بازگشت

بداهت توحيد در قرآن


قرآن هرگز در صدد اثبات وجود خدا - به صورتي كه متكلمين و فلاسفه در پي آنند - برنمي آيد؛ بلكه وجود «الله» را امري كاملا بديهي و بي نياز از اثبات و برهان دانسته، تنها با ارايه ي برهان ها و استدلال هايي، انسان ها را متوجه توحيد مي سازد. زيرا توحيد امري فطري است. بر همين اساس روح تعليمات انبيا درباره ي اصول دين، همان «توجه دادن» به فطرت انساني است، نه «تعليم» اصول. فذكر انما انت مذكر (غاشيه / 21 و 8، ج: 12، صص: 51 - 50 و 73).

قرآن حتي ترديد در وجود خالق يكتا را بي معنا مي داند: «افي الله شك فاطر السموات و الارض» (ابراهيم / 10). هم چنين، سخن معاندين در نبود مبدا و معاد براي جهان را بسيار كم بيان كرده تا به اين ترتيب كم اهميت بودن اين قول را آشكارتر نمايد.

از نظر قرآن كريم، و بر اساس ادعيه ي امامان - عليهم السلام - خداوند فطرت توحيدي را در دل ها مستقر نموده است (2، ص: 63)، لذا رابطه ي توحيد با قلب انسان، رابطه ي عرض و معروض نيست؛ بلكه قلب انسان، عارف و موحد آفريده شده است به گونه اي كه اگر عرفان و توحيد او زايل شود، حقيقت قلب آدمي عوض مي شود و از مقام انسانيت تنزل مي يابد. بر همين اساس خداوند در توصيف كافران مي فرمايد: «ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا (فرقان / 44).

بايد توجه داشت كه توحيد، اصل، و شرك، عاريتي است بنابراين غالبا در حالت عادي افراد به ظواهر سرگرم و از انديشيدن و پي بردن به مسبب بالذات غافلند اما در حال خطر كه سبب هاي ظاهري قطع مي شوند: «و تقطعت بهم الاسباب» (بقره / 166) و نسبت هاي اعتباري بريده مي شوند: «فلا انساب بينهم» (مومنون / 101)، انسان با نفير درون به مسبب الاسباب توجه پيدا مي كند، به او اميد مي بندد و بر آن اساس فرياد استغاثه اش بلند مي شود. اگر وجود چنين فريادرسي، صرفا آرزو بود، ناله ي او با يأس همراه مي بود و فورا ساكت مي شد، البته اگر فردي كاملا نااميد شده و به سوي عليم و قدير محض هيج گرايش عبادي نداشته باشد، فطرتش نابيناست و به موجودي نازل، تبديل شده است. «انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون» (يوسف / 87)؛ زيرا كافران، از داشتن فطرت موحد انساني محرومند: «ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا» (فرقان / 44)