بازگشت

سيره عملي امام سجاد - 2


ب) پيام امام ـ عليه السلام ـ در شام



شام، وضعيتي ديگر گونه داشت. شرايط حاكم بر شام، بسيار با شرايط حاكم بر كوفه متفاوت بود؛ چه اينكه شام سالهاي متمادي مركز حكومت و جولانگاه بني اميه بود. بر شام فرهنگي حاكم بود كه بني اميه آن را رواج داده بود. «شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانرواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان را به خود ديد.»(1) شام معاويه و يزيد را مي شناخت. شام با اسلام آشنا شده بود؛ البته اسلامي كه معاويه و يزيد، «اميرالمؤمنين!» آن باشند.



شام آنقدر با اهل بيت رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ ناآشنا بود كه وقتي كاروان اسيران كربلا بدان وارد شدند، پيرمردي آمد و به زنان و خاندان حسين ـ عليه السلام ـ كه بر در مسجد ايستاده بودند نزديك شد و گفت:سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود كرد و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و اميرالمؤمنين را بر شما مسلط كرد.



حضرت به او فرمود:اي پيرمرد آيا قرآن خوانده اي؟ گفت:آري. سپس فرمود:آيا معني آيه «قل لا أسئلكم عليه أجراً الاّ المودة في القُربي»(2) را فهميده اي؟ گفت:آري. آنگاه فرمود:خويشاوندان پيغمبر ماييم. سپس فرمود:آيا در سوره بني اسرائيل خوانده اي «و آتِ ذا القُربي حقّه»»(3) كه حق خويشاوندان را ادا كن؟ گفت:آري خوانده ام. حضرت فرمود:اي پيرمرد، خويشاوندان ماييم. سپس فرمود:آيا اين آيه «واعلموا أنما غنمتم من شي ء فأنّ للّه خُمُسه و للرسول و لذي القُربي»؛(4) «بدانيد، هر چه سود بريد، يك پنجم آن، از آن خدا و رسول خدا و خويشاوندان اوست.» را خوانده اي؟ گفت:آري خوانده ام.



حضرت فرمود:پيرمرد! خويشاوندان پيغمبر ما هستيم. سپس فرمود آيا اين آيه «انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يُطهركم تطهيراً»؛(5) «خداوند خواسته است كه پليدي را از شما اهل بيت بردارد و شما را پاك و پاكيزه فرمايد.» را خوانده اي؟ گفت:آري. اين آيه را خوانده ام. حضرت فرمود:اي پيرمرد! ما آن خانداني هستيم كه خداوند، آيه تطهير را مخصوص ما فرو فرستاده است.



پيرمرد ساكت شد و پشيمان از آنچه كه گفته بود. او گفت:تو را به خدا، شما همان هستيد كه گفتي؟ حضرت فرمود:به خدا قسم، بدون شك ما همانهايي هستيم كه گفتم، به حق جدم رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ كه ما همان خاندانيم.



پيرمرد به گريه افتاد، عمامه اش را بر زمين زد، سر به آسمان برداشت و گفت:خدايا! ما از دشمنان جني و انسي آل محمد بيزاريم. سپس به حضرت عرض كرد:آيا راه توبه اي براي من هست؟ حضرت فرمود:آري، اگر بازگردي و توبه كني، خداوند توبه ات را مي پذيرد و تو با ما خواهي بود. پيرمرد توبه كرد و به دستور يزيد كشته شد.



اين صحنه اي بود از آنچه در بدو ورود پيش آمد. اينها مسلمانان شام بودند، اهل طاعت و عبادت بودند. اينها افرادي نبودند كه با اسلام، سر و كاري نداشته باشند. آري اسلام منطقه شام چنين بود كه اهل بيت را نمي شناخت.



اين، نتيجه سال ها كار فرهنگي بني اميه بر افكار عمومي اين منطقه بود. و آن هم اثر ورود آن كاروان كه يك پيرمرد كه سالها تحت تأثير تبليغات بني اميه قرار گرفته است، وقتي كلام وحي را از خاندان وحي مي شنود، به حقيقت پي مي برد. دقيقاً آنچه كه بني اميه نمي خواست.



اما در كاخ يزيد، حضرت ـ عليه السلام ـ سپاس و ثناي الهي را به جا آورد و خطبه اي خواند كه ديدگان را اشكبار و دلها را آتش زد ... آنگاه خود را معرفي نمود:«اي مردم! من پسر مكه و منا هستم. من پسر زمزم و صفا هستم. من پسر كسي هستم كه حجر الاسود را با گوشه و اطراف عبا برداشت ... من پسر محمد مصطفي ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ هستم ... من پسر علي مرتضي ـ عليه السلام ـ هستم. من فرزند كسي هستم كه آنقدر با مشركان جنگيد تا اينكه گفتند:لا اله الا الله. من پسر كسي هستم كه در ركاب رسول خدا با دو شمشير جنگيد و با دو نيزه جهاد نمود و دو بار هجرت نمود و دو مرتبه با حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ بيعت كرد و در بدر و حنين با دشمنان اسلام و رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ جنگيد و لحظه اي به خدا كفر نورزيد. من، فرزند صالح ترين مؤمنان و وارث پيامبران و نابود كننده ملحدين و پيشواي مسلمانان و نور مجاهدان و زينت عبادت كنندگان و فخر گريه كنندگان و شكيباترين صبركنندگان و برترين قيام كنندگان از خاندان فرستاده خداوند هستم. من فرزند كسي هستم كه جبرئيل او را تأييد كرد و ميكائيل او را ياري نمود. من فرزند كسي هستم كه از حَرَم مسلمانان حمايت نمود و با مارقين (كساني كه از دين خارج شدند) و ناكثين (كساني كه پيمان شكستند) و قاسطين (ستمگران) جنگيد ... من فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ هستم. من فرزند سرور زنان هستم.»(6)



راوي مي گويد آنقدر حضرت، خود را معرفي نمود كه جمعيت به گريه و ناله افتاد و يزيد ترسيد كه شورش و فتنه ايجاد شود، به مؤذّن گفت، بيايد و اذان بگويد.



