بازگشت

ذكر حسين بن الامام زين العابدين عليه السلام و بعض اعقاب


ذكر حسين بن الامام زين العابدين عليه السلام و بعض اعقاب او

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه حسين بن على بن الحسين عليه السلام سيدى فاضل و صاحب ورع بوده و روايت كرده حديث بسيار از پدر بزرگوار و از عمه اش ‍ فاطمه بنت الحسين عليه السلام و از برادرش حضرت امام محمّدباقر عليه السلام ، احمد بن عيسى از پدرش حديث كرده كه گفت : مى ديدم حسين بن على را كه دعا مى كرد من با خود مى گفتم كه دست خود را از دعا پايين نمى آورد تا مستجاب شود دعاى او در تمامى خلق .(165)

و از سعيد صاحب حسن بن صالح مروى است كه هيچ كس را نديده بودم كه از حسن بن صالح بيمناكتر از خداى باشد تا هنگامى كه به مدينه طيبه درآمدم و حسين بن على بن الحسين عليه السلام را بديدم و از وى خائفتر و به آن درجه از خداى بيمناك نديدم از شدت بيم و خوف چنان نمودى كه گويا او را به آتش در برده ، ديگر باره اش بيرون آورده اند.(166)

يحيى بن سليمان بن حسين از عمش ابراهيم بن الحسين از پدرش حسين بن على بن الحسين عليه السلام روايت كرده كه حسين گفت : ابراهيم بن هشام مخزومى والى مدينه بود و در هر جمعه ما را به مسجد رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلم نزديك منبر جمع كردى و بر منبر بالار فتى و اميرالمؤ منين عليه السلام را ناسزا گفتى ، حسين مى گويد: پس روزى در آنجا حاضر شدم در وقتى كه آن مكان از جمعيت پر شده بود من خود را به منبر چسبانيدم پس مرا خواب ربود در آن حال ديدم كه قبر شريف پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم شكافته شد و مردى با جامه سفيد نمايان گشت ، به من گفت : اى ابوعبداللّه ! محزون نمى كند تو را آنچه اين مى گويد؟ گفتم : بلى واللّه ، گفت : چشمهاى خود را بگشا و ببين خدا با او چه مى كند، پس ديدم ابراهيم بن هشام را در حالتى كه به على عليه السلام بد مى گفت ناگاه از بالاى منبر به زير افتاد و بمرد لعنة اللّه عليه .(167)

مؤ لف گويد: پيش از اين دانستى كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام را دو پسر بوده به نام حسين و آنكه كوچكتر بوده حسين اصغرش مى گفتند و فرمايش شيخ مفيد در توصيف حسين معلوم نيست كه كدام يك مراد او است لكن شيخ مادر ( مستدرك الوسائل ع( و بعضى ديگر، فرمايش او را بر حسين اصغر وارد كرده اند، به هر جهت آن حسين كه صاحب اولاد و اعقاب است ، حسين اصغر است كه كنيه اش ابوعبداللّه بوده و مردى عفيف و محدث و فاضل بوده و جماعتى از وى روايت حديث كرده اند از جمله عبداللّه بن المبارك و محمّد بن عمر واقدى شيعى است در سنه صد پنجاه و هفت به سن شصت و چهار سالگى وفات كر و در بقيع به خاك رفت .

و او را چند پسر بوده يكى عبداللّه پدر قاسم است كه رئيس و جليل بوده و ديگر حسن بن حسين است كه مردى محدث نزيل مكه بوده و در ارض روم وفات كرده و ديگر ابوالحسين على بن حسين است كه او را از رجال بنى هاشم مى شمردند و صاحب فضل و لسان و بيان و سخاوت بوده و از اخلاق او نقل شده كه چون طعام برايش حاضر مى كردند صداى سائل كه بلند مى شد طعام خود را به سائل مى داد ديگرباره طعام براى او حاضر مى كردند باز صداى سائل مى شنيد آن طعام را به سائل مى داد. لاجرم در وقت غذا خوردن او زوجه اش كنيزى را مى فرستاد به نزد در بايستد تا سائل پيدا شود و به او چيزى دهد كه سائل صدا نكند تا على آن طعام را بخورد.

و ديگر عبيداللّه اعرج است كه بيايد ذكرش و بياى در ذكر اولاد حضرت صادق عليه السلام آنكه فاطمه دختر حسين زوجه آن حضرت و مادر اسماعيل و عبداللّه پسران آن حضرت بوده و بالجمله ؛ فرزندان و بازماندگان حسين اصغر در حجاز و عراق و بلاد عجم و مغرب بسيار بوده اند.

