بازگشت

پيشينه


از ديرزمان، علماء بر آن بوده اند كه با استفاده از روش هايي، مراجعه به مطالب و مآخذ گوناگون را تسهيل و دست يابي به مطالب پراكنده را تسريع نمايند. تدوين كتاب هاي حديثي و دسته بندي و تبويب آن، سابقه اي طولاني و بيش از علوم ديگر در فرهنگ ديني دارد. در فرهنگ شيعي، سابقه به كاربرد روش هاي تبويي در ميان آثار موجود را، بايد به شيخ كليني متوفاي (328 يا 329 ه. ق) صاحب كتاب ارزشمند كافي دانست. و پس از او نيز علماء ديگر در تكميل آن كوشيده اند. با تنظيم معجم لفظي براي كتاب هاي حديثي و همچنين قرآن كريم، روش جديدي براي تكميل اطلاعات و تسهيل و تدقيق در دسترسي به مضامين و اطلاعات يك اثر عرضه شد كه در آثار با اهميت، مفيد و ارزنده است. تدوين فهرست هاي موضوعي و كشف المطالب ها نيز روشي بود كه قسمتي از آن هدف را تعقيب مي كرد. البته گزينش هر دو روش با توجه به نوع اثر و درجه بندي اهميت آن توجيه مي شود و هر كدام داراي محاسن و كاستي هايي است كه در جاي خود مورد بررسي و كاوش قرار گرفته است. مثلا روش معجم لفظي براي منابعي چون قرآن كريم، نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و ديگر متون حديثي كه اصل كلمات براي محققان اهميت ويژه دارد، همراه با كاربردهاي ديگر آن، از روش هاي كارگشا و كم نقص است و با توجه به اين زمان زيادي از ارائه آن نمي گذرد، براي تأمين قسمتي از نياز محققان، هنوز جايگزين نيافته است. روش ديگر كه از ديرباز مورد توجه و عمل دانشمندان بوده، فهرست نگاري هاي موضوعي و يا تهيه كشف المطالب است. در اين روش، پديد آورنده - در حد تسلط خود بر متن - ابتدا چارچوبي ذهني براي محتوي مي سازد و تلاش مي كند درون مايه ي اثر را در آن چارچوب جاي دهد. اين روش در زمان خود، مؤثر و تا اندازه اي كارآيي آن مفيد بوده است. ولي با توجه به محدوديت ها و تنوع خواست مراجعه كنندگان، امروزه اين روش چندان كارساز تلقي نمي شود.

روش جديدي براي فهرست نگاري كتاب هاي علمي امروز، مرسوم است كه به صواب نزديك تر و نسبت به روش هاي پيشين، كارآمدتر است. در اين روش، تهيه كننده بدون هيچ پيش طرح قبلي و يا چارچوب از پيش ساخته اي، مستقيما به متن اثر مراجعه مي كند و با استفاده از واژه كليدي متن و ايجاد يك رابطه مفيد و تعريف شده ميان آن ها، به ساخت و ساز فهرست مي پردازد، كه از آن به «فرهنگ موضوعي» يا «نمايه نامه موضوعي» ياد مي كنيم. در اين روش، الفاظ موضوعي متن، راهنماي مشترك تهيه كنندگان و كاربران خواهد بود و از اين جهت ذهن مشتركي، هم در تهيه فرهنگ و هم در مراجعه به آن فراهم خواهد آمد و از كمترين اعمال سليقه فردي برخوردار است.

در اين روش كه مدخل ها به صورت الفبايي مرتب مي شود، مجموعه اطلاعات هر موضوعي كه از يك واژه خاص و مطلع در يك اثر برمي خيزد، با واژه هاي كمكي و تكميلي، كه باز هم بيشتر متأثر و هماهنگ با متن است - جهت دار شده و مجموعه ي اطلاعات آن به صورت شكل يافته، به كاربران عرضه مي شود.

با اين روش، تا به حال دو اثر را در موضوع قرآن كريم سراغ داريم كه از هر دو، زمان زيادي نمي گذرد. يكي در ايران با نام «فرهنگ موضوعي قرآن كريم» كار مشترك آقايان «خرمشاهي» و «فاني»؛ كه در سال 1364 ه. ش از چاپ خارج شد و ديگري از سوريه به نام «المعجم المفهرس لمعاني القرآن الكريم» كار محمد بسام رشدي (الزين) كه در سال 1416 ه. ق منتشر شده است.

