بازگشت

امام سجاد (ع) در آثار شهيد مطهري


يکي از ويژگي هاي آثار شهيد مطهري جامعيت آنها در علوم و معارف مختلف اسلامي است، به طوري که تقريبا در تمامي حوزه هاي مربوط به تاريخ، فلسفه، فقه، کلام و انديشه اسلامي، ايشان داراي آثار ارزشمند و متعددي هستند.



يکي از محورهاي اصلي آثار و نوشته هاي وي به تاريخ زندگي و وقايع مربوط به ائمه معصومين عليهم السلام مربوط مي شود.



در اين مقاله مختصر تلاش شده است که ديدگاه ها و مطالبي که ايشان درباره امام سجاد عليه السلام در آثار خود به آنها اشاره کرده است، جمع بندي و ارائه شود.

الف) عبادت و مناجات امام سجاد عليه السلام



1. طاووس يماني مي گويد:



حضرت علي بن الحسين عليه السلام را ديدم که از وقت عشا تا سحر به دور خانه خدا طواف مي کرد و به عبادت مشغول بود. چون خلوت شد و کسي را نديد، به آسمان نگريست و گفت:



«خدايا! ستارگان در افق ناپديد شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهاي تو بر روي درخواست کنندگان گشوده است.»



طاووس جمله هاي زيادي در اين زمينه از مناجاتهاي خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل مي کند. مي گويد:امام چند بار در خلال مناجات خويش گريست. مي گويد:سپس به خاک افتاد و بر زمين سجده کرد، من نزديک رفتم... برخاست و نشست و گفت:کيست که مرا از ياد پروردگارم مشغول ساخت. عرض کردم:من طاووس هستم اي پسر پيامبر! اين زاري و بي تابي چيست؟ ما بايد چنين کنيم که گناهکار و خطا پيشه ايم... شما چرا با اين نسب شريف و پيوند عالي در وحشت و هراس هستيد؟ به من نگريست و فرمود:



«نه، نه، اي طاووس! سخن نسب را کنار بگذار، خدا بهشت را براي کسي آفريده است که مطيع و نيکوکار باشد هرچند غلامي سياه چهره باشد و آتش را آفريده است براي کسي که نافرماني کند ولو آقازاده اي از قريش باشد. مگر نشنيده اي سخن خداي تعالي را:«وقتي که در صور دميده شود، نسبت ها منتفي است و از يکديگر پرسش نمي کنند» به خدا قسم! فردا تو را سود نمي دهد مگر عمل صالحي که امروز پيش مي فرستي.» (1



2. فرزند خردسال زين العابدين عليه السلام در حالي که آن حضرت مستغرق عبادت است، از بلندي سقوط مي کند و دستش مي شکند. فرياد بچه، و زنهاي خانه غوغا مي کند و بالاخره شکسته بند مي آيد و دست بچه را مي بندد. زين العابدين عليه السلام پس از فراغ از نماز - يعني پس از بازگشت از اين سفر آسماني - چشمش به دست بچه مي افتد و با تعجب مي پرسد:مگر چه شده است که دست بچه را بسته ايد؟! معلوم مي شود اين فرياد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج کند. (2