از ايشان است حفيدش ابوعبداللّه محمّد بن عبداللّه بن الحسين مذكور مدنى نزيل كوفه كه علماء رجال او را ذكر كرده اند، وفاتش سنه صد و هشتاد و يك واقع شده . و برادرش قاسم بن عبداللّه بن الحسين مردى رئيس و فاضل بوده ، ابوالفرج در ( مقاتل الطالبيين ) او را ذكر نموده .(168)

و از جمله ايشان است عبداللّه بن الحسن بن الحسين الا صغر مدفون در شوشتر كه قاضى نواللّه در ( مجالس ) در حق او گفته كه او از اكابر ذريّه سيدالمرسلين ، و در فضل و طهارت مشابه جد خود حضرت امام زين العابدين عليه السلام بود و لهذا در دست اعادى دين شهيد گرديد، و هم نقل كرده كه نام شريف او عبداللّه و لقب منيفش زين العابدين بود. بانى اصل عمارت او مستنصر خليفه عباسى كه اول بار قبّه شريف حضرت امام موسى كاظم و امام محمّدجواد عليهما السلام را بنا نهاد و بعد از آن متاءخرا سادات حسينى مرعشى شوشتر بر آن عمارت افزودند و مساعى جميله در تزويج مزار فايض البركات او كه از اشراف و الطف بقاع شوشتر است نمودند، شكراللّه سميهم انتهى .(169)

و نيز از ايشان است كه احمد بن على بن محمّد بن جعفر بن عبداللّه بن الحسين الا صغر كه معروف است به ( عقيقى ) و مقيم مكه معظمه بوده و از اصحابنا الكوفيين روايت بسيار سماع كرده و كتبى تصنيف نموده و پسرش على بن احمد معروف به ( عقيقى ) صاحب كتب كثيره و كتاب رجال ، معاصر شيخ صدوق است . و شيخ ابوعلى در ( منتهى المقال ) از او بسيار نقل مى كند و علامت او را ( عق ) قرار داده و فرموده كه او از اجله علماء اماميه و اعاظم فقهاء اثنى عشريه صاحب مصنفات مشهور است ، و آية اللّه علامه در ( خلاصه ) (170) از كتاب رجال او بسيار نقل مى كند. و شيخ صدوق در ( كتاب اكمال الدّين ) (171) حديثى نقل كرده كه صريح است در جلالت و علو منزلت او و عمش حسن بن محمّد بن جعفر بن عبداللّه بن الحسين الا صغر از جانب داعى كبير حكومت شهر سارى داشت . در غيبت داعى ، جامه سياه كه شعار عباسيان بود بپوشيد و خطبه به نام سلاطين خراسان كرد. چون داعى قوت گرفت و معاودت نمود او را به قتل رسانيد.

و از جمله ايشان است سيد شريف نسّابه امام زاده قاضى صابر كه در ( ونك ) كه يكى از قراء طهران است مدفون است و نسب شريفش چنانچه در ( روح و ريحانه ) است چنين است : ابوالقاسم على بن محمّد بن نصر بن مهدى بن محمّد بن على بن عبداللّه بن عيسى بن على بن حسين الا صغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام و نقل كرده از ( نهاية الا عقاب ) كه تولد اين امام زاده در همان قريه بوده و در علم نسب كمال امتياز داشته و در زمانهاى گذشته هر بلدى را نسّابه اى بوده و نسّابه رى او بوده و نسّابين به خدمتش مى رسيدند و از او استفاده مى نمودند.

و از مجدالدّين كه يكى از نسّابين رى بوده نقل كرده كه گفته :

( وَ قَدْ رَاءَيْتُهُ بِالرَّىْ وَ حَضَرْتُ مَجْلِسَهُ وَ كانَ يَدْخُلُ عَلَىَّ وَ يَجْرى بَيْنَنا مُذاكَرَةٌ فِى عِلْمِ الاَنْسابِ فى شُهُورِ سَنَةِ سِتّ وَ عِشرْيَنَ وَ خَمْسَماءَةِ. ) (172)

و از جمله ايشان است محمّد السّليق و على المرعشى پسران عبيداللّه بن محمّد بن حسن بن حسين الا صغر، اما اين كلمه ماءخوذ است از قوله تعالى ( سَلَقُوكُمْ بِاَلْسِنَةٍ حِدادٍ ) (173)

و اما على المرعش ، قاضى نوراللّه شوشترى گفته كه كبوتر بلند پرواز را ( مرعش ) مى گويند و چون على مذكور به علو شاءن و رفعت منزلت و مكان اتّصاف داشت توصيف او به مرعش جهت استعارة علو منزلت او بوده باشد، و فرموده : به او منتسب اند سادات مرعشيه و آنها چهار فرقه اند:

فرقه اول سادات عالى درجات مازندران كه به تشيع مشهورند، و از جمله ايشان است مير قوام الدّين كه سلاطين قواميه مرعشيه مازندران به او منسوب اند و او مشهور به ( مير بزرگ ) است و نسبش بدين طريق است :