در نحوه معرفي حضرت ـ عليه السلام ـ بايد دقت كرد. آن حضرت از اول كه خود را معرفي مي كند، نسبت خود را به حضرت رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ مي رساند. يعني همان كسي كه شما او را به عنوان فرستاده خدا قبول داريد و دين خود را به او منتسب مي كنيد و يزيد را خليفه او مي دانيد، من فرزند او هستم، و عباراتي بسيار زيبا و گويا در وصف آن حضرت مي فرمايد.



سپس خود را فرزند علي مرتضي ـ عليه السلام ـ مي نامد. اين بخش از معرفي حضرت بسيار مهم است. شام، منطقه اي نبود كه علي ـ عليه السلام ـ را بشناسد. آنها سالها علي ـ عليه السلام ـ را در خطبه ها به امر معاويه لعن مي كردند. يعني همان كساني كه معتقد به رسالت نبي اكرم و متدين به دين او بودند، آنها از علي ـ عليه السلام ـ كه در غدير خم به وصايت حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ نصب شد و همه شاهد آن بودند و با او بيعت شد، سالها تبري مي جستند.



حال در چنين شرايطي حضرت ـ عليه السلام ـ خود را فرزند او مي داند و سپس شروع به معرفي آن امام همام مي نمايد كه علي ـ عليه السلام ـ كسي است كه مردم را مسلمان نمود، آنان مشركاني بودند كه با جهاد و حماسه علي ـ عليه السلام ـ تسليم شدند.



علي ـ عليه السلام ـ كسي بود كه در جهاد با مشركان در ركاب پيامبر بود و مجاهدي بود كه با دو شمشير و دو نيزه جنگيد و دو بار هجرت نمود وبا آن حضرت، دو بار بيعت نمود و در بدر و حنين مجاهده نمود و به قدر چشم به هم زدني به خداي متعال كفر نورزيد.



تمام اين تعبيرها در واقع چون پُتكي بر سر بني اميه وارد مي شود؛ چون معاويه و پدرش ابوسفيان تا آخرين لحظه تسليم سخن حق رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ نشدند و تا آخر در مقابل آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ مقاومت نمودند و در آخر از روي اجبار و اكراه، تن به اسلام دادند و در تمامي آن مدتي كه پدر يزيد و جد يزيد در حال كفر بودند، علي مرتضي ـ عليه السلام ـ در كنار حضرت رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ بود.



اگر آن دو يك عمر كافر بودند، علي ـ عليه السلام ـ لحظه اي به خداوند، كفر نورزيد. آري من فرزند اويم و شما فرزندان چنين شخصي را كشتيد و خاندان او را اسير نموديد و سرهاي كشته هاي آنان را بر سر نيزه نموديد. آنگاه خود را خليفه رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و مسلمان مي ناميد!



به هيچ شيوه اي بهتر از اين، نمي توان آل محمد ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ را معرفي كرد و پيام كربلا را به مردم رساند و بني اميه را مفتضح نمود. آنگاه به اوصاف و مناقب حضرت پرداخته، عظمت معنوي او را به رُخ آن جماعت خفته مي كشد و بعد اشاره به جنگ آن حضرت با سه گروه اصلي در زمان حكومت چند ساله خود مي كند. ستيز در راه خدا با گروههاي خارج شدگان از دين، پيمان شكنان و ستمگران. پيداست كه تقابل آن حضرت با گروه سوم يعني قاسطين، همان جنگ صفين و نبرد آن حضرت با معاويه، پدر يزيد مي باشد.



سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بيعت» از رايج ترين اصطلاحات سياسي بود كه خلفا به كار مي بردند.



امام سجاد ـ عليه السلام ـ در آن شرايط حاكم بر شام و در حال اسارت در كاخ يزيد، جنگ حضرت امير ـ عليه السلام ـ با معاويه را، جنگ با قاسطين شمرده، به اين عملكرد افتخار مي كند. اين ستيزي است همه جانبه و با تمام قوا با بني اميه و طرز انديشه آنان و كوبيدن و خرد كردن پايه هاي حكومت آنان كه اكنون به يزيد رسيده است.



سپس خود را فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ مي داند؛ سرور زنان عالم و همان شخصيتي كه رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ رضايت او را رضايت خدا و خشم و غضب او را موجب غضب الهي مي دانست. آري حضرت ـ عليه السلام ـ خود را به خوبي معرفي كرد و وجدان خفته حاضران را بيدار نمود و آنان پي به حقيقت بردند و صداي ضجه و ناله و گريه بلند شد. حكومت بني اميه به لرزه افتاد و موجب ترس و وحشت بني اميه و يزيد شد. از اين رو يزيد بيش از اين اجازه سخن گفتن به آن حضرت نداد و به بهانه نماز، سخن آن حضرت را قطع نمود و دستور داد كه اذان گفته شود، اما حضرت از اذاني كه دستاويز حكومت ظلم و جور است نيز بهره كامل برد.



«وقتي مؤذن در اذان الله اكبر گفت، حضرت فرمود:چيزي بزرگ تر از خدا نيست. وقتي گفت:اشهد ان لا اله الا الله، حضرت فرمود:مو و پوست و گوشت و خونم به اين امر، شهادت مي دهد. وقتي مؤذن گفت:اشهد ان محمداً رسول الله، حضرت از بالاي منبر رو به يزيد گفت:آيا محمد ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ جد من است يا جد تو؟ اگر بگويي جد توست كه دروغگويي و كافر و اگر بگويي جد من است، چرا عترت او را كُشتي؟»(7



حضرت ـ عليه السلام ـ با جملاتي ساده ولي بي پيرايه، بني اميه و يزيد را به محاكمه كشيد و او را محكوم نمود و تمامي نقشه هاي آن گروه و فرقه گمراه را نقش بر آب نمود. تبليغات آنها را خنثي كرد و پيام اصيل اسلام را در آن جمع، به گوش همه رسانيد.

ج) امام ـ عليه السلام ـ در مدينه



مدينه با كوفه و شام، تفاوت اساسي داشت. مدينه شهر رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ است. مدينه شهري است كه كاملاً با اهل بيت آشناست. مدينه شهر علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ است و واو در مدينه به دنيا آمده است.