3. شما مي بينيد آن پاک ترين پاکان لذتشان در اين بوده که بيايند با خداي خودشان سخن بگويند، همه اش از تقصير خودشان، از کوتاهي خودشان، از گناه - که گناه به نسبت ما ترک اولي است، از ترک اولي هم يک درجه بالاتر است - سخن بگويند. حسنات الابرار سيئات المقربين. دعاي ابوحمزه را بخوانيد، ببينيد علي بن الحسين عليه السلام با خداي خودش چگونه حرف مي زند؟ چه جور ناله مي کند؟ انين المذنبين احب الي من تسبيح المسبحين، اين دعاي ابوحمزه، ناله علي بن الحسين است، يک خورده با اين ناله آشنا بشويم، ناله اين بنده پاک خدا، اينها لذتشان در اين بود که با خداي خودشان که حرف مي زنند، همه اش از نيستي خودشان، از فقر خودشان، از احتياج و نياز خودشان، از کوتاهي کردنهاي خودشان، بگويند. همه اش مي گويند خدايا! آنچه از من است، کوتاهي است و آنچه از توست، رحمت و لطف است. «مولاي مولاي اذ رايت ذنوبي فزعت و اذ رايت کرمک فنعت » از علي بن الحسين است، خداي من، مولاي من، آقاي من! چشمم که به گناهان خودم مي افتد، خوف و فزع و ترس مرا فرامي گيرد، اما يک نظر که به تو مي کنم، رحمت تو را که مي بينم، رجاء و اميد در دل من پيدا مي شود. من هميشه در ميان خوف و رجاء هستم، به يک چشم به خودم نگاه مي کنم، خوف مرا مي گيرد، به چشم ديگر به تو نگاه مي کنم، رجاء بر من غالب مي شود... بله آنها چنين بودند. (3

ب) عاشورا و حماسه امام سجاد عليه السلام



1. زين العابدين عليه السلام که در آن وقت ازيک طرف بيمار بود و از طرف ديگر اسير،... وقتي رفت بالاي منبر، چه ولوله اي ايجاد کرد! يزيد دست و پايش را گم کرد. گفت الآن مردم مي ريزند و مرا مي کشند. دست به حيله اي زد ظهر بود، يکدفعه به مؤذن گفت:اذان! وقت نماز دير مي شود. صداي مؤذن بلند شد. زين العابدين عليه السلام خاموش شد. مؤذن گفت،... تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اکرم، زين العابدين عليه السلام فرياد زد:مؤذن! سکوت کن. رو کرد به يزيد و فرمود:يزيد! اين که اينجا اسمش برده مي شود و گواهي به رسالت او مي دهيد، کيست؟ ايهاالناس! ما را که به اسارت آورده ايد، کيستيم؟ پدر مرا که شهيد کرديد، که بود؟ تا آن وقت مردم اصلا درست آگاه نبودند که چه کرده اند.



آن وقت شما مي شنويد که يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند... بعد پسر زياد را لعنت مي کرد و مي گفت:تمام، گناه او بود. چرا؟ آيا يزيد، نجيب شده بود؟ ابدا [اين، براي اين بود که] زين العابدين عليه السلام و زينب عليها السلام اوضاع و احوال را برگرداندند. (4



2. بر او (ابن زياد) علي بن حسين عليه السلام را عرضه کردند. فرعون وار صدازد:«من انت تو کي هستي؟»



فرمود:«انا علي بن الحسين من علي بن حسين هستم.» گفت:مگر علي بن حسين را خدا نکشت؟ (حالا ديگر بايد همه چيز به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود که اينها همه بر حق هستند!) فرمود:من برادري داشتم، نام او هم علي بود و مردم در کربلا او را کشتند. گفت:خير، خدا کشت. فرمود:البته که قبض روح همه مردم به دست خداست، اما مردم او را کشتند. بعد [ابن زياد] گفت:«علي و علي » يعني چه؟! پدر تو اسم همه بچه هايش را علي گذاشته [است] ؟! فرمود:پدر من به پدرش ارادت داشت و اين، تو هستي که بايد از پدرت «زياد» ننگ داشته باشي...



اين، يکي از خصوصيات اهل بيت بود که با منطق «جبر گرايي » - که در دنيا جبر است و در عين جبر، عدل است يعني بشر در اين جهان هيچ وظيفه اي براي تغيير و تبديل و تحول ندارد و آنچه هست، آن است که بايد باشد و آنچه نيست، همان است که نبايد باشد و بنابر اين بشر نقشي ندارد - مبارزه کردند. (5



3. امام سجاد عليه السلام و گريه براي امام حسين عليه السلام.



