بازگشت

توحيد اسماء و صفات


قرآن تكيه بر توحيد اسماء [1] الهي دارد و اوصاف الهي را منحصرا از آن خدا مي داند و چنين مي آموزد كه ديگران نه تنها به طور مستقل از آن بهره اي ندارند، بلكه بالتبع و بالعرض نيز بي نصيبند. ديگران تنها مي توانند در حد سعه ي وجودي خود مظهر و آيينه ي اوصاف الهي باشند.

مراد از آيه ي سبح اسم ربك الاعلي (اعلي / 1) آن است كه نام خدا منزه است از آن كه در كنار نام ديگري آورده شود يا ديگري با آن وصف گردد و برتر از آن است كه مانند خدايان ساختي خوانده شود.

در صحيفه سجاديه نيز مي خوانيم: «تعالي ذكرك عن المذكورين، و تقدست اسماؤك عن المنسوبين» (دعاي 14/39)؛ ياد تو از هر آن چه ياد مي شود بالاتر و اسماء تو از هر اسمي كه به تو نسبت مي دهند مقدس تر است.

بايد توجه داشت كه اسما و صفات خدا در يك حد و مرتبه نيست؛ بعضي دربردارنده ي تسبيح و تقديس خدا و بعضي حاكي از حسن و كمال او است كه به صفات سلبي و ثبوتي معروفند. [2] از طرفي مضمون بعضي صفات، ذات است و محتواي بعضي صفات، فعل. [3] .

معمولا در ادعيه توصيف خدا به صفات ثبوتي و يا سلبي ظهور مي يابد.

چنان كه امام صادق (ع) فرمود: «و الله نور لاظلام فيه، و حي لا موت له، و عالم لا جهل فيه و صمد لا مدخل فيه» (15، ص: 140، باب: 11، ح: 4).

به عنوان نمونه در صحيفه سجاديه مي خوانيم: «لا يحويك مكان و لا يقم لسلطانك سلطان و لم يعيك برهان و لا بيان» (دعاي 16/47)؛ كسي كه هرگز مكان تو را در بر نمي گيرد و در برابر سلطنتت هيچ سلطنتي تاب مقاومت ندارد و هيچ برهان و بياني تو را عاجز نمي كند.

«سبحانك؛ لا تحس و لا تجس و لا تمس و لا تكاد و لا تماط و لا تنازع و لا تجاري و لا تماري و لا تخاذع و لا تماكر» (دعاي 27/47)؛ پاك و منزهي تو، به حس در نمي آيي، مورد تماس جسماني واقع نمي شوي، كيد و مكر در تو بي اثر است، دور نمي شوي، با تو نزاع نتوان كرد، غلبه بر تو ممكن نيست، و جدال و خدعه و فريب در مورد تو امكان پذير نيست.

2- عنصر محوري بحث حيات به عنوان صفت ذات خداوند در قرآن كريم، اثبات توحيد حيات است نه اثبات اصل آن. [4] .

امام سجاد (ع) اين واقعيت را چنين بيان فرموده اند:

«او كيف يستطيع ان يهرب منك من لا حياه له الا برزقك» (دعاي 1/52)؛ كسي كه جز به روزي تو زنده نتواند بود چگونه توان فرار از تو را دارد؟

«و أنت حي صمد» (دعاي 28/47).

درباره صفت علم نيز، محور اصلي در قرآن توحيد عالميت خداست؛ بدين معنا كه تنها عالم حقيقي خدا است: والله يعلم و انتم لا تعلمون (بقره / 216) و آن چه ديگران مي دانند به تبع و به اذن خدا است (15، صص: 330 - 329): و ما اوتيتم من العلم الا قليلا و علم الانسان ما لم يعلم (عبث / 5).

در مناجات امام زين العابدين (ع) به هنگام گرفتاري و ابتلاء، آمده است: «كم نهي لك قد آتيناه، و امر قد وقفتنا عليه فتعديناه، و سيئة اكتسبناها و خطيئة ارتكبناها، كنت المطلع عليها دون الناظرين» (دعاي 2/34)؛ چه بسيار از نهي هاي تو را مرتكب شديم. و چه بسيار از اوامر تو كه ما را بر آن ها آگاه ساختي، اما نافرماني كرديم. و چه بسيار گناهان كه آن ها را اكتساب كرديم و چه بسا خطاها كه مرتكب شديم، و تنها تو بر آن ها مطلع بودي و ديگران نمي ديدند.