مدينه شهر حسين بن علي ـ عليه السلام ـ است و آن حضرت از مدينه به سوي مكه حركت كرد و به دعوت اهل كوفه به سوي كوفه! حال اين كاروان، يادگار كاروان امام حسين ـ عليه السلام ـ است كه پس از چند ماه كه از آنجا حركت كرده بود، دوباره بر مي گردد. عزيزاني كه رفته اند و حال بر مي گردند، طبعاً بايد مورد استقبال واقع شوند.



«از بشير بن جذلم نقل شده است كه وقتي كاروان كربلا به نزديكي مدينه رسيد، علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ فرود آمد و بارها را باز كرد و خيمه اش را برپا نمود و زنان را پياده كرد و به بشير بن جذلم كه پدرش شاعر بود فرمود:اي بشير خدا پدرت را رحمت كند، او شاعر بود، تو هم مي تواني شعر بگويي؟ عرض كرد:آري، اي فرزند رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ من شاعرم.



فرمود:وارد مدينه شو و مرگ ابي عبدالله ـ عليه السلام ـ را اعلام كن. بشير چنين كرد. مدينه سراسر، حزن و اندوه و ماتم شد، زنان صدا به واويلا بلند نمودند. او مي گويد:من نه از آن روز بيشتر گريان ديده ام و نه از آن روز بر مسلمانان تلخ تر. مردم به استقبال اين كاروان دل شكسته رفتند. حضرت بر چهارپايه اي نشسته و بي اختيار گريه مي كرد و صداي مردم به گريه بلند شد، با اشاره حضرت، مردم از جوش و خروش افتادند.»(8)



شيوه سخن گفتن امام با مردم مدينه، غير از گونه اي است كه با مردم كوفه و در شام سخن گفت.



«او سپاس خداي را به جا آورد و بعد از آن فرمود:خداي را سپاس گزاريم بر كارهاي بزرگ و پيشامدهاي ناگوار روزگار و درد اين ناگواريها و سوزش زخم زبانها و مصيبتهاي بزرگ و دلسوز و اندوه آور و دشوار و ريشه كن. اي مردم! همانا خداوند كه حمد و سپاس بر او باد، ما را به مصيبتهاي بزرگي مبتلا فرمود و شكست بزرگي در اسلام پديد آمد. ابا عبدالله الحسين و خانواده اش را كشتند و كودكانش را اسير كردند و سر بريده اش را بر نوك نيزه زدند و در شهرها گرداندند و اين مصيبتي بود كه مانند ندارد. اي مردم! كدام يك از مردان شما مي تواند پس از كشته شدن حسين، شاد و خرم باشد؟ يا كدام قلبي است كه براي او اندوهگين نشود؟ يا كدام يك از شما، اشك ديدگانش را حبس و از ريزش آن جلوگيري تواند كرد؟ با اينكه هفت آسمان، براي كشته شدنش گريه كرد و درياها با آن همه موج و آسمانها با اركانشان و زمين با اعماقش و درختها با شاخه هايشان و ماهيها و امواج درياها و فرشتگان مقرب الهي و اهل آسمانها، همه و همه گريه كردند. اي مردم! آن كدام دل است كه براي كشته شدنش شكافته نگردد؟ يا كدام قلبي است كه ناله نكند؟ يا كدام گوشي است كه اين شكست اسلامي را بشنود و كر نشود؟



اي مردم! ما صبح كرديم در حالي كه از شهر خود رانده شده و در به در بيابانها و دور از وطن بوديم، گويي كه اهل تركستان و كابليم، بدون هيچ گناهي كه از ما سر زده باشد و كار زشتي كه مرتكب شده باشيم و شكستي در اسلام وارد كرده باشيم. چنين رسمي در نسلهاي پيشين نشنيده ايم، اين يك كار نوظهوري بود؛ به خدا قسم اگر پيغمبر به اينان پيشنهاد جنگ با ما را مي فرمود، آنچنان كه سفارش ما را كرد، از آنچه با ما رفتار كردند؛ بيشتر نمي توانستند بكنند، إنا للّه و انّا اليه راجعون، چه مصيبت بزرگ و دلسوز و دردناك و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزي بود. ما آنچه را كه روي داد و به ما رسيد، به حساب خدا منظور مي داريم كه او عزيز است و انتقام گيرنده.»



اين شيوه برخورد و سخن حضرت ـ عليه السلام ـ در بدو ورود به مدينه است. حضرت خود شاهد عيني ماجراي كربلاست و بايد واقعيات اين موضوع و آنچه را بر سر اين كاروان آمده به مردم برساند. شروع سخنان حضرت با حمد و سپاس خداوند است و تذكر به وارد شدن مصيبتهاي بزرگ بر آنان و اينكه بني اميه شكست بزرگي بر اسلام وارد كردند و سپس شهادت حسين بن علي ـ عليه السلام ـ و اسيري كودكانش و بر سر نيزه كردن سر مبارك او و در شهرها گردانيدن آن را يادآوري مي كند و اين همان پيام رساني واقعه كربلاست.

امام ـ عليه السلام ـ و زنده نگاه داشتن نام و ياد كربلا



يكي ديگر از محورهايي كه امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ براي زنده نگه داشتن پيام كربلا به كار برد، گريه بر شهداي كربلا و پدرش امام حسين ـ عليه السلام ـ بود.



«قيل:إنّه بكي حتّي خيف علي عينيه و كان اذا أَخَذَ اناءً بكي حتي يملأها دمعاً. فقيل له في ذلك. فقال:و كيف لا أبكي و قد منع ابي من الماء الذي كان مطلقاً للسباع و الوحوش.»(9



«گفته شده كه آن حضرت آنقدر گريه كردند كه بر چشمان وي ترسيدند. وقتي ظرف آبي را مي گرفت تا از آن بياشامد، آنقدر گريه مي كرد كه ظرف از اشكش پُر مي شد. وقتي علت اين كار را مي پرسيدند، مي فرمود:چگونه گريه نكنم در حالي كه آبي كه براي حيوانات وحشي و درندگان آزاد بود و مي توانستند از آن بياشامند، پدرم را از آن آب منع كردند.»



