بازگشت

سيره عملي امام سجاد - 1


امام ـ عليه السلام ـ و امامت



شام، از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانرواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان را به خود ديد. مردم اين سرزمين نه سخن پيامبر را شنيده بودند و نه روش اصحاب او را مي دانستند. تني چند از صحابه رسول خدا هم كه بدان سرزمين رفتند و سكونت جستند، مردماني پراكنده از يكديگر بودند و در توده هاي مردم نفوذي نداشتند. در نتيجه مردم شام كردار معاويه پسر ابوسفيان و پيرامونيان او را سنت مسلماني مي پنداشتند ... بنابراين شگفت نيست كه در مقتلها بخوانيم:



«به هنگام درآمدن اسيران به دمشق، مردي در روي علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ ايستاد و گفت:سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و اميرالمؤمنين را بر شما پيروز گردانيد.»(1



معاويه وقتي به قدرت رسيد، از هيچ تلاشي براي بسط نفوذ خود فروگزار نكرد و شرايط را به گونه اي درآورد كه سرانجام از مردم براي فرزند خود يزيد نيز بيعت گرفت. او در مدت تسلط خود بر شام و غير آن، لعن بر حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ را در خطبه ها رواج داد.



بر اثر نيرنگ هاي او بود كه ماجراي حكميت و متاركه جنگ و صلح امام حسن ـ عليه السلام ـ و ده سال سكوت و عدم تحرك نظامي امام حسين ـ عليه السلام ـ پيش آمد. معاويه، خلافتِ رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ را كه بايد در امام معصوم ـ عليه السلام ـ متبلور مي شد به ملك و حكومت موروثي تبديل كرد و از مردم با ابزار «زر» و «زور» و «تزوير» براي فرزند شراب خوار و متجاهر به فسق خود، يزيد، به عنوان خلافت و حكومت بر مردم، بيعت گرفت.



سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بيعت» از رايج ترين اصطلاحات سياسي بود كه خلفا به كار مي بردند. شايد بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پايه خلافت و نيز دوام آن را تضمين مي كرد. اين سه واژه، اصول درستي بود كه به هر روي، در شمار مفاهيم ديني ـ سياسي، اسلامي بود. چنانكه از نظر عقل نيز، براي دوام جامعه و حفظ اجتماع رعايت آنها لازم مي بود.(2



اما از اين مفاهيم سوء استفاده شد و در واقع براي تحكيم حكومت نامشروع بهره برداري شد. «اطاعت از امام بايد كرد ولي آيا از امام عادل بايد اطاعت كرد يا اطاعت از سلطان جائر هم واجب است؟ حفظ جماعت يعني عدم اغتشاش و شورش و حفظ وحدت و عدم ايجاد تزلزل در جامعه، اما آيا در حكومت استبدادي و جائران نيز اين اصل، بايد رعايت شود؟! حرمت نقض بيعت به عنوان رعايت عهد، در اسلام تمجيد شده است، اما اگر با حاكمي جائر و فاسق و متجاهر به فسق مثل يزيد بيعت نشد يا بيعت با او شكسته شد باز اين حرمت هست؟!»(3



عمال يزيد با چنين ابزاري به جنگ با اهل بيت رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ آمدند. آنان تمامي مفاهيم اصيل اسلامي و سيره نبوي را تحريف مي كردند.



سرانجام ماجراي كربلا به وقوع پيوست. اينجاست كه نقش امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ آشكار مي شود.



امام علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ در محرم سال 61 هجري كه حادثه خونبار كربلا به وقوع پيوست، به امامت رسيد. در اين حادثه بيشتر شخصيت هاي بني هاشم همراه سيدالشهداء به شهادت رسيدند و بنابر تقدير الهي امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ به علت بيماري از گزند بني اميه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ به عهده بگيرد. بني اميه در شرايطي نابرابر، به ظاهر بر دشمن خود چيره گشته و بازماندگان آنها را به اسارت گرفته بود و اين پيروزي ظاهري، شيعه را دچار ضربه روحي و رواني گيج كننده اي كرده بود.



در اين حال، امام سجاد بايد مديريت اين كشتي شكسته را در اين درياي متلاطم و مواج به عهده مي گرفت. اين در حالي بود كه براي شيعه، ياران بسيار كمي باقي مانده بود به نحوي كه از امام ـ عليه السلام ـ نقل شده است كه «ما بمكّة و المدينة عشرون رجلاً يُحبّنا.؛(4) «در مكه و مدينه، بيست نفر دوستدار واقعي نداريم.»