آن حضرت در جاي ديگر اقرار مي كند: «و انت الله لا اله الا انت الرحمن الرحيم العليم الحكيم» (دعاي 6/47)؛ تويي آن خدايي كه جز تو معبودي نيست؛ تنها رحمان رحيم، تنها داناي حكيم.

در فرازي از دعاي روز عرفه، ضمن اعتراف به علم اهل بيت (ع)، دانش آن ها را علمي الاهي و خدادادي معرفي مي كنند: «رب صل علي اطائب اهل بيته الذين اخترتهم لامرك و جعلتهم خزانة علمك». از آن جا كه اهل بيت (ع) انسان هاي كامل و خليفه هاي خدا هستند و به همين جهت دانش كامل الاهي نزد آن هاست، اعتراف به اين كه اين دانش را خدا در دل هاي آن ها نهاده، به دلالت التزامي نشان دهنده ي آن است كه ساير دانشمندان نيز در دانش هاي خود وامدار خدايند.

در توحيد سمع و بصر با توجه به آياتي نظير ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير (شوري / 11) در مي يابيم كه تنها خدا شنونده و بيناست و قهرا ديگران كه از سمع و بصر برخوردارند مظهر اين اوصافند (8، ج: 2، ص: 325).

سيد الساجدين (ع) در روز عرفه اقرار مي نمايد كه: «و انت الله لا اله انت السميع البصير (دعاي 7/47)؛ تويي آن خدايي كه جز تو معبودي نيست، تنها شنواي بينا.

درباره توحيد در قدرت [5] بايد گفت: نامتناهي بودن قدرت خدا، هم دليل انحصار قدرت در حق و هم دليل مظهر بودن قدرت ديگران است. آياتي مانند: «أن القوة لله جميعا (بقره / 165). انحصار قدرت براي خداوند را اثبات مي كند. هر چند اين آيه مربوط به قيامت است، اما قيامت ظرف ظهور قدرت حق است و نه حدوث آن (8، ج: 2، ص: 359).

در ادعيه بارها به عبارتي برمي خوريم كه به توحيد در قدرت اشاره دارند. گاه نامحدود بودن قدرت خدا را يادآور مي شوند مانند، «بقدرته التي لا تعجز عن شي ء و ان عظم و لا يفوتها شي ء و ان لطف» (دعاي 1/2)؛ با قدرت بي پايانش كه هيچ عظمتي توان عاجز كردن آن را ندارد و هيچ شي ء كوچكي، از حيطه ي قدرتش ناپديد نخواهد ماند. يا «ان ذلك لا يضيق غليك في وسعك، و لا يتكادك في قدرتك... انك علي كل شي ء قدير» (دعاي 34/16)؛ به درستي كه [اجابت خواسته هاي من] در برابر رحمت گسترده ي تو دشوار نيست و تو را در قدرت بي پايانت به زحمت نمي افكند... زيرا كه تو بر هر چيز توانايي.

«بالقدره التي بها تحيي اموات العباد، و بها تنشر ميت البلاد» (دعاي 13/48)؛ با قدرتي كه با آن بندگان مرده ات را زنده مي كني و سرزمين هاي مرده را حيات دوباره مي بخشي. در اين فراز، از «زنده كردن» به عنوان شاهد قدرت خدا نام برده اند كه احاطه ي كامل خدا بر همه چيز، لازمه ي آن است.

و گاهي انحصار قدرت در خداوند را مطرح مي كنند مانند: «لك يا الهي وحدانية العدد، و ملكه القدره الصمد،: و فضيله الحول و القوه، و درجه العلو و الرفعه» (دعاي 10/28)؛ معبود من، وحدانيت و يگانگي، و ملكه ي قدرت بي نياز، و فضيلت و توانمندي و نيرو، و بلند پايگي و

رفعت، تنها تو را است. تقدم جار و مجرور و اسميه بودن جمله، از مواردي است كه انحصار را بيان مي كند.