در روايتي از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه:«بسيار گريه كنندگان پنج نفرند:حضرت آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه دختر رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و امام زين العابدين.»(10)



سپس حضرت هر يك را توضيح مي دهد تا مي رسد به امام سجاد ـ عليه السلام ـ و مي فرمايد:«اما علي بن الحسين:بيست سال يا چهل سال بر حسين ـ عليه السلام ـ گريه كرد (ترديد از راوي است) هرگاه پيش او غذايي مي گذاشتند گريه مي كرد تا اينكه يكي از غلامان ايشان به حضرت گفت:اي فرزند رسول خدا مي ترسم از بين بروي! حضرت در جواب آيه اي را خواند كه حضرت يعقوب ـ عليه السلام ـ براي فرزندانش خوانده بود. حضرت بعد از خواندن اين آيه مي فرمايد من هيچ وقت كشته شدن فرزندان فاطمه ـ سلام الله عليها ـ را به خاطر نمي آورم، مگر اينكه بغض در گلويم مي شكند.»(11)



وقتي كسي به حضرت مي گويد:آيا وقت آن نرسيده كه حزن و اندوهت به پايان رسد؟ حضرت مي فرمايد:«واي بر تو! حضرت يعقوب، دوازده پسر داشت كه يكي از آنها ناپديد شد، او از بس گريه كرد چشمانش سفيد شد و از بس غم و غصه خورد، پشت او خم گشت در حالي كه پسر او زنده بود، اما من ديدم كه پدرم و برادر و عمويم و هفده تن از اهل بيتم در اطراف من كشته شدند، چگونه حزن و اندوه من به پايان رسد؟»(12



آري، آن حضرت، هميشه در غم و اندوه آن ماجراي اندوهبار بود و مدام گريه مي كرد. گريه حضرت علاوه بر اينكه مي توانست ابراز احساساتي پاك در قبال شهداي اهل بيت و كربلا باشد، در عين حال، ابزاري بود براي زنده نگه داشتن حادثه كربلا؛ زيرا نفس گريه بر سيدالشهداء و شهداي كربلا، موضوعيت دارد و اين علاوه بر آثار و بركات خود، شعار و پيام كربلا را به تمامي نسلهاي آينده مي رساند.

امام ـ عليه السلام ـ و عبادت



سخن گفتن درباره مقام معنوي امامان، امري فوق طاقت انسانهاست و اين چيزي نيست كه از عهده چون ما برآيد. از اين رو اين مسئله را با توجه به بعضي روايات كه به ما رسيده است مطرح مي كنيم.



حضرت امام باقر ـ عليه السلام ـ مي فرمايد:«پدرم علي بن الحسين هيچ نعمتي را كه خداوند به او عطا نموده بود، به ياد نمي آورد مگر اينكه سجده مي كرد و آيه اي از قرآن كه در آن سجده باشد نمي خواند، مگر اينكه به سجده مي افتاد، و خداوند هر بدي را از او دفع مي كرد يا كيد كيدكننده اي را از او دفع مي كرد، سجده مي كرد و از هر نماز واجبي فارغ مي گشت، سجده مي گزارد و هرگاه موفق به ايجاد صلح بين دو نفر مي گشت، سجده مي كرد و اثر سجود در جميع مواضع سجود او نمايان بود و به سبب همين امر "سجاد" ناميده شده است.»(13)



نيز امام باقر ـ عليه السلام ـ مي فرمايد:«علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ در شبانه روز، هزار ركعت نماز مي گزارد ... و وقتي براي نماز، به پا مي خاست، رنگ رخسارش تغيير مي كرد و در قيام نمازش، مانند بنده اي ذليل كه در مقابل پادشاهي بزرگ و با جلالت ايستاده است، اعضاي بدنش از خشيت الهي مي لرزيد، و نماز كه مي گزارد مانند نماز كسي بود كه وداع مي كند (ديگر زنده نخواهد بود تا نماز گزارد) ... .»(14)



عبدالله بن محمد قرشي مي گويد:«كان علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ إذا توضّأ اصفرَّ لونه فيقول له اهله:ما الذي يغشاك؟ فيقول:أتدرون لمن أَتأَهبّ للقيام بين يديه؟»(15)



«علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ وقتي وضو مي كرد، رنگش زرد مي گشت، اهل حضرت به وي مي گفتند:چه چيزي باعث اين تغيير رنگ مي شود؟ ايشان مي فرمود:آيا مي دانيد كه آماده مي شوم تا در مقابل چه كسي بايستم؟»



وقتي آن حضرت از وضو فارغ مي شد، در آن موقعيت زماني بين وضو و نمازش، لرزشي بر آن حضرت عارض مي شد، در اين مورد از حضرت سئوال مي شد، حضرت مي فرمود:



«و يحكم اتدرون إلي من أقوم؟ و من أريد أناجي؟»(16)



«واي بر شما! آيا مي دانيد به سوي چه كسي مي خواهم بروم (و قيام كنم) و با چه كسي مي خواهم مناجات كنم؟»



اينها نبوده است مگر به سبب معرفتي كه آن حضرت نسبت به خالق هستي داشته است. او همچون پدر و جد بزرگوار خود به سيره حضرت رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ تأسي مي كرد. البته آنچه ما در اين روايات و عبارات ملاحظه مي كنيم با آنچه كه واقع مسأله بوده است بسيار فاصله دارد و گذشت كه درك مقام معنوي اين حضرات، براي عقول بشري، ممكن نيست.



امام صادق ـ عليه السلام ـ مي فرمايد:



«كان علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ اذا كان شهر رمضان لم يتكلّم الاّ بالدعاء و التسبيح و الاستغفار و التكبير ... .»(17)



«علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ آنگاه كه ماه رمضان فرا مي رسيد جز به دعا و تسبيح الهي و استغفار و تكبير صحبت نمي كرد ... .»



همان طور كه گذشت، يكي از القاب آن حضرت «ذوالثفتات» است. علت ملقب شدن حضرت به اين لقب را امام باقر ـ عليه السلام ـ چنين بيان مي دارد:«كان لابي ـ عليه السلام ـ في موضع سجوده آثار ناتئه و كان يقطعها في السنة مرتين، في كلّ مرة خمس ثفنات، فَسُمِّيَ ذالثفنات لذلك.»(18)



«در اعضاي سجود پدرم آثار برآمدگيهايي بود و ايشان در سال، دو مرتبه اين برآمدگيها را قطع مي كرد و در هر بار پنج پينه را و به خاطر همين، ايشان را "ذوالثفنات" مي گفتند.»



