه، ما در سابق اشاره نموديم به مختصري از طرز رفتارشان با شيعيان تا ايّام بني عباس، مگر آنكه از جهت شدت و ضعف تفاوت مي كرد. و اگر از تاريخ بازپرسي كني، البتّه به تو از بعض آن حوادث و شدائدي كه بخصوص بر شيعه وارد گرديده است، پاسخ خواهد گفت. و كافي است كه تاريخ أبوالفداء را بخواني آنچه را كه در سنه 362 به ظهور رسيده است. وي مي گويد: در اين سال كَرْخ آتش گرفت ـ و كرخ محله اختصاصي شيعه بود ـ احتراق عظيمي و سبب آن را ذكر كرده است تا مي رسد به اينجا كه مي گويد: وزير ابوالفضل براي دستگيري متعدّيان بر مركب خود سوار شد و حاجب خود را كه صافي نام داشت با عدّه اي براي جنگ با عامه شيعه به كرخ گسيل داشت، و مردي شديدالتّعصّب بر عليه شيعه بود. حاجب در چند موضع از كرخ آتش پرتاب كرد. احتراق عظيمي در كرخ پديد آمد و عدّه اي كه در آن آتش بسوختند هفده هزار (17000) تن بودند. و سيصد عدد دكّان، و خانه هاي بسيار، و سي و سه مسجد، و از اموال مقدار بي شماري بسوخت. و همچنين ابن أثير تو را بي نياز مي كند اگر از او از وقايع سالهاي 401 و 406 و 408 و 443 و 444 و از بسياري سالهاي دگر بپرسي تا آنجا كه او در مورد حوادث سال 443 گفته: امور فظيع و شنيعي به وقوع پيوست كه مشابه و مانند آن در دنيا جريان نيافته است. تو اگر كتاب «المنتظم في تاريخ الملوك و الاُمم» را كه تصنيف ابن جوزي است جلد هشتم آن را مطالعه كني و وقايعي كه در سال 441 و مابعد آن به منصّه بروز رسيده است بداني، آن وقت است كه خواهي فهميد كه چگونه خونها به جاي اشكها جاري مي شود؟ و چگونه از شدّت غصّه و رنج، جگرها تكّه تكّه مي گردد؟ و در آنجا خواهي خواند آنچه را كه بر شيعه از قتل و غارت، و بر مساجدشان از هَدْم و خرابي، و بر مشاهدشان از إساءه أدب، و بر علمائشان از اهانت وارد گرديده است. حتّي آنكه در حوادث سال 448 ذكر كرده است كه أبو عبدالله جُلاّب شيخ البزّازين را به دعوي غلوّ در رفض در باب الطاق كشتند و جنازه اش را بر در دكّانش به دار آويختند. و در ص 172 داستان فرار ابوجعفر طوسي و نهب و غارت خانه اش را خواهي خواند! و در حوادث سال 449 در ماه صفر ذكر كرده است كه بر خانه أبوجعفر طوسي متكلّم شيعه در كرخ، ناگهان هجوم بردند و آنچه در آنجا بود از دفاتر او و كرسي درس او را كه بر روي آن مي نشست مأخوذ داشتند و به وسيله سه منجنيقي كه آنجا بود و زوّار اهل كرخ از قديم الأيّام در وقت عزيمت براي كوفه به قصد زيارت همراه خود مي بردند همه را به كرخ بردند و آتش زدند، الي غير ذلك از حوادث أسَف انگيز و اگر «الحوادث الجامعه» ابن فُوطي را به خوبي بخواني با وجود آنكه كتاب كوچكي مي باشد، تو را دلالت مي نمايد بر حوادث عديده اي كه در بغداد واقع شده است. و معتصم عباسي با وجود ضعف قدرتش، شيعه اهل بيت را از قرائت مقتل حسين عليه السلام در محلّه كرخ، محلّه مختاره و سائر محلاّت شيعه در دو طرف بغداد منع كرد، بنگر به حوادث سال 641 و 648 و 653 الي غيرها از سنوات قبل و بعد، و مپرس از آنچه كه عثمانيها بر سرشيعه وارد ساختند در روزي كه عراق را براي بار دوم در سنه 1047 از دولت صفويّه غصب كردند از قتل و غارت و تعدّي بر بيگناهان و شكنجه و تعذيبشان، و احراق كتب! و اگر از تاريخ بپرسي كه: چه بر سر شيعه در عراق آمده است از مردان زورگو و قدرتمند در أعصار تاريك و ستم، به تو جواب مي دهد در حالي كه از شدّت غصّه، آب دهان در گلويش پريده و با مركب خونين، واقعه را براي تو شرح مي دهد! آري! اين امور در زمانهاي دور انجام نگرفته است، ما بعضي از آن ايام را ادراك نموده ايم. و روش بعضي از آشغالها و كثافات و مردمان رذل و پستي كه از خود به جاي گذاردند و بر عراق، بار سنگين و تحميل بود، از همين قرار و سيره بوده است.

[89] عَدْنان پسر سيّد رضي مي باشد كه نقابت علويين با او بوده است و پس از پدرش و عمويش سيدمرتضي منصب نقابت به او واگذار شد.