سيد قوام الدّين صادق بن عبداللّه بن محمّد بن ابى هاشم بن على بن حسن بن على المرعش ، و آن جناب مدتى در خراسان به سلوك مشغول بود بعد از آن به مازندران وطن اصلى خود رجوع كرد و در سنه هفتصد و شصت فرومانده مازندران گرديد و در سنه هفتصد و هشتاد و يك وفات كرد و در آمل مدفون گشت ، و مشهدش ‍ مزاريست ساطع الا نوار كه در عهد صفويه بارگاهش به اهتمام تمام پرداخته قبه عظيمى بر آن افراخته شد، و او را چند پسر والاگهر بوده ، از آن جمله است سيد رضى الدّين والى آمل و سيد فخرالدّين سردار رستمدار و سيد كمال الدّين فرمانفرماى سارى ؛

فرقه دوم سادات شوشتراند كه از مازندران به آنجا آمده اند و ترويج مذهب ائمه اطهار عليهم السلام نموده اند و از اكابر متاءخر ايشان صدر عاليمقدار امير شمس الدّين اسداللّه الشهير به ( شاه مير ) و پدر منشرح الصّدر مير سيد شريف است ؛

فرقه سوم مرعشيه اصفهان اند كه ايشان نيز از مازندران به اصفهان آمده اند؛

فرقه چهارم مرعشيه قزوين اند كه از قديم الا يّام در آن ديار روزگار گذرانيده اند، و بعضى از ايشان نقيب و متولى آستانه حضرت شاهزاده حسين اند.(174)

و بدان كه از اولاد على مرعش است سيد فاضل فقيه عارف زاهد ورع اديب ابومحمّد حسن بن حمزة بن على مرعش كه از اجلاّى فقهاى طايفه شيعه و از علماى اماميه ماءة رابعة است و در طبرستان بوده ، شيخ نجاشى و طوسى و علامه ساير ارباب رجال رضوان اللّه عليهم او را ذكر كرده اند و ستايش بليغ از او نموده اند و مصنفات او را نام برده اند، روايت مى كند از او ( تَلْعَكْبَرى ) ؛ شيخ نجاشى فرموده كه او معروف است به مرعشى و از بزرگان اين طايفه و فقهاى ايشان بود، به بغداد آمد و شيوخ ما با او در سنه سيصد و پنجاه و شش ست و خمسين و ثلاثماته ملاقات كردند و در سنه سيصد و پنجاه و هشت ثمانى و خمسين و ثلاثماءئة وفات يافت .(175) و سيد بحرالعلوم او را توثيق نموده و فرموده : وَ قَدْ صَحَّ بِما قُلْناهُ اَنَّ حَديثَ الْحَسَنِ صَحيحٌ و ابن شهر آشوب در كتاب ( معالم العلماء ) ذكر نموده از جمله مصنفات او ( كتاب غيبت ) است .(176)

مؤ لف گويد: كه از ( كتاب غيبت ) او نقل شده اين حكايت كه فرموده حديث كرد از براى ما مردى صالح از اصحاب ما اماميه ، گفت :

سالى از سالها به اراده حج بيرون رفتم در آن سال گرما شدت تمام داشت و سموم بسيار بود، س از قافله منقطع گشتم و راه را گم كردم و از غايت تشنگى از پاى درآمده بر زمين افتادم و مشرف به مرگ شدم ، پس شيهه اسبى به گوشم رسيد چشم گشوده جوانى ديدم خوشروى و خوشبوى بر اسبى شهباسوار و آن جوان ، آبى به من آشامانيد كه از برف خنك تر و از عسل شيرين تر بود و مرا از هلاك شدن رهانيد. گفتم : اى سيدمن ! تو كيستى كه اين مرحمت درباره من فرمودى ؟ فرمود: منم حجت خداى بر بندگان خدا و بقية اللّه در زمين او، منم آن كسى كه پر خواهم كرد زمين را از عدل آن چناكه پر شده باشد از ظلم و جور، منم فرزند حسين بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام ، بعد از آن فرمود كه چشمايت را بپوش ، پوشيدم ، فرمود: بگشا، گشودم خود را در پيش روى قافله ديدم ، پس آن حضرت از نظرم غايب شد صلوات اللّه عليه

پاورقي



165- ( ارشاد شيخ مفيد ) 2/174.
166- همان ماءخذ.
167- همان ماءخذ.
168- ( مقاتل الطالبيين ) ص 491.
169- ( مجالس المؤ منين ) 1/496.
170- ( رجال علامه حلى ) ص 233، شماره 12.
171- ((اكمال الدّين ) ص 505، حديث 36.
172- ( روح و ريحان ) ص 493 495.
173- سوره احزاب (33)، آيه 19.
174- ( مجالس المؤ منين ) 1/147 148.
175- ( رجال نجاشى ) ص 64، شماره 150.
176- ( معالم العلماء ) ص 36.