بنابر تقدير الهي امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ به علت بيماري از گزند بني اميه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ به عهده بگيرد.





امام ـ عليه السلام ـ و بهره گيري از دعا



يكي از كارهاي مهم امام سجاد ـ عليه السلام ـ در آن شرايط خفقان و در آن روزگار خاموشي، نشر معارف و حقايق ناب اسلامي و عقايد شيعي به زبان دعا بود. دعا يعني خواندن؛ دعا يعني درخواست از خدا؛ دعا ايجاد ارتباط بين مخلوق و خالق است؛ آنجا كه آدمي احساس تنهايي مي كند و كسي را ندارد و نياز به تكيه گاهي دارد كه در مشكلات و مصائب به طمأنينه و آرامش دست يابد، دعا ابزاري براي نيل به اين هدف است.



آري حضرت ـ عليه السلام ـ در آن شرايط از طريق دعا ـ علاوه بر آن كه مقام آن حضرت، ايجاب مي كرد چنين سيره اي را در پيش گيرد ـ به مردم نحوه دعا، مناجات و عبادت حق تعالي را تعليم فرمود، و در عين حال در اين مدرسه عشق، الفباي اسلام و شيعه را به تشنگان حقيقت و شيفتگان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ آموخت.



دعاهاي امام سجاد ـ عليه السلام ـ يادگاري است ماندگار از آن حضرت ـ عليه السلام ـ كه آكنده از معارفي است كه اوج تقرب انسان به خدا را نشان مي دهد و هر كس به قدر ظرفيت خود از آنها بهره مي گيرد.



آن حضرت در اين دعاها به مسائل اساسي و ريشه اي پرداخته است. از جمله اين مسائل تأكيد بر صلوات بر محمد و آل محمد ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ مي باشد. در آن شرايط كه كسي نمي توانست از علي ـ عليه السلام ـ و اهل بيت رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ دم بزند، حضرت در دعاها صلوات بر آل محمد را بعد از صلوات بر محمد، مطرح مي كرد.



اين در واقع جنگ تمام عيار با نظام حاكم بر مردم و مسلمانان در آن شرايط بود. بني اميه بسيار كوشيده بودند كه نام اهل بيت را در گذر زمان به فراموشي بسپارند و عملاً با علويان در ستيز بودند. آنها بسياري از علويان را به شهادت رساندند.



در اين شرايط، حضرت در لابه لاي دعاها نام اهل بيت را مي گنجانيد، چنان كه در دعاي روز عرفه مي فرمايد:«ربّ صلّ عليه و عليهم صلوةً لا أمد في اوّلها و لا غاية لأمدها و لا نهاية لآخرها.»(19



«اي پروردگار! بر آن حضرت و بر آل او درود فرست، درودي كه اولش را حدي و مدتي و آخرش را پاياني نباشد.»



در فقره اي از دعا به صراحت از آنان به عنوان «خزانه داران علم خدا و نگهداران دين الهي و جانشينان خدا در زمين» ياد كرده است:



«ربّ صلّ علي اطائب اهل بيته الذين اخترتهم لامرك، و جعلتهم خزنة علمك، و حفظة دينك و خلفاءِك في ارضك و حججك علي عبادك و طهّرتهم من الرجس و الدنس تطهيراً بارادتك و جعلتهم الوسيلة اليك و المسلك إلي جنّتك.»(20



«اي پروردگار! درود فرست بر پاكيزه تران خويشان آن بزرگوار (حضرت فاطمه و ائمه اثني عشر ـ عليهم السلام ـ ) كه آنان را براي فرمان خود برگزيدي و خزانه داران علمت و نگهداران دينت و جانشينان خود در زمينت و حجتهاي خويش بر بندگانت قرار دادي و آنان را به خواست خود از پليدي و ناپاكي پاك ساختي و ايشان را دستاويز به سوي خود و راه بهشت خويش گردانيدي.»

امام ـ عليه السلام ـ و تبيين معارف الهي



از وظايف امام ـ عليه السلام ـ تبيين معارف الهي و تبيين انحرافات و روشن نمودن عقيده و راه صواب است. آن حضرت از عهده اين مهم نيز به خوبي برآمد و در شرايط پيش آمده، از اعتقادات ناصواب منع مي فرمود. يكي از اين موارد، عقيده انحرافي تشبيه حق تعالي به خلق است.



در روايتي آمده است:«روزي امام سجاد ـ عليه السلام ـ در مسجد رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ نشسته بود، همان وقت هم عده اي گرد يكديگر نشسته بودند و سرانجام سخنانشان به اينجا منتهي شد كه خداي متعال را تشبيه به خلق مي كردند و او را مانند آفريده هاي وي مي پنداشتند. حضرت سجاد از شنيدن اين تشبيه نابجا و كفرآميز، بيمناك شده از جا برخاست و كنار مرقد مطهر رسول اكرم ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ آمده با صداي بلند مناجات كرد و به مقام كبريايي معروض داشت:پروردگارا! توانايي تو آشكار شد ليكن هيئت جلال و عظمت تو ظهور ننمود. مردم درباره تو به چاه ناداني فرو رفتند و تو را برخلاف آنچه برآني پنداشتند و به آفريده هاي خودت همانند كردند و من از آنها كه داراي چنين پنداري هستند بيزارم؛ زيرا مي دانم مانندي براي تو نيست. روزيهاي آشكاري كه به آنها داده اي، كافي براي شناسايي توست و مردم كوچك تر از آنند كه بتوانند به راستي به تو پي ببرند تا چه رسد كه تو را همانند مردم تو دانند و چون داده هاي تو را چنانچه بايد مورد توجه خويش قرار ندادند، از شناخت تو درماندند و برخي از يادگارهاي تو را خداي خود دانستند و تو را همپايه با آن شمردند و بدان ستودند، پس تو برتري از آنچه اينان پنداشته و ستوده اند.»(21



يكي ديگر از عقايد باطلي كه در زمان ائمه هم وجود داشته، نظريه غاليان يا غُلات است. در اديان الهي، جايگاه هر چيزي مشخص شده است. دين الهي مبتني بر وحي است و پيامها و احكام آن منتهي به وحي مي شود.



قرآن و سنت، خداوند را به ما شناسانده و صفات او را بيان نموده است. رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ را به ما معرفي كرده و جايگاه امام و شخصيت و مقام او را تبيين نموده است.