آن گريه ها که مي کرد و يادآوري مي نمود، براي چه بود؟... مي خواست اين حادثه را زنده نگه دارد و مردم يادشان نرود که چرا امام حسين عليه السلام قيام کرد و چه کساني او را کشتند. اين بود که گاهي امام گريه مي کرد گريه هاي زيادي.



روزي يکي از خدمتگزارانش عرض کرد:آقا! آيا وقت آن نرسيده است که شما از گريه باز ايستيد؟ فرمود:چه مي گويي؟! يعقوب يک يوسف بيشتر نداشت قرآن عواطف او را اين طور تشريح مي کند:«و ابيضت عيناه من الحزن » (6) من در جلوي چشم خود هيجده يوسف را ديدم که يکي يکي پس از ديگري بر زمين افتادند! (7

ج) برخي از ويژگي هاي امام سجاد عليه السلام

1. قهرمان معنويت



وجود مقدس امام زين العابدين عليه السلام قهرمان معنويت است يعني يکي از فلسفه هاي وجودي فردي مثل علي بن الحسين، اين است که [مظهر معنويت اسلام باشد]. انسان وقتي علي بن الحسين را مي بيند، آن خوفي که از خدا دارد، آن نمازهايي که واقعا نيايش بود و واقعا پرواز روح به سوي خدا بود... با خود مي گويد اين اسلام چيست؟ (8

2. پيک محبت و دوستي



زين العابدين عليه السلام پيک محبت بود. اين هم عجيب است:راه مي رفت، هرجايي کسي را مي ديد، هرجا غريبي را مي ديد، فقير و مستمندي را مي ديد... به او محبت مي کرد و به خانه خودش مي آورد... روزي يک عده جذامي را ديد (همه از جذامي فرار مي کنند..). از اينها دعوت کرد، اين را به خانه خود آورد. خانه زين العابدين، خانه مسکينان و يتيمان و بيچارگان بود. (9

3. همسفر ناشناس



فرزند پيغمبر است. به حج مي رود. امتناع دارد که با قافله اي حرکت کند که او را مي شناسند. مترصد است يک قافله اي از نقاط دور دست که او را نمي شناسند، پيدا شود و غريب وار داخل آن شود. وارد يکي از اين قافله ها شد. از آنها خواست که به من اجازه دهيد که خدمت کنم. آنها هم پذيرفتند... در بين راه، مردي با اين قافله تصادف کرد که امام را مي شناخت. تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت:اين کيست که شما آورده ايد براي خدمت خودتان؟ گفتند:ما که نمي شناسيم جواني است مدني ولي بسيار جوان خوبي است. گفت:بله، شما نمي شناسيد. اگر مي شناختيد، اين جور به او فرمان نمي داديد و او را در خدمت خودتان نمي گرفتيد! گفتند:مگر کيست؟ گفت:اين علي بن حسين بن علي بن ابيطالب، فرزند پيغمبر است. دويدند خودشان را به دست و پاي امام انداختند:آقا! اين، چه کاري بود شما کرديد؟!... شما بايد آقا باشيد و ما خدمتکار شما. فرمود:



«نه، من تجربه کرده ام، وقتي که با قافله اي حرکت مي کنم که مرا مي شناسند، نمي گذارند من اهل قافله را خدمت کنم. لذا من مي خواهم با قافله اي حرکت کنم که مرا نمي شناسند، تا توفيق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا براي من پيدا شود.» (10

4. عفو و بخشش بي همتا



هشام بن اسماعيل [حاکم مدينه در زمان عبدالملک بن مروان] در ستم و توهين به اهل مدينه بيداد کرده بود... به خاندان علي عليه السلام و مخصوصا امام علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام، بيش از ديگران بدرفتاري کرده بود.