و برخي ادعيه، قدرت ديگران را وامدار و وابسته به قدرت الهي معرفي مي كند: «اللهم و انك من الضعف خلقتنا و علي الوهن بنيتنا و من ماء مهين ابتدأتنا، فلا حول لنا الا بقوتك، و لا قوه لنا الا بعونك» (دعاي 5/9)؛ خدايا تو ما را از ناتواني آفريده اي و بر سستي، بنيانمان نهاده اي و از آب بي ارزش آغازمان كرده اي، پس ما هيچ حركتي جز با نيروي تو و هيچ تواني جز با ياري تو نداريم. «يا من استسلم كل شي ء لقدرته»، «يا من انقاد كل شي ء لامره». «يا من بلغت الي كل شي ء قدرته» (18، ص: 148)؛ اي كسي كه همه چيز تسليم قدرت و منقاد امر اوست و قدرت او همه را فراگرفته است.

عزت [6] ، از صفات ذاتي خداي سبحان است كه مانند خود ذات نامحدود است و اگر كسي از عزت راستين بهره مند شود، به عنوان مظهر الاهي خواهد بود. در واقع عزت حالت نفوذ ناپذيري است كه درباره خدا به اين معنا است كه حيات او مرگ پذير، قدرت او عجز پذير و علم او جهل، سهو و نسيان پذير نيست. (8، ج: 2، صص: 373 - 368).

در ادعيه بسيار اقرار شده كه عزت مطلق مخصوص خداي سبحان است، «يا من له العزه و الجمال» (18، ص: 145)؛ اي كسي كه مطلق عزت و جمال، از آن او است: «يا ذا العزه الدائمه» (همان، ص: 142)؛ اي صاحب عزت هميشگي. «عز سلطانك عزا لا حد له بأوليه و لا منتهي له بآخريه» (دعاي 4/32)؛ سلطان تو عزيز است، نه آغاز دارد و نه انجامي [زيرا نامحدود مطلق نه اول دارد و نه آخر.]

هم چنين بيان شده كه ديگران، تنها در پرتو عنايت حق به عزت راستين دست مي يابند: «و العزيز من اعزته عبادتك» (دعاي 4/35)؛ عزيز آن كسي است كه بندگي تو او را عزيز كرده باشد. يعني ملاك ارزش در عزت، بندگي خدا است.

مصداق عزت دروغين نيز در كلام حضرت زين العابدين (ع) چنين ترسيم شده است: «فكم قد رأيت يا الهي من اناس طلبوا العز بغيرك فذلوا» (دعاي 6/28)؛ خدايا، چقدر ديدم كساني را كه عزت را به سبب غير تو خواستند و ذليل شدند.


پاورقي

[1] منظور از «اسم» در مباحث خداشناسي همان است كه در قرآن با عنوان «اسماء الحسني» از آن ياد شده است: و لله الاسماء الحسني فادعوه بها (اعراف / 180).. اسم اصطلاحا عبارت است از ذات همراه با تعيني از تعينات و كمالي از كمالات (8، ج: 2، ص 226). مظاهر اسماي حسناي الهي را نيز اسماي حسنا مي گويند، چنان كه درباره ي امامان معصوم عليهم السلام - آمده است:، «نحن والله الاسماء الحسني» (22، ج: 1، ص: 143).

منظور از «وصف» نيز، خود كمال و صفت است. در قرآن، به توحيد اسما در آياتي نيز «انه هو العزيز الحكيم» (دخان / 42)، هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن (حديد / 3) و غير آن اشاره شده است.

[2] اوصافي كه حاكي از كمالات نامحدود خداوند است و تجمل و كرامت ذات به آنهاست، صفات ثبوتي است كه گاهي صفات جمال و كمال خوانده مي شود.

اوصافي كه از نقص و عيب و محدوديت حكايت مي كنند و ذات حق از آن ها منزه است، صفات سلبي اند كه گاهي از آن ها به صفات جلال تعبير مي شود. آيات فراواني كه مفيد تسبيح و تقديس خداست، جامع صفات سلبي اند. (8، ج: 2، صص: 255 - 253).