[90] رئيس الرّؤساء: أبوالقاسم ابن مَسْلَمَه علي بن حسن بن احمد وزير قائم بأمرالله مي باشد كه مدت 12 سال وزارت كرد، و بساسيري در سنه 450 او را كشت. ابن كثير در تاريخ خود، «البداية و النّهاية»، ج 12 ص 68 گويد: رئيس الرّؤساء نسبت به روافض بسيار اذيّت مي كرد. آنها را امر كرده بود تا در اذان حَيّ علي خير العمل را نگويند. و مؤذّن آنها در أذان صبح بعد از حَيّ علي الفلاح دوبار بگويد: الصّلوة خيرٌ من النوم. و آنچه در مساجد شيعيان و در سردرهاي مساجدشان نوشته بود: مُحَمّد و عليٌ خير البشر همه را زائل كنند. رئيس الرّؤساء امر كرد تا رئيس شيعيان را كه أبوعبدالله جلّاب بود به علت تظاهرش به مكتب تشيّع بكشتند. او را در دكّانش كشتند! و شيخ أبو جعفر طوسي از بغداد فرار كرد و خانه اش را غارت كردند.

[91] منظور از محراب، أثاثيه و اسباب و چراغ و تابلوهاي طلائي و نفيسي است كه در مقدّم حرم مطهّر و روبرو و صدر آن قرار داده شده بوده است.

[92] «الكامل في التاريخ»، ج 9، ص 561 به بعد، از طبع دارصادر دار بيروت سنه 1386، هجريّه قمريّه.

[93] «الغدير»، ج 4 ص 308 تا ص 310.

[94] از جمله غديريّه شيواي اوست كه علّامه اميني در «الغدير» ج 4 ص 262 تا ص 264 آورده است.

[95] دوره علوم و معارف اسلام قسمت (2): «امام شناسي» ج 1 ص 243 با پنج عبارت مختلف و متّحد المعني از طرق عامه.

[96] از جمله ابياتي است كه عالم جليل محمد رفيع ابن حاج عبدالواحد طبسي از طرف امير محمدخان امير خراسان شيعي مذهب در پاسخ نامه خشن و تهديدانگيز و اهانت آميز امير بخارا: بيگخان معصوم بن دانيال در سنه 1204 هجريّه قمريّه نوشته است و ما آن را از صفحه 29 مجموعه مكتوب و جواب آن كه خطّي است نقل كرديم. در «لغت نامه دهخدا»، ج 16 ص 283 در لغت جَذْرِ أصَمّ گويد: [جَ رِ اَ صَ م م ] (تركيب توصيفي). و آن است كه او را جذر صحيح نباشد مانند عدد ده كه جذر آن تقريباً سه و سُبْع باشد. (از كشاف اصطلاحات فنون) جذر أصمّ آن است كه: هرگز حقيقت او به زبان در نيايد چون جذر ده، كه هرگز عددي نتوان يافتن كه او را اندر مِثل خويش زني ده آيد. و أصمّ كر بود. زيرا كه جواب ندهد جوينده را تا نيابدش مگر به تقريب و نزديك شدن با او بس («التّفهيم» ص 42) آن چنان است هر عددي كه چون آن را مجذور فرض كنند براي آن جذر سالم به هم نرسد مگر آنكه كسر درو واقع باشد چنانكه عدد ده كه اگر براي آن جذر تجويز كنند سه عدد سالم و يك سبع باشد چون اين را در نفس خودش ضرب كنند نه عدد سالم چهل و سه حصّه منجمله چهل و نه حصّه يك عدد حاصل آيد. چون در كامل شدن ده عدد كسر شش جزو از چهل و نه جزو مذكور باقيمانده لهذا جذر مذكور تقريبي شد نه تحقيقي و چون اين قسم جذر بر مجذور خود به دلالت صريح دال و ناطق نيست بلكه به اشارت تقدير دلالت مي كند پس گويا اصمّ است اگر چه أصمّ به فتحتين به معني كر و ناشنواست ليكن چون كر مادرزاد را گنگي لازم است لهذا مجازاً به مقابله منطق كه به ضمّ ميم و كسر طاي مهمله به معني گوياست لفظ أصَمّ به معني گنگ مستعمل مي شود و جذر أصمّ محض مقابله منطق است و الّا جذر أصمّ سالم را وجود نيست (غياث اللغات) و در «مطلق» ص 284 گويد: جذر [جَ رِ مُ طِ] (تركيب اضافي). همان جذر منطوق به است و آن جذري باشد كه حقيقت مقدار آن دانسته آيد و توان گفتن چون جذر صد كه ده باشد. رجوع به جذر و جذر منطق شود. جذر منطق [جَ رِ مُ طِ] (تركيب اضافي). آن است كه چون عدد سالم را در نفس خودش ضرب كنند عددي ديگر سالم پديد آيد چنانچه عدد سه كه چون سه را در سه ضرب كنند نه حاصل مي شود و همچنين عدد چهار كه چون چهار را در چهار ضرب كنند شانزده حاصل مي شود پس در اين هر دو مثال عدد سه و چهار جذر است و عدد نه و شانزده مجذور كه هر دو عدد مُنطِق اند («غياث اللغات» و «آنندراج») جذر منطق آن است كه حقيقت او به زبان توان گفتن. و او را منطوق به نيز خوانند و مطلق و مفتوح يعني گشاده، همچون سه نه را و چهار شانزده را («التّفهيم» ص 42) و آن آن است كه او را جذر صحيح باشد مثل عدد نه چه سه جذرآن است (از «كشّاف اصطلاحات فنون»).