امام، انساني است مثل همه انسانها ولي با مقام والاي خويش كه وصي و خليفه رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ است. از هر خطا و گناهي مبراست؛ ولي اينكه كسي قائل به خالقيت امام يا الوهيت او و يا چيزي مثل اين باشد، تفكر غلط و نظريه انحرافي است كه ائمه ـ عليهم السلام ـ همگي با آن برخورد كرده اند. در زمان اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ هم افرادي از غلات بودند كه حضرت با آنها برخورد جدي نمود. از حضرت علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ نقل است:«عده اي از شيعيان ما، آنچنان ما را دوست خواهند داشت كه يهود در مورد عُزير و نصاري در مورد عيسي مي گفتند، ولي اين شيعيان از ما نيستند و ما هم از آنها نيستيم.»(22



در روايتي ديگر مي فرمايد:«أحبّونا حبّ الاسلام، فما زال حبّكم لنا حتي صار شيناً علينا.»(23



ما را آن چنان كه اسلام گفته است، دوست بداريد، نه آنچنان كه دوستي شما نسبت به ما موجب عار و ننگ ما شود.»



مرحوم علامه مجلسي مي گويد شايد مراد، نهي از غلو باشد. يعني ما را آن طور دوست بداريد كه موافق قانون اسلام باشد و شما را از آن خارج نكند. شما آنقدر ما را دوست مي داريد به طوري كه در اين مسئله زياده روي مي كنيد و در مورد ما چيزهايي مي گوييد كه ما به آن رضايت نداريم، آن گاه موجب عار و ننگ ما مي شويد به طوري كه به سبب آنچه شما به ما نسبت مي دهيد، مردم بر ما عيب مي گيرند.(24



در جايي ديگر مي فرمايد:«يا معشر اهل العراق، يا معشر اهل الكوفه، احبّونا حبّ الاسلام و لا ترفعونا فوق حدّنا.»(25



«اهل عراق و كوفه! ما را در همان حد و به صورتي كه اسلام دستور داده است، دوست بداريد و ما را بالاتر از حد خودمان نبريد.»



آن حضرت براساس روايتي، در رد قياس و استحسانات عقلي و تفسير به رأي نسبت به دين و شريعت مي فرمايد:«با عقلهاي ناقص و رأي و نظرهاي ناصحيح و قياسهاي فاسد و ناصواب نمي توان به دين خداوند دست يافت، فقط با تسليم شدن به دين خدا مي توان رسيد. كسي كه تسليم ما باشد، سالم مي ماند و از انحرافات در امان است و كسي كه به ما اقتدا كند، هدايت مي شود و كسي كه به قياس و رأي عمل كند هلاك و نابود مي گردد و هر كه نسبت به آنچه كه ما مي گوئيم يا به آن قضاوت مي كنيم، در خود ترديدي يافت، به كسي كه سبع المثاني و قرآن را فرو فرستاده است، كفر ورزيده است و خودش نمي داند.»(26



همان طور كه مي بينيم آن حضرت ـ عليه السلام ـ راه صحيح وصول به حقيقت دين الهي را تبعيت از ائمه ـ عليهم السلام ـ و راههاي ديگر را باطل و گمراه كننده مي داند. راه در امان ماندن از انحرافات اقتدا به ائمه و تسليم اوامر آنها بودن است و راههاي ديگر مثل قياس و استحسانات عقلي و تفسير به رأي، چيزي است كه آدمي را به راه صواب رهنمون نخواهد شد. حتي ترديد و خلجان شك در آنچه كه معصومان ـ عليهم السلام ـ به آن هدايت كرده اند، براساس اين حديث، موجب كفر ورزيدن به خداوند است؛ چه اينكه، اين بزرگواران چيزي از جانب خود نمي گويند و هر چه مي گويند در امتداد وحي و حكم الهي است. =

امام ـ عليه السلام ـ و فضايل اخلاقي



الف ـ عفو و گذشت



در نگاهي گذرا مي توان به اين حقيقت، واقف شد كه ائمه ـ عليهم السلام ـ نمونه بارز «والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس» بودند.



مرحوم شيخ مفيد نقل مي كند كه مردي از خويشاوندان آن حضرت بر او وارد شد و به ايشان جسارت كرد و ناسزا گفت؛ حضرت ـ عليه السلام ـ پاسخي به وي نداد تا آن شخص رفت، آنگاه به حاضران در آن ماجرا فرمود:همراه من بياييد تا جواب من را نسبت به او بشنويد. چون به درِ منزل آن شخص مي رسند، حضرت ـ عليه السلام ـ مي فرمايد به او بگوييد كه علي بن الحسين آمده است.



وقتي آن شخص نام علي بن الحسين را شنيد، يقين كرد كه حضرت براي مكافات عمل او، آمده است، ولي امام به او فرمود:



«يا أخي انك كنت قد وقفت عليّ آنفاً و قلت و قلت؛ فان كنتَ قَد قلتَ ما فِيَّ فانا استغفرالله منه، و ان كنتَ قلتَ ما ليس فِيَّ فغفرالله لك.»(27



«اي برادر! اندكي پيش از اين به خانه من آمدي و چنين و چنان گفتي، اگر نسبتهايي كه به من دادي، درست بود، از خداوند مي خواهم كه از من درگذرد و اگر آنچه كه به من نسبت دادي، در من وجود نداشته باشد، خداوند از گناه تو درگذرد.»



آن مرد متأثّر شد و بين دو چشم حضرت ـ عليه السلام ـ را بوسيد و گفت:آري! آنچه من در مورد شما گفتم در شما وجود ندارد و خودِ من به آن سزاوارتر هستم.