[3] صفت ذات صفتي است كه منشأ آن تنها ملاحظه ي ذات خدا بدون دخالت و ملاحظه ي غير است مثلا در «لم يزل قادرا بذاته و لا مقدور» اشاره دارد كه خدا قادر است؛ چه مقدوري در خارج باشد يا نباشد.

بنابر مذهب اماميه، صفت ذات عين ذات است و همان گونه كه كسي به كنه ذات خدا راه ندارد؛ به كنه صفت او نيز راه ندارد. صفاتي را كه از مقام فعل و خداي سبحان انتزاع مي شود صفت فعل مي گويند. صفات فعلي خدا، اوصافي كمالي است كه از نوعي نسبت و اضافه بين خدا و مخلوقات او حكايت دارد؛ مانند خالق، مدبر و رازق.

چون صفات ذاتي عين ذاتند مقابلي ندارند؛ بنابراين خداي متعال را به مقابل آن ها نمي توان متصف نمود. ولي صفات فعلي از مقام فعل خدا انتزاع مي شوند و لذا وصف خدا به مقابل آنها نيز بي اشكال است؛ مانند رضا و غضب: لقد رضي الله عن المؤمنين (فتح / 18) و باءوا بغضب من الله (بقره / 61).

[4] از آيات قرآن چنين برمي آيد كه خدا حيات دارد و احيا مي كند، ديگران نيز حيات دارند و في الجمله احيا مي كنند. اما با عنايت به آياتي نظير الله لا اله الا هو الحي القيوم (آيه الكرسي) و لا اله الا هو يحيي و يميت (اعراف / 158) در مي يابيم كه قرآن حيات و احيا را منحصر به خداي سبحان مي داند. دليل عقلي بر اين مطلب آن است كه حيات از صفات ذاتي خدا و مانند خود ذات، مطلق و نامحدود است. بنابراين، جايي براي حيات ديگران باقي نمي گذارد. با اين ديدگاه، معناي آيه ي انك ميت و انهم ميتون (زمر / 30) آن است كه تو و ديگران حيات واقعي ندارد، بلكه آيينه دار حيات واقعي خدا هستيد و تنها خدا به گونه اي مطلق، حي است (8، ج: 2، صص: 317 - 316).

[5] قدرت به معناي قوت و توانايي، در اصطلاح حكما به معناي «توان انجام فعل در صورت مشيت و ترك آن در صورت عدم مشيت است». فاعلي را «قادر» مي توان ناميد كه اگر خواست، بتواند كاري را انجام دهد و اگر نخواست، بتواند آن را ترك كند. خواه كاري را هميشه بخواهد يا هرگز نخواهد و يا گاه بخواهد و زماني نخواهد (12، ص: 131).

[6] «عزت» حالت نفوذ ناپذيري است كه مانع مغلوب شدن مي شود. زمين سخت و نفوذ ناپذير را «ارض عزاز» مي گويند. (13، ص: 563، ماده (ع ز ز) معناي مطابقي عزت، صلابت و نفوذ ناپذيري را معناي لازم آن، پيروزي است.

بر اساس آموزه هاي قرآن كريم، عزت بر دو نوع است: عزت راستين و عزت دروغين، مصاديق عزت راستين بسيارند، چنان كه قرآن مي فرمايد: و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير (آل عمران / 26). اين گونه آيات به ما مي فهماند كه منشأ عزت هاي راستين، خدا است. هم چنين مي فرمايد: و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لا يعلمون (منافقون / 8). قرآن نمونه هاي عزت دروغين را چنين برمي شمارد: «و اذا قيل له اتق الله اخذته العزه بالاثم فحسبه جهنم» (بقره / 206)؛ و چون به او گفته شود از خدا پروا كن، عزت (دروغين) او را به گناه كشاند. پس جهنم براي او بس است.

«و اتخذوا من دون الله آلهه ليكونوا لهم عزا» (مريم / 81)؛ و به جاي خدا، معبوداني اختيار كردند تا مايه ي عزت آنان باشند.

ولي پايان عزت كاذب، در قيامت به صورت عذاب ناگوار ظهور مي كند و خدا به اين چنين كساني مي فرمايد: «ذق انك انت العزيز الكريم» (دخان / 49)؛ بچش كه تو همان عزيز بزرگواري!.