اين دو اثر در استفاده از اين روش با يكديگر مشترك اند و كوشيده اند كه با رعايت اصول فرهنگ نامه ها، ورود به محتواي قرآن را براي كاربران تسهيل كنند. بديهي است هر روش با توجه به احاطه و سليقه اجرا كنندگان آن، ممكن است در عمل با ديگري تفاوت كند كه معيار روشن براي ارزيابي آن، كمكي است كه به مراجعه كننده خواهد كرد. هر سليقه اي كه بهترين منظور را برآورد، به مقصود نزديك تر و به همان نسبت از نقص كمتري برخوردار است.

اين دو فرهنگ - كه يكي را به «فرهنگ» و ديگري را به «معجم» موقتا نام گذارديم - هر كدام داراي محاسني است. بدون آن كه در مقام بحث و مقايسه كامل باشيم، فقط به چند حسن آن ها اشاره مي كنيم.

- در «معجم» واژه هاي اصلي، يا به عبارتي واژه هاي رأس، اكثرا با عبارات تكميلي و توضيحي جهت واژه و كاربران را بهتر به مضمون اثر هدايت كند. اين عمل در «فرهنگ» نيز اتفاق افتاده است، ولي عموميتي ندارد. واژه هاي بدون توضيح تكميلي به نسبت، در «فرهنگ» نيز اتفاق افتاده است.

- در «معجم»، واژه هاي «جامع» يا «رابط» ميان چند واژه در يك بحث، نسبتا زياد به كار رفته، در صورتي كه اين حسن «در فرهنگ موضوعي» به كلي مغفول مانده است.

وجود واژه هاي جامع يا رابط، نقش مهمي در دسته بندي مطالب و راهنمايي كاربران ايفا خواهد كرد، گر چه ممكن است در برخي از برداشت ها و يا گزينش ها، با اختلاف مختصري كاربران باشد. به عنوان مثال: واژه «قلب» را در هر دو فرهنگ مقايسه كنيد؛ در «معجم» اولا: كثرت موضوعات بيشتر است و بيش از پنجاه موضوع را دربر مي گيرد؛ ولي در «فرهنگ» اين تعداد به حدود 35 مورد مي رسد. ثانيا: در همين موضوعات بسيار، با گزينش چند واژه رابط چون: احواله، امراضه، انفعالانه، و صفاته، تعداد زيادي از اين واژه هاي به ظاهر پراكنده را به هم مرتبط ساخته و ساخت و ساز جامع تري به آن داده است.

- در «معجم» كلمات مشتق در ذيل واژه هاي مصدري آن، به يك رأس مشترك منتهي شده است.

مثلا: كلمه المتقون و يا المهاجرين و در ذيل كلمه التقوي و الهجره آمده است و كاربر را از مراجعه به جاهاي پراكنده، بي نياز ساخته است. ولي در «فرهنگ»، هر كدام از مشتقات در محل الفبايي خود و متفرق از يكديگر آمده و از طريق ارجاع به هم مي پيوندد. در نتيجه، كاربر مجبور است براي دريافت منظور خود به چند جاي «فرهنگ» مراجعه كند. بديهي است روش اول براي جلوگيري از اتلاف وقت و ايجاد تمركز بر كل مضامين يك موضوع، به صواب نزديك تر است و مي توان مشتقات را با ارجاع به محل مصدري و يا اسمي آن، در ذيل يك ماده اصلي مرتب كرد.

در «فرهنگ» گر چه مشتقات، متفرق است ولي بعضا از تنوع موضعي بيشتري برخوردار است. مثلا واژه الكافرون و يا المتقون، گر چه از ماده اصلي خود، فاصله گرفته، ولي در مقايسه با «معجم» داراي تنوع موضوعي بيشتري است.

.- سيستم ارجاعات در «فرهنگ» به مراتب كامل تر از معجم است، بالاخص در موضوعاتي كه جنبه تكميلي و مضمون نزديك داشته است. در اين فرهنگ - كتاب حاضر - تلاش شده، ضمن بهره گيري از محاسن ياد شده، سليقه هاي ديگري - كه ذيلا خواهد آمد - مورد استفاده قرار گيرد.