[97] «الفصول الفخريّة» تأليف احمد بن عِنَبَة، ص.189

[98] «المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النّبويّ»، ج 3، از ص 343 تا ص 415 كه در مادّه صَلَوَ مي باشد. بايد دانست كه: صحاح عامّه عبارت است از صحيح بخاري و صحيح مسلم. و سنن آنها عبارت مي باشند از: سنن أبوداود، و سنن دارمي، و سنن نسائي، و سنن تِرمذي، و سنن ابن ماجه، و مسانيد آنها عبارتند از: «مُوطّأ مالك» و «مسند» احمد بن حنبل.

[99] «بحارالأنوار»، طبع حروفي اسلاميّه، ج 94 «باب الذكر و الدّعاء» ص 48 حديث.4 و «امالي» صدوق ص 45.

[100] همين مصدر، ص 56 حديث 29.

[101] در ص 105 از همين كتاب در تعليقه آمد كه: إلْزَامي نيست، بلكه زامي يعني جامي و از اهل جام مي باشد. و الف و لام آن الف و لام تعريف است و اگر لقب إلزامي بود بايد با الف و لام نوشته گردد: الإلزامي.

[102] مرحوم ميرداماد در شرح صحيفه خود ص 45 گويد: عميدالدّين و عمودالمذهب عميدالرّؤساء از أئمّه علماء أدب، و از أفاخم اصحاب ما رضي الله تعالي عنهم بوده است. و مرحوم سيد نعمت الله جزائري در شرح صحيفه خود در ص 2 گويد: علي بن سكون از ثقات علماء اماميّه بوده است. و آية الله ميرزا ابوالحسن شعراني در شرح صحيفه خود ص 2 گويد: هر دو از بزرگان علماي اماميّه اند. و در اجازه كبيره صاحب معالم بنا به نقل «بحارالانوار» طبع حروفي ج 109 ص 27 آمده است كه: علّامه، از پدرش، از سيّد فخّار از شيخ ابي الحسين يحيي بن بطريق و از شيخ امام ضابط بارع عميدالرّؤساء هبة الله بن حامد بن أحمد بن أيّوب جميع كتابهاي اين دو عالم را روايت مي كند.

[103] «شرح صحيفه فارسي» ميرزا محمد علي مدرسي چهاردهي ص 4 و ص 5.

[104] شرح صحيفه ميرداماد» ص 45 در تعليقه.

[105] شرح صحيفه جزائري به نام «نورالأنوار في شرح الصّحيفة السّجاديّة» طبع سنگي ص 3 و ناگفته نماند كه: وفات ابن سكون در سنه 606 و وفات عميد الرّؤساء در سنه 609 بوده است.

[106] «شرح صحيفه ميرداماد»، ص 45 در تعليقه.

[107] در تعليقه ص 46 از «شرح صحيفه ميرداماد» گويد: از اين گذشته، بدان: عميدالدّين را كه سيد داماد ذكر كرده است عميدالرّؤساء نيست. در «رياض العلماء» وجه آن را بدين گونه ذكر كرده است: امّا اولاً به جهت تقدّم درجه عميدالرّؤساء چون از جمله تلامذه او سيد فخّار بن معد موسوي است كه او تقدّم دارد به درجاتي بر سيّد عميدالدين كه او پسر خواهر علاّمه مي باشد. و اما ثانياً به جهت اختلاف دو لقب، و ثالثاً به جهت آنكه اسم عميدالرّؤساء همان سيد عميدالرّؤساء هبة [الله ] بن حامد بن أحمد بن أيّوب بن علي بن أيّوب، لغوي مشهور صاحب نظر در مسائل و مؤلّف كتابي است در معني كَعْب. و براي زيادي توضيح به «رياض العلماء» ج 3 ص 259 و ج 4 ص 243 و ج 5 ص 309 و ص 375 رجوع شود. (انتهي)

أقول: و از اينجا دانسته مي شود: آنچه را كه آية الله مدرّسي چهاردهي در شرح صحيفه فارسي خود ص 9 آورده است كه: او عميدالدّين خواهرزاده علامه و شارح «تهذيبِ» اوست، اشتباه مي باشد.

[108] غُرّ جمع أغَرّ است، به معني روشن و تابناك. و لَهَاميم جمع لُهْمُوم است به معني رئيس و بزرگوار و كريم و بخشنده.

[109] شرح صحيفه ميرداماد، ص 46.

[110] «رياض السّالكين»، طبع سنگي سنه 1334، ص 5 و ص 6، و طبع حروفي، جامعه مدرّسين قم، ج 1 ص 53 و ص.54

[111] شرح صحيفه ميرداماد، ص 46 و ص 47.

[112] شرح صحيفه محدّث جزائري، ص 3.

[113] شرح صحيفه ميرداماد، ص 45، در تعليقه.