وليد [پس از به قدرت رسيدن] هشام را معزول ساخت و به جاي او عمربن عبدالعزيز، پسر عموي جوان خود را حاکم مدينه قرار داد. عمر براي باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعيل را جلو خانه مروان [بن] حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدي ديده يا شنيده، بيايد و داد دل خود را بگيرد. مردم دسته دسته مي آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرين بود که نثار هشام بن اسماعيل مي شد.



خود هشام بن اسماعيل بيش از همه نگران امام علي بن الحسين عليه السلام و علويين بود. با خود فکر مي کرد انتقام علي بن الحسين در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود. ولي از آن طرف، امام به علويين فرمود:خوي ما بر اين نيست که به افتاده لگد بزنيم و از دشمن بعد از آنکه ضعيف شد، انتقام بگيريم، بلکه برعکس، اخلاق ما اين است که به افتادگان کمک و مساعدت کنيم.



هنگامي که امام با جمعيت انبوه علويين به طرف هشام بن اسماعيل مي آمد، رنگ در چهره هشام باقي نماند. هرلحظه انتظار مرگ را مي کشيد ولي بر خلاف انتظار وي، امام طبق معمول - که مسلماني به مسلماني مي رسد - با صداي بلند فرمود:«سلام عليکم » و با او مصافحه کرد و برحال او ترحم کرده، به او فرمود:«اگر کمکي از من ساخته است، حاضرم.»



پس از اين جريان، مردم مدينه نيز شماتت به او را موقوف کردند. (11

قصيده فرزدق در مدح امام سجاد عليه السلام



1.. .. هشام هرچه کرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج، آن را لمس کند، به علت کثرت و ازدحام مردم ميسر نشد. ناچار برگشت و در جاي بلندي برايش کرسي گذاشتند. او از بالاي آن کرسي به تماشاي جمعيت پرداخت. شامياني که همراش آمده بودند، دورش را گرفتند. آنها نيز به تماشاي منظره پر ازدحام جمعيت پرداختند.



در اين ميان، مردي ظاهر شد در سيماي پرهيزکاران، او نيز مانند همه يک جامه ساده بيشتر به تن نداشت. آثار عبادت و بندگي خدا بر چهره اش نمودار بود. اول رفت و به دور کعبه طواف کرد. بعد با قيافه اي آرام و قدم هايي مطمئن به طرف حجرالاسود آمد. جمعيت با همه ازدحامي که بود، همين که او را ديدند، فورا کوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزديک ساخت. شاميان که اين منظره را ديدند، و قبلا ديده بودند که مقام ولايت عهد با آن اهميت و طمطراق موفق نشده بود که خود را به حجرالاسود نزديک کند، چشم هايشان خيره شد و غرق در تعجب گشتند. يکي از آنها از خود هشام پرسيد:«اين شخص کيست؟!» هشام با آنکه کاملا مي شناخت که اين شخص، علي بن الحسين زين العابدين است، خود را به ناشناسي زد و گفت:«نمي شناسم.»



در همين وقت، همام بن غالب، معروف به «فرزدق »، شاعر زبردست و تواناي عرب، با آنکه به واسطه کار و شغل و هنر مخصوصش پيش از هرکس ديگر مي بايست حرمت و حشمت هشام را حفظ کند، چنان وجدانش تحريک شد و احساساتش به جوش آمد که فورا گفت:«لکن من او را مي شناسم.» و به معرفي ساده قناعت نکرد، بر روي بلندي ايستاده، قصيده اي غرا - که از شاهکارهاي ادبيات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هيجان که روح شاعر مثل دريا موج بزند، مي تواند چنان سخني ابداع شود - بالبداهه سرود. در ضمن اشعارش چنين گفت:



«اين شخص کسي است که تمام سنگريزه هاي سرزمين بطحاء او را مي شناسند، اين کعبه او را مي شناسد، زمين حرم و زمين خارج حرم او را مي شناسد.