از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده است:«ارتدّ الناس بعد قتل الحسين ـ عليه السلام ـ اِلاّ ثلاثة:ابو خالد الكابلي و يحيي بن ام الطويل و جبير بن مطعم، ثمّ الناس لحقوا و كثروا.»(5



«بعد از شهادت حسين ـ عليه السلام ـ مردم برگشتند مگر سه نفر:ابوخالد كابلي، يحيي بن ام الطويل و جبير بن مطعم. بعدها مردم آمدند و ملحق شدند و زياد شدند.»

علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ پيام رسان كربلا



الف) پيام امام در كوفه



دانستيم كه امام سجاد ـ عليه السلام ـ در چه شرايطي به امامت رسيد. حال بايد با توجه به شرايط موجود، وظيفه امامت را به انجام رساند. او بايد خاندان پيامبر را معرفي كند، بني اميه را به مردم بشناساند و عملكرد مردم كوفه را مورد نكوهش قرار دهد و آنان را متنبه سازد و سرانجام سيره نبوي را آشكار ساخته، نور حقيقت سنت جد بزرگوار خود را از پُشت ابرهاي تحريف سالهاي تسلط منحرفان و دنياطلبان بر مردم بتاباند و پيام كربلا را برساند؛ همان هدفي كه حضرت سيدالشهداء پيشتر معين نموده بود:



«... انما خرجت لطلب الاصلاح في اُمّة جدي ـ صلي الله ـ اُريد أن آمر بالمعروف و أَنْهي عن المنكر و أسير بسيرة جدّي و ابي علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ.»(6



«خروج من براي اصلاح انحرافات پيدا شده در امت جدم و امر به معروف و نهي از منكر مي باشد و سيره ام، سيره جدم و پدرم علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ است.»



حال، حضرت سجاد ـ عليه السلام ـ در ميان كاروان اسيران در آن شرايط دشوار و پيچيده، اين كار را آغاز مي كند. اين كاروان به كوفه مي رسد، امام ـ عليه السلام ـ به مردم اشاره مي كند كه ساكت باشند، همه سكوت اختيار مي كنند.



حضرت به پا خاسته و خداي را سپاس مي گويد، نام پيامبر ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ را مي برد و بر وي درود مي فرستد. سپس مي فرمايد:«ايّها الناس! من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا أعرّفه بنفسي:انا علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ أنا ابن من انتُهِكَت حرمتُه و سُلبت نعمته و انتُهب ماله و سُبِيَ عياله.»(7



«اي مردم! هر كه مرا شناخت كه شناخته است و هر كه نشناخت، من خود را به او معرفي مي كنم. من علي فرزند حسين فرزند علي بن ابي طالبم. من فرزند كسي هستم كه احترامش هتك شد و اموالش ربوده شد و ثروتش به تاراج رفت و اهل و عيالش اسير شد.»



سپس مي فرمايد:«أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غير ذَحْلٍ و لا تُراتٍ، أنا ابن من قُتل صبراً، و كفي بذلك فخراً.»(8



«من فرزند كسي هستم كه او را در كنار رود فرات بدون سابقه كينه و عداوت سر بريدند، من فرزند كسي هستم كه او را با شكنجه كشتند و همين فخر او را كافي است.»



كوفه شهري است كه نام علي بن ابي طالب، براي آن آشناست. كوفه شاهد عدالت علي ـ عليه السلام ـ بوده است. مركز خلافت آن حضرت، همين شهر است و تا جهان باقي است لبريز از طنين ناله هاي علي ـ عليه السلام ـ نيز خواهد بود. نيز كوفه شهري آشنا با نام و ياد و شخصيت حسين بن علي ـ عليه السلام ـ است؛ چه آنكه دعوت از او توسط مردم بي وفاي همين شهر بوده است. آنان بودند كه با آن حضرت بيعت نموده، نامه ها به وي نوشتند و از وي دعوت نمودند تا بدانجا بيايد و در ركابش با بني اميه ستيز كنند و حق خلافت را به حق دار دهند.



معاويه وقتي به قدرت رسيد، از هيچ تلاشي براي بسط نفوذ خود فروگزار نكرد و شرايط را به گونه اي درآورد كه سرانجام از مردم براي فرزند خود يزيد نيز بيعت گرفت.



ولي معرفي امام سجاد ـ عليه السلام ـ نكته اي ديگر را نيز در بر دارد. گويا او روضه مي خوانَد، او مي فرمايد من پسر آن كسي هستم كه چنين كشته شد و بر مال و اهل و عيال او چنين پيش آمد. من فرزند همان كسي هستم كه حفظ حرمت او واجب بود ولي حرمت او را شكستند. همان كسي كه جدش رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ براي او، حرمت قائل بود.