[114] شرح صحيفه محدّث جزائري، ص 3.

[115] «بحارالأنوار»، ج 110، ص 63.

[116] «بحارالأنوار»، طبع حروفي اسلاميّه، ج 110 ص 44 ضمن شماره 38: صورة رواية والدي العلاّمة.

[117] همين مصدر ص 46 ضمن شماره 39: صورة رواية الوالد العلاّمة.

[118] همين مصدر ص 56 تا ص 59 ضمن شماره 41 رواية اُخري للوالد العلاّمة الصّحيفة الكاملة.

[119] در «بحارالأنوار»، طبع حروفي، ج 109 ص 29 ضمن بيان سند روايتي معلوم مي دارد كه: عربي بن مسافر عبادي، شيخ فخرالدين محمد بن ادريس عجلي بوده است.

[120] همين مصدر ص 62 ضمن شماره 42: رواية بعض الأفاضل الصّحيفة الكاملة.

[121] يعني سيّد غياث الدّين بن طاوس.

[122] مراد شيخ كمال الدّين بن حَمّاد واسِطي مي باشد كه چند سطر پيش نام وي برده شده است.

[123] «بحارالأنوار»، طبع كمپاني، ج 25، كتاب «الاجازات» اوّل صفحه 100، و از طبع حروفي اسلاميّه، ج 109 ص 13.

[124] همين مصدر، از طبع حروفي ص 14.

[125] مطالب زير در حاشيه به خطّ مؤلّف صاحب معالم آمده است: اين طور به خطّ پدرم رحمه الله آمده است، و در روايات سيد تاج الدّين بن معيّة به نقل از خطّ او اين طور آمده بود: السّيّد السعيد كمال الدين الرضي الحسن بن محمد بن محمد الآوي. و شك نيست كه كلام او در اينجا به اعتماد نزديكتر مي باشد.

[126] همين مصدر، از كمپاني ص 106 و از اسلاميّه ص 40.

[127] اين طور در عبارت شيخ نجم الدّين مذكور وارد است و ظاهراً مراد از نظام الشّرف بهاءالشرف باشد و بنابراين روايت جعفر درباره صحيفه از دو وجه برخوردار است: سماع و قرائت، اول از سيد بهاءالشّرف بدون واسطه، دوم به واسطه جماعتي كه ذكر شده اند (اين عبارت صاحب معالم است كه در حاشيه ذكر نموده است).

[128] درعبارت روايت مرحوم مجلسي اول ص 126 شقرة آمده بود، و دراينجا شعرةمي باشد.

[129] همين مصدر، از طبع كمپاني ص 108 و از طبع حروفي اسلاميّه ص 47 و ص 48.

[130] ملا عبدالله افندي اصفهاني در مقدّمه صحيفه ثالثه خود مطالبي بس جالب را ذكر مي كند و ما اينك برخي از آن را كه راجع به كثرت نسخ متنوعه عديده صحيفه، و راجع به طرق روايتي آن غير از اين طريق مشهور است در اينجا نقل مي كنيم: وي در ص 11 تا ص 13 از مقدّمه مي فرمايد: وليكن ما بحمدالله تعالي و با كمك او و منّت او برخورد كرديم در مدّت سياحتمان در شهرها، در خرابه ها و در معموره ها و در اثناء طول جولان و گردشمان در سفرهايمان در درياها و خشكيها بر جلّ نسخه هاي صحيفه بلكه بر كلّ آن. بلكه اطّلاع پيدا نموديم بر تعداد بسياري از نسخه هاي صحيفه شريفه كامله سجاديه به طرق ديگري أيضاً غير از مشهوره كه مقدار آنها از عدد كامل ده بالا گرفت غير از طريقه معروفه مشاراليها براي صحيفه متداوله شايعه. و از جمله آنها مقداري از روايات قدماء مي باشد كه صحيفه را روايت نموده اند مثل روايت محمد بن وارث از حسين بن اشكيب كه وي ثقه و خراساني است و از اصحاب حضرت امام علي هادي و امام حسن عسكري عليهما السلام است از عمير بن هارون متوكّل بلخي كه من نسخه عتيقه اي از آن را به خطّ ابن مُقْلَة خطّاط مشهوري كه در عصر خلفاي عباسي وضع خطّ نسخ را نمود و خطّ كوفي را به نسخ نقل كرد ديده ام و روايت ابن اشناس بزار عالم مشهور. و روايت شيخ فقيه أبوالحسن محمد بن احمد بن علي بن حسن بن شاذان از ابن عيّاش جوهري. زيرا كه وي در صحيفه اش از أبوعبدالله احمد بن محمد بن عبيدالله بن الحسن بن أيّوب بن عيّاش جوهري حافظ در بغداد در خانه اش كه در راه ميان دو نظره (قنطره خ ل) است از أبو محمد الحسن بن محمد بن يحيي بن الحسن بن جعفر بن عبيدالله بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام ابن اخي طاهر علوي از ابوالحسن محمد بن مُطَهّر كاتب از پدرش از محمد بن شلقان مصري از علي بن نعمان أعْلم تا آخرش را در سند صحيفه مشهوره روايت كرده است. و روايت ابن عياش جوهري أيضاً. و روايت تلعكبري. و روايت وزير أبوالقاسم حسين بن علي مغربي. و روايت ذهني كرماني زماشيري. و روايات ديگري از متأخّرين أيضاً مانند روايت كفعمي در آخر «البلد الأمين» و غير او در غير آن. الي غير ذلك از امثال اين أكابر. و پس از اين بايد دانست: كه ميان اكثر آنها و ميان نسخه متداوله مشهوره از اين صحيفه كامله سجّاديّه اختلاف بسياري وجود دارد چه در ديباچه، و چه در تعداد أدعيه، و چه در الفاظ و عبارات، و چه در بسياري از فقرات آن، با زيادتي و نقصان، و در تقديم و تأخير. و همچنين ما يافتيم در بعضي از مطاوي كتب أصحابمان بسياري از أدعيه منقوله از صحيفه سجّاديّه مشهوره را وليكن با انواع تفاوت و اختلاف در عبارات و فقرات، بلكه در تعداد أدعيه أيضاً ـ تا آخر آنچه را كه افندي در اينجا ذكر نموده است. و مرحوم آقا سيد محسن امين عاملي در مقدّمه صحيفه خامسه خود در ص 15 تا ص 17 عين مطالب مذكوره را از افندي نقل كرده است.