عبدالله بن محمد بن عمر بن علي ـ عليه السلام ـ مي گويد:«هشام بن اسماعيل با ما كمال بدرفتاري را مي كرد و علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ هم از او اذيت بسياري ديده بود. وقتي از حكومت عزل شد، وليد دستور داد كه در مقابل مردم نگه داشته شود تا مردم بيايند و شكايات خود را از او به حاكم بكنند. حضرت ـ عليه السلام ـ در حالي كه او را كنار خانه مروان نگه داشته بودند از كنار او گذشت. او به حضرت سلام كرد. حضرت قبلاً به كسان خود گفته بود كه كسي متعرض او نشود و شكايتي از او نكند.»(28



مردي خارج از خانه، آن حضرت را ديد و به وي ناسزا گفت. غلامان حضرت بر او حمله كردند. امام به آنها گفت:او را رها كنيد، سپس پيش آمد و به آن مرد گفت:«ما يستر عنك من أمرنا اكثر، ألك حاجة نعينك عليها؟»



«آنچه از ما بر تو پوشيده مانده است، بيش از آن چيزي است كه تو از ما مي داني. آيا نيازي داري تا تو را كمك كنيم؟»



آن مرد شرمنده شد. حضرت پوششي را كه بر دوش داشت بر دوش او انداخت و فرمود كه هزار درهم به او بدهند. آن مرد بعد از آن مي گفت:گواهي مي دهم كه تو از فرزندان پيامبراني.(29



تمامي كارهاي امامان ما براي خدا بوده است. آنان چيزي را براي خود نمي خواستند. وجودشان براي مكتب بوده است و به سبب همين اگر از طرف اشخاصي جاهل يا غافل به ايشان جسارت و اهانت مي شد، به شيوه اي رفتار مي كردند كه گاه موجب هدايت و ارشاد و اقرار آنان به عظمت آن حضرات مي شد.



در ماجراي شورش اهل مدينه، وقتي مردم، بني اميه را از شهر بيرون كردند، مروان كه از دشمنان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بود از امام ـ عليه السلام ـ خواهش كرد كه خانواده اش در پناه امام باشد، و آن امام همام با وجودي كه دشمني مروان با اهل بيت ـ عليهم السلام ـ آشكار بود با بزرگواري تمام پذيرفت و خانه خويش را مأمن خانواده دشمن اهل بيت ـ عليهم السلام ـ قرار داد.(30



اينها واقعياتي است كه مانند آن را در تاريخ سراغ نداريم و اگر چيزي از اين نوع رفتارها ديده يا شنيده ايم اصل و اساسش خود آنان يا از تعاليم تربيتي آنان بوده است؛ چه اينكه مكتب تربيتي و اخلاقي امامان اقتضاي چنين برخوردها و رفتارهايي را دارد.







ب ـ دستگيري از نيازمندان



اسلام براي رفع مشكلات اجتماع و نياز نيازمندان، اهميت ويژه اي قائل است و براي برطرف كردن اين مُعضل و حل مشكل فقر، برنامه دارد. در هر جامعه اي، طبقه اي از مردم هستند كه قادر نيستند نيازهاي مادي خود را برطرف نمايند، اسلام براي رفع نياز اين گروه به صورت جدي مردم را به انفاق دعوت كرده است.



حضرت سجاد ـ عليه السلام ـ در اين مورد هم الگوي كاملي براي همه بودند:«عن ابن اسحاق:قال:كان بالمدينة كذا و كذا اهل بيت يأتيهم رزقهم و ما يحتاجون اليه، لا يدرون من أين يأتيهم، فلمّا مات علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ فقدوا ذلك.»



«ابن اسحاق مي گويد:در مدينه خانواده هايي بودند كه احتياجات آنها برطرف مي شد و آنها نمي دانستند كه اين مساعدتها از كجاست و وقتي كه حضرت علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيد، فهميدند كه از جانب آن حضرت بوده است.»(31



آن حضرت در حالي كه متكفل چنين اموري بود، اما بسياري از آنها را در خفا و بدون اينكه معلوم شود انجام مي دادند:«عن ابي حمزة الثمالي:انّ علي بن الحسين كان يحمل الخبز بالليل علي ظهره يتّبع به المساكين في الظلمة و يقول انّ الصدقة في سواد الليل يُطفي ءُ غضب الرّب.»(32



«ابو حمزه ثمالي نقل مي كند كه امام سجاد ـ عليه السلام ـ در هنگام شب بر پُشت خود نان حمل مي كرد تا در تاريكي آن را به نيازمندان برساند و مي فرمود:صدقه دادن در تاريكي شب، آتش غضب الهي را خاموش مي كند.»



«و قال اهل المدينه:ما فقدنا صدقة السرّ حتي فقدنا علي بن الحسين.»(33) «اهل مدينه مي گفتند:ما وقتي صدقه هاي پنهاني را از دست داديم كه علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ از دنيا رفت.»



آن حضرت، دستگيري از نيازمندان را يكي از وظايف بايسته خود تلقّي مي كرد و همان طور كه گذشت، شخصاً اين امر را به عهده مي گرفت و صدقه و دستگيري پنهاني را موجب تقرب بيشتر به خداوند و رشد و كمال معنوي مي دانست.



امام سجاد ـ عليه السلام ـ در آن شرايط حاكم بر شام و در حال اسارت در



كاخ يزيد، جنگ حضرت امير ـ عليه السلام ـ با معاويه را، جنگ با قاسطين شمرده، به اين عملكرد افتخار مي كند.



آن حضرت بر محمد بن اسامة بن زيد كه مريض بود، وارد شد و او را در حال گريه ديد، فرمود:چرا گريه مي كني؟ گفت:قرضي بر ذمّه دارم. حضرت سؤال كرد:چقدر است؟ گفت:پانزده هزار دينار. حضرت فرمود:«ديْن تو به عهده من، من پرداخت مي كنم.»(34



اين بزرگواران وقتي عمل خيري را اراده مي كردند، به كميّت آن، نظر نداشتند و فقط به انجامش مي انديشيدند.

امام ـ عليه السلام ـ و شهادت



«خطب الحسن بن علي ـ عليه السلام ـ بعد قتل ابيه في خطبته:لقد حدّثني حبيبي جدّي رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ انّ الامر يملكه اثنا عشر اماماً من اهل بيته و صفوته، ما منّا الاّ مقتول أو مسموم.»(35



«امام حسن ـ عليه السلام ـ بعد از شهادت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ ضمن خطبه اي فرمود:جدّ محبوبم رسول الله به من چنين حديث كرد كه امر امامت را دوازده امام از اهل بيت و برگزيدگان ايشان به عهده خواهند گرفت. همه ما يا كشته خواهيم شد يا مسموم.»