آري اين در واقع اولين روضه اي بود كه علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ براي آن مردم خواند. بعد مي فرمايد:



«أيّها الناس فاُنشدكم الله! هل تعلمون انكم كتبتم الي أبي و خدعتموه و اعطيتموه من انفسكم العهدَ و الميثاق و البيعة و قاتلتموه.»(9



«اي مردم! شما را به خدا سوگند، آيا مي دانيد كه شما بوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و فريبش داديد؟ و با او عهد و پيمان بستيد و بيعت نموديد و به جنگ با او پرداختيد؟»



آن حضرت ـ عليه السلام ـ با اين كار، وجدان خفته مردم را بيدار نموده، عمل بدِ آنان را به رُخشان مي كشد و سپس به نكوهش آنان مي پردازد:



«فَتَبّاً لما قَدَّمْتُمْ لانفسكم و سوأةً لِرأيكم بأيّة عينٍ تنظرون إلي رسول الله ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ اذ يقول لكم قتلتم عترتي و انتهكتم حُرمتي فَلَسْتُمْ من اُمّتي.»(10



«مرگ بر شما باد، اين كرداري كه از پيش براي خود فرستاديد و رسوايي بر اين رأي شما. با چه ديده اي به روي رسول خدا نگاه خواهيد كرد هنگامي كه به شما بگويد:عترت مرا كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد، پس از امت من نيستيد؟!»



راوي مي گويد:«صداها از هر طرف برخاست و به يكديگر مي گفتند:نابود شده ايد و خود نمي دانيد ... .»(11



اين اولين پيام و بيدار باش بود كه از زبان مبارك آن حضرت كه به سرچشمه وحي متصل است جاري شد. نوبت به مسائلي رسيد كه در كاخ ابن زياد اتفاق افتاد. وقتي گفت و گو بين ابن زياد و حضرت ـ عليه السلام ـ پيش آمد، ابن زياد از شجاعت و صراحت لهجه آن حضرت به خشم آمد. او كه از پيروزي ظاهري، مغرور بود، توقع نداشت كه از اين اسيران كه تمامي مصيبتها بر آنها وارد شده بود، چنين روحيه اي را مشاهده كند. آن مغرور ساده دل ناآشنا با خاندان وحي، حضرت را تهديد به كشتن كرد و اينجا بود كه حضرت ـ عليه السلام ـ ضربه روحي و رواني گيج كننده اي بر ابن زياد وارد كرد.



حضرت فرمود:



«أَبِا القتل تُهدّدني يا ابن زياد؟ أَما علمتَ أن القتل لنا عادةً و كرامتُنا الشهادة؟»(12



«اي ابن زياد! تو مرا به كشته شدن تهديد مي كني؟ آيا ندانستي كه كشته شدن براي ما عادت است و شهادت مايه سربلندي ماست؟»



با كمي تأمل در اين سخنان معلوم خواهد شد كه با هيچ شيوه اي نمي توان با اين سخنان برخورد كرد. وقتي حضرت ـ عليه السلام ـ مي فرمايند كشته شدن براي ما عادت است و شهادت مايه سربلندي، با چه روشي مي توان، در مقابل اين نگرش ايستاد؟ اين كلام حضرت، اعلام پيروزي مطلق است.



او با اين كلام، تمامي دستاوردهاي ابن زياد را به باد داد و فرمود آن چه در كربلا پيش آمد يك پيروزي تمام عيار براي ماست؛ چه اينكه شهادت مايه سربلندي ماست و تا تاريخ هست، اين شعار زنده خواهد بود.



وقتي ابن زياد، حضرت را تهديد به قتل كرد، امام ـ عليه السلام ـ خطاب به او فرمود:اي ابن زياد! آيا مرا به كشته شدن تهديد مي كني؟ آيا ندانستي كه كشته شدن براي ما عادت و شهادت مايه سربلندي ماست؟!

پاورقي

1 ـ زندگاني علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ، سيد جعفر شهيدي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، چ 8، 1377، ص 65.



2 ـ حيات فكري و سياسي امامان شيعه ـ عليهم السلام ـ، رسول جعفريان، انتشارات انصاريان، قم، 1381، ص 221؛ تاريخ خلفا، رسول جعفريان، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، 1374، ص 490.



3 ـ حيات فكري و سياسي امامان شيعه ـ عليهم السلام ـ، رسول جعفريان، ص 222؛ تاريخ خلفا، ص 490 ـ 491.



4 ـ بحارالانوار، مجلسي، ج 46، ص 143.



5 ـ اختيار معرفة الرجال، كشّي، ص 123.



6 ـ بحارالانوار، مجلسي، ج 44، ص 329.



7 ـ اللهوف علي قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، با ترجمه سيد احمد فهري زنجاني، اميركبير، تهران، 1379، ص 165.



8 ـ لهوف، ص 165 و 166.



9 ـ لهوف، ص 166.



10- همان، ص 166.



11- همان، ص 166.



12- همان، ص 171.

حسين - مطهري محب