[131] بحار الأنوار»، طبع حروفي اسلاميّه، ج 110 ص 51 تا ص 59.

[132] «رياض السالكين»، طبع سنگي سنه 1334 ص 5 و طبع حروفي جامعه مدرّسين قم، ج 1، ص 49 و ص 50.

[133] «نورالأنوار في شرح الصحيفة السّجّاديّة» ص 3.

[134] «رياض السالكين»، طبع سنگي 1317، ص 6 و طبع جامعه مدرّسين قم، ج 1، ص 58.

[135] شرح صحيفه ميرداماد ص 45.

[136] نورالأنوار» ص.3

[137] شرح صحيفه سجّاديّه علّامه مدرسي چهاردهي ديباچه ص 5.

[138] «بحار الأنوار»، طبع حروفي، ج 110 ص 59.

[139] ترجمه مقدمه استاد سيد محمد مشكوة كه در ضمن مقدّمه صحيفه كامله سجّاديّه باترجمه فارسي آقاي سيدصدرالدين بلاغي از نشريات دارالكتب الاسلاميّة در ذي الحجة سنه 1369 از ص 6 تا ص 14 به طبع رسيده است.

[140] شرح و ترجمه صحيفه سجّاديّه تأليف سيد احمد فهري، ج 1، چاپ اول، پيام، انتشارات مفيد. ص 4 تا ص 9 از مقدّمه شارح. بايد دانست كه: ايشان اصل صحيفه به دست آمده را در دمشق با خطّ استاد محمد عدنان سنقنقي و مطبعه دارطلاس شام به طبع رسانيده اند، و در مقدّمه آن پنج امتياز از اين امتيازات هشتگانه را ذكر كرده اند. وليكن چون ما مي خواستيم به تمام جوانب گفتارشان اطلاع پيدا كنيم براي خوانندگان عزيز از شرح صحيفه فارسي ايشان اين امتيازات را ذكر نموديم.

[141] در «رياض السالكين» از طبع سنگي رحلي سنه 1334 ص 6 و از طبع حروفي جامعة المدرسين ج 1 ص 54 گويد: مراد از لفظ حَدّثنا، سماع است از لفظ سيد اجل چه آنكه سيّد اجل از حفظ املاء كرده باشد و چه آنكه از روي كتاب خود خوانده باشد و اين گونه تحمّل روايت، عالي ترين طرق هفتگانه تحمّل روايت مي باشد. نزد جمهور محدّثين و علماء علم حديث بر آن اصطلاح و قرار داد نموده اند كه: اگر شخص راوي خودش به تنهائي از شيخ بشنود و يا شكّ كند كه آيا با وي ديگري هم شنيده است يا نه در اين صورت با لفظ حدّثني روايت را بيان مي كند و اگر با او ديگري هم در استماع شريك باشد، با لفظ حدّثنا بيان مي نمايد، و اگر خودش روايت را بر شيخ بخواند با لفظ أخبرني بيان مي دارد، و اگر در حضور او براي شيخ، شخص ديگري بخواند، با لفظ أخبرنا بيان مي نمايد. و جايز نيست در نزد محدّثين هر يك از الفاظ «حدّثنا» و «أخبرنا» جاي خود را به يكديگر دهند و در كتب مؤلّفه مراعات اين نكته را ننمايند. و اما لفظ «أنبأنا» كلمه اي است كه آن را براي اجازه و مناوله (دست به دست دادن حديث) و قرائت و سماع، اصطلاحاً استعمال مي كنند. وگرنه از جهت معني لغوي فرقي در ميان إنباء و إخبار وجود ندارد.