اين فرزند بهترين بندگان خداست. اين است آن پرهيزکار پاک پاکيزه مشهور.



اينکه تو مي گويي او را نمي شناسم، زياني به او نمي رساند. اگر تو يک نفر فرضا نشناسي، عرب و عجم او را مي شناسد...»



هشام از شنيدن اين قصيده و اين منطق و بيان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمري فرزدق را از بيت المال قطع کردند و خودش را در «عسفان » - بين مکه و مدينه - زنداني کردند...



علي بن الحسين عليه السلام مبلغي پول براي فرزدق فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت:«من قصيده را فقط در راه عقيده و ايمان و براي خدا انشاد کردم و ميل ندارم در مقابل آن پولي دريافت دارم.»



بار دوم علي بن الحسين آن پول را براي فرزدق فرستاد و پيغام داد به او که:«خداوند خودش از نيت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نيت و قصد، پاداش نيک خواهد داد. تو اگر اين کمک را بپذيري، به اجر و پاداش تو در نزد خدا زيان نمي رساند.» (12) و فرزدق را قسم داد که حتما آن کمک را بپذيرد. فرزدق هم پذيرفت. (13



ملاعبدالرحمن جامي (شاعر معروف)... قصيده معروف فرزدق را در مدح امام سجاد عليه السلام به فارسي به نظم آورده است. مي گويند خوابي نقل کرده که پس از مرگ فرزدق از او در عالم رؤيا پرسيدند:خداوند با تو چه کرد؟



جواب داد:مرا به واسطه همان قصيده که در مدح علي بن الحسين عليه السلام گفتم، آمرزيد. جامي خود اضافه مي کند و مي گويد:اگر خداوند همه مردم را به خاطر اين قصيده بيامرزد، عجيب نيست. (14

تحريفات مربوط به امام سجاد عليه السلام

1. ازدواج امام حسين عليه السلام با شهربانو



موضوع ازدواج امام حسين عليه السلام با شهربانو دختر يزدگرد و تولد امام سجاد عليه السلام از شاهزاده خانمي ايراني و انتساب ائمه بعد از ايشان به خاندان سلطنتي ايران، بهانه اي به دست عده اي خيالباف يا مغرض داده است که گرايش ايرانيان را به خاندان رسالت، نتيجه انتساب آنها به دودمان شاهان ساساني معرفي کنند... ما ضمن بيان مختصري، پوچي اين ادعا را روشن مي کنيم... هر مسلمان ايراني مي داند که «شهربانو» مقام و موقعيتي بيشتر و بالاتر از مادران ساير ائمه اطهار - که بعضي عرب و بعضي آفريقايي بودند - ندارد.



خامسا اگر از زاويه تاريخ بنگريم، اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسين عليه السلام و ولادت امام سجاد عليه السلام از شاهزاده اي ايراني مشکوک است... مورخين عصر حاضر عموما آن را بي اساس مي دانند. (15

2. زين العابدين بيمار



يکي از حاضرين واقعه [عاشورا] شخص امام زين العابدين عليه السلام است. ايشان خودشان تمام جزئيات و همه قضايا را نقل کرده اند. متاسفانه يک داستان جعلي و تحريفي درباره امام زين العابدين عليه السلام هست که حاجي نوري نقل [و انتقاد] مي کند. مي گويند که در روز عاشورا، در وقتي که هيچ کسي براي اباعبدالله نماند، حضرت رفتند به خيمه امام زين العابدين براي خداحافظي آن وقت حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود:پدرجان! کار شما و اين مردم به کجا کشيد؟ (يعني اينها مي گويند اصلا تا آن وقت امام زين العابدين عليه السلام کاملا بي خبر بوده است!) فرمود:پسرجان! به جنگ کشيد. عجب! جنگ واقع شد؟ بله، جنگ واقع شد. يکي يکي اصحاب را ياد کرد. [امام حسين عليه السلام] فرمودند:قتل.