مرحوم علامه مجلسي در بحارالانوار مي فرمايد:



«بسياري از اصحاب ما نظر بر اين دارند كه ائمه ما ـ عليهم السلام ـ همگي به صورت شهادت از اين دنيا رفته اند و براي اين مدعا به قول امام صادق ـ عليه السلام ـ استدلال نموده اند كه همگي ما شهيد هستيم.»(36



شهادت، هنر مردان خدا و نقطه اوج انسانيت است و امامان ما كه كمال انسانيت را دارا بودند و نمونه تام و كامل انسان بودند، به اين مقام از ديگران سزاوارترند. امام سجاد ـ عليه السلام ـ از كاروان شهداي كربلا و بقية الشهدا اين كاروان بود كه به تقدير الهي بايد مي ماند تا پيام كربلا كه همانا احياي اسلام بود را برساند و منصب امامت را به عهده گيرد و اين امانت الهي را به امامان بعدي بسپارد. شهادت براي امامان ما زينت و فخر است. امام سجاد پس از اسارت در كاخ ابن زياد در ميان كاروان اسيران ـ وقتي ابن زياد او را تهديد به قتل كرد ـ فرمود:«اي ابن زياد! آيا مرا به مرگ تهديد مي كني و مي ترساني؟ آيا ندانستي كه مرگ براي ما عادت است و شهادت مايه سربلندي ماست؟»(37



خاندان اهل بيت، خاندان شهادت بودند. پدر آن حضرت؛ حضرت سيدالشهداء، آقا و سرور تمامي شهدا بود. برادرانش از شهداي كربلا بودند. عموي بزرگوارش حضرت امام مجتبي ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيد.



جد بزرگوارش علي مرتضي، شهيد محراب بود و جده مكرمه شان حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ را نيز دنياطلبان به شهادت رساندند و ساير ائمه ـ عليهم السلام ـ نيز چنين اند. آن حضرت نيز پس از عمري جهاد، تلاش و رنج در راه احيا و اعتلاي فرهنگ نبوي، در روز شنبه،(38) يازدهم يا دوازدهم محرم(39) سال 95 هجري(40) در زمان حكومت وليد بن عبدالملك به دست هشام بن عبدالملك(41) يا خود وليد بن عبدالملك(42) به شهادت رسيد و در بقيع، كنار عموي بزرگوار خويش به خاك سپرده شد.(43) امام صادق ـ عليه السلام ـ مي فرمايد:«شبي كه علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ وعده ديدار حق را داشت به پدرم فرمود:پسرم آب وضويي برايم بياور. پدرم آب وضويي برايشان آورد. فرمود:اين را نمي خواهم چون در آن مرداري است. پدرم رفت و چراغ آورد و ديد در آن، موش مرده اي است. آب وضوي ديگري برايشان آورد. فرمود:پسر جان! اين همان شبي است كه مرا وعده داده اند ... .»(44



حضرت ابوالحسن ـ عليه السلام ـ مي فرمايد:«وقتي زمان وفات علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ فرا رسيد بي هوش شد و سپس چشمان خود را باز كرد و سوره "اذا وقعت الواقعه" و "انا فتحنا" را قرائت كرد و فرمود:حمد و سپاس خدايي را كه وعده خود با ما را وفا كرد و زمين را به ارث ما داد كه در بهشت هر جا كه خواهيم جا گيريم، چه نيك است پاداش اهل عمل، و همان ساعت قبض روح شد و چيز ديگري نفرمود.»(45



السلام عليه يوم ولد و يوم استشهد و يوم يُبعث حيّاً.

پاورقي

1 ـ زندگاني علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ، ص 65.



2 ـ سوره شوري (42) آيه 23.



3 ـ سوره اسري (17) آيه 26.



4 ـ سوره انفال (8) آيه 41.



5 ـ سوره احزاب (33) آيه 33.



6 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 138 و 139.



7 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 139.



8 ـ لهوف، ص 207 ـ 210.



9 ـ بحارالانوار، ج 46، ص 108 ـ 109؛ مناقب، ج 4، ص 180.



10- خصال، صدوق، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، ص 372 ـ 373.



11- خصال، ص 372 و 373.



12- مناقب، ص 179 و 180.



13- بحارالانوار، ج 46، ص 6.



14- بحارالانوار، ج 46، ص 61.



15- همان، ص 74.



16- حلية الاولياء، ابونعيم اصفهاني، ج 3، ص 132؛ بحارالانوار، ج 46، ص 78.



17- بحارالانوار، ج 46، ص 65.



18- همان، ص 6.



19- ترجمه و شرح صحيفه كامل سجاديه، ص 335.



20- همان، ص 334 و 335.



21- ارشاد شيخ مفيد، ص 504 و 505.



22- اختيار معرفة الرجال، ص 102.



23- ارشاد، ص 495؛ بحارالانوار، ج 46، ص 73.



24- بحارالانوار، ج 46، ص 73.



25- حلية الاولياء، ص 137.



26- كمال الدين و تمام النعمة، صدوق، دار الكتب الاسلاميه، تصحيح و تعليق علي اكبر غفاري، ج 1، ص 324.



27- ارشاد، ص 449؛ كشف الغمه، ص 75.



28- ارشاد، ص 500؛ بحارالانوار، ج 46، ص 56 با مختصر تفاوت؛ كشف الغمه، ص 100



29- كشف الغمه، ص 101.



30- سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي، مؤسسه امام صادق (ع)، 1380، ص 259.



31- بحارالانوار، ج 46، همان، ص 56؛ ارشاد، همان، ص 501.



32- سير اعلام النبلاء، ذهبي، مؤسسه الرساله، ج 4، ص 393.



33- كشف الغمه، ص 101؛ حلية الاولياء، ص 136.



34- حلية الاولياء، همان، ص 141.



35- بحارالانوار، ج 27، ص 217.



36- همان، ص 209



37- لهوف، ص 171.



38- بحارالانوار، ج 46، ص 153؛ مناقب، ص 189.



39- مناقب، ص 189. بعضي گفته اند 18 محرم و بعضي گفته اند 25 محرم.



40- همان، ص 189.



41- بحارالانوار، ج 46، ص 153.



42- همان، ص 153.



43- همان، ص 154.



44- كافي، كليني، ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، انتشارات مسجد، ج 2، ص 371.



45- همان، ص 372.

حسين - مطهري محب