[142] سيّد عليخان مدني در «رياض السالكين» طبع رحلي 1334 ص 6 تا ص 7 و طبع وزيري، ج 1 ص 58 تا ص 69 ترجمه رجال سند صحيفه را ذكر كرده است و ما در اينجا نتيجه بحث او را ذكر مي كنيم: سيد نجم الدين بهاء الشّرف براي وي در كتب رجال ذكري به ميان نيامده است. شيخ ابوعبدالله ابن شهريار را شيخ ابوالحسن علي بن عبيدالله بن بابويه دركتاب «فهرست» از مشايخ شيعه شمرده است و او را به فقه و صلاح ستوده است. او خزانه دار مشهد اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف بود. شهريار نامي است عجمي مركّب از شهر و يار و معني آن بزرگمرد شهر است. و شيخ ابوعبدالله مذكور داماد شيخ الطائفة ابوجعفر محمد بن حسن طوسي بود كه دختر او را به زني گرفته بود. واين دختر، مادر پسر شيخ ابو عبدالله بود كه آن پسر به نام: أبوطالب حمزة بن محمد بن احمد بن شهريار بود چنانكه از كتاب «يقين» سيد علي بن طاووس نوّرالله مرقده مستفاد مي گردد. و عُكْبَريّ معدّل مذكور را من در كتب رجال اصحاب ما نيافتم آري سمعاني در كتاب «أنساب» او را ذكر كرده است و گويد: جماعتي از شيوخ در بغداد و اصفهان براي ما از ناحيه او روايت نموده اند. وي در سنه 472 وفات يافت. و پدرش أبونصر محمد از جماعتي از جمله از پسرش ابو منصور حديث كرده است و در عكبري در سنه 420 فوت نموده است و مرد صدوقي بوده است. و عموي او ابوالحسن عبدالواحد بن احمد بن الحسين بن عبدالعزيز عكبري معدّل مردي صدوق و متشيّع بود و در سنه 419 در عكبري وفات كرد (انتهي كلام سمعاني).

و أبوالمفضّل محمد بن عبدالله بن محمد بن عبيدالله بن بهلول بن همّام بن مطّلب بن همّام بن بحر بن مطر بن مرّة الصغري بن همّام بن مرّة بن ذهل بن شيبان. نجاشي گويد: در طلب حديث در تمام طول عمرش سفر نمود. و در ابتداي امرش مردي صاحب ضبط بود و سپس خلط نمود و من جُلّ اصحابمان را چنان يافتم كه او را تعييب مي كنند و ضعيف مي شمرند. وي كتب بسياري دارد از جمله كتاب «شرف التّربة»، كتاب «مزار اميرالمؤمنين عليه السلام»، كتاب «مزار الحسين عليه السلام»، كتاب «فضايل العباس»، كتاب «الدّعاء»، كتاب «من روي حديث غدير خم»، كتاب «رسالة في التّقيّة و الإذاعة»، كتاب «من روي عن زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام» كتاب «فضايل زيد»، كتاب «الشافي في علوم الزّيديّة»، كتاب «اخبار أبي حنيفة»، كتاب «القلم»، من اين شيخ را (شيباني را) ديدم و از او روايات بسيار شنيدم، و سپس از روايات او درنگ نمودم مگر رواياتي كه ميان من و ميان او واسطه بوده است. (انتهي كلام نجاشي)

و شيخ الطّائفة در «فهرست» گفته است: وي كثيرالرّواية حسن الحفظ بوده است مگر اينكه جماعتي از اصحاب ما او را ضعيف شمرده اند. او داراي كتابي است به نام «الولادات الطّيّبة» و كتاب «الفرائض» و كتاب «المزار» و غيرذلك. جماعتي از اصحاب ما جميع روايات او را براي ما روايت نموده اند. (انتهي) و ابن غضائري راجع به وي گويد: او وضّاع و كثيرالمناكير است. من كتب او را ديده ام. در آن أسانيدي موجود است بدون متون، و متوني موجود است بدون أسانيد. و چنين مي دانم كه بايد رواياتي را كه در روايت آنها متفرد است ترك نمود. (انتهي) و علّامه در «خلاصه» او را دو بار ذكر كرده است: يكبار مانند آنچه را كه نجاشي ذكر كرده است و يكبار مانند آنچه را كه ابن غضائري ذكر نموده است. و ابن داود وي را در رجالش سه مرتبه ذكر نموده است: يكبار در موثّقين و دو بار در مجروحين. و الله أعلم.

و اما شريف ابوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن أمير المؤمنين علي بن ابيطالب عليهم السلام، نجاشي پس از شمارش نسب او گويد: وي پدر أبوقيراط است و پسرش: يحيي بن جعفر است. او روايت حديث نموده است و در ميان طالبيّين سرشناس و وجيه و متقدّم بوده است و در ميان اصحاب ما ثقه بوده است. شنيد و بسيار شنيد، و عمري طولاني نمود و سندش عالي گرديد. وي صاحب كتاب «تاريخ علوي»، و كتاب «صَخرة و بئر» مي باشد. خبر داد به ما شيخنا محمد بن محمد و گفت: حديث كرد براي ما محمد بن عمر بن محمد جعابي كه گفت: جعفر براي ما جميع كتب خود را حديث كرده است. وي در ذوقعده سنه 308 در حالي كه نود و چند سال داشت فوت نمود. و از او حكايت كرده است كه: تولّدش در سرّ من رأي سنه 224 بوده است. و پنهان نماند كه: تاريخ ولادت و وفاتش با سنّ نود و أند سال وفق نمي دهد. و علاّمه در «خلاصه» گويد: وفاتش در سنه 380 بوده است و آن نيز وفق نمي دهد و ظاهراً در تاريخ سبق قلمي به كار رفته است.