اين، جعل و دروغ است. امام زين العابدين عليه السلام که آنجا - العياذبالله - مريض و بي هوش نبود که اصلا نفهمد چه گذشته است حتي تاريخ مي نويسد:در همان حال امام حرکت کرد، به عمه اش فرمود:عصاي من را با يک شمشير بياور...



پس بياييم توبه کنيم. (16



يک چيزي که مخصوص ما ايراني هاست [اين است که مي گوييم] «امام زين العابدين بيمار». شما در غير زبان فارسي در جاي ديگر اين کلمه «بيمار» را دنبال اسم امام زين العابدين نمي بينيد. مثلا در زبان عربي ايشان القاب زيادي دارند «السجاد» يکي از القابشان است.

3. اربعين امام حسين عليه السلام



«آمدن اسرا به کربلا در اربعين و اينکه به دوراهي عراق و مدينه رسيدند، از نعمان بن بشير خواستند که آنها را به کربلا ببرد، عبور اسرا از کربلا و ملاقات امام سجاد عليه السلام با جابر»، افسانه است. آنچه در اربعين حقيقت دارد، زيارت جابر است. (17

احاديث امام سجاد عليه السلام

1. ثواب و گناه دو برابر



امام رضا عليه السلام فرمود:علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام مي گفت:



«نيکوکار ما اهل بيت پيغمبر، دو برابر اجر دارد و بدکار ما، دو برابر عذاب زيرا آن کس که از خاندان ما نيکوکاري کند، در حقيقت دو کار کرده:يکي اينکه مانند ديگران کار نيکي انجام داده، ديگر اينکه حيثيت و احترام پيغمبر را حفظ کرده است. آن کس هم که گناه کند، دو گناه مرتکب شده:يکي اينکه مانند ديگران کار بدي کرده، ديگر اينکه آبرو و حيثيت پيغمبر را از بين برده است.»(18

2. ارزش انسان



از امام سجاد عليه السلام سؤال شد:چه کسي از همه مردم مهم تر است؟ فرمود:«آن کسي که همه دنيا را با خويش برابر نداند.»



از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و ساير سخنان پيشوايان دين روشن مي شود که اسلام ارزش جهان را پايين نياورده است، [بلکه] ارزش انسان را بالا برده است. (19

3. طلب طول عمر



علي بن الحسين عليه السلام مي فرمايد:



«خدايا! مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف طاعت شود. اگر بناست زندگي ام چراگاه شيطان گردد، مرا هرچه زودتر به سوي خود ببر.» (20

4. اختيار معاشرت



امام سجاد عليه السلام مي فرمايد:



«اختيار با تو نيست که با هرکس خواستي نشست و برخاست کني زيرا خداي تبارک و تعالي مي فرمايد:و چون ديدي کساني را که در (تکذيب) آيات ما فرو مي روند.» (21

پاورقي

1. مجموعه آثار، ج 1، ص 333، به نقل از بحارالانوار، ج 11، ص 25، باب مکارم اخلاق حضرت سجاد (ع).



2. مجموعه آثار، ج 3، ص 301.



3. گفتارهاي معنوي، انتشارات صدرا، ص 125.



4. مجموعه آثار، ج 17، ص 313.



5. همان، ص 425.



6. يوسف/84.



7. مجموعه آثار، ج 18، ص 34.



8 و 9. همان، ص 32.



10. همان، ص 33.



11. همان، ص 346.



12. بحارالانوار، ج 11، ص 36.



13. مجموعه آثار، ج 18، ص 270.



14. همان، ج 3، ص 275.



15. همان، ج 14، ص 116 و 122.



16. همان، ج 17، ص 97.



17. همان، ص 586.



18. همان، ج 18، ص 441.



19. همان، ج 16، ص 566.



20. قيام و انقلاب مهدي (ع) از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 97.



21. مجموعه آثار، ج 17، ص 618.