و اما درباره عبدالله بن عمر بن خطّاب زيّات گويد: فيّومي گويد: خطب الي القوم: زماني كه طلب كند تا از ايشان دختري را به ازدواج درآورد. و اسم آن را خِطْبَة با كسره خاء گذارند و فاعلش خاطب و خطّاب مبالغه در آن است و به آن نام نهاده شده است. (انتهي) و از براي اين مرد ذكري در ميان كتب اصحاب ما به هيچ وجه نمي باشد. و بعضي گفته اند: از آنجا كه اخبار سعيد ابوعبدالله خازن در سنه 516 بوده است و حديث كردن اين عبدالله بن عمر در سنه 265 بوده است و تعداد راويان در اين ميان سه نفر مي باشند با آنكه زمان فاصله ميان دو خبر به 251 سال بالغ مي گردد، و ظاهراً هم اين راويان سه گانه بعضي بعض دگر را ملاقات نموده اند به طوري كه كلمه حدثنا نصّ بر آن مي باشد، و عَنْعَنَه نيز بر آن اشعار دارد، و مقدار اين زمان بانسبت عدّه افراد اين سند، بسيار گسترده و طويل و وسيع مي باشد، از اينجا به دست مي آيد كه اين سند سند عالي است به معني مستفيض از محدّثين كه گفته اند: العالي السند سندي است كه با وجود اتّصال سند در آن، قليل الواسطه باشد. اين گونه سند را تحسين مي كنند و آن را بر سندي كه مخالف آن باشد مقدّم مي دارند به طوري اين امر مهم است كه اكثر محدّثين سلف دنبال چنين سندي مي گشتند و سنّت معموله در ميانشان بود كه: شدّ رحال مي نمودند به سوي دورترين شهرها تا مشايخ معمّر را ملاقات كنند و به واسطه آن اسناد روايتشان عالي شود و حديث از خلل و فسادي كه به هر يك از راويان دست مي دهد دورتر گردد. چرا كه هيچ يك از راويان رجال سند نمي باشند الاّ آنكه جايزالخطا هستند پس هرچه وسائط بيشتر گردد و سند طويلتر شود مظنّه جواز خطا بيشتر مي شود و هرچه كمتر شود كمتر مي گردد.

و اما درباره علي بن نعمان أعلم نخعي گويد: نجاشي گفته: از حضرت امام رضا عليه السلام روايت نموده است و برادرش داود از او برتر است. و پسرش حسن بن علي و پسر او: احمد نيز روايت حديث نموده اند و علي بن نعمان ثقه و وَجْه و ضابط و صحيح و واضح الطريقة بوده است. وي داراي كتابي مي باشد كه جماعتي آن را از او روايت كرده اند... (انتهي) و در كتب رجال شخصي به نام علي بن نعمان غير از او نداريم.

و اما درباره عمير بن متوكل ثقفي بلخي گويد: نجاشي گويد: متوكّل بن عمير بن متوكل از يحيي بن زيد، دعاي صحيفه را روايت كرده است: خبر داد به ما حسين بن عبيدالله، از ابن أخي طاهر از پدرش از عمير بن متوكل از پدرش متوكّل از يحيي بن زيد دعاي صحيفه را انتهي. و پنهان نباشد كه اوّل كلام وي ظاهر است در آنكه راوي صحيفه از يحيي بن زيد متوكّل بن عمير مي باشد و اما از سند آن معلوم مي شود كه: متوكّل راوي صحيفه جدّ او بوده است به طوري كه در متن صحيفه نيز اينچنين است. و ممكن است با گونه اي از توجيه و عنايت ميان اين دو كلام را وفق داد. و هيچ يك از اصحاب تصريحي بر وثاقت متوكّل مزبور نكرده اند مگر آنكه حسن بن داود نواده او: متوكل بن عمير را از زمره موثّقين در كتاب خود ذكر نموده است. و توثيق او مثمرثمري نمي باشد همچنانكه بعضي پنداشته اند.

آية الله آقا ميرزا ابوالحسن شعراني در شرح صحيفه خود ص 5 گويد: متوكّل بن هارون در كتب رجال مذكور نيست و شيخ طوسي و نجاشي رحمهما الله متوكّل بن عمير بن متوكل گفته اند. و البتّه نسخه صحيفه كه نزد آن دو شيخ بزرگوار بوده معتبرتر از اين است كه ما داريم. چون آنها صحيفه را به روايت ديگر نقل مي كردند كه أبوالمفضّل شيباني در آن نيست بلكه تلعكبري از ابن أخي طاهر از محمد بن مطهر از پدرش از متوكّل بن عمير روايت كرده است و در مورد اختلاف اعتماد بر نسخه آنهاست. و همچنين آية الله شعراني در ص 4 درباره طول زمان سه راوي كه بالغ بر 251 سال مي باشد و ما از سيد عليخان شيرازي بر علوّ سند توجيه نموديم، اين طور مي گويد: ميان دو تاريخ مذكور در اسناد 251 سال است و روات در اين مدّت سه تن عكبري و شيباني و شريف ابوعبدالله هستند. عكبري در 472 وفات يافت و ناچار پس از سنه چهارصد از شيباني روايت كرده است و شيباني پس از چهارصد زنده بود و شريف ابو عبدالله در سال 308 وفات يافت واگر شيباني او را هنگام مرگ ملاقات كرده و از او حديث فرا گرفته و به سنّ عقل و تميز رسيده باشد بايد پيش از سنه سيصد تولد يافته و عمرش از صد سال افزون باشد. و شايد عكبري به واسطه از شيباني نقل كرده است و واسطه در اسناد مذكور نيست.

1ـ اين طور در نسخه اصلي وارد شده است وليكن در نسخه مطبوعه از نجاشي «از محمد بن مطهّر» آمده است.

2ـ رجال نجاشي: ص.301

3ـ كتاب «رجال ابن داود» ص 157 شماره 1256.

[143] يعني ابن شهريار گفت. و از اينجا معلوم مي شود كه: در شرح صحيفه فيض الاسلام ص 8 كه فاعل قال را سيد نجم الدين پنداشته است، اشتباه مي باشد.

[144] آية الله مدرس چهاردهي در شرح صحيفه خود ص 10 گويد: اين شيخ محمد فقيه و صالح بود و ملقّب بود به مُفَجّع از زيادتي حزن و اندوه او بر اهل بيت عصمت عليهم الصلاة و السلام ملقّب به اين لقب شده است و صحيح المذهب و خوش اعتقاد بود و از بزرگان مذهب اماميّه بود.

[145] بايد دانست: آنچه را كه در ترجمه فارسي شرح صحيفه سجّاديّه استاد حاج مهدي الهي قمشه اي در ص 16 در ترجمه اين فقرات ذكر نموده است اشتباه است. وي گفته است: روايت كرد ما را شيخ سعيد محمد فرزند احمد بن شهريار (كه او داماد شيخ الطّائفة صدوق عليه الرحمة است) كه: أبو منصور محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبري مُعَدّل رحمه الله صحيفه را بر شيخ صدوق عرضه مي داشت و قرائت مي كرد هنگام قرائت من حاضر بودم و استماع قرائت صحيفه مي كردم.

اوّلاً همان طور كه در تعليقه خواهيم ديد: محمد بن احمد بن شهريار خزانه دار قبر مطهّر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام داماد شيخ الطّائفه طوسي بوده است نه صدوق. و اطلاق صدوق را بر شيخ طوسي به عنوان عَلَم مشهور و مُعَرّف وي تا به حال نديده ايم.

ثانياً لفظ صدوق در روايت به معني بسيار راستگو، صفت است براي خود أبومنصور محمد عكبري معدّل. و خود او بوده است كه صحيفه را از أبوالمفضّل شيباني روايت مي كند، نه آنكه عَلَم است، و روايت عُكْبري به واسطه عرضه بر شيخ صدوق بوده است. فلاحظ و تَأَمّل!

[146] در همين مصدر ص 10 عمر حضرت امام محمد باقر عليه السلام را معيّن كرده است كه: 55 سال بوده است. چون ولادتش در زمان جدش حضرت امام حسين عليه السلام در سنه 59 بوده است و رحلتش در شهر ربيع الآخر سنه 114 بوده است، و غير از اين تاريخ نيز گفته شده است.

[147] در شرح صحيفه سيد عليخان مدني طبع سنگي ص 8 عمر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را بدين گونه ذكر نموده است: در سنه 83 از هجرت در مدينه متولّد شد و در شهر شوال سنه 148 در حالي كه 65 سال داشت رحلت نمود. و گفته شده است: عمرش 68 سال بوده است بنابر آنكه ميلادش در سنه 80 بوده باشد.

[148] آيه 39، از سوره 13: رعد.

[149] آيه 58از سوره 4: نساء.

[150] آيه 60، از سوره 17: اسراء.

[151] آيه 1 تا 3 از سوره 97: قدر.

[152] آيه 28 و 29، از سوره 14: ابراهيم.

[153] مقدّمه تمام صحيفه هاي كامله موجوده.

[154] آيه 187 از سوره 2: بقره.

[155] «رياض السّالكين» طبع جامعة المدرسين ج 1، ص 200.

[156] «روضه كافي»، طبع مطبعه حيدري، ص 295.

[157] «بحار الأنوار»، طبع مطبعه اسلاميّه ج 46، ص 263 و «مناقب» ابن شهر آشوب طبع انتشارات علاّمه قم، ج 4، ص 188.

[158] صحيفه مترجم با شرح آية الله شعراني، ص 5.

[159] «الصحيفة الكاملة السّجّاديّة» طبع دارطلاس مطبعه شام، ص 227.

[160] «رياض السّالكين»، طبع جامعة المدرّسين، ج 1، ص 100.

[161] «تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام»، ص 285.

[162] «تاريخ ابن كثير»، ج 9، ص 330.

[163] «الامام زيد» طبع دار الفكر العربي، ص 6.

[164] «مقاتل الطّالبيّين